eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
335 دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
13.7هزار ویدیو
193 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘بسیار خواندنی ♥️فضیلت زیارت امام حسین علیه السلام در شب جمعه مرحوم علامه مجلسی رضوان الله علیه در کتاب شریف جلاء العیون صفحات 817 تا 819 می نویسد: در بعضي از كتب معتبره از اعمش روايت كرده است كه گفت: من در كوفه نازل شده بودم و همسايه‌ای داشتم شبها به نزد او می رفتم و با او صحبت می داشتم، پس شب جمعه‌ای به نزد او رفتم، گفتم: چه می گویی در زيارت امام حسين عليه السلام؟ گفت: بدعت است و هر بدعتی ضلالت است، و هر ضلالتی بازگشت او بسوی آتش است، پس من در نهايت خشم از پيش او برخاستم و به خانه برگشتم و با خود قرار دادم كه سحر می روم به نزد او و بعضي از فضايل و ثواب زيارت حضرت را برای او ذكر می كنم، اگر بر اين معانده اصرار ننمود، خوب، و الا او را به قتل می رسانم. چون وقت سحر شد رفتم به در خانه او، در كوبيدم و او را صدا زدم، زوجه او جواب گفت، و گفت: او در اول شب به قصد زيارت امام حسين عليه السلام به كربلا رفت، اعمش گفت: من از عقب او روانه شدم، چون به مرقد منور آن حضرت رسيدم ديدم كه آن مرد پير در سجده است و می گريد و دعا می كند و از حق تعالی طلب توبه و آمرزش می نمايد، چون سر از سجده برداشت گفتم كه: تو ديروز می گفتی كه زيارت آن حضرت بدعت است، و امروز خود به زيارت آمده‌ای. گفت: ای اعمش مرا ملامت مكن كه من پيشتر اعتقاد به امامت ايشان نداشتم، و در اين شب خواب غريبی ديدم، مرد جليل القدری را در خواب ديدم ميانه بالا نه بسيار بلند و نه بسيار كوتاه، در غايت عظمت و جلالت و مهابت و حسن و جمال و كمال، و گروهی عظيم بر دور او گرد آمده بودند، و در پيش روی او سواره‌ای می رفت، و آن سواره تاجی بر سر داشت كه چهار ركن داشت، و هر ركنی مكلل به جواهری چند بود كه مسافت سه روزه راه را روشن میكرد، من پرسيدم كه: اين بزرگوار كيست كه اين گروه بسيار به او احاطه كرده‌اند؟ مردی گفت: محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم است، گفتم: آن شهسوار كه در پيش روی او می رود كيست؟ گفت: آن علی مرتضی علیه السلام است. ناگاه ناقه‌ای از نور ديدم كه هودجی از نور بر آن ناقه بسته بودند، و دو زن با نهايت نور و جمال و عظمت و جلال در آن هودج نشسته بودند، و آن ناقه در ميان زمين و آسمان پرواز می كرد، پرسيدم كه: اين زنان كيستند؟ گفت: فاطمه زهرا و خديجه كبری سلام‌الله علیهما، پس جوان ديگر سواره ديدم مانند ماه منير پرسيدم كه: اين جوان كيست؟ گفت: حسن مجتبی علیه السلام پرسيدم كه: ايشان به كجا می روند؟ گفت: به زيارت حسين علیه السلام شهيد كربلا . پس نزديك هودج حضرت فاطمه عليها السلام رفتم ديدم كه براتها و رقعه‌ها نوشته از آسمان نزد هودج آن حضرت می ريزد، پرسيدم كه: اين براتها چيست؟ 💌گفت: اين براتها بيزاری از آتش جهنم است برای آنها كه زيارت امام حسين می كنند در شب جمعه⚘ ، من التماس كردم كه يكي از آن رقعه‌ها را برای من بگير، گفت: تو می گویی كه زيارت آن حضرت بدعت است، تا از اين سخن توبه نكنی و به زيارت آن حضرت نروی، از اين براتها چيزی به تو نخواهد رسيد. پس خائف و هولناك از خواب بيدار شدم، و برخاستم و متوجه به زيارت شدم و تائب گرديدم از گفته خود، ای اعمش به خدا سوگند كه تا روح از بدن من مفارقت نكند از زيارت آن حضرت مفارقت نخواهم كرد. صلی الله علیک یا اباعبدالله صلی الله علیک و رحمه الله و برکاته♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اشتباه است که فکر کنید با این همه برف وضعیت خشکسالی ایران برطرف شده این همه برف، باعث نجات ایران از خشکسالی شده؟ واقعا برف نجات بخش بوده؟ یک خطای بزرگ میتواند وضعیت محیط زیست ما را بدتر کند. در فیلم توضیح دادم که چرا نمیتوان به اعداد گزارش شده اعتماد کرد. ✍️حمید فرهمند 👈 عضوشوید
حضرت مهدی علیه السلام فرمودند من برای مومنی که مصیبت جد شهیدم را یادآور شود، سپس برای تعجیل فرج و تایید من دعا نماید، دعا می کنم⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐💐💐💐صبح را با آیت الکرسی آغاز میکنیم برای سلامتی وتعجیل درظهورآقاامام زمان 💐💐💐💐 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🍃🌸اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ🌸🍃 🍃🌸من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ🌸🍃 🍃🌸منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🌸🍃 🍃🌸لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ🌸🍃 🍃🌸فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🌸🍃 🍃🌸اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ🌸🍃 🍃🌸أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🌸🍃 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸دعای سلامتی امام زمان عج *🌺اللهمّ کُنْ لِولِّیکَ الحُجّةِ ابنِ الحَسن،صَلواتُک عَلیهِ وَعَلی ابائِه،فِی هذِهِ السّاعَةِ وفِی کُلّ ساعَه،ولیّاًً* *وحافظاً،وقائداًوناصراً، ودلیلاًوعینا، حتّی تُسکِنه ارضَکَ طَوعاً، وَتُمَتِعَه فِیها طَویلا......🌼🌼🌼🌼 🌸🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸🌸🌸 ‌‌امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست مقام معظم رهبری ادمین تبادلات.ایتا @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 ‌‌https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠(۲۱۲) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و دوازدهم:غم سنگین رحلت امام(۲) ♦️هر چه بود ناله بود و فریاد و سیل اشک‌ که از دیدگان منتظر و خستۀ اسرا جاری می‌شد. ساعت ها به همین منوال گذشت. بزرگتر‌ها دیگران را دل‌داری می دادن و گاه خودشان نیز به جمع ضجه‌کنندگان می‌پیوستن. ساعاتی طولانی صحنه‌هایی عجیب خلق شد. اسرا فریاد می زدند، گریه می کردن، نوحه می خوندن و گاهی به درگاه الهی شکوه می کردن. کم کم مراسمات سوگواری شکل منظم تر گرفت. شورایی از بچه های شاخص تشکیل شد و تصمیم گرفته شد همه لباس عزا بپوشن، امّا کسی لباس مشکی نداشت. 🔸️لباس هایی به رنگ سبز تیره و آبی ویژه زمستان که ضخیم تر بودن داشتیم، بچه ها به نشان عزا لباس‌های تابستونی رو در آوردن و لباس های تیره پوشیدن. تمامی آسایشگاه‌های اردوگاه تکریت ۱۱ به استثنای آسایشگاه پناهنده‌ها یکپارچه تیره پوش شد. زمانی که برای هواخوری بیرون رفتیم بعثیها با تعجب می‌گفتن مگر زمستون شده که لباس تیره پوشیدید؟ اونها واقع قضیه را می دونستن، اما هدفشون تضعیف روحیۀ ما بود. البته ظاهراً از بالا به آنها دستور داده بودن که متعرض بچه‌ها نشن. شاید ازین که آتش بس شده و وضعیت دو کشور از حالت جنگی خارج شده بود و مذاکراتی بین طرفین در حال انجام بود، ترجیح می‌دادند که احساسات اسرای معتقد و عاشق رهبرشون جریحه دار نشه و یه وقت منجر به شورش و درد سری برای اونها نشه. 🔹️ناگفته نمونه بعضی‌شون، چه شیعه و چه سنی واقعاً علاقمند به حضرت امام بودن. یکی از همینها درجه داری بود بنام اسماعیل که هیچوقت اسرا روشکنجه نداد و بصورت خصوصی به بعضی بچه‌ها گفته بود که دو برادرش در جنگ کشته شده و خودش هم مدتها جبهه بوده، ولی هیچ‌کدوم جز تیر هوایی، حتی یه گلوله هم به سمت نیروهای ایرانی شلیک نکرده بودن. همین اسماعیل به امام با عنوان سید العلما و با تجلیل نام می‌برد. 💥عزاداری تا سه شبانه روز ادامه یافت و بچه‌ها غریبانه سوگواری می‌کردن. در این سه شبانه روز  متعرض ما نشدن و بچه ها واقعا سنگ تموم گذاشتن و عزاداری در داخل آسایشگاه‌ها با شکوه و عظمت خاص و با نوحه خونی با زبان‌های مختلف ترکی، لری ،کردی و فارسی و غیره و قرائت قرآن برگزار شد. شاید اگر این حجم از گریه و عزاداری صورت نمی‌گرفت، واقعا بعضی از بچه‌ها دق می‌کردن و از دست می رفتن. اینم از کمک های الهی بود که دشمن مانع عزاداری نشه و غم سنگین تو دل بچه‌ها به عقده و سکته و دق کردن منجر نشه. ⚡به هر حال سه روز تحمل کردن و دم برنیاوردن، اما دیگه داشت طاقت‌شون طاق می شد و در صدد نقشه و توطئه‌ای شوم بودن تا انتقام این همه ابراز ارادت رو از بچه‌ها بگیرن. نقشه چه بود و چه کردن؟... ☀️ ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌
جوک های ناصر داستان دنباله دار من ُ و مسجد محل قسمت سی و ششم بلند شدم محمد رو بغل کردم ، بچه ها دور رُو وَرم رو گرفتند ، سعی کردم به محمد دلداری بدم ، ناصر یقه مو رو کشید ُ و گفت : راستی حسن نگفتی چرا یه هو اَخم کردی ؟ بقیه گفتن راست میگه ما رو سر کار گذاشتی ، باز اَخم کردم گفتم نخیر ، من رفتم مرخصی دلم واسه شما تنگ شده تهرون ول کردم یه روزم زودتر اومدم ، میبینم هیچ کدوم از شما بی معرفتا نیستید ، هر کی رفته یه طرف ، خوب خیلی دلم گِرفت ، اَگه محمد نبود از تنهایی و غصه مرده بودم ، یه هو جمشید گفت : ای وای عزیزم ، دلت گرفت ، بمیرم برات ، یه هو ناصر گفت : خوبه خوبه ، خودتو لوس نکن ، پاچه خوار ، از اَدای ناصر ُ و جمشید که خیلی خوشمزه دراومد کلی خندیدیم ، احمد یقه منو گرفته بود ُ و می کشید ُ و می گفت : تو دو ساعته ما رو گذاشتی سر کار ، حیف نون ، یقه ات پاره کنم ، می کُشونمت ، همینطور ‌که یقه پیرهَنم رو می کشید صحنه واسم عوض شد ، دیدم تُو بالکن خونه بی بی وایسادم ، مملی کوچیکه گوشه پیرهَنم رو داره می کشه ُ و میگه : عمو حسن ؟ حاج آقا دلبری گفت بهتون بِگم امشب حتما" نماز مسجد باشید بعد نماز یه جلسه مهم داریم ، گفت بگم که ، یه هو مکث کرد ، دستشو گذاشت رو لبش و گفت : دیگه چی گفت ؟ بی بی خندید گفت : مملی جان عجله نکن مادر ؟ خوب فکر کن ُ و بعد بگو ، یه هو مملی گفت : آهان یادم اومد ، میثم با عشق خاصی مملی رو نگاه میکرد ، مملی ادامه داد ،حاج آقا دلبری گفت که به عمو میثم هم بگم که شما هم حتما" بیا جلسه ، با شما هم کار مهمی داره ، یه دفعه میثم خندید ُ و گفت : الهی قربونش بره عمو میثمش ، بعد مملی رو بغل کرد ُ و بوسید ُ و گفت ، فدات شَم ، برو به حاج آقا بگو ، چشم به روی چِشم ، حتما " می یام ، مملی عین قرقی دوچرخه رو سوار شد رفت ، لوطی صالح داد زد اروم بِرون بَبَم ، خیابابون شلوغه ، بعدش گفت : میثم پس حموم ما چی شد ، دوستاتو دیدی ما رو فراموش کردی ، میثم خندید ُ و گفت : نه بَبَم ، فعلا" حموم افتاب بگیر تا بیام ، بعد رو کرد به حاج آقا قلعه قوند ُ و پرسید حاجی بقیه بچه ها کجان ، ناصر چیکار میکنه حالش خوبه هنوز پر انرژی ُ و خنده روه ، جمشید بلاخره موسیقی دان شد یا نه ، یادمه سنتور ُ و خیلی دوست داشت ، احمد چی ؟ حتما" الان یه مداح بزرگه ، علی شاهرخی چشمش رو عمل کرد ، اون افتادگی پلکش ، خوب شد ، حتما" الان هر کدومشون بچه ُ ونوه هم دارن ُ و دورشون شلوغه ، بعد یه آه عمیقی کشید ُ و سکوت کرد ، من یه نگاهی به آقا قلعه قوند انداختم ، دیدم چشای آقا پر اَشکه ، انگشتم رو به علامت سکوت جلوی لبم گرفتم ُ و آقا قلعه قوند اشاره کرد حواسم هست و چیزی نگفت ، من گفتم میثم جان ؟ تا تو لوطی صالح رو حموم می کنی ، یه ، یه ساعتی تا اَذان مونده ، من حاج آقا قلعه قوند رو برسونم محضرش برگردم ، گفت باشه ، وسیله داری ؟ گفتم آره یه موتور دارم ، گفت بیا با ماشین من برو ، گفتم نه ، چون بازار امام زاده حسن شلوغه با ماشین بِرم تُو ترافیک اونجا گِیر می کنم و به نماز ُ و جلسه نمی رسَم ، موتور بهتره ، میثم گفت : راست میگی ، ولی حاج آقا ، قول بده تُو همین هفته همه بچه ها رو همین جا ، خونه لوطی جمع کنی تا من ببینمشون ، خیلی دلم واسشون تنگ شده ، مخصوصا" واسه ناصر ، اون صورت گرد ُ و قلنبه اش ، اون چشم های بادومی قشنگش ، خیلی دوست داشتنی بود ، تُو اسارت هر وقت کم می آوردم ، یاد جوک های ناصر می افتادم ، کلی می خندیدم ، تازه هر روز یکی از شیرین کاری هاش رو واسه اُسراء تعریف می کردم ُ و چقدر اونا شاد می شدن ُ و می خندیدن ، وای یه کم دیگه اَگه میثم ادامه داده بود ، من ُ و آقا قلعه قوند ، زار زار گریه می کردیم ، وقتی اومدیم بیرون ُ و درب خونه بی بی رو بستیم ، همدیگه رو بغل کردیم ُ و زدیم زیر گریه ، رهگذرا با تعجب ما رو نگاه می کردن بعضی یا فکر می کردن ما دیوونه شدیم یه دفعه دیدم مملی با دوچرخه اش وایساده ُ و دار ما رو نگاه می کنه ، پرسید ؟ عمو ؟ چرا گریه می کنی ؟ عمو میثم ناراحتت کرد ، زود چشمامو پاک کردم ُ و گفتم نه عمو ، یاد دایی محمدت افتاده بودم ، یه هو مملی اشاره کرد به بالای سر ما ُ و گفت ، دایی ُ و دوستاش خودشون همینجان ، اوناها دارن از بالا سرتون نگاه می کنن ، من ُ و آقا قلعه قوند به بالای سرمون نگاه کردیم ، دیدم چهار تا کبوتر بالای سرمون دارن می چرخن ، پرسیدم ؟ مملی تو با دایی محمد حرف می زنی ، بلافاصله بدون فکر کردن گفت : خوب آره ، پرسیدم صدای دایی محمد رو هم می شنوی ؟ گفت : خوب معلومه که که می شنوم ، گفتم : می تونی ازش یه چیزی بپرسی ؟ گفت : چی بپرسم‌ ؟ گفتم ازش بپرس ، دایی محمد ، عمو حسن میگه خونت کجاست ؟ مملی یه نگاه با آسمون کرد ُ و گفت : الان که رفت ، وقتی برگرده می پرسم ، گفتم ، کِی بر می گرده ؟ مملی سرش رو تکون داد۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی ایتا 🌎 @shahi
موقعیت شهید حسن خُرَم ۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت سی و هفتم گفتم : کِی بر می گرده ؟ مملی سرش رو تکون داد ُ و گفت : نمی دونم ، شاید شب ، شاید فردا ، هر وقت که بوی گلاب بیاد ، گفتم پس هرموقع اومد ازش بپرس ، یادت نره ، گفت چشم ُ و دوباره رفت سُراغ دوچرخه سواری ، آقای قلعه قوند رو رسوندم ُ و برگشتم ، ده دقیقه ایی تا اذان مونده بود ، وضوع گرفتم ُ و رفتم داخل مسجد ، اکثر صف ها خلوت بود ، رفتم صف دوم نشستم ، دو رکعت نماز به نیت پدر ُ و مادرم خوندم ، یه آقایی با عجله اومد تا خودش رو برسونه به صف اول با پا زد مُهر ُ و جانماز من رو پرت کرد ، خواست خودش رو بین نماز گذارهای صف جا بده ، ولی جا نبود ، شروع کرد به جَرّ ُ و بحث با یکی از نماز گذارها و او رو حول داد کنار ُ و جای او نشست ُ و بلند گفت من سی ساله تُو این مسجد نماز می خونم ، عین سی سال هم جام اینجا بوده ، حالا شما دو روزه اومدی می خای جای من رو صاحب بشی ؟ فردی که حول داده شده بود خیلی ناراحت شد خواست از مسجد به حالت قهر بره بیرون ، من دستش رو گرفتم ُ و گفتم بیا جای من وایسا ، وقتی دستش رو گرفتم دیدم دست راستش دو تا انگشت نداره ، تشکر کرد ُ و گفت : نه نمی خام ، می رم یه مسجد دیگه ، مسجد زیاده ، گفتم ناراحت نشو ، اتفاقی نیفتاده شما صف دوم جای من بایست ، من میرم عقب می ایستم ، او رو جای خودم گذاشتم ُ و رفتم صف هفتم ایستادم ، نماز که تموم شد ، داشتم تعقیبات نماز رو می خوندم که دیدم بکی کنارم نشست ُ و گفت قبول باشه ، سرم پایین بود ، گفتم قبول حق باشه ، سرم رو بلند کردم دیدم ، همون فرد که قهر کرده بود ُ و داشت می رفت ، گفت من افکاری هستم ، سه ماهی میشه که اومدیم این محل ، گفتم : خوشوقتم ، من هم عبدی هستم ، گفت شما هم از قدیمی های مسجدی ؟ گفتم نخیر ، من هم دو سه سالی اومدم این محل ، پرسید چرا مساجد اینطوری شده ؟ مگه مسجد خونه خدا نیست ، چرا بعضی افراد قدیمی مسجد خودشون رو صاحب مسجد می دونن ، انگار خونه یا مغازشونه ، هر طور دلشون می خاد با دیگران رفتار می کنن ، یه جوری غریب کُشن ، روز اول من پسر هفت سالم رو آوردم مسجد ، همون نیم ساعت اول پنج تا دوست ُ و هم بازی پیدا کرد ، تازه یکی شون هم خونمون رو شناخته و می یاد درب خونه می گه امیر حسین بیا بریم بازی ، امیر حسین پسرم روز اول پنج تا دوست صمیمی پیدا کرد ، اون موقع من با این سن ُ سال سه ماه تو این مسجد یه دوست پیدا نکردم ، هر روز چشمم تو چشم بیشتر این نماز گزارهاست ، بهشون سلام میدم خیلی هاشون جواب سلام من رو نمی دن ، چرا ؟ چون من رو نمی شناسن ، ولی می بینم همدیگر رو خیلی تحویل میگرن ، با اسم کوچیک همدیگه رو صدا می کنن ، آدم تُو مسجد ُ و خونه خدا احساس غریبی می کنه ، ولی وقتی می ری پارک ، روی یه نیمکت که میشینی یکی می یاد کنارت میشنه ُ و خیلی راحت با تو صحبت ُ و درد دل می کنه ، انگار تو رو سالهاست که می شناسه ، اینم امروز که اون آقا اومده و خودش رو صاحب صف اول می دونه ، این هارو کِی باید برای این مردم توضیح بده ؟ گفتم خوب من از قدیمی های این مسجد نیستم ، تو این مدت هم بعضی از این دوستان رو شناختم ، یادم می یاد حاج آقا دلبری ، امام جماعت مسجد یک بار این موضوع رو بین دو نماز برای مردم مفصل توضیح داد که در مسجد کسی صاحب جا ُ و مکان نیست و کسی حق نداره خودش رو صاحب جا یا صندلی خواستی بدونه ، ولی خوب مثل اینکه حاج آقا دوباره باید توضیح بده ، گفت : ببخشید ، من بیشتر وقت ها دو تا روحانی تو مسجد می بینم ، گفتم روحانی دوم آقای فکوری از بچه های خوب و مهربون این مسجده که طلبه گی خونده و تازه لباس روحانیت رو پوشید ، و گاهی اوقات به جای حاجی نماز می خونه ، گفت : من چون اجاره نشینم مجبورم هر یکی دو سال یکبار خونم رو عوض کنم به همین خاطر مساجد زیادی رو دیدم ، تُو اَکثر اون ها این مشکلات وجود داره ، یه دفعه یکی از پشت سر زد رو شونم ُ و گفت حاج حسن آقا ، جلسه دیر میشه ، برگشتم دیدم آقا میثمه ، گفتم چَشم الان می یام ، از آقای افکاری خداحافظی کردم َ و راه افتادم ، برگشتم گفتم : جناب افکاری من اولین دوست شما تُو این مسجد هستم ، صف اولی هم نیستم بیشتر اوقات حتی ' اگه زود هم‌ بیام صف های عقب می شینم ، هر موقعداومدی نماز بیا کنار دوستت بسین ، خندید ُ و گفت به روی چشم دوست خوبم ، پبش خودم گفتم ، این مسئله مهم رو باید امروز تُو جلسه مطرح کنم ، دستم رو گذاشتم رو شونه میثم گفتم بریم آقا میثم ، یه هو دیدم تو سنگر رو سجاده نشستم ، بیسیم به صدا دراومد(حسن حسن ، مسلم) ، تا خواستم بلند شُم ، میثم دوئید ُ و بیسیم رو برداشت گفت (مسلم مسلم ، حسن) مسلم جون بگوشم ، بگو : مسلم گفت : حسن جان ، کلاغا دارن میرن سوار شغال شن ، یه دونه شاهین آماده پرواز کنن ، بزارش رو موقعیت شهید حسن خُرم ، یادت نره ، حسن خُرم باشه نه کسی دیگه ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
﷽ـ حضرت محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند برترين عبادت، انتظار فرج است أفضلُ العبادةِ انتظارُ الفَرَجِ 📚ميزان الحكمه جلد1 صفحه 394 السلام علیک یا ابا الصالح المهدی «عج» ✓ خصوصیات ظاهری هنگام ظهور ؛ ✍ عمران‌بن حصین می‌گوید: به حضرت رسول خدا ﷺ گفتم: این مرد (مهدی) را برایم توصیف کنید . حضرت پیامبر فرموند : "او از فرزندان من است ؛ اندامش چونان مردان بنی اسراییل سخت و ستبر است ؛ به هنگام سختی و گرفتاریِ امت من قیام می‌کند ؛ رنگ چهره‌اش به عرب‌ها شباهت دارد ؛ قیافه‌اش چون مرد چهل ساله می‌نماید ؛ صورتش چون پاره‌ی ماه می‌درخشد ؛ زمین را پر از عدل و داد می‌کند ، آنگاه که آکنده از ظلم و ستم شود..." (۱) حضرت امام حسن مجتبی علیه‌السلام می‌فرمایند: "خداوند عمر حضرت_مهدی علیه‌السلام را در روزگار غیبت، طولانی می‌گرداند. پس از آن با قدرت بی‌پایانش، او را از چهره‌ جوانی کمتر از چهل سال ظاهر می‌کند". (۲) 📚 (۱)ملاحم‌ ابن‌ طاووس (۲)کمال‌الدین–کفایةالاثر– الاحتجاج و آسمان ای کاش خبر از آمدنت می‌داد...!؟. اللهم عجل لولیک الفرج ملتمس دعا بشارتی
🔆بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🔆 با سلام و صبح بخیر، سفره صلوات مجازی امروز جمعه را پهن میکنیم و همگی با خلوص نیت موجی از صلوت رادراین گروه نذر قدوم پر مهر آقای غریبمون میکنیم وهمچنین نیت میکنیم برای عاقبت بخیری ختم کنندگان صلواتها وموفقیت وسربلندی جوانان وطن مان وهدیه به روح اموات گروه مون انشاالله🙏 🌴🌹🍃🌴🍃🌹🌴🌹🍃 امید که این صلواتها وزنه ی سنگینی باشه برای زمینه سازی ظهورو ذخیره آخرت مان انشاالله 🍃🌹🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀روایتی از غسل پیکر شهید سلیمانی و شهدای جبهه مقاومت 🔵شبی که قرار بود شهدا را به اهواز بیاورند، با دوستانم ‌در فرودگاه ‌در تماس بودم و آنها گفتند هنوز پیکرهای شهدا را به اهواز نیاورده‌اند.خودم را به بیمارستان نفت اهواز رساندم. انگار یک کسی به من می‌گفت همین جا بمان. 🔷زمانی که شهدا را آوردند دیگر در حال خودم‌ نبودم، ‌زیر تابوت پیکرهای شهدا رفتم و خدا را هزاران بار شکر کردم. زمانی که به سالن بیمارستان رفتیم هرکسی آنجا بود، همه را بیرون کردند و قرار بود کار DNA را انجام ‌دهند. 🔷یک آقایی من را صدا زد و مسئول غسل پیکر مطهر شهدا شدیم. نخستین شهیدی را که غسل دادم حاج قاسم بود. ‌تمام پیکرها «اربا اربا» بود، انگار صحنه کربلا بود. زمانی که پیکرهای شهدا را غسل می‌دادیم انگار روضه کربلا بود. 🔷هنگامی که به غسل دادن دست مبارک حاج قاسم رسیدم دست حاج قاسم را روی سینه‌ام گذاشتم و گفتم‌ «حاج قاسم دعایم کن عاقبت بخیر بشوم».‌