زیبایی و معنویت بی نظیر این پادگان هر عاقلی را دیوانه میکند.
#پادگانشهیدزینالدین
Mehdi Rasouli - Yekami Harf Bezan.mp3
3.79M
یه کمی حرف بزن علی نمیره💔🥀
🎙حاج مهدی رسولی
#فاطمیه 🖤🏴
السلام علیک یا فاطمه الزهرا
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ
🇮🇷 @shahidmedadian
🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | ما اکنون در شرایط بدر و خیبر هستیم
✅ محکم و واضح از آرمانها و اعتقادتمون دفاع کنیم و نگذاریم که منافقین برای دشمن دم تکون بدند.
#ثامن | #برای_ایران | #لبیک_یا_خامنه_ای
🇮🇷 @shahidmedadian
ماهنر شهادت رو هم
ڪه نداشته باشیم..
هنر عمل به وصیتنامه شهدا
رو باید داشته باشیم
خَلاص!
ٺخریبچی در میدان جنگ،
اول نفس خود را تخریب میڪرد
بعد مین را!
🇮🇷 @shahidmedadian
🕊️
#نخل_سوخته🌴🥀
🌹خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی🌹
#قسمت_هجدم
▪️شهید یوسف الهی همیشه طوری با بچه ها برخورد می کرد که یک وقت کسی ناراحت نشود. حتی اگر از کسی خطایی سر می زد با او برخورد بدی نمیکرد، فقط به شکل خیلی دوستانه خطایش را گوشزد میکرد.
- یادم است همان اوایلی که به واحد اطلاعات رفته بودم، ایشان به من مأموریت دادند که داخل سنگری روی خط مقدم بنشینم و دیدهبانی کنم تا عراقی ها نتوانند در روز غافلگیرمان کنند.
- در همان ایام یک روز منطقه را مه گرفت. مه آنقدر غلیظ بود که تا فاصلهٔ چند متری بیشتر دید نداشتیم. این مه یک خاصیت مثبت داشت و یک خاصیت منفی. خاصیت مثبت آن این بود که به راحتی می توانستیم به دشمن نزدیک شویم و شناسایی کنیم، و خاصیت منفی آن این بود که در خط خودی خوب روی منطقه دید نداشتیم.
- من برای اینکه از فرصت استفاده کرده باشم دوربینی برداشتم و بدون اجازه از خط گذشتم. در فاصلهٔ حدود دویست متری چند تپهٔ کوچک بود، خودم را به آنجا رساندم و با دوربین مشغول شناسایی شدم.
- در همین حین یکی از بچهها که متوجه من شده بود میرود و به شهید یوسف الهی قضیه را می گوید. من وقتی برگشتم از همه جا بی خبر بودم. شب با بچه ها داخل سنگر نشسته بودیم که یک مرتبه شهید یوسف الهی گفت: برادرا دستشان درد نکند. حالا دیگر تنهایی و سر خود میروند میگردند.
- من بلافاصله متوجه شدم که منظورش با من است امّا اصلاً به روی خودم نیاوردم. ایشان هم وقتی دید من چیزی نمیگویم، فهمید که متوجه خطایم شده ام. به همین خاطر دیگر ادامه نداد و بحث منتفی شد.
- روز بعد مشغول کار خودم بودم که دیدم شهید یوسف الهی دارد میآید. با خودم گفتم: الآن است که بیاید و تلافی دیروز را در بیاورد. وقتی رسید. سلام و علیک کردیم و گفت: خب آقا ابراهیم شما که دیروز خودت راه افتادی و رفتی جلو، بیا ببینم امروز میتوانی یک کاری بکنی.
- گفتم: چه کار کنم؟
- گفت: یک لودر حدود صدوپنجاه متر جلوتر افتاده، با بچه های مهندسی رزمی برو آن را بیاور. گفتم: چشم می روم.
- من که اصلاً فکر نمی کردم ایشان اینقدر خوب با من برخورد کنند. حسابی خوشحال شده بودم. به سرعت رفتم و با بچه های مهندسی رزمی کمک کردیم و لودر را به این طرف خط آوردیم.
- بعد که فکر کردم دیدم با این کارش هم مرا نسبت به خطایی که کرده بودم آگاه کرد، و هم باعث شد که من سر خورده نشوم و روحیه کاری ام را از دست ندهم. چون بحث خطر نبود. خودش از نیروهایی که بدون ترس و اضطراب سمت دشمن می رفتند و کار می کردند خوشش می آمد. ایراد کار من فقط در این بود که بی اجازه و بدون هماهنگی عمل کرده بودم. و چند وقت بعد هم که دوباره در آن منطقه مشکلی پیش آمد باز هم مرا برای انجام کار انتخاب کرد. چون یک بار در روز رفته بودم و منطقه را خوب می شناختم. مشکل هم این بود که یک آمبولانس نزدیک دشمن مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود و تعدادی از بچهها شهید و مجروح شده بودند. ایشان به من گفت: چند نفر از نیروها را بردار و برو، هر طور شده شهدا و مجروحین را بیاور.
- من سه نفر آر پی جی زن و یک تیربارچی و کمک تیرانداز و یکی از بچه های مهندسی را برداشتم و با هم رفتیم سراغ آمبولانس.
- متأسفانه آنجا یکی از بچهها تیری شلیک کرد و باعث شد که عراقیها متوجه بشوند. آنها هم منطقه را زیر آتش گرفتند و نگذاشتند ما کارمان را بکنیم.
- وقتی برگشتیم به شهید یوسف الهی گفتم: آمبولانس خیلی به عراقیها نزدیک است، نمیتوانیم کاری بکنیم.
- با ناراحتی جواب داد: این کار یک تکلیف است، هر طور شده باید بچه ها را بیاوریم عقب.
- از این برخورد ایشان فهمیدم واقعاً جایی که پای کار در میان است خطر معنا و مفهومی ندارد. یک جا باید مراقب بود تا بیخود و بیجهت خود را به خطر نیندازیم و جای دیگر باید بیمهابا در دل خطر برویم. «ابراهیم پس دست»
▪️یکی از خصوصیات بچه های اطلاعات قدرت ابتکار آنها بود. در هر شرایطی سعی می کردند تا با امکانات موجود بهترین بازده کاری را داشته باشند. در این میان شهید یوسف الهی از خلاقیت بیشتری برخوردار بود. چه در مسائل مهم عملیاتی و چه در مسائل جزئی پشت جبهه.
- بارها اتفاق می افتاد که در کار ما گِرِهی ایجاد میشد و بچه ها هر چه سعی می کردند موفق نمی شدند آن را رفع کنند. در این موقع شهید یوسف الهی می آمد و با طرحی که میداد مشکلات را حل میکرد.
- گاهی اوقات در یک محور شبانهروز تلاش میکردیم و کار پیش نمیرفت، اما ایشان می آمد و یک شبه مأموریت را تمام میکرد.
- در جاده سیدالشهدا من و شهید حسینی با هم به شناسایی می رفتیم. یک شب موقع برگشتن قطبنمای ما که ضد آب نبود، از کار افتاد. به همین خاطر ما مجبور شدیم از شب بعد برای خودمان نشانه و راهنمایی بگذاریم که معبر را گم نکنیم. برای این کار ریسمانی به جلو کانال بستیم. چند شب بعد دوباره ریسمان را هم گم کردیم و هرچه👇
گشتیم، نتوانستیم آن را پیدا کنیم. روز بعد به جستجویش رفتیم اما هیچ اثری ندیدیم. قضیه را با شهید یوسف الهی در میان گذاشتیم. ایشان گفت: کار شما نیست باید حتماً خودم بروم.
- شب بعد به همراه شهید کاظمی رفتند و بعد از مدت کوتاهی دیدیم که آمدند. وقتی برگشتند ریسمان را پیدا کرده بودند. کاری که ما طی چند روز نتوانسته بودیم انجام بدهیم، آنها در یک شب یا بهتر بگویم در چند ساعت انجام دادند.
- نکتهٔ جالب اینجاست که این روحیهٔ ایشان فقط مختص مأموریتهای شناسایی نبود. حتی در کارهای عادی پشت خط نیز خلاق و مبتکر بود. یک بار حدود دویست، سیصد نفر از خانوادههای شهداء برای بازدید از منطقه به مقر لشکر آمده بودند. رسیدگی به آنها و پذیرائی شان کار خیلی مشکلی بود، ما همه مانده بودیم که چه کار کنیم. شهید یوسف الهی مسئولیت خدمات آنها را به عهده گرفت و به کمک شهید هندوزاده کارها را مرتب کرد.
- یادم است که میخواستیم به این خانوادهها چایی بدهیم، اما هرچه امکاناتمان را بررسی کردیم، دیدیم نمیتوانیم که در آن واحد به سیصد نفر یکجا چایی بدهیم. دوباره مشکل را با شهید یوسف الهی در میان گذاشتیم. ایشان آمد و گفت: یک قابلمه بزرگ آب کنید و بگذارید روی اجاق. بعد یک چفیه تمیز و نو از تدارکات گرفت و آورد. آن را شست و یک بسته چای خشک وسط آن خالی کرد. چهار گوشهٔ چفیه را گره زد و آن را داخل قابلمه که آبش جوش آمده بود گذاشت. و به این ترتیب یک قابلمه چایی صاف و تمیز درست کرد که به راحتی برای تمام سیصد نفر کافی بود. «حسین متصدی»
این داستان ادامه دارد...
📚برگرفته از کتاب: «نخل سوخته»
✍🏻نویسنده: به قلم مهدی فراهانی
#کانال_شهدایی_شهیدرحمان_مدادیان
🇮🇷 @shahidmedadian
YEKNET.IR - shoor - shahadat imam askari 21 aban 1401 - ramezani.mp3
6.19M
⏯ #شور #حماسی #شهدا
🍃تو دلای شکسته بارقه امیده
🍃گوشه هر خونه ای یه وصیت شهیده
🎤 مجتبی_رمضانی
👌بسیار دلنشین
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#ما_ملت_شهادتیم
🇮🇷 @shahidmedadian
🇮🇷 @shahidmedadian
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
اي به خاک آرميده ي افلاکي!
شهادتت ، به «حق» شهادت مي دهد و «رفتن»ت ، «رفته» ها را به يادها مي آورد، و خفتنت در خاک تيره ، خفتگان تيره روز را بيدار مي کند.
مزار پنهانت، پنهان ها را آشکار مي کند.
گريه هايت از خنده هاي ناحق پرده بر مي دارد .
زخم هاي سينه و بازوي ورم کرده ات ، جراحت عميق و التيام ناپذير عشق است .
سلام بر آن جان خدايي ات ، که فراق پيامبر را بيش از دو ماه ، تاب نياورد.
درود بر آن دل آسماني ات، که زمينيان را به سوز ابدي و داغ جاويد مبتلا کرد .
#فاطمیه
🇮🇷 @shahidmedadian
#مولایمن
🌱يا اين دل شكسته ی ما را صبور كن...
يا لاأقل به خاطر زينب ظهور كن...
🌱ديگر بتاب از افق مكه ، ماه من!
اين جاده های شب زده را غرق نور كن...
🌱با ذوالفقار حضرت مولا ، بيا و بعد...
دلهای شيعه را پرِ حسّ غرور كن...
#اللهمعجللولیکالفرج
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#شبتونمهدوی🌙
🇮🇷 @shahidmedadian
4_5791793128419625721.mp3
21.59M
.. ❀❀ با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذار
و هــر روز
❣ #دعای_عهد بخون... ❀❀❣
🎙با صدای آقای #بحرالعلومی
❣الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج❣
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلاَمُ عَلَى السَّيْفِ الشَّاهِرِ وَ الْقَمَرِ الزَّاهِرِ...
🌱سلام بر مولایی که با تیغ عدالت، زمین دردکشیده را از دست ظالمان نجات خواهد داد،
🌱سلام بر او و بر روزی که با دیدن روی ماهش، دردهای زمین تسلی خواهد یافت.
📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس.
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
🇮🇷 @shahidmedadian
زیارت_عاشورا🌷🌷🌷
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع❤️
#السلام_علیک_ورحمت_الله_وبرکاته
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💠 کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان
🇮🇷 @shahidmedadian