eitaa logo
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
1.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
166 فایل
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ• - إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ . - به خاطر بهشت عاشق شهادت نباش ! به خاطر قرب الهـی، رسیدن به خدا عاشق شهادت باش '! کپی ؟ صدقه‌جاریست . خادم کانال : @oohhaoo .
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️فصل8⃣ یادم هست در زمانی که برای نور به جنوب می رفتیم. من و هادی و چند نفر دیگر از بچه های مسجد، جزو خادمان دوکوهه بودیم. آنجا هم هادی دست از بر نمی داشت.|😉| مثلاً یکی از دوستان قدیمی من با و شلوار خیلی آمده بود و می خواست با آب حوض دوکوهه وضو بگیرد. هادی رفت کنار این آقا و چند بار محکم با زد توی آب! سر تا پای این رفیق ما شد. یک دفعه دوست قدیمی ما دوید که هادی را بگیرد و کند.|😡| هادی با چهره ای شروع کرد با زبان صحبت کردن. این بنده خدا هم تا دید این آقا قادر به صحبت نیست چیزی نگفت و رفت.|😶| شب وقتی توی اتاق ما آمد، یکباره چشمانش از تعجب گرد شد. هادی داشت مثل تو جمع ما می زد!|😂| [۳] 🌹🥀🌹 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 @Shahidmohammadhadizolfaghari
▪️فصل8⃣ های هادی در نوع خودش عجیب بود. این کارها تا زمانی که پای او به باز نشده بود ادامه داشت. یادم هست یک روز سوار موتور هادی از بهشت زهرا به سوی مسجد بر می گشتیم. در بین راه به یکی از رفقای مسجدی رسیدیم. او هم با موتور از بهشت زهرا بر می گشت. همینطور که روی موتور بودیم با هم سلام و علیک کردیم. یادم افتاد این بنده خدا توی و برنامه ها، چندین بار هادی را کرد. از نگاه های هادی فهمیدم که می خواهد کند.|😂| هادی یکباره با عملی که داشت به موتور این شخص نزدیک شد و موتور را برداشت.|😱| موتور این شخص یکباره شد. ما هم گاز موتور را گرفتیم و رفتیم! هرچی که آن شخص داد می زد، ندادیم. به هادی گفتم: خوب نیست الان هوا تاریک می شه، این بنده خدا وسط این چیکار کنه؟ گفت: باید ادب بشه.|😠| یک کیلومتر جلوتر ایستادیم. برگشتیم به سمت عقب. این شخص همینطور با دست اشاره می کرد و می کرد. هادی هم را از راه دور نشانش داد و گذاشت کنار جاده، زیر . بعد هم رفتیم.|😐| [۵] 🌹🥀🌹 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 @Shahidmohammadhadizolfaghari
😆 یادم است زمانی که برای راهیان نور به جنوب میرفتیم، من و و چند نفر دیگر از بچه های مسجد جزء خادمان دوکوهه بودیم. آنجا هم هادی دست از شیطنت بر نمی داشت😅 مثلا یکی از دوستان قدیمی من با کت شلوار خیلی شیک آمده بود دوکوهه👔 و می‌خواست با آب حوض آنجا وضو بگیرد، هادی رفت کنار این آقا و چندبار محکم با مشت کوبید توی آب! 👊🏻 سر تا پای این رفیق ما خیس شد! 💦 یکدفعه این دوست ما دوید تا او را بگیرد و ادبش کند 😤 هادی با چهره ای مظلومانه شروع کرد با زبان لالی حرف زدن. آن بنده ی خدا هم تا دید این آقا قادر به حرف زدن نیست، چیزی نگفت و رفت. شب هنگامی که به جمع ما آمد، یکباره با دیدن هادی که مثل بلبل صحبت می‌کرد. چشمانش از تعجب گرد شد. 😐😂 @ShahidMohammadHadizolfaghari