eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
6.4هزار ویدیو
106 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🔶 ‌ 💢توصیه قرآن برای خانوم ها⬇️ ⇦اول:👈🏻رعایت حجاب (نور) ⇦دوم:👈🏻عدم اختلاط با مردان نامحرم (احزاب) ⇦سوم:👈🏻رعایت وقار ومتانت در گفتگو بانامحرم (احزاب) ✳️منتظران ظهور یعنی: 🕋همرنگ خداشدن یعنی: 🕋احترام به حرمتهای الهی یعنی: 🎊بوی خوش عفاف وپاکدامنی یعنی: 🖼آینه ی بی غبار خوبیها یعنی: 🌐نماد آزادگی وروشنفکری یعنی: 🦋بالی برای پرواز بسوی خداوند یعنی: 🗝کلید نزدیکی به حضرت زهرا س یعنی: 🌟دری بسوی بهشت یعنی: 🚫امنیت یعنی: 🌷حیای جوان باعفت یعنی: 👑تاج بندگی یعنی: 🌹روییدن گل عفاف در بوستان حجاب 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ❣ 🍃آقاافشین، کارکردن در منزل را عار نمی‎دانست و حتی اگر خسته بود و یا تازه از محلّ کار برمی‎گشت، در کارهای خانه کمکم می‎کرد. همیشه طوری برنامه‎ریزی داشتم که با آمدنش، کاری در منزل نباشد؛ این‌جور مواقع وقتی می‎دید کاری نیست، جاروبرقی را می‎آورد و منزل را جارو می‎کرد. 🍃برای مثال اگر از مأموریتِ یک‌ماهه برمی‎گشت، اولین استکان چای یا لیوان آب را خودش می‎شست؛ وقتی می‎گفتم شما خسته هستی، می‎گفت من فقط به مأموریت رفتم درحالیکه شما در این مدت کارهای زیادی انجام داده‎ای؛ از طرفی برای بچه‎ها هم پدر بودی و هم مادر! ✍راوی:همسر شهید ....🌸🌸🎉🎉🌸🌸 🦋🦋🦋
4 باورم نمی‌شد که داره این حرفا رو می‌زنه! اشک تو چشام جمع شده بود . صدای رضوان تو گوشم پیچید_ داداش داریم شوخی می‌کنیم دیگه چرا عصبی میشی؟ احسان با عصبانیت گفت_ من که به شما کاری ندارم! طرف حسابم این زنه که جز بدبختی هیچی ازش نصیبم نشده. این حرفارو که شنیدم با بغضی که تو گلوم بود ایستادم و به آشپزخانه رفتم . یه مدت بعد خواهر شوهرم رضوان اومد خداحافظی گرفت و رفتن . هنوز ذهنم درگیر بود دلیل این رفتارهای احسان را نمی‌فهمیدم احسان با هیچکی بدرفتاری نمی‌کرد جز من! حتی دخترمون رو هم خیلی دوست داشت اما رفتاراش با من کاملا فرق داشت. احسان عصبی به داخل آشپزخونه اومد سریع از جام پاشدم. ادامه دارد. کپی حرام.
عکسی رو که مشاهده می‌کنید مربوط به چند روز قبل  از علیرضا محمودی پارسا هست که در کنار تانک خوابیده است عکسی که  از  برای هم‌نسل ها و نوجوانان میهن عزیزمان به یادگار مانده است. و توبه‌نامه‌ای دارد که آن را با صدای خودش در نوار کاستی ضبط کرد. 🍃⚘🍃 مزار گلزار شهر کرج 🍃⚘🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز     💠شهید علیرضا محمودی پارسا💠                            🌷  صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
با حضور در نامه‌ای خطاب👆 به همکلاسی‌هایش  نوشت  و سپس از معلمش  خواست   تا آن را برای همکلاسی‌هایش بخوانند. متن و تصویر این نامه با دست خط خود به این شرح است: 🍃⚘🍃 وصیت به خانواده اش : پدر و مادر عزیزم می دانم که برای من سختی های زیادی دیده اید و بی خوابی ها کشیده اید. من شما را خیلی دوست داشته و دارم ولی بدانید که من و را از شما بیشتر دوست دارم. خواهش می‌کنم که در مصیبت من گریه نکنید و اجر خودتان را ضایع نکنید و فقط طول عمر امام عزیز را از خدا بخواهید و در عزای من جشن وصال خدا را برپا کنید. و جشن شادی برپا کنید. 🍃⚘🍃
به روایت ازمادر: « زمانی که به بیمارستان رسیدیم. دیدیم یکی صدا می‌زند مامان، مامان. برگشتم به طرف صدا . از شدت جراحت ابتدا صورتش را نشناختم ولی از صدایش فهمیدم است. با اینکه اوضاع و احوالش مناسب نبود و پزشک هم وسیله‌ای شبیه سوتک به گلویش وصل کرده بود تا بتواند راحت نفس بکشد، گفت: تو را به خدا بگذارید من برگردم به . من باید برگردم. بابا را راضی کنید اجازه بدهد من به برگردم.» 🍃⚘🍃 درروز ۲۶ دی ماه سال. ۱۳۶۱ عازم جبهه اندیمشک شد وازآنجا به منطقه عملیاتی فکه رفت،حضورش درجبهه فقط   روزدوام داشت چراکه درروز ۲۷ بهمن ماه همون سال براثر اصابت ترکش گلوله خمپاره ازناحیه شکم وسینه به شدت مجروح شد. 🍃⚘🍃 با اصابت تركش و تیر به دست و پا بخصوص بر روده و شكم به  شدت زخمی شده و در اصفهان بستری شد و طی 2 روز جراحت درد سختی را بر جان پذیرفت.... 🍃⚘🍃 و در ساعت 2:30  نیمه‌شب جمعه 29 بهمن ماه  با جمله علیك یا اباعبدالله⚘به سوی لقاء یار شتافت و خود را به هدفش که همان بود رسان و دیداری تازه را با دوستانش  بخصوص دوست عزیزش جهازی انجام داد. 🍃⚘🍃
پس از پیروزی انقلاب، واردبسیج شد،درهمان موقع با آشناشد،دوست و همسایه  بودند،وبا هم، هم پیمان شدند که تاآخرباهم باشند،شروع تحمیلی شوروهیجانی عجیب دردل هر دوی آنها به وجودآورد. 🍃⚘🍃 اماچون سن شان بود اجازه نمی دادند به   بروند درنوروزسال ۱۳۶۱ بود که برای بازدید به همراه دوستان ومسجدیها به مهابادرفتند،بعدازبازگشت دیگه طاقت ماندن نداشت. 🍃⚘🍃 در فروردین همون سال همراه دوستش به کامیاران رفت،بعدازسه ماه برگشت و مشغول امتحانات شد،وباموفقیت امتحاناتش را به پایان رساند وبه کلاس سوم راهنمایی رفت. 🍃⚘🍃 در اول تیرماه بار دیگه عازم جبهه  سومارشد،ودرحمله مسلم بن عقیل بارمز⚘از ناحیه سروگردن و صورت مجروح شد، خبر دوست عزیزش،، همسنگروهم پیمانش ایشان را به شدت متاثر کرد دیگر روحش تو این دنیا نبود 🍃⚘🍃 یک بار هم در# عملیات «مسلم‌ابن عقیل» مجروح شد و در بیمارستان به علت جراحت شدید از ناحیه صورت و گلو بستری بود و به محض بهبودی مجددا به رفت. 🍃⚘🍃
، علیرضا محمودی پارسا ، دفاع مقدس🍃⚘🍃 در کودکی نماز خواندن را یادگرفت،ودر ۶ سالگی وارد مدرسه شد،کلاس اول ابتدایی بود که به رجایی شهر کرج عزیمت کردند،کلاس چهارمش هم زمان بودباشروع انقلاب اسلامی وبا توجه به سنش درصحنه حضور داشت. 🍃⚘🍃 نور درچهره اش ازهمان اول زندگی نمایان بود.درکودکی با ، و اش به مسائل دین ومکتب ،همه رومتوجه خودش می کرد. 🍃⚘🍃 درروز ۲۳ تیرماه سال ۱۳۴۸  درشهرکرج متولدشد،بااین که فقط بیشترنداشت باآغازحمله نظامی عراق به کشورش باردر کردستان حضورپیداکرد. 🍃⚘🍃
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ❣ 🍃آقاافشین، کارکردن در منزل را عار نمی‎دانست و حتی اگر خسته بود و یا تازه از محلّ کار برمی‎گشت، در کارهای خانه کمکم می‎کرد. همیشه طوری برنامه‎ریزی داشتم که با آمدنش، کاری در منزل نباشد؛ این‌جور مواقع وقتی می‎دید کاری نیست، جاروبرقی را می‎آورد و منزل را جارو می‎کرد. 🍃برای مثال اگر از مأموریتِ یک‌ماهه برمی‎گشت، اولین استکان چای یا لیوان آب را خودش می‎شست؛ وقتی می‎گفتم شما خسته هستی، می‎گفت من فقط به مأموریت رفتم درحالیکه شما در این مدت کارهای زیادی انجام داده‎ای؛ از طرفی برای بچه‎ها هم پدر بودی و هم مادر! ✍راوی:همسر شهید ....🌸🌸🎉🎉🌸🌸 🦋🦋🦋
‍ ‍ 💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ‍ دلتنگ که میشوم چادرم میشود برایم مصداق حرم ! آخر بوی کربلا میدهد ! عطر مادرم زهرا (س) را میدهد .. گاهی که از درد روزگار، نفس کشیدن برایم سخت میشود ؛ میروم در هوای چادرم نفس تازه میکنم .. حجاب و چادر وحی است.. از جانب خدا به دخترانی که لایق این رسالت اند ! 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🙄یادت بیاورم؛ حجاب را من نخواسته‌ام؛🙂 معبود و معشوق‌ات❣خواسته‌است.👌 عاشق هم که جز رضای معشوق، چیزی نمی‌خواهد ..😍 👼حجاب ظاهری ، ریشه در عفاف درونی دارد. کسی که بخواهد پاک باشد ، ظاهر و باطنش را باید یکی کند .😉 آنان که بی قید و لاابالی اند ، ولی می گویند: « دلت پاک باشد ! » نمی دانند که پاکی دل ، در پاکی رفتار و متانت و وقار ، نمایان می شود ❤️ و از دل پاک ، جز نگاه پاک برنمی آید . ☝️ «از کوزه همان برون تراود که در اوست» . 😇😇😇😇 نمی توان پذیرفت که از کسی عفونت گناه به مشام برسد ، ولی مدّعی باشد که دلش پاک است .👌 🦋🦋🦋
5 احسان با عصبانیت سری تکون داد و گفت > پس که جواب من رو میدی‌ها صداشو بالاتر برد_ به چه حقی منو جلوی خواهرم و حسین سکه یه پول می‌کنی؟ این بار بدون ترس جوابشو دادم _ تو چرا دست از این رفتارات برنمی‌داری؟ به چه حقی تو جمع منو دست پا چلفتی خطاب می‌کنی؟ اینکه بار اول نیست! جلوی مادرتم همین حرفا رو می‌زنی. احسان با پوزخند گفت_ مگه دروغ گفتم؟ تو یه دست و پا چلفتی هستی که اگه من نمی‌گرفتمت کسی حاضر نبود باهات ازدواج کنه. متاسف سری تکون دادم و با گریه گفتم _ من دیگه نمی‌تونم این زندگی رو ادامه بدم ! این بار اولی نیست که پیش بقیه منو خورد می‌کنی! همین فردا اول وقت میرم دادگاه درخواست میدم. با تمسخر سری گفت وای خدا ترسیدم! این کارو با من نکن مرضیه من طاقت ندارم. با عصبانیت از کنارش رد شدم_ فردا که رفتم دادگاه متوجه میشی که چقدر جدی هستم! ادامه دارد. کپی حرام.