امام صادق علیه السلام دوستي داشت كه همواره باهم بودند و به طور صميمي انيس و مونس هم بودند
روزي دوستش به غلامش تندي كرد و گفت:
اي زنازاده كجا بودي؟
وقتي كه امام صادق علیه السلام اين دشنام را از او شنيد، به قدري ناراحت شد كه دستش را بلند كرد و محكم بر پيشاني خود زد و سپس فرمود:
سبحان الله، آيا نسبت ناروا به مادرش ميدهي؟
من تو را آدم پرهيزكاري مي دانستم، ولي اكنون مي بينم ، پرهيزكار نيستي
( ائمه اطهار علیهم السلام، هميشه مأمور نيستند كه از علم غيب خود استفاده كنند)
دوست امام علیه السلام به آن حضرت عرض كرد:
فدايت گردم، مادر اين غلام از اهالي سند (از سرزمين هند) و بت پرست مي باشد، بنابراين ناسزا به او اشكال ندارد
امام صادق علیه السلام به او فرمود:
الاعلمت ان لكل امة نكاحا تنح عني
آيا نمي داني كه هر امتي بين خود قانون ازدواج دارند؟
از من دور شو
از آن هنگام، بين آنها جدايي افتاد و تا آخر عمر ، اين جدايي ادامه يافت
•┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈•
آه ای شهادت العجل:
🔹 #او_را ... 5
حالم هنوز خوب نشده بود اما باید میرفتم.
امروز تو دانشگاه کلاس نداشتم،
ولی باید آموزشگاه میرفتم و عصر هم باشگاه داشتم.
📱اول یه زنگ به سعید زدم و با شنیدن صداش،
انرژی لازم برای شروع روزمو بدست آوردم💕
یه زنگم به مرجان زدم و برای دو سه ساعتم که بین روز خالی بود،باهاش قرار گذاشتم.👭
به چشمام که به قول سعید آدمو یاد آهو مینداخت،ریمل و خط چشم کشیدم
و لبای برجسته و کوچیکمو با رژلبم نازترش کردم 👄👌
مانتوی جلو باز سفیدمو
با کفش پاشنه بلند سفیدم ست کردم
و ساپورت صورتی کمرنگمو با تاپ و شالم👌
موهای لخت مشکیمو دورم پخش کردم و تو آینه برای خودم چشمک زدم و در حالیکه قربون صدقه ی خودم میرفتم از خونه خارج شدم😘
سر کلاس زبان فرانسه همیشه سنگینی نگاه عرشیا اذیتم میکرد.
البته خیلی هم بدم نمیومد😉
اینقدر جذاب و خوشگل بود که بقیه دخترا از خداشون بود یه نیم نگاه بهشون بندازه!
چندبار به بهونه کتاب گرفتن و حل تمرین ازم خواسته بود شمارمو بدم بهش،
اما با وجود سعید این کار برام خطر جانی داشت❗️
حتی اگر بو میبرد که چنین کسی تو کلاسم هست،
رفت و آمدم به هر آموزشگاهی ممنوع میشد🚫
بعد از کلاس میخواستم سوار ماشینم شم که صدای سمانه(که یکی از دخترای کلاس و #چادری بود) رو شنیدم.👂
-ترنم!
برگشتم سمتش،
-بله؟
-ببخشید، میتونم چنددقیقه وقتتو بگیرم؟؟
-برای چی؟😳
-کارت دارم عزیزم☺️
-منو؟؟😳
چیزه...یکم عجله دارم آخه...
-زیاد طول نمیکشه.
-آخه با دوستم قرار دارم.
پس بیا سوار ماشین شو تا سر خیابون برسونمت،حرفتم تو ماشین بزن که من دیرم نشه.
-باشه عزیزم.ممنون
سوار شد و راه افتادیم... 🚗
-خب؟
گفتی کارم داری...؟
-اره☺️
برم سر اصل مطلب یا مقدمه بچینم؟؟
-نه لطفاً برو سر اصل مطلب
-باشه،میگم...
حیف اینهمه خوشگلی تو نیست؟؟
-جان؟؟ منظورت چیه؟؟
-حیف نیست نعمتی که خدا بهت داده رو اینجوری ازش استفاده میکنی؟
-خدا؟چه نعمتی؟؟ 😳
-بابا همین زیباییتو میگم دیگه.
اینجوری که میای بیرون،هرکی هرجوری دلش میخواد راجع بهت فکر میکنه... 🔞
-گفتم برو سر اصل مطلب!
-تو کلاس دقت کردی چقدر پسرا نگاهت میکنن؟؟
-خخخخخه،آهااااان...
خب عزیزم توهم یکم به خودت برس،
به توهم نگاه کنن!
حسودی نداره که!!😂
-حسودی؟؟
نه.حسادت نمیکنم.
-چرا دیگه. مگه مجبوری خودتو بسته بندی کنی که هیچکس نبینتت بعدم اینجوری حسودی کنی😂
-من میگم این کار تو گناهه!هم خودت به گناه میفتی،هم بقیه،
حتی استاد حواسش به توعه،نه به درس!!
-سمانه جان نطقت تموم شد بگو پیادت کنم.
-باور کن من خیرتو میخوام ترنم...
تو دختر سالمی هستی،نذار به چشم یه هرزه نگات کنن!
ماشینو نگه داشتم
-گمشو پایین😠
-چی؟مگه چی گفتم؟☹️
-گفتم خفه شو و گمشو پایین...😡
هرزه تویی که معلوم نیست زیر اون چادرت چه خبره...
سری به نشونه تاسف نشون داد و پیاده شد.
همینجور که فحشش میدادم پیاده شدم
و تا دور نشده صندلی ای که روش نشسته بود رو با دستمال تمیز کردم تا بفهمه چقدر ازش بدم میاد و دیگه نباید سمت من بیاد 🚫🚫😡
"محدثه افشاری"
هدایت شده از عکس نوشته و استیکرمذهبی
•----≈•≈•🕊▪️🕯▪️🕊•≈•≈•----•
سلام من به مدينه ، به غربت صادق
سلام من به بقيع و به تربت صادق
سلام من به مدينه ، به آستان بقيع
سلام من به بقيع و کبوتران بقيع
سلام من به مزار مطهر صادق
که مثل ماه درخشد به آسمان بقيع
سلام من به تو اي ماه فاطمي بقيع
سلام من به تو اي ياس هاشمي بقيع
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان
•----≈•≈•🕊▪️🕯▪️🕊•≈•≈•----•
✍بخونید
#دوشنبه_هر_هفته_یک_شهید
🕊این هفته شهید مدافع حرم🕊
👈با رعايت #رسمالخط شهيد از وقتي هجوم داعش و اهالي تكفيري را در تلويزيون مشاهده میکنم خيلي بیقرارم و #عطش زيادي وجودم را فراگرفته براي #انتقام از اين قوم #ظالم، چرا كه اعتقاد دارم اين قوم از نسل همان ظالماني هستند كه به مادر #سادات #حضرت_زهرا #سيلي زدند،😡😭 علي را خانهنشین كردند، امام حسين را #مظلومانه به #شهادت رساندند و زينب كبري را آواره شهر و ديار غربت كردند و حرمتش را رعايت نكردند. زمان جنگ میگفتند (میروم تا انتقام سيلي مادر بگيرم)😭 الآن من هم میروم تا انتقام بگيرم.✊
📝از خداي خود سپاسگزارم كه با اينهمه بار #گناه من را هم جزء #سربازان ولايت قرار داد و يك فرصت براي جبران #گناهان كوچك و بزرگم، براي من فراهم ساخت.😫
💢ميگويند دو چيز است كه #آدمي تا آنها را دارد قدر نمیداند، يكي #امنيت و ديگري سلامتي.✅ الآن شرايط جوري است كه بايد برويم تا اين دو چيز را براي مردم كشورم به #ارمغان آورم. هدف تكفير كشور ماست و الآن جبههی ما کاملاً مشخص است پس كسي به من خرده نگيرد كه كجا میروی و براي چه رفتي.
ما نسل جوان ادامهدهنده #راه #حسين هستيم و خون حسين و #اهلبیت در رگهای ما جريان دارد پس میرویم، میرویم تا دشمن نتواند نگاه چپ به ناموس ما، به كشور ما و به انقلاب ما و به اسلام؛ بكند. ✌️
⏪از مردم عزيز كشور میخواهم هیچوقت از مسير ولايت دور نشوند و راه را با رهبری طي كنند. چون #راه #اسلام و ٫انقلاب فقط با #رهبری_سيد_علي به مقصد میرسد و هیچکس نمیتواند بهتر از ايشان اين #انقلاب را پيش ببرد. ✊
#نمازخواندن كمك میکند تا به اصول انقلاب پايبند باشيم. البته نمازي كه از ته دل باشد نه بخاطر اين كه فقط #تكليف خود را انجام دهيم. نماز از گمراهي نجات ميدهد، پس به ٫نماز اهميت زيادي بدهيد همينطور قرآن كه راه را به ما نشان ميدهد.🌹
♦️♦️♦️وصیتنامه شهید علی دوست برای پسر دوسالهاش♦️♦️♦️
سخنی با #علیاصغر عزیزم: علی جان، تو اوج شیرینزبانی تو دارم میرم #مأموریت برام سخته ولی چارهای نیست؛ مواظب #مادرت باش و همیشه به او خدمت کن و هیچوقت به او #بیاحترامی نکن؛ از اینکه فرزند شهید هستی هیچوقت ناراحت نشو چون من با #خدا #معامله کردم و خدا با شما و خدا همیشه با شماست و چه همراه بهتر و خوبی جز خدا؛ دوست داشتم وقتی که بازمیگفتی “دهدی جون” پیشت بودم، ولی چارهای نیست و من و دوستام رفتیم تا تو و امثال تو در #آرامش زندگی کنید “دوست دارم نفسم... ”😍
🍃شادی روح شهید شهدا امام شهدا صلوات🍃
❤️بر چهره ی دلربای #مهدی صلوات❤️
#انتشار_دهید
#بدم_المظلوم_عجل_لولیک_الفرج
🌷شهاب مهدوی🌷:
✨﷽✨
🌷یک داستان یک پند
✨در زمان شاه مى خواستند در منطقه بهارستان تهران، اطراف ساختمان مجلس شوارى ملّى را بسازند و بايد ۳۵ خانه خراب مى شد
✨ به اطلاع صاحبان خانه ها رساندند كه خانه شما را مترى فلان مقدار مى خريم. هر كس اعتراض دارد، بنويسد تا رسيدگى شود
✨هيچكس به جز مرحوم راشد اعتراض نكرد. اين جريان خيلى بر مسؤولين گران آمد، و گفتند: «فقط اينكه آخوند است، اعتراض كرده!»
✨بعد مرحوم راشد را دعوت كردند و آماده شدند براى اينكه به او حمله كنند و (خار) خفيفش نمايند
✨راشد آمد و بعد از سلام و احوالپرسى از او پرسيدند كه اعتراض شما چيست؟
✨ گفت: حقيقتش اين است كه اين خانه را من سالها قبل و به قيمت خيلى كم خريده ام و در اين مدت زمان طولانى مخروبه شده و به نظر من قيمتى كه شما پيشنهاد كرده ايد، زياد است!
✨من راضى نيستم از بيت المال مردم قيمت بيشترى براى خانه ام بگيرم
✨بهت و تعجّب همه را فرا گرفت و يكى از اعضاى كميسيون كه از اقليتهاى دينى بود، از جا برخاست و راشد را بوسيد و گفت:
☀️«اگر اسلام اين است، من آماده ام براى مسلمان شدن...»
📗جرعه ای از دریا، ج۲، ص۶۵۸
___________
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
شهید مهدی کبیر زاده تولد : ۱۵ مرداد ۱۳٤۸ _یزد شهادت : ۲٤ بهمن ۱۳٦٤ عملیات والفجر ۸ _ منطقه فاو 🍃فـ
تولد : ۱۵ مرداد ۱۳٤۸ _یزد
شهادت : ۲٤ بهمن ۱۳٦٤
عملیات والفجر ۸ _ منطقه فاو
🍃فـــــرار از گنـــــاه🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🔹اعتصاب🔹
یک روز آمد و پرسید:
«باباجان! خمس اموالت رو دادی؟!»
تعجب کردم؛ با خودم گفتم:
«پسرِ دوازده _ سیزده ساله رو چه به این حرفها؟!»
با اینکه پایبندی خاصی به مسائل شرعی داشتم، حرفش را به شوخی گرفتم و گفتم:
«نه پسرم، ندادم؛ امسال رو ندادم».
از فردای آن روز دیگر لب به غذا نزد و دو روز به بهانههای مختلف، اعتصاب غذا کرد.
وقتی خوب پاپیچش شدم، فهمیدم به خاطر همان بحث خمس بوده!
شهید🕊 مهدی کبیرزاده❤️
کتــاب دسته یک، ص۱۴۱
🍀🌹🍀🌹🍀🌹
امــام زمـــان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
... هر کس بدون دستور ما در مال ما تصرف کند مرتکب گناه شده است و هر کـس ذرهای از مـال ما را بخورد پس گویا آتش در شکم اوست.
بحـــــــــــــــارالانـــــــوار، ج۵۳، ص ۱۸۳
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
دستنوشته این شهید 🕊 مهدی کبیرزاده❤️:
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
بسم الله الرحمن الرحیم
با درود و سلام به پیشگاه مقدس یگانه منجی عالم بشریت امام زمان (عج) و نایب بر حقش، امید مستضعفان و محرومان جهان ابراهیم زمان، پیر جماران، خمینی کبیر و با سلام به شهدای به خون خفته که بار دیگر یاد کربلای حسینی را با خون خود زنده کردند و با سلام به تمامی خانوادههای شهدا، مفقودین و اسرا، این توشههای گرانبهای انقلاب و اسلام و با سلام به کفرستیزان جبهههای نور و به امید پیروزی هر چه سریعتر آنها و به دنبال آن آزادی کربلای حسینی و سپس قدس عزیز.
سلام علیکم
قبل از هر چیز به هیچ وجه خود را لایق آن نمیدانم که بخواهم نصیحتی بکنم و نه اینکه این حرفهایی که میزنم همه را خود به مرحله عمل رساندم، بلکه انشاءالله که بتوانم اول خودم و بعد بقیه از آن استفاده کنیم و به اجرا گذاریم.
از خداوند تبارک و تعالی میخواهم که نور معرفت خودش را در دلهایمان بیاندازد و ما را به صراط خودش هدایت کند و در این راه ما را استوار و مقاوم قرار دهد و در این راه پر برکت به ما صبر زیادی بدهد، صبر در عبادت، صبر در معصیت، صبر در مصیبت و باز از خداوند میخواهم که توفیق درک و شناخت خودش را به ما بدهد که اگر خدا را شناختیم دیگر به عوامل شیطانی اعتنایی نداریم و نمیتوانند درونمان تأثیر بگذارند.
آنوقت است که دیگر هر چیزی که مینگرد خداست و مسئله مرگ و حیات برای انسان حل میشود.
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟
انشاءالله که خداوند توفیق اعمال صالح به ما بدهد و ما را در راه خودش مستدام بدارد.
حقیر مهدی کبیرزاده
64/11/19 اردوگاه کارون
«خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار»
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃خاطرات طنز جبهه🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
دو تا بچه بسيجي ، غولي را همراه خودشان آورده بودند و هاي هاي مي خنديدند.😂😂🙁
گفتم : «اين كيه؟»
گفتند : «عراقي»
گفتم: «چطوري اسيرش كرديد ؟»
مي خنديدند !!!☹️
گفتند:«از شب عمليات پنهان شده بود ، تشنگي فشار آورده با لباس بسيجي هاي خودمان آمده ايستگاه صلواتي شربت گرفته بود.
پول داده بود ، اين طوري لو رفت »
و هنوز مي خنديدند.
😂😂😂😂😂😂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
1_16530245.mp3
10.22M
0⃣ 2⃣ قسمت بیستم
خداحافظ سالار
💟خاطرات پروانه چراغ نوروزی، همسر سردار شهید مدافع حرم #حسین_همدانی
گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
🍃کرامات شهـــــدا🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🔹سیراب کوثر🔹
هوا به شدت گرم بود، اشعه هاي خورشيد پوست بدنمان را مي سوزاند، عمليات رمضان تازه آغاز شده بود، گروهان تحت فرماندهي «فايده» در محاصره بود.
از شدت تشنگي همگي بي هوش شديم. توان اين را نداشتيم كه پلك بزنيم.
ناگهان فايده از جايش بلند شد و گفت: بچه ها! بيدار شويد.
من فاطمه زهرا(س) را درخواب ديدم، حضرت با دست خودشان قمقمه ي شهيدي را آب كردند.
چند لحظه بعد قمقمه دست به دست گشت، و همه را سيراب نمود.
آب سرد جانمان را تازه كرد، و روح تازه اي به ما بخشيد.
به داخل قمقمه نگاه كردم، هنوز داخل آن آب بود.
السلام علي الشفا الذابلات
سلام بر آن لب هاي خشكيده ي حسين (ع)
راوي : همرزم شهيد
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃خاطرات ناب شـــــهدا🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
مجيد ۱۸ سالش بود كه تصميم گرفت برود جبهه.
هر كاري كرديم كه مانع رفتنش بشيم ، فايده اي نداشت.
باباش بهش گفت: تو بمون تا من برم ، هر وقت برگشتم تو برو.
قبول نمي كرد و مي گفت بايد برم...
... روز اعزام بهش گفتم: مجيد! من دوست ندارم تو رو دست و پا شكسته ببينما!
مواظب خودت باش ، نري و درب و داغون برگردي.
خنديد و گفت: نه مامان! خيالت راحت
من جوري ميرم كه ديگه حتي جنازه ام هم به دستت نرسه.
به شوخي گفتم: لال شي ! اين چه حرفيه مي زني.
چيزي نگفت و ساكت ماند...
... موقع اعزام تقريباً تمام مادرها توي محوطه ي چمن پادگان ،كنار بچه هاشون بودند.
اما مجيد اصلاً كنارم نمي ماند.
من هم دوست داشتم بچه ام مث بقيه بسيجي ها يه كم كنارم بمونه.
اما مجيد كم مي اومد
هر وقت هم مي يومد ، گونه هام رو مي گرفت و مي گفت:
چيه مامان! چرا رنگت پريده؟ چرا ناراحتي؟
بهش گفتم: اين چه وضعشه؟ همه ي بسيجي ها كنار مادراشون هستن
تو چرا مدام اين ور و اون ور ميري و پيشم نمي نشيني؟
اولش طفره مي رفت و جواب نمي داد
يه بار كه خيلي اصرار كردم كه كنارم بمونه ، گفت:مامان جان!
من وقتي كنارت مي نشينم و اون احساس مادرانه رو توي چهره ات مي بينم
مي ترسم شيطون وسوسه ام كنه و نذاره برم جبهه
مي ترسم اين محبت مادري مانع از رفتنم بشه
واسه همين كم ميام كنارت مي شينم...
... موقع رفتن اومد سراغم
باهام روبوسي كرد و گفت:
مامان! وقتي سوار شديم من وسط اتوبوس مي ايستم
من تو رو نگاه مي كنم ، تو هم من رو نگاه كن
تا جايي كه ميشه همديگه رو نگاه كنيم...
وقتي ماشين حركت كرد تا لحظه ي آخر براش دست تكون مي دادم
او هم برام دست تكون مي داد
تا جايي كه ديگه همديگه رو نديديم
اين آخرين ديدارمون بود
چند روز بعد خبر شهادتش رو آوردند
همونطور كه خودش گفته بود ديگه جسدش برنگشت
هنوز هم برنگشته...
راوي: مادر شهيد 🕊مجيد قنبري❤️
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماهنگ عاشقی کلام به شکرانه سلامتی امام خامنه ای(مد ظله العالی) با نوای حاج محمود کریمی
1_16667985.mp3
9.08M
1⃣ 2⃣ قسمت بیست و یکم
🕊خداحافظ سالار
💟خاطرات پروانه چراغ نوروزی، همسر سردار شهید مدافع حرم #حسین_همدانی
گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9