eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
6.4هزار ویدیو
106 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
_ساسان بیدار شو باید بریم پایین برای نماز و ناهار یه تکونی به خودش داد _من نماز نمی‌خونم ناهارم هرچی بود سهم منو بگیر بیار تو ماشین بخورم نچی کردم _داداش پاشو اگه نمی‌خوای نمازم بخونی همینطور الکی بیا تو صف نماز جماعت وایسا خواب آلو ولی عصبانی گفت _ماهان برو سر به سرم نذار _داداش خواهش می‌کنم پاشو چشم هاش رو باز کرد نگاه تهدید آمیزی به من انداخت _ سر به سر من نزار ماهان منو نکشون ببر تو صف نماز جماعت من نماز نمی‌خونم ناتوان از راضی کردنش ناراحت تنهایی از اتوبوس پیاده شدم. قدم برداشتم به سمت مسجد وضو گرفتم و و امدم تو صف نماز جماعت . نمازم رو به جماعت خوندم از مسجد اومدم بیرون نگاهم افتاد به آقای امیری دلشوره افتاد به دلم افتاد الان می‌خواد بگه چرا برادرت نیومد نماز بخونه اما هیچی نگفت اشاره کرد به اتوبوس _داداشت برای ناهار نمیاد ببخشید گفت ناهارم رو بیار تو اتوبوس می‌خورم _موردی نداره که غذاش رو ببر تو اتوبوس براش نفس عمیقی کشیدم _ببخشید آقای امیری من برادرم کلاً نماز نمی‌خونه لبش رو گاز گرفت اخم ریزی کرد _مگه آدم پشت سر برادرش حرف می‌زنه بیا غذای داداشتو بگیرم ببر بده بهش وارد رستوران شدم نگاهم افتاد به امیر محمد و بچه های پایگاه اونم منو دید دستش رو برام تکون داد _بیا اینجا پیش ما نزدیکشون شدم _خوب جمعتون جمعه امیر محمد لبخندی زد _آره تو این جمع یکیمون کمه اونم تویی بشین غذا بخوریم _باشه بزار غذای داداشم رو بگیرم تو ماشین موند بهش بدم بیام _باش برو اومد پیش آقای امیری..‌. دامه دارد... کپی حرام⛔️ جمعه ها و ایام تعطیل داستان نداریم این قسمت جبران دیشب هست که نگذاشتم🙏🍃🌷🍃
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ آقای خوبم.. كوچه های شهر ما ويران نمی ماند عزيز كار و بار عشق بی سامان نمی ماند عزيز يك نفر فردا زمين را نور باران می كند مهدی ما تا ابد پنهان نمی ماند عزيز اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج 🦋🦋🦋
اومدم پیش آقای امیری _ببخشید غذا داداشم رو میدید ببرم تو ماشین بهش بدم _آره صبر کن الان برات میگریم رفت با یه پرس غذا و یه دوغ اومد غذا رو گرفت سمت من _بیا ببر بده به داداشت غذا رو گرفتم اومدم تو اتوبوس هنوز خوابه نگاهم افتاد به موبایلش یاد دختره اکرم افتادم. غذا رو گذاشتم رو صندلی قلبم به تپش افتاد نکنه موبایلش رو بردارم بیدار شه دو دل شدم بردارم یا برندارم دل زدم به دریا خوب به نفس کشیدنش دقت کردم. در خوابی عمیق فرو رفته گوشیش رو آروم از روی پاش برداشتم روشن کردم عه براش رمز گذاشته. تاریخ تولدش رو زدم باز نشد عدد دیگه ای به ذهنم نرسید نا امید گوشی رو خاموش کردم و آروم گذاشتم روی پاش برگشتم که از صندلی اتوبوس بیام پایین دیدم راننده اتوبوس داره من رو نگاه میکنه باهاش جشم تو چشم شدم بهم گفت _تو کارهای شخصی دیگران دخالت کردن کار خوبی نیست خودم رو زدم به اون راه آقا کاری نکردم غذای داداشم رو آوردم تو چشم هام خیره شد _به موبایلشم دست نزدی؟ دیگه حرفی ندارم بزنم سرم رو انداختم پایین راننده خودشو کشید کنار _بیا برو پسر اما این کارها خوب نیست، نکن از اینکه من رو در حالی که می‌خواستم موبایل داداشم رو بررسی کنم دیده خیلی خجالت کشیدم ای کاش می‌شد بهش بگم برای چی می‌خواستم موبایلش رو چک کنم ولی نمی‌شه این موضوع چیزی نیست که بتونم به هر کسی بگم... ادامه دارد... کپی حرام⛔️ جمعه ها و ایام تعطیل داستان نداریم
جلسه خواستگاری ما حقیقتا دو جلسه 15 دقیقه بود و هیچ بحث مفصلی انجام نگرفت و در این دو نوبت متوجه ، و ایشان شدم و از ظاهر مهربان محمود دریافتم که فردی  معتقد است. ایشان اعتقاد عجیبی به "ولایت فقیه"  داشت  و در این مورد نیز از لحاظ فکری بسیار نزدیک هستیم و از لحاظ اخلاقی در ایشان هیچ مورد منفی ندیدم. با توکل به ائمه⚘، نریمانی را انتخاب کردم و  در طول دوران زندگی به این انتخاب مطمئن‌تر شدم و خدا را شکر می‌کنم که زندگی مرا با این مرد بزرگ قرار داد.  آقا محمود در جلسه خواستگاری درباره کار خود صحبت کردند که تعداد و مدت زمان ماموریت‌های ایشان زیاد است و خارج از کشور باید بروند و در ادامه گفتند که خیلی زیاد مسافرت می‌روم  و ممکن است روزی هم بر نگردم که ایشان منظورشان "شهادت"🍃⚘🍃 بود ولی کلمه را به زبان نیاوردند و در مورد کار خود صحبت‌های کردند و اینکه ممکن است این مسیر به ختم شود، که در جواب ایشان گفتم آسمانی شدن ویژه آقایان نیست و خانم‌ها نیز می‌توانند آسمانی شوند و نریمانی سکوت کرد. ادامه دارد👇👇
به# آقا محمود گفتم تو را برای خودم نگه نمی‌دارم و به حضرت زینب (س)⚘ می‌سپارم. ماه رمضان سال 95 آخرین بار به سمت حرم حضرت زینب (س)⚘رفتند. قبلا از اعزام منتظر تماس برای رفتن به سوریه بودند که بعد از نماز صبح وقتی تماسی از محل کارشان انجام نشد دوباره خوابیدند. این اعزام آخر یک ماه عقب افتاد و   بسیار کلافه بود. حال و هوای بدی داشت و یک روز  به من گفتند که من یک چیزی را فهمیدم و اینکه  شما و مادرم به من دل بسته‌اید به همین دلیل است که قسمت به رفتن نمی‌شود. در پاسخ به آقا محمود گفتم اصلا اینطوری نیست و تو را برای خودم نگه نمی‌دارم  و به بی بی حضرت زینب سلام الله علیها⚘می‌سپارم. ادامه دارد👇👇
ساعت10 صبح بود برادرم با من تماس گرفت که می‌خواهم برای خودم و محمدهادی لباس نظامی بگیرم. تعجب کردم و گفتم مهمان دارم ولی ایشان اصرار داشت که من بیایم و قبول کردم. در راه رفتیم سئوالاتی می‌پرسید. وقتی ماشین را پارک کرد حس خوبی نداشتم و دلم آشوب بود. لباس را که برای محمدهادی اندازه می‌گرفت یاد تشییع جنازه 🍃⚘🍃 افتادم که فرزندان آن‌ها لباس نظامی برتن می‌کنند. به برادرم گفتم اتفاقی افتاده است؟ متوجه شدم شهید شده است روی پا نمی‌توانستم بایستم و در داخل ماشین احساس می‌کردم دنیا دیگر تکیه‌گاه ندارد و دوست نداشتم خانه بروم و گفتم فعلا خانه نمی‌روم و کمی در خیابان  باشیم. اسیر یک سرگردانی شدم و بعدازظهر به خانه پدری رفتیم و بعد شهدا. اصرار داشتند پیکر را  نمی‌توانند نشان  دهند چون مین در داخل دست ایشان منفجر شد. خودم هم دوست داشتم آخرین تصاویر خندان ایشان را در ذهن نگه دارم و  از این به بعد با روح ایشان زندگی می‌کنم.🍃⚘🍃 سرانجام محمود نریمانی در تاریخ 1395/5/10 به آرزوی خود که همانا بود رسید.🍃⚘🍃 ادامه دارد👇👇
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهیدسرفراز     💠 شهید محمود نریمانی💠                            🌷  صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد پایان
روز یعنی تو بخندی و از آن لبخندت غصه از حسرت لبخند تو رسوا بشود سلام روزتون شهدایی✋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ شهید علی اصغر اصفهانی ،از سال ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۸ کارمند دانشگاه تهران و از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۱ به عنوان کارمند دانشگاه اصفهان مشغول به فعالیت بود. وی بیستم اردیبهشت ۱۳۳۲، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش محمدباقر و مادرش، ام سلمه نام داشت. سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر شد. وی همراه دو پسر عمو و برادر همسرش و دایی همسرش به جبهه اعزام و در عملیات رمضان در هفتم مرداد ۱۳۶۱، در پاسگاه زید عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره شهید شد. شایان ذکر است، به مدت یک ماه اثری از پیکر آن شهید بزرگوار به دست نیامد ولی بعد از یک ماه پیکر شهید بزرگوار شناسایی و بنا به وصیت خودش در گلزار شهدای کشار تهران در کنار امام زاده داوود به خاک سپرده شد . 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🚨عاقبت بخیری یعنی : 👈- پست و ریاست و میزهای دنیایی را رها کنی، بشوی مدافع حرم بی بی حضرت زینب(س).. 👈-آرزوی شهادت را سالها با خودت داشته باشی وبرایش به آب و آتش بزنی .... 👈- شهید بشوی و سرت به دست بدترین آدم ها جدا بشود و روی نی برود.... 👈- خانواده ای داشته باشی که در مقابل تحویل بدن مطهر شهید ، حاضر به دادن امتیازبه دشمنان نباشند... 👈-بدنت مفقود باشد و بعد از 8 سال ، روز دوم محرم ، روز ورود امام حسین (ع)به کربلا وارد وطن شودو روز عاشورا تشییع و تدفین بشوی.. عاقبتتون شهدایی.....❣ 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🌷 گداے تو از هرڪسے ڪه پا بخورد تورا ڪه داشتہ باشد غمِ چہ را بخورد تمام دغدغہ‌اش حسرٺ همین جملہ‌سٺ خداڪند ڪه مسیرم بہ بخورد 💚 سلام‌ وقتتون بخیر 🌹 یه‌سلام‌بدیم‌خدمت‌آقاجانمون روبه‌قبله‌بخونیم اَلسلامُ‌عَلی‌الحُسین وَعَلی‌علی‌بن‌الحُسین وَعَلی‌اُولاد‌الـحُسین وعَلی‌اَصحاب‌الحُسین[🥀🥺] 🦋🦋🦋