eitaa logo
🕊️شهید مرتضی عبدالهی🕊️
223 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
428 ویدیو
20 فایل
کانال رسمی مهندس شهید مرتضی عبدالهی ❤ محل شهادت: سوریه(البوکمال) تاریخ ولادت:1366/12/09 تاریخ شهادت:1396/08/23 💯با نظارت خانواده شهید #شیر_دمشق 👤خادم کانال: 👉 @jamandeganeasemani
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷🌷 🌷اردیبهشت سال 95 آقا محمد برای حدود 50 روز اعزام شدند به سوریه.من به همسرم خیلی وابسته بودم ، ايشانم هم این موضوع رو خیلی خوب می دانستن. به جز من و برادر و پدر آقا محمد ، بقیه اعضای خانواده از اینکه مقصد سفر شهید ، سوریه هست بی خبر بودن.با استادشان حاج آقا علوی هم تلفنی خداحافظی کردند. اعزام اول ، طولانی ترین دوری من و همسرم بود ؛ دلتنگ می شدم ، به خاطر شرایط نظامی ، پیش میومد که از شهید بی خبر می موندم،از طرفی پیگیر خبرهای سوریه می شدم و می فهمیدم که رزمنده ها در شرایط سختی هستن.اما بروز نمی دادم، تمام این سختی ها و دوری ها ، به خاطر عشق به خدا و اهل بیت علیهم السلام، گوارا و شیرین بود. دلم آروم بود ، چون با خداوند قادر متعال معامله کردم... من حیا کردم و می کنم که بی قرار این دلتنگی ها باشم ، وقتی که همسرم برای دفاع از حرم خانم حضرت زینب و حضرت رقیه سلام الله علیهما ، راهی این مسیر زیبا شدند. (این عکس از اولین زیارت آقا محمد بود؛خود شهید به این عکس می گفتن عکس شهادت...) 🏴اللهم صلــــــے علے محــــمد وآل محـــــــمد و عجـــــل فرجهم 🏴 @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷🌷 🌷 آرزوی شهادت آقا محمد دلشان پر می کشید برای شهادت، داخل شرایط مختلف حرف شهادت رو پیش می کشیدند، وقتی خانواده شهدا رو می دیدیم، وقتی پدرشون از خاطرات جبهه و دفاع مقدس می گفتن، ایامی مثل هفته دفاع مقدس و دهه فجر و ... ، می گفتند ای کاش منم اون روزها بودم بلکه شهادت روزی و قسمتم می شد. این اواخر که آخرین اعزام ها به سوریه انجام می شد، می گفتند نکنه من جا بمونم و به شهادت نرسم ؛ همیشه برای شهادت دعا می کردند.خیلی بی قرار و مشتاق بودند که زندگی مادی و خاکی شان ختم به شهادت بشود، می گفتند خدایا، مرگ ما رو جوری قرار بده که شرمنده ی آقامون امام حسین علیه السلام نباشیم...🕊 🕊️ 🌹اللهم صلــــــے علے محــــمد وآل محـــــــمد و عجـــــل فرجهم 🌹 @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷🌷 🌷 لباس شهادتت را تبرک می کنم ... 🕊قسمت اول🕊 دوشنبه بود؛25 محرم 1439 ،24 مهرماه 1396،شب قبل از اعزام شهید . برای شام غذای مورد علاقه شان را درست کرده بودم .شب زودتر آمدند خونه، یک سری از خوردنی های مورد علاقه ی من رو خریده بودند، حتی همین کارهای ساده هم رنگ و بوی خداحافظی داشت،انگار  می خواستیم برای هم یادگاری بسازیم . بعد از شام آقا محمد با یکی از دوستانشان عازم قم شدند برای خداحافظی حضوری از استادشان حاج آقای علوی. دلم طاقت نداشت توی اون ساعت های آخر از همسرم دور باشم؛دلم می خواست که همراهش برم.ولی زیارت حرم خانم حضرت معصومه سلام الله علیها اون شب روزیم نشد. بر خلاف دفعه اول اعزام ،این بار آقا محمد اعضای خانواده رو دعوت کردند تا با همه خداحافظی کنند، این کارشان هم شبیه خیلی چیزهای دیگه بهم یادآوری می کرد که همسرم دارند به آرزوی بزرگشان نزدیک میشوند...🕊   ‌ @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷🌷 آقا محمد درحالی تصمیم به ازدواج گرفتند که دانشجو سال سوم مهندسی عمران بودند و نه کار مشخصی داشتند و نه به سربازی رفته بودند. تاکید بر احترام به والدین، دغدغه و پشتکار شهید برای انجام تکالیف الهی از جمله خصوصیاتی بود که باعث شد با اطمینان محمد را انتخاب کنم. آذر ماه سال ۱۳۸۷ به عقد هم درآمدیم. در تمام این سال‌ها ما زندگی را با هم زندگی کردیم. همه زندگی با ایشان خاطره و درس بود. آقا محمد دوست داشتند شروع زندگی مشترکمان همراه با معنویات باشد. حتی شب عروسی که تولد حضرت معصومه (س) بود بعد از مراسم عروسی به زیارت شهدای گمنام واقع در شهرک شهيد محلاتی رفتیم و مناجاتی با شهدا داشتيم که برایم خیلی جالب بود. مطیع رهبر بودند و خیلی ویژه ایشان را دوست داشتند. ویژگی بارز ايشان تکلیف مداری بود. با آنکه خیلی دوست و رفیق داشتند، ولی همه را از خود راضی نگه می‌داشتند. 🕊 🌹اللهم صلــــــے علے محــــمد وآل محـــــــمد و عجـــــل فرجهم 🌹 @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷🌷 🌷 لباس شهادتت را تبرک می کنم ... 🕊قسمت دوم🕊 ساعت از یازده شب گذشته بود که آقا محمد از قم برگشتند، مهمان ها هم آمده بودند كه رسيدند. بعد از رفتن مهمان ها ، من و آقا محمد مشغول جمع کردن وسایل سفر شدیم .ولی این بار ايشان در حال و هوای ساک بستن برای خودشان نبودند... من مشغول بستن ساک شدم برای سفر شهادت و سعادت همراه زندگیم ؛و ايشان هم توشه پیاده روی اربعین را برای من می بستند. دکمه های لباسشان را محکم کردم و در حال سوزن زدن آیه الکرسی خوندم ...اینقدر معنویت در وجودشان بود که دلم می خواست نخ ها را هم متبرک کنم به کلمات زیبای قرآن، وقتی شهید شدند همان لباس بر پيكر مباركشان بود.🕊   ‌🕊 @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷🌷 🌷خیلی برای اسلام تلاش میکردند، ایشان دربحث فرهنگی خیلی فعال بودن، خودشان از مربی های پرتلاش مجموعه فرهنگی مسجد جامع صفا بودن. خیلی با گروه سنی نوجوان مهربان بودند و برایشان دل میسوزوندن تا اونها رو جذب مسیر الهی کنند و تمام تلاششان این بود که برای امام زمان(عج) یار و سرباز پرورش دهند. تو کار برای اهل بیت (علیهم السلام)و مخصوصا محرم و غدیر خیلی زحمت میکشیدن و عقیده شون این بود که اهل بیت(علیهم السلام)خیلی مظلومندو ما باید تبلیغ سیره و روش اهل بیت(ع) رو دنبال کنیم و برایشان با جون و دل کار میکردند. به بحث برادری و برابری خیلی اهمیت میدادند و میگفتن هر چی که من دارم برادر دینی من هم باید داشته باشه... 🕊️ 🕊مبلغ باشیم🕊 🌹اللهم صلــــــے علے محــــمد وآل محـــــــمد و عجـــــل فرجهم 🌹  ‌ @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷عطر ارادت... شمیم نوکری محرم که می رسید خونه ی ما رنگ حزن می گرفت،لباس های عزا رو آماده می کردیم توی اين ایام عادت نداشتیم که به زندگی عادی و روز مره مون ادامه بدیم. آقا محمد شب اول محرم از خونه می رفتند و تا سیزده شب تلفنی از حال و احوال هم خبردار می شدیم...تقریبا نمی دیدمشون اون روزها و شبها دنبال فرصت می گشتند برای نوکری کردن هر چه بیشتر در راه حضرت اباعبدالله علیه السلام هیئت و ایستگاه صلواتی و هر کاری که از دستشان برمیومد انجام بدهند. ایام محرم و صفر ،راه گلوی ايشان به روی آب خنک بسته می شد ؛ این همه ادب و ارادتشان برايم دلنشين و دوست داشتنی بود. شهید علاقه ی خاصی به قرائت زیارت عاشورا با صد لعن و صد سلام داشتند و اگه فرصتی پیدا می شد حتما به این نحو زیارت عاشورا می خواندند؛به ویژه در حال و هوای سفرهای کربلا.... بقیه رو هم خیلی سفارش به انجام این کار می کردند🕊 🕊 🏴السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ 🏴 ‌ @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷🌷 🌷اردیبهشت سال 95 آقا محمد برای حدود 50 روز اعزام شدند به سوریه.من به همسرم خیلی وابسته بودم ، ايشانم هم این موضوع رو خیلی خوب می دانستن. به جز من و برادر و پدر آقا محمد ، بقیه اعضای خانواده از اینکه مقصد سفر شهید ، سوریه هست بی خبر بودن.با استادشان حاج آقا علوی هم تلفنی خداحافظی کردند. اعزام اول ، طولانی ترین دوری من و همسرم بود ؛ دلتنگ می شدم ، به خاطر شرایط نظامی ، پیش میومد که از شهید بی خبر می موندم،از طرفی پیگیر خبرهای سوریه می شدم و می فهمیدم که رزمنده ها در شرایط سختی هستن.اما بروز نمی دادم، تمام این سختی ها و دوری ها ، به خاطر عشق به خدا و اهل بیت علیهم السلام، گوارا و شیرین بود. دلم آروم بود ، چون با خداوند قادر متعال معامله کردم... من حیا کردم و می کنم که بی قرار این دلتنگی ها باشم ، وقتی که همسرم برای دفاع از حرم خانم حضرت زینب و حضرت رقیه سلام الله علیهما ، راهی این مسیر زیبا شدند. (این عکس از اولین زیارت آقا محمد بود؛خود شهید به این عکس می گفتن عکس شهادت...) 🏴اللهم صلــــــے علے محــــمد وآل محـــــــمد و عجـــــل فرجهم 🏴 @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷🌷 🌷 به جایت قدم بر می دارم🌷 عادت شهید این بود که روی حرف پدرشان حرف نمی زدند و احترام خاصی برايشان قائل بودند و هميشه دست ايشان را می بوسيدن. سال ٩٦ بعد از اتمام دهه اول محرم که صحبت از اعزام آقا محمد بود ، پدرشان گفتن حالا که شما راهی سوریه هستید ، اجازه بدهيد عروس برای پیاده روی اربعین همراهمان باشند.قند توی دلم آب شد. جواب آقا محمد هم این بود که اگر خودشان می خواهند ، از نظر من مشکلی نیست . بهم گفتند مطمئنی که می خوای بری؟! من هم که داشتم به آرزوی شیرین پیاده روی اربعین می رسیدم بدون شک و تردید به همسرم اطمینان دادم. آقا محمد سوریه بودن و ما عازم کربلا ...به ايشان پیام دادم که به نیت شما و رزمندگان قدم بر میدارم در این پیاده روی. ازم تشکر کردند ولی گفتند که اول نائب الزیاره رهبر عزیزمان باشيد.🕊   ‌ @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷🌷 🌷 لباس شهادتت را تبرک می کنم ... 🕊قسمت اول🕊 دوشنبه بود؛25 محرم 1439 ،24 مهرماه 1396،شب قبل از اعزام شهید . برای شام غذای مورد علاقه شان را درست کرده بودم .شب زودتر آمدند خونه، یک سری از خوردنی های مورد علاقه ی من رو خریده بودند، حتی همین کارهای ساده هم رنگ و بوی خداحافظی داشت،انگار  می خواستیم برای هم یادگاری بسازیم . بعد از شام آقا محمد با یکی از دوستانشان عازم قم شدند برای خداحافظی حضوری از استادشان حاج آقای علوی. دلم طاقت نداشت توی اون ساعت های آخر از همسرم دور باشم؛دلم می خواست که همراهش برم.ولی زیارت حرم خانم حضرت معصومه سلام الله علیها اون شب روزیم نشد. بر خلاف دفعه اول اعزام ،این بار آقا محمد اعضای خانواده رو دعوت کردند تا با همه خداحافظی کنند، این کارشان هم شبیه خیلی چیزهای دیگه بهم یادآوری می کرد که همسرم دارند به آرزوی بزرگشان نزدیک میشوند...🕊   ‌ @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷🌷 🌷 لباس شهادتت را تبرک می کنم ... 🕊قسمت دوم🕊 ساعت از یازده شب گذشته بود که آقا محمد از قم برگشتند، مهمان ها هم آمده بودند كه رسيدند. بعد از رفتن مهمان ها ، من و آقا محمد مشغول جمع کردن وسایل سفر شدیم .ولی این بار ايشان در حال و هوای ساک بستن برای خودشان نبودند... من مشغول بستن ساک شدم برای سفر شهادت و سعادت همراه زندگیم ؛و ايشان هم توشه پیاده روی اربعین را برای من می بستند. دکمه های لباسشان را محکم کردم و در حال سوزن زدن آیه الکرسی خوندم ...اینقدر معنویت در وجودشان بود که دلم می خواست نخ ها را هم متبرک کنم به کلمات زیبای قرآن، وقتی شهید شدند همان لباس بر پيكر مباركشان بود.🕊 🌹اللهم صلــــــے علے محــــمد وآل محـــــــمد و عجـــــل فرجهم 🌹 @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷🌷 🌷این تابلو هدیه ی یک دوست صمیمی بود به مناسبت ازدواج ما.متبرک به نام زیبای امام حسین علیه السلام و مزین به تصویر دلنشین گنبد حرم آقا... با همسرم به این فکر بودیم که کجای خونه ی قشنگ ما بهترین مکان برای تابلوست؛ به نظرشان جای مناسب ، رو به روی در ورودی خانه بود ، توی راهرو. دلیل داشتند می خواستند هر باری که از خانه خارج میشوند،قبل رفتن،زائر حرم حضرت اباعبدالله علیه السلام باشند... این تابلو،هر باری که می خواستیم از خونه بیرون بریم ما رو تا کربلا می برد و یک زیارت روزیمون می شد؛با دادن یک سلام از راه دور به قتیل العبرات علیه السلام🕊 🏴اللهم صلــــــے علے محــــمد وآل محـــــــمد و عجـــــل فرجهم 🏴 @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷🌷 🌷 لا یوم کیومک یا اباعبدالله🌷 داخل ماشین نشسته بودیم که آقا محمد مداحی "منم باید برم..." آقای نریمانی را گذاشتند. اینقدر این مداحی روی من تاثیر گذاشت که به هق هق و گریه افتادم...برام آب گرفتند که آرام شوم. از همون موقع، همسرم من را آماده می کردند برای روزهای نبودنشان. با حرف هایی که به خواست خدا و عنایت اهل بیت علیهم السلام بر زبانشان جاری می شد صبر را مثل آب گوارایی جرعه جرعه بر قلبم جاری می كردند. خداوند به ايشان چنان توانی عطا کردند که برای بعد از شهادتشان هم تسلای دلم باشند. گفتند اگر شهید شدم و پیکرم برنگشت،یا اگر برگشتم و این جسم خاکی رو بعد از شهادتم هر طور که دیدی،وقت هایی که دلتان تنگ شد و بی قراری خواست بیاد سراغتان؛ چشمهايت را ببند و بگو " لا یوم کیومک یا اباعبدالله..." آن وقت می فهمید که مصیبت و غم ما قطره ای هم نیست در برابر دریای بی نهایت سوگ و عزای حضرت اباعبدالله علیه السلام. این جمله شد معجزه و آبی روی آتش دلتنگی های من ...🕊 🕊️ 🏴اللهم صلــــــے علے محــــمد وآل محـــــــمد و عجـــــل فرجهم 🏴  ‌ @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷🌷 🌷 آقا محمد دلشان پر می کشید برای شهادت، داخل شرایط مختلف حرف شهادت رو پیش می کشیدند، وقتی خانواده شهدا رو می دیدیم، وقتی پدرشون از خاطرات جبهه و دفاع مقدس می گفتن، ایامی مثل هفته دفاع مقدس و دهه فجر و ... ، می گفتند ای کاش منم اون روزها بودم بلکه شهادت روزی و قسمتم می شد. این اواخر که آخرین اعزام ها به سوریه انجام می شد، می گفتند نکنه من جا بمونم و به شهادت نرسم ؛ همیشه برای شهادت دعا می کردند.خیلی بی قرار و مشتاق بودند که زندگی مادی و خاکی شان ختم به شهادت بشود، می گفتند خدایا، مرگ ما رو جوری قرار بده که شرمنده ی آقامون امام حسین علیه السلام نباشیم...🕊 🕊️ 🌷اللهم صلــــــے علے محــــمد وآل محـــــــمد و عجـــــل فرجهم 🌷 @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷🌷 🌷 🌷اردیبهشت سال 95 آقا محمد برای حدود 50 روز اعزام شدند به سوریه.من به همسرم خیلی وابسته بودم، ايشانم هم این موضوع رو خیلی خوب می دانستن. به جز من و برادر و پدر آقا محمد، بقیه اعضای خانواده از اینکه مقصد سفر شهید، سوریه هست بی خبر بودن.با استادشان حاج آقا علوی هم تلفنی خداحافظی کردند. اعزام اول طولانی ترین دوری من و همسرم بود ؛ دلتنگ می شدم ، به خاطر شرایط نظامی ، پیش میومد که از شهید بی خبر می موندم،از طرفی پیگیر خبرهای سوریه می شدم و می فهمیدم که رزمنده ها در شرایط سختی هستن.اما بروز نمی دادم، تمام این سختی ها و دوری ها، به خاطر عشق به خدا و اهل بیت علیهم السلام، گوارا و شیرین بود. دلم آروم بود، چون با خداوند قادر متعال معامله کردم من حیا کردم و می کنم که بی قرار این دلتنگی ها باشم ، وقتی که همسرم برای دفاع از حرم خانم حضرت زینب و حضرت رقیه سلام الله علیهما ، راهی این مسیر زیبا شدند. (این عکس از اولین زیارت آقا محمد بود؛خود شهید به این عکس می گفتن عکس شهادت...) 🌷اللهم صلــــــے علے محــــمد وآل محـــــــمد و عجـــــل فرجهم 🌷 @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷🌷 🌷 🌷اردیبهشت سال 95 آقا محمد برای حدود 50 روز اعزام شدند به سوریه.من به همسرم خیلی وابسته بودم، ايشانم هم این موضوع رو خیلی خوب می دانستن. به جز من و برادر و پدر آقا محمد، بقیه اعضای خانواده از اینکه مقصد سفر شهید، سوریه هست بی خبر بودن.با استادشان حاج آقا علوی هم تلفنی خداحافظی کردند. اعزام اول طولانی ترین دوری من و همسرم بود ؛ دلتنگ می شدم ، به خاطر شرایط نظامی ، پیش میومد که از شهید بی خبر می موندم،از طرفی پیگیر خبرهای سوریه می شدم و می فهمیدم که رزمنده ها در شرایط سختی هستن.اما بروز نمی دادم، تمام این سختی ها و دوری ها، به خاطر عشق به خدا و اهل بیت علیهم السلام، گوارا و شیرین بود. دلم آروم بود، چون با خداوند قادر متعال معامله کردم من حیا کردم و می کنم که بی قرار این دلتنگی ها باشم ، وقتی که همسرم برای دفاع از حرم خانم حضرت زینب و حضرت رقیه سلام الله علیهما ، راهی این مسیر زیبا شدند. (این عکس از اولین زیارت آقا محمد بود؛خود شهید به این عکس می گفتن عکس شهادت...) 🌷اللهم صلــــــے علے محــــمد وآل محـــــــمد و عجـــــل فرجهم 🌷 @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷🌷 آقا محمد درحالی تصمیم به ازدواج گرفتند که دانشجو سال سوم مهندسی عمران بودند و نه کار مشخصی داشتند و نه به سربازی رفته بودند. تاکید بر احترام به والدین، دغدغه و پشتکار شهید برای انجام تکالیف الهی از جمله خصوصیاتی بود که باعث شد با اطمینان محمد را انتخاب کنم. آذر ماه سال ۱۳۸۷ به عقد هم درآمدیم. در تمام این سال‌ها ما زندگی را با هم زندگی کردیم. همه زندگی با ایشان خاطره و درس بود. آقا محمد دوست داشتند شروع زندگی مشترکمان همراه با معنویات باشد. حتی شب عروسی که تولد حضرت معصومه (س) بود بعد از مراسم عروسی به زیارت شهدای گمنام واقع در شهرک شهيد محلاتی رفتیم و مناجاتی با شهدا داشتيم که برایم خیلی جالب بود. مطیع رهبر بودند و خیلی ویژه ایشان را دوست داشتند. ویژگی بارز ايشان تکلیف مداری بود. با آنکه خیلی دوست و رفیق داشتند، ولی همه را از خود راضی نگه می‌داشتند. 🕊 🌹اللهم صلــــــے علے محــــمد وآل محـــــــمد و عجـــــل فرجهم 🌹 @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷🌷 اولین خرید زندگی ما عکس حضرت آقا بود که در کنار تابلو‌هایی که حاوی نام چهارده معصوم (ع) بود، به دیوار زدیم. آقا محمد همیشه با خوش‌رویی و لبخند وارد منزل می‌شدند و به خانه می‌گفتند: . به یاد دارم روزی به شوخی گفتند: اگر شما برای من آب بی‌آورید، به توفیقات شما افزوده می‌شود. پاسخ دادم: اگر شما هم ظرف‌ها را بشویید به اندازه مو‌های بدن خود ثواب می‌برید. سپس گفتند: کاری خواهم کرد که تا همیشه ثواب شستن ظرف‌ها برای من شود، و رفته بودند، ماشین ظرفشویی خریده بودند. 🕊 🕊 @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI
🌷 زمانی‌که موضوع نبش قبر حجر بن عدی در سوریه توسط تکفیری‌ها مطرح شد، آن‌قدر آشفته شدند که مدتی خواب آرام نداشتند. می‌گفتند: تصور کنید که در کربلا بوده و امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) کمک می‌خواستند. چطور با این وابستگی کنار آمده و اجازه جهاد می‌دادید؟ پاسخ دادم: علاوه بر آن‌که شما را تشویق به جهاد می‌کردم خود نیز همراه شما می‌آمدم. گفتند: اکنون هم همین وضعیت است. به من می‌گفتند «هرموقع یا هر طوری که خبر شهادت من به دستتان رسید این جمله را با خود تکرار کنید «لا یوم کیومک یا اباعبدالله» بدون شک مصیبت سیدالشهدا علیه‌السلام بزرگ‌ترین مصیبت در عالم است و هیچ روز و سرنوشتی مانند روز و سرنوشت امام حسین (ع) نیست.» همین حرف‌های ایشان باعث می‌شد آمادگی روحی در رفتنشان برای من ایجاد شود. ایشان در سفر آخری که به سوریه داشتند یک دستنوشته برای من به یادگار گذاشته بودند که بعد از شنیدن خبر شهادتشان آن را خواندم. آخرین نوشته شهید شفاعت نامه‌ای بود، که در آن دنیا من را شفاعت می‌کنند و باز به من تأکید کرده بودند یادم نرود هیچ مصیبتی بالاتر از مصیبت امام حسین (ع) نیست. 🕊 🕊
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷عطر ارادت... شمیم نوکری محرم که می رسید خونه ی ما رنگ حزن می گرفت،لباس های عزا رو آماده می کردیم توی اين ایام عادت نداشتیم که به زندگی عادی و روز مره مون ادامه بدیم. آقا محمد شب اول محرم از خونه می رفتند و تا سیزده شب تلفنی از حال و احوال هم خبردار می شدیم...تقریبا نمی دیدمشون اون روزها و شبها دنبال فرصت می گشتند برای نوکری کردن هر چه بیشتر در راه حضرت اباعبدالله علیه السلام هیئت و ایستگاه صلواتی و هر کاری که از دستشان برمیومد انجام بدهند. ایام محرم و صفر ،راه گلوی ايشان به روی آب خنک بسته می شد ؛ این همه ادب و ارادتشان برايم دلنشين و دوست داشتنی بود. شهید علاقه ی خاصی به قرائت زیارت عاشورا با صد لعن و صد سلام داشتند واگه فرصتی پیدا می شد حتما به این نحو زیارت عاشورا می خواندند؛به ویژه در حال و هوای سفرهای کربلا.... بقیه رو هم خیلی سفارش به انجام این کار می کردند🕊 🕊 🏴السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ 🏴  ‌ @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷🌷 🌷 لا یوم کیومک یا اباعبدالله🌷 داخل ماشین نشسته بودیم که آقا محمد مداحی "منم باید برم..." آقای نریمانی را گذاشتند. اینقدر این مداحی روی من تاثیر گذاشت که به هق هق و گریه افتادم...برام آب گرفتند که آرام شوم. از همون موقع، همسرم من را آماده می کردند برای روزهای نبودنشان. با حرف هایی که به خواست خدا و عنایت اهل بیت علیهم السلام بر زبانشان جاری می شد صبر را مثل آب گوارایی جرعه جرعه بر قلبم جاری می كردند. خداوند به ايشان چنان توانی عطا کردند که برای بعد از شهادتشان هم تسلای دلم باشند. گفتند اگر شهید شدم و پیکرم برنگشت،یا اگر برگشتم و این جسم خاکی رو بعد از شهادتم هر طور که دیدی،وقت هایی که دلتان تنگ شد و بی قراری خواست بیاد سراغتان؛ چشمهايت را ببند و بگو " لا یوم کیومک یا اباعبدالله..." آن وقت می فهمید که مصیبت و غم ما قطره ای هم نیست در برابر دریای بی نهایت سوگ و عزای حضرت اباعبدالله علیه السلام. این جمله شد معجزه و آبی روی آتش دلتنگی های من ...🕊 🕊️ 🏴اللهم صلــــــے علے محــــمد وآل محـــــــمد و عجـــــل فرجهم 🏴  ‌ @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷🌷 🌷 🌷اردیبهشت سال 95 آقا محمد برای حدود 50 روز اعزام شدند به سوریه.من به همسرم خیلی وابسته بودم، ايشانم هم این موضوع رو خیلی خوب می دانستن. به جز من و برادر و پدر آقا محمد، بقیه اعضای خانواده از اینکه مقصد سفر شهید، سوریه هست بی خبر بودن.با استادشان حاج آقا علوی هم تلفنی خداحافظی کردند. اعزام اول طولانی ترین دوری من و همسرم بود ؛ دلتنگ می شدم ، به خاطر شرایط نظامی ، پیش میومد که از شهید بی خبر می موندم،از طرفی پیگیر خبرهای سوریه می شدم و می فهمیدم که رزمنده ها در شرایط سختی هستن.اما بروز نمی دادم، تمام این سختی ها و دوری ها، به خاطر عشق به خدا و اهل بیت علیهم السلام، گوارا و شیرین بود. دلم آروم بود، چون با خداوند قادر متعال معامله کردم من حیا کردم و می کنم که بی قرار این دلتنگی ها باشم ، وقتی که همسرم برای دفاع از حرم خانم حضرت زینب و حضرت رقیه سلام الله علیهما ، راهی این مسیر زیبا شدند. (این عکس از اولین زیارت آقا محمد بود؛خود شهید به این عکس می گفتن عکس شهادت...) 🌷اللهم صلــــــے علے محــــمد وآل محـــــــمد و عجـــــل فرجهم 🌷 @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷🌷 🌷این تابلو هدیه ی یک دوست صمیمی بود به مناسبت ازدواج ما.متبرک به نام زیبای امام حسین علیه السلام و مزین به تصویر دلنشین گنبد حرم آقا... با همسرم به این فکر بودیم که کجای خونه ی قشنگ ما بهترین مکان برای تابلوست؛ به نظرشان جای مناسب ، رو به روی در ورودی خانه بود ، توی راهرو. دلیل داشتند می خواستند هر باری که از خانه خارج میشوند،قبل رفتن،زائر حرم حضرت اباعبدالله علیه السلام باشند... این تابلو،هر باری که می خواستیم از خونه بیرون بریم ما رو تا کربلا می برد و یک زیارت روزیمون می شد؛با دادن یک سلام از راه دور به قتیل العبرات علیه السلام🕊 🏴اللهم صلــــــے علے محــــمد وآل محـــــــمد و عجـــــل فرجهم 🏴 @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷🌷 🌷 به جایت قدم بر می دارم🌷 عادت شهید این بود که روی حرف پدرشان حرف نمی زدند و احترام خاصی برايشان قائل بودند و هميشه دست ايشان را می بوسيدن. سال ٩٦ بعد از اتمام دهه اول محرم که صحبت از اعزام آقا محمد بود ، پدرشان گفتن حالا که شما راهی سوریه هستید ، اجازه بدهيد عروس برای پیاده روی اربعین همراهمان باشند.قند توی دلم آب شد. جواب آقا محمد هم این بود که اگر خودشان می خواهند ، از نظر من مشکلی نیست . بهم گفتند مطمئنی که می خوای بری؟! من هم که داشتم به آرزوی شیرین پیاده روی اربعین می رسیدم بدون شک و تردید به همسرم اطمینان دادم. آقا محمد سوریه بودن و ما عازم کربلا ...به ايشان پیام دادم که به نیت شما و رزمندگان قدم بر میدارم در این پیاده روی. ازم تشکر کردند ولی گفتند که اول نائب الزیاره رهبر عزیزمان باشيد.🕊   ‌ @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷🌷 🌷 لباس شهادتت را تبرک می کنم ... 🕊قسمت اول🕊 دوشنبه بود؛25 محرم 1439 ،24 مهرماه 1396،شب قبل از اعزام شهید . برای شام غذای مورد علاقه شان را درست کرده بودم .شب زودتر آمدند خونه، یک سری از خوردنی های مورد علاقه ی من رو خریده بودند، حتی همین کارهای ساده هم رنگ و بوی خداحافظی داشت،انگار  می خواستیم برای هم یادگاری بسازیم . بعد از شام آقا محمد با یکی از دوستانشان عازم قم شدند برای خداحافظی حضوری از استادشان حاج آقای علوی. دلم طاقت نداشت توی اون ساعت های آخر از همسرم دور باشم؛دلم می خواست که همراهش برم.ولی زیارت حرم خانم حضرت معصومه سلام الله علیها اون شب روزیم نشد. بر خلاف دفعه اول اعزام ،این بار آقا محمد اعضای خانواده رو دعوت کردند تا با همه خداحافظی کنند، این کارشان هم شبیه خیلی چیزهای دیگه بهم یادآوری می کرد که همسرم دارند به آرزوی بزرگشان نزدیک میشوند...🕊   ‌ @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷🌷 🌷 لباس شهادتت را تبرک می کنم ... 🕊قسمت دوم🕊 ساعت از یازده شب گذشته بود که آقا محمد از قم برگشتند، مهمان ها هم آمده بودند كه رسيدند. بعد از رفتن مهمان ها ، من و آقا محمد مشغول جمع کردن وسایل سفر شدیم .ولی این بار ايشان در حال و هوای ساک بستن برای خودشان نبودند... من مشغول بستن ساک شدم برای سفر شهادت و سعادت همراه زندگیم ؛و ايشان هم توشه پیاده روی اربعین را برای من می بستند. دکمه های لباسشان را محکم کردم و در حال سوزن زدن آیه الکرسی خوندم ...اینقدر معنویت در وجودشان بود که دلم می خواست نخ ها را هم متبرک کنم به کلمات زیبای قرآن، وقتی شهید شدند همان لباس بر پيكر مباركشان بود.🕊 🌹اللهم صلــــــے علے محــــمد وآل محـــــــمد و عجـــــل فرجهم 🌹 @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷🌷 🌷 آقا محمد دلشان پر می کشید برای شهادت، داخل شرایط مختلف حرف شهادت رو پیش می کشیدند، وقتی خانواده شهدا رو می دیدیم، وقتی پدرشون از خاطرات جبهه و دفاع مقدس می گفتن، ایامی مثل هفته دفاع مقدس و دهه فجر و ... ، می گفتند ای کاش منم اون روزها بودم بلکه شهادت روزی و قسمتم می شد. این اواخر که آخرین اعزام ها به سوریه انجام می شد، می گفتند نکنه من جا بمونم و به شهادت نرسم ؛ همیشه برای شهادت دعا می کردند.خیلی بی قرار و مشتاق بودند که زندگی مادی و خاکی شان ختم به شهادت بشود، می گفتند خدایا، مرگ ما رو جوری قرار بده که شرمنده ی آقامون امام حسین علیه السلام نباشیم...🕊 🕊️ 🌷اللهم صلــــــے علے محــــمد وآل محـــــــمد و عجـــــل فرجهم 🌷 @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI
🌷 زمانی‌که موضوع نبش قبر حجر بن عدی در سوریه توسط تکفیری‌ها مطرح شد، آن‌قدر آشفته شدند که مدتی خواب آرام نداشتند. می‌گفتند: تصور کنید که در کربلا بوده و امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) کمک می‌خواستند. چطور با این وابستگی کنار آمده و اجازه جهاد می‌دادید؟ پاسخ دادم: علاوه بر آن‌که شما را تشویق به جهاد می‌کردم خود نیز همراه شما می‌آمدم. گفتند: اکنون هم همین وضعیت است. به من می‌گفتند «هرموقع یا هر طوری که خبر شهادت من به دستتان رسید این جمله را با خود تکرار کنید «لا یوم کیومک یا اباعبدالله» بدون شک مصیبت سیدالشهدا علیه‌السلام بزرگ‌ترین مصیبت در عالم است و هیچ روز و سرنوشتی مانند روز و سرنوشت امام حسین (ع) نیست.» همین حرف‌های ایشان باعث می‌شد آمادگی روحی در رفتنشان برای من ایجاد شود. ایشان در سفر آخری که به سوریه داشتند یک دستنوشته برای من به یادگار گذاشته بودند که بعد از شنیدن خبر شهادتشان آن را خواندم. آخرین نوشته شهید شفاعت نامه‌ای بود، که در آن دنیا من را شفاعت می‌کنند و باز به من تأکید کرده بودند یادم نرود هیچ مصیبتی بالاتر از مصیبت امام حسین (ع) نیست. 🕊 🕊
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷🌷 🌷 🌷اردیبهشت سال 95 آقا محمد برای حدود 50 روز اعزام شدند به سوریه.من به همسرم خیلی وابسته بودم، ايشانم هم این موضوع رو خیلی خوب می دانستن. به جز من و برادر و پدر آقا محمد، بقیه اعضای خانواده از اینکه مقصد سفر شهید، سوریه هست بی خبر بودن.با استادشان حاج آقا علوی هم تلفنی خداحافظی کردند. اعزام اول طولانی ترین دوری من و همسرم بود ؛ دلتنگ می شدم ، به خاطر شرایط نظامی ، پیش میومد که از شهید بی خبر می موندم،از طرفی پیگیر خبرهای سوریه می شدم و می فهمیدم که رزمنده ها در شرایط سختی هستن.اما بروز نمی دادم، تمام این سختی ها و دوری ها، به خاطر عشق به خدا و اهل بیت علیهم السلام، گوارا و شیرین بود. دلم آروم بود، چون با خداوند قادر متعال معامله کردم من حیا کردم و می کنم که بی قرار این دلتنگی ها باشم ، وقتی که همسرم برای دفاع از حرم خانم حضرت زینب و حضرت رقیه سلام الله علیهما ، راهی این مسیر زیبا شدند. (این عکس از اولین زیارت آقا محمد بود؛خود شهید به این عکس می گفتن عکس شهادت...) 🌷اللهم صلــــــے علے محــــمد وآل محـــــــمد و عجـــــل فرجهم 🌷 @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ 🌷 🕊️ آقا محمد دلشان پر می کشید برای شهادت، داخل شرایط مختلف حرف شهادت رو پیش می کشیدند، وقتی خانواده شهدا رو می دیدیم، وقتی پدرشون از خاطرات جبهه و دفاع مقدس می گفتن، ایامی مثل هفته دفاع مقدس و دهه فجر و ... ، می گفتند ای کاش منم اون روزها بودم بلکه شهادت روزی و قسمتم می شد. این اواخر که آخرین اعزام ها به سوریه انجام می شد، می گفتند نکنه من جا بمونم و به شهادت نرسم ؛ همیشه برای شهادت دعا می کردند.خیلی بی قرار و مشتاق بودند که زندگی مادی و خاکی شان ختم به شهادت بشود، می گفتند خدایا، مرگ ما رو جوری قرار بده که شرمنده ی آقامون امام حسین علیه السلام نباشیم...🕊 🌹اللهم صلــــــے علے محــــمد وآل محـــــــمد و عجـــــل فرجهم 🌹 @SHAHIDMORTEZAABDOLAHI