eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.1هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
101 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۳۶۶/۲/۵ ✅خاطره ایی زیبا و شنیدنی به نقل یکی از رفقای شهید 👆👆 الرُزُقنا شهادَتِ فی سَبیلِ المَهدی (عج)🌷🕊 🦋🦋🦋 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
‍ ارادتــــــ شهــدااا به حضرتـــ زهرا(س) شهید محمدرضا تورجی زاده به سادات فوق العاده احترام می گذاشت . یکی از سادات گردان نقل می کرد: «یک بار به سنگر فرماندهی رفتم.محمد نشسته بود.به احترام من از جا بلند شد. گفتم:«یک مرخصی چند ساعته می خواهم تا به اهواز بروم.» به دلایلی مخالفت کرد.اصرار کردم اما بی فایده بود در نهایت وقتی ناامید شدم گفتم:«باشد شکایت شما را می برم پیش مادرم.» هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که پابرهنه به دنبالم دوید! دستم را گرفت و گفت:«این چه حرفی بود که زدی؟!بیا این برگه ی مرخصی سفید امضا کردم هر چه قدر می خواهی بنویس.» تا به چهره اش نگاه کردم دیدم خیس از اشک است. گفتم:«به خدا شوخی کردم منظوری نداشتم و...» اما محمد همچنان اصرار داشت که من حرفم را پس بگیرم! یک سال از این ماجرا گذشت ساعتی قبل از شهادت محمد بود. با هم رفتیم تا به سنگر ها سر بزنیم گفت:«آن حرف پارسال را پس گرفتی؟!» با تعجب گفتم:«چی؟» گفت:«آن شکایت و...» گفتم:«تو را به خدا چیزی نگو به خدا شوخی کردم.» ساعتی بعد وقتی در سنگر فرماندهی نشسته بود گلوله ی خمپاره به درون سنگر اصابت کرد.سریع به سمت سنگر دویدم.عجیب بود. سه ترکش بزرگ خمپاره به او اصابت کرده بود.یکی به پهلو یکی به بازو و دیگری به سر. یک باره به یاد حرف سال قبل محمد افتادم. او از شهادت خود این گونه گفته بود: من در عملیاتی شهید می شوم که با رمز یا زهرا(س) باشد و من آن زمان فرمانده گردان یا زهرا(س) باشم. مدتی بعد پیکر او تشیع شد و همان گونه که وصیت کرده بود سربند یا زهرا(س) به پیشانی او بستیم و در کنار دوستانش در گلستان شهدای اصفهان آرمید. شهيد محمدرضا تورجي زاده 💔😔💔😔💔😔💔😔💔 🦋🦋🦋 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺قال رسول الله(ص): برمن صلوات بفرستیدوهرکس برمن صلوات بفرستدخداوند10برابرآن رابه اومیدهد🌺 من سوره:الاحزاب :65 :صلوات :الاستاد:عبدالباسط محمدعبدالصمد سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید. شهید سید مجتبی علمدار شهادت آرزومه🕊💚🌷🖤 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
🕊دل که هوایی شود... پرواز است که آسمانیت می کند. و اگر بال خونیـن داشته باشی دیگر آسمــان، طعم کربلا می گیرد... 📎بیایید دلها را راهی کربلای جبهه ها کنیم... 🏳 زیارتنامه "شهــــــداء" 🌿بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌿 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ الله وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ الله و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ الله اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیکم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِی النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنی گُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَ مَعَکُم...🌿⚘ ✋🏻  هدیه به ارواح طیبه شهــدا، سلامتی وتعجیل در ظهـور مولا صاحب الزمان 🍃♥️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
جلسه ی انجمن اولیای مدرسه ی دخترم شرکت کرده بودم که اونجا متوجه شدم یکی از دانش اموزان دوازدهمی با دوست پسرش فرار کرده و یک هفته ست خونواده ش ازش بی اطلاع هستند،شنیدنش هم خیلی تاسف برانگیز بود خدا به داد پدرومادرش برسه،بعد از اتمام جلسه سرراه به خونه مادرم سری زدم ،اخه تازه از سفر مشهد برگشته بودم و هنوز به دیدنش نرفته بودم، مادرم اشفته و پریشان بود وقتی دلیل اشفتگیش رو پرسیدم گفت دختر برادرم یک هفته ست فرار کرده و خبری ازش نیست،دنیا روی سرم اوار شد،پس دختری که توی مدرسه حرفش بود برادرزاده ی خودم بود،یاد حرفهای همسرم افتادم رفتم به سالها قبل ،همون ایام مراسم عروسیم ❌کپی حرام ❌ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
🌟هر شهیدی یہ حاجت میده ⚘ یڪی ڪربلا✦ ⚘ یڪی مشهد✦ ⚘ یڪی راهیان ✦ ⚘یکی....✦ ...ازدواج حاجت میده🎊💍 شهیدمحمدرضا_تورجی_زاده🌹که خیلی از جوانها برای ازدواج به این شهید متوسل می شن وزندگی زهرایی نصیبشون می شه.. معروف به شهید مشکل گشاست...🔓✌️✌️✌️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
خاطرات_شهدا 🌷 🔰اولین روزهای سال 63 بود. نشسته بودم داخل چادر🏕 فرماندهی ، خوش سیمایی وارد شد. سلام کرد و گفت : آقای مسجدیان نمی خواهی⁉️ گفتم : تا ببینم کی باشه😊! 🔰گفت : ، گفتم این محمد آقا کی هست❓لبخندی زد و گفت : هستم☺️.نگاهی به او کردم👀 و گفتم : چیکار بلدی؟گفت: بعضی وقت ها می خونم🎤. گفتم اشکالی نداره ، بخون! 🔰همانجا نشست و کمی کرد. سوز درونی عجیبی داشت. صدایش هم زیبا بود👌. اشعاری در مورد (سلام الله علیها) خواند. 🔰 حضورش را در این گردان سوال کردم. فهمیدم به خاطر بعضی از گردان قبلی خارج شده.کمی که با او صحبت کردم👥 فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است✔️. 🔰گفتم : به یک تو رو قبول می کنم . باید بی سیم چی📞 خودم باشی! قبول کرد و به ما ملحق شد.مدتی گذشت. محمد با من صحبت کرد و گفت: می خواهم بین بقیه نیروها. 🔰گفتم : باشه اما باید دسته شوی. قبول کرد✅. این اولین باری بود که مسئولیت قبول می کرد.بچه ها خیلی دوستش داشتند💞. همیشه تعدادی از نیروها اطراف بودند. 🔰چند روز بعد گفتم محمـــد باید گروهان شوی. قبول نمی کرد❌، با اسرار به من گفت: به شرطی که تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی!با تعجب گفتم: چطــور🤔؟ 🔰با خنده گفت😅: جان آقای مسجدی ! قبول کردم و محمد معاون گروهان شد. محمد خیلی خوب بود👌. مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : باید گروهان بشی. 🔰رفت یکی از دوستان را کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری😐!کمی فکر کرد💭 و گفت : قبول می کنم ، اما با همان قبلی! 🔰گفتم : صبــر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری⁉️ اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی ؟اصرار می کرد که نگوید. من هم می کردم که باید بگویی کجا می روی.بالأخره گفت. 🔰حاجی تا زنده هستم به کسی نگو🚫، من سه شنبه ها از این جا می رم و تا عصر چهارشنبه بر می گردم.با تعجب نگاهش می کردم😧. چیزی نگفتم. 🔰 بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری تا را می رود و بعد از خواندنن نماز📿 امام زمـــان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر می گرد.یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب🌘 برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمــد انداختم.سرش به شیشه بود. مشغول خواندن بود. قطرات اشک😭 از چشمانش جااری بود. 🔰در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. می گفت: یکبــــار ماشین🚕 عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم را خواندم و سریع برگشتم! ✍به روایت از همرزم شهید 🌷 🌺شهادتت مبارک فرمانده. 🕊به مناسب سالروز ؛ مداح دل سوخته 🦋🦋🦋 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
🌤 🗓امروز ۶ اردیبهشت ۱۴۰۱ مصادف‌با سالروز: 🦋ولادت شهید مجید سلمانیان 🌟شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات 🦋🦋🦋🦋
「❤️‍🩹🪴」 -میگفت: شهدا‌نجواهایِ‌مارو‌میشنوند‌.. اشك‌هایی‌که‌درخلوت‌به‌یادشان‌میریزیم میبینند؛ چنان‌سریع‌دستگیری‌میکنند‌که مبهوت‌می‌مانی! اگر‌واقعا‌به‌آنها‌دل‌بسپاری‌با‌چشم‌دل عنایتشان‌را‌میبینی💕.. هدیه به روح ارواح طیبه شهدا صلوات ﷽ 🌷 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌷 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 📎سلام ،صبحتون شهدایی🌷 🦋🦋🦋
چند روز قبل از عروسیمون بین همسرم و برادرام بحث کوچکی رخ داد که خواهرانم بخاطر جانبداری از برادرها مقابل همسرم قرار گرفتند و همون بهانه ای شد برای اینکه وقتی ازدواج کردیم دیگه همسرم اجازه نده با خواهر و برادرانم رفت و امد داشته باشم،فقط زمانی میتونستم به منزل پدرومادرم برم که اطمینان داشته باشم هیچکدام از خواهرو برادرها اونجا نباشند، برای منی که وابسته ی خونواده م بودم و خصوصا اینکه خونواده م هرهفته دور هم جمع میشدند این موضوع باعث ناراحتیم میشد،با هر ترفندی خواستم کاری کنم همسرم اون روزها رو فراموش کنه اما اصلا دست از کینه بر نمیداشت، ❌کپی حرام ❌ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
نام پدر علی محل تولد : کرمان تاریخ شهادت : 1396/02/06 _ محل شهادت : هنگ مرزی میرجاوه وضعیت تاهل : متاهل تحصیلات : دیپلم درجه : استواردوم استان سکونت : كرمان _ محسن دایی زاده نام پدر علی چهارتا برادر و دوتا خواهر بچه اخری بودن فرزند ششم پدر کارگر مادر خانه دار _ قبل از رفتن به ماموریت وضو می گرفت و به همکارانش این کار را توصیه می کرد و می گفت : ممکن است در هر ماموریتی که برویم اتفاقی بیفتد و شهید بشویم پس چه بهتر که با وضو شهید شویم. _ شهید محسن دایی زاده ششم اردیبهشت 96 در مرز میرجاوه بر اثر درگیری با اشرار به شهادت رسید ___ هدیه به روح ارواح طیبه شهدا صلوات ﷽ 🌷 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌷 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🦋🦋🦋 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃