#مجنون_زهرا(س)🌷
روزي وارد خانه شدم و مريم را رو به #قبله ديدم وقتي جلوتر رفتم، ديدم مريم روي دستانش ميزند و از او سؤال كردم كه مشكلي پيش آمده، چيزي نگفت اما بعدها براي من #تعريف كرد كه من هر روز اعضاي بدنم را مواخذه ميكنم و از آنها ميپرسم كه امروز براي #خدا چه كاري انجام دادهايد .در ايام فاطميه روزي سرزده وارد خانه شدم و ديدم مريم به پهناي صورت #اشك ميريزد و نام حضرت زهرا(س) را صدا ميزند . به او گفتم كه چرا اينقدر اشك ميريزي؟گفت : شما اگر #مادرتان فوت كند چه كار ميكنيد، شادي ميكنيد يا گريه مریم عليرغم فعاليت زيادي كه داشت #روزه ميگرفت و تنها با نان و آب افطار ميكرد هيچ چيز او را راضي نميكرد ️و همين موجب شده بود كه يك لحظه #آرامش نداشته باشد تا اينكه در بهار عمر خود با رسيدن به مقام شهادت به آرامش هميشگي رسيد این #شهیده بزرگوار در غروب سیزدهم مرداد ماه سال ۱۳۶۳ در حالی که همراه با دو تن از #خواهران همکار خود بر مزار شهیدی که بنا به وصیت مادر شهید که از آنان قول گرفته بود هر سال به جای او بر سر مزار پسر شهیدش #حاضر شوند، در حالی که راهی گلستان شهداي آبادان شده بودند مورد اصابت ترکش خمپاره #دشمن بعثی قرار گرفتند و دو خواهر همراه او زخمی شدند و مريم فرهانيان نماد #رشادت و مجاهدت زن ايراني به فیض #شهادت نایل شد
✍ به روایت زهرا سامری
#شهیده_مریم_فرهانیان🌷
@shahidmosavinejad
#شهیدانه
🔰مادر و پسر همچنان #منتظر نشسته بودند و مشهدی احمد هم در مِه اشک آلود، اندوه و غم فرو رفته بود و توان بیرون رفتن از آن را نداشت. دقایقی گذشت. گریه و زاری او فروکش کرد و لب به سخن گشود:
- در #خواب دیدم که دو لشکر در مقابل هم ایستادهاند. یکی از لشکرها زیاد بود ولی در سمت تاریکی قرار داشت. لشکر دیگر اندک بود ولی در سمت نورانی قرار گرفته بود. تعدادی #سیّد اولاد پیامبر را هم دیدم که دور هم نشسته بودند.
🔰از آنها پرسیدم، "این لشکرها چه کسانی هستند؟" آنها پاسخ دادند، "مگر نمیدانی؟ اینها لشکر کفر و اسلام است." پرسیدم، " به من هم اجازة جنگ میدهید؟" فرمودند، "برو از #امام_حسین علیهالسّلام که آن لشکر نورانی را فرماندهی میکند اجازه بگیر." من خدمت آن حضرت که این طرف آن طرف میدوید و لشکر را فرماندهی میکرد رفتم. از ایشان پرسیدم، "آیا به من هم اجازة جنگیدن میدهید؟" ایشان فرموند که هنوز #نوبت شما نرسیده است. از آن شب به بعد، مشهدی احمد دایم گریه میکرد و میگفت، "پس نوبت من کی میرسد؟"
🔰شهید احمد کوچکی، پیرمردی ۶۸ساله بود که از شهرستان فامنین به جبهه های نبرد اعزام شد و پس از#رشادت ها و دلاورمردی های فراوان در ۵ خرداد ماه ۱۳۶۰ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
#مزار:گلزار شهداےشیخان قم
#شهید_احمد_کوچکے
@shahidmosavinejad