🌦🌦🌦🌦🌦🌦🌦🌦
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
خبر شهادت محمد قسمت ۱
برای آخرین بار که تماس گرفت، سه چهار روز مانده بود که برگردد به ایران. زنگ زد وگفت اگر تا چند روز تماس نگرفتم نگران نشوید. میخواهند ما را جابهجا کنند و دسترسی به تلفن نداریم.
اما در این چند روزی که محمد تماس نگرفت همه اعضای خانواده نگران بودیم. و از هرکسی که میدانستیم میتواند خبری به ما بدهد پرس و جو میکردیم.
روز شنبه ۱۷ بهمنماه سال ۹۴ بود. من از خانهی مامان به خانه خودمان برگشتم. آنروز مامان حال خوبی نداشت و مدام برای محمد دلتنگی و گریه میکرد.
به خانه که برگشتم شب شده بود. اینترنت را روشن کردم. دیدم کلی پیام برایم آمده. دوستانی که سراغی از من نمیگرفتند همه احوال پرسی کرده بودند. خیلی تعجب کردم.
تا اینکه یکی از دوستان به من گفت سوالی دارم گفتم بفرمایید. گفت: "راست است که برادرت شهید شده؟"
این جملهی غیر منتظره برای من خیلی سنگین بود. نمیدانید چه حالی داشتم.
سریع گفتم: دور از جان داداشم. این چه حرفیست که میزنی خدا نکنه!!!
(آخر هیچ کس از رفتن محمد به سوریه با خبر نبود حتی اقوام)
گفت: یک گروهی هست که ما هر شب یک ختم صلوات برای یک شهید میگیریم. امشب هم برای عموی شهیدت گرفتیم و من فکر کردم ایشان برادر شما هستند.
نمیتوانستم حرفش را باور کنم. معلوم بود که میخواهد چیزی را از من پنهان کند.
به خانم محمد پیام دادم. گفتم چه خبر از محمد؟ او هم بی قرار بود. گفت که برادر دوستم شهید شده ولی خود خانوادهاش خبر ندارند. من هم گفتم وای خدا به دادشان برسد چه زجری میکشد خواهرش.
ولی گفت پدر، لیست شهدا را از یکی از دوستانش گرفته و محمد صحیح و سالم است و ان شاءالله فردا برمیگردد.
ولی باز میدیدم پیام میآید که از سوریهایها چه خبر؟ دلنگرانیم هزار برابر شده بود. با خانم محمد ختم صلوات گذاشتیم. و تا صبح مدام از هر جایی میشد دنبال خبری از محمد بودیم.
آن شب چه بر من گذشت را نمیتوانم توصیف کنم. تا صبح در تب و لرز سوختم و حال خیلی بدی داشتم. داماد دختر خالهام هم با محمد هم رزم بود. دائم با دختر خالهام در تماس بودیم. ساعت، ۳ شب بود. به من پیام داد که نگران نباش روز جمعه دامادم، محمد را دیده و صحیح و سالم است.
ولی من آرام نمیشدم. به عموی شهیدم التماس میکردم خبری از محمد به من برساند. نزدیکیهای اذان صبح بود که خوابم برد. خواب دیدم تلفن زنگ میزند. گوشی را که برداشتم محمد بود. گفتم محمد تویی کجایی داداش؟!
خبر شهادت محمد قسمت ۲
گفت: فاطمه خوبی؟ گفتم نه ما نگرانتیم پس کجایی؟ بعد دیدم که آمد در خانه ما نشست و گفت: نگران نباش فردا پرواز داریم. ما را میآورند تهران نگران نباش. من هم فقط گریه میکردم.
صبح بیقرار بودم. ولی خوشحال که محمد به من گفته امروز میآید.
اما تا گوشیم را باز کردم دیدم یکی از نزدیکترین دوستانم که خیلی به او اعتماد داشتم برایم پیام فرستاده که خوبی؟ چه خبر؟ گفتم بد نیستم. گفت مگر پسر عموت سوریه است؟ گفتم بله. هم پسر عمویم و هم برادرم. چطور! چیزی شده؟ گفت: نه انشاءالله. شایعههایی بود که من ردش کردم.
وای که دلنگرانی من بیشتر از شب قبل شد. به همسرم گفتم اصلا دلم آرام نیست. فکر کنم خبری شده. میخواهم بروم خانه پدرم.
خانه ما دوتا کوچه بیشتر از هم فاصله نداشت.
با خانم محمد هم تماس گرفتم. گفتم مادر حال خوبی ندارد بیا تا برویم آنجا.
وارد کوچه مادرم که شدم دیدم چند تا از همسایهها مرا با حالت خاصی نگاه میکنند.
جلوتر رفتم. دیدم عمویم پشت در خانه نشسته و گریه میکند. و دختر عمویم عکسی را در گوشی خود به پدرم نشان میدهد.
این صحنه برایم خیلی ترسناک بود. دویدم گوشی را از دست دختر عمویم گرفتم. گفتم چی بود نشان میدادی؟او هم قسم میخورد که هیچی نیست فقط یک عکس از محمد بود...
داد میزدم چرا اینجا جمع شدید؟ برید خانههایتان. داداشم حالش خوب است و دارد برمیگردد. کی این شایعات را در آورده؟ داد میزدم و تمام تنم میلرزید.😭
با سر و صدایی که راه انداختم همه رفتند. وارد خانه که شدم دیدم مادر نگران است و خالهام کنارش نشسته. سعی کردم مادر از قضیه بویی نبرد.
ولی او مدام از من سوال میکرد چی شده دخترم؟ چرا ناراحتی؟
کم کم همهی اقوام یکی یکی آمدند و یا تماس میگرفتند. من هم فقط داد میزدم چرا آمدید اینجا. به خدا محمد سالم است. خودش به خوابم آمده و گفته امروز میرسد تهران!
هر بار تلفن خانه زنگ میخورد میدویدم و میگفتم دیدید محمد است! اما گوشی را که برمیداشتم محمد نبود. مدام صلوات میفرستادم. حال همهمان خراب بود. از ترس معده درد شدیدی گرفته بودم و میلرزیدم.
و منتظر خبر خوشی از محمد.
خانم محمد هم آمد. با این صحنه که مواجهه شد زانوهایش شل شد و زد زیر گریه. میگفت چی شده؟ گفتم هیچی نشده. به خدا همش شایعه است.
بعد با پدرش تماس گرفت. و پدرش گفت محمد سالم است.
اما این دلهای ما با این حرفها آرام و قرار نمیگرفت. دوباره تماس گرفتیم دیدیم پدر خانم محمد فقط گریه میکند. خانم محمد گوشی را به من داد و گفت: فاطمه ببین بابا چه میگوید. گفتم چی شده؟ فقط گریه میکرد و میگفت محمد...😭😭
من هم داد میزدم و میگفتم محمد چی؟! دروغه دروغه دروغه .
گوشی از دستم افتاد و دیگر دنیا در چشم سیاه شده شد.😭😭😭
بعد گفتند که شک دارند که طرفی که شهید شده است محمد باشه یا نه! کمی امیدوار شدم. باید جسد شناسایی میشد. برادر و دائیم رفتند که خبری به دست بیاورند و من کماکان منتظر تماس محمد.
برگشتند. ولی چیزی نمیگفتند. این دل من مثل سیر و سرکه همینجور میجوشید. برادرم بلند شد که برود خانه خودشان. گفتم برای چه میخواهی بروی؟ گفت میخواهم لباسم را عوض کنم. زود برمیگردم.
پیش خودم گفتم نکند عبدالحسین بخواهد لباس مشکی بپوشد...
حالا ساعت چهار بعدازظهر شده بود و من و مامان تنها کسانی بودیم که خبر از شهادت محمد نداشتیم. برادرم وارد خانه شد. دویدم جلویش که ببینم خبری تازه از محمد ندارد؟! در کمال ناباوری دیدم مشکی پوشیده. گفتم چرا مشکی پوشیدی؟! گفت: فاطمه ولم کن تو را به خدا.
وای خدایا! زانوهایم شل شد خوردم زمین. هیچ وقت نمیتوانستم دوری یکی از عزیزترین افراد خانوادهام را تمحل کنم. چه میشنیدم؟ محمد من دیگر بین ما نبود....دنیا دور سرم چرخید.😭😭😭😭😭
چه کشیدیم و چه دیدیم و چه شنیدیم خدا بهتر میداند.
بدترین و سختترین راه را برای خبر دادن به خانواده ما انتخاب کردند. ریز ریز آب شدیم.
محمدی که هر لحظه انتظار ورودش را به خانه داشتیم. حالا دیگر قرار نیست هیچ وقت به خانه برگردد.
وچه سخت گذشت ۷ سال پيش در این ساعات چشم انتظاری
هدایت شده از اطلاع رسانی بنیاد شهید و امور ایثارگران کازرون
⭕️ یادواره ۳۸ لاله رعنا قامت روستای بلیان
▪️ همزمان با سالروز شهادت امام موسی کاظم (ع)
📅 زمان: پنج شنبه - ۲۷ بهمن ۱۴۰۱ - ساعت ۱۴:۳۰ الی ۱۷
🔰 ستاد یادواره ۳۸ شهید روستای بلیان
🖋️ کانال اطلاع رسانی بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان کازرون را در ایتا دنبال کنید
Eitaa.com/isaarkazerun
هدایت شده از میعاد با ابراهیم
وقتی با شمارهی
-1640- تماس بگیرید،
یکنفر پشت خط منتظرتونه
که خریدار دلهای شکستهست (:❤️
#آقایاباعبدلله
با حال خوب زنگ بزن...
#میعاد_با_ابراهیم
- - - - - - - - - - - - - -
💠⃟🇮🇷 @shahidsayyadi
هدایت شده از نقاشی شهدا 🎨🕊️محفل زینبیه♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیاد حاج قاسم عزیز و شهدای مدافع حرم❤️
و ای کاش صدای گرمت را در یکی از تماس هایمان داشته باشیم ❤️
تماسی از بهشت✨
#حاج_قاسم
هدایت شده از نقاشی شهدا 🎨🕊️محفل زینبیه♥️
#شهید_محسن_خسروی
#شهدای_کازرون
تکنیک:مدادکنته
#سالروز_شهادت
بیت المال
یک بار که محسن از جبهه به خانه آمده بود به من گفت:خواهر لطفا این پیراهن من را بشکاف و پشت و رو کن
و دوباره بدوزش تا آن را بپوشم .گفتم :محسن جان ، این پیراهنت که دیگر کهنه شده،دو سال است مدام آن را می پوشی رنگش کاملا رفته.تو که پاسداری و پیراهن نو بهت
می دهند ،دیگر نیازی به این کار نیست.گفت :نه خواهر ،این پیراهن و وسایلی که سپاه به ما می دهد، از بیت المال هست و تا زمانی که قابل استفاده باشد باید از آن استفاده کرد.
من هم پیراهن پاسداری محسن را که رنگ و رو رفته بود، شکافتم و پشت و رو کردم و دوباره برایش دوختم .
محسن آن را پوشید و به جبهه رفت.
#سردار_شهید_محسن_خسروی
#شهدای_کازرون
موضوع خواب پيامبر (ص)
يك شب خواب ديدم كه در زمان پيغمبر واقع شده ام وآن زمان ، زمان جهالت بود .عدّه اي از اعراب مشغول كار كردن بودند. يك وقت پيغمبر اسلام (ص) به طرف آن مردم آمد وخود را پيغمبر معرفي كرد اما اعراب حرف ايشان را تكذيب مي كردند وپيغمبر را مي آزردند يك وقت من ديدم كه به پيغمبر سنگ مي زنند من آن وضع را تحمل نكردم وخود را سپر پيامبر (ص) قرار دادم وهرچه سنگ بود نمي گذاشتم به پيغمبر بخورد ولي يك وقت يك نفر ، يك سنگ پرتاب كرد وبه سر مبارك پيامبر خورد وخوني شد وبعد من وپيامبر آنجا را ترك كرديم بعدا كه از خواب بيدارشدم شك كردم كه آنكه در خواب بوده پيامبر است . وقتي كتاب (تعبير ) خواب را باز كردم به حديثي برخورد كردم كه خود پيامبر فرموده بود: شيطان نمي تواند در خواب به شكل ما ظاهر شود.
#دستنوشته_شهید_محمد_مسرور
هدایت شده از انجمن راویان فجر فارس
شهیدامام رضایی حاج ابراهیم باقری زاده.mp3
16.66M
🎙پادکست
❤️شهید امام رضایی
🧡سردار شهید حاج ابراهیم باقری زاده
🤎فرمانده گردان امام رضا ع
🌺 شلمچه کریلای ۵
کاری از : راوی ، خانم ابراهیمی
#دلِبیتاب 🍃
اگه میخوای ارتباط عاطفیت
با امام زمانت قوی بشه؛
بر این فراز از دعای غیبت
مداومت کن:
«اَللّٰهُمَّ لَیِّنْ قَلْبی لِوَلِی أَمْرِکَ»
یعنی خدایا...
قلبـم رو
برای ولی امرت نرم کن :)
شهادت ثمره ي عشقي است كه از اعماق دل شهيد مي جوشد
شهادت حب المتيني است كه تورا از منجلاب تعلقات بيرون مي كشد.
#دستنوشته_شهید_محمد_مسرور
هدایت شده از اطلاع رسانی بنیاد شهید و امور ایثارگران کازرون
⚫️مراسم اولین سالگرد شهادت شهید عوض جوکار دریس
🕞زمان: پنج شنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱ ساعت ۱۵:۳۰ الی ۱۷
♦️مکان: در جوار آرامگاه شهید واقع در گلزار شهدای بهشت زهرا (س)
🖋️ کانال اطلاع رسانی بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان کازرون را در ایتا دنبال کنید
Eitaa.com/isaarkazerun
هدایت شده از انجمن راویان فجر فارس
بیت المال
با موتور بود که اومد خونه،دیدم رفت لباس عوض کرد و گفت که می خوام برم گوشت بگیرم .
گفتم بابا چرا پس اومدی خونه ؟ !
تو مسیرت که چند تا قصابی بود، گوشت میگرفتی و میومدی .
گفت :بابا ، نمی خواستم با لباس پاسداری برم قصابی!
دوست ندارم بخاطر لباس من گوشت خوبش رو به من بدهند و گوشت های بهدردنخور رو به بقیه مردم.
و اینکه موتوری که من سوار بر اون هستم از بیت المال هست، و من فقط برای کارهای مربوط به سپاه میتونم از اون استفاده کنم نه برای کارهای شخصی خودم.
#سردار_شهید_حبیب_سیاوش
#شهدای_فارس