✫⇠#خاکریز_اسارت(۲۵۴)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت دویست و پنجاه و چهارم:فرار دانشجوئی (۵)
♦️(قسمت ۲۵۲ و ۲۵۳ در قالب فرار دانشجوئی ۳ و ۴ در دسترس نبود )بالاخره بعد از مشورت به این نتیجه رسیدیم که سه نفره#نقشه عملیاتِ فرار رو عملی کنیم. روز ۲۱ بهمن ۱۳۶۸ رو برای فرار انتخاب کردیم. شبها نگهبانها دستمون رو با دستبند به تخت قفل میکردن. ما هم مرتب نگهبانو صدا می زدیم و از خواب بیدار می کردیم و برای دستشویی باز میکردن. دیگه نگهبانها عاصی شده بودن و تصمیم گرفتن که برای راحتی خودشون دستامون رو باز بگذارن تا هر وقت نیاز به دستشویی داشتیم خودمون بریم و مزاحم خواب اونها نشیم.
🔹️این فرصت خوبی رو برامون فراهم کرد تا بدون ور رفتن برای باز کردن دستبند بتونیم راحتتر نقشه فرار رو ادامه بدیم. مقداری خوابیدم و منتظر موندیم تا نگهبانها و سایر بچههای بستری شده خواب برن. بعد از اینکه کاملا مطمئن شدیم همه خوابن پا شدیم ، غافل از اینکه نزدیک صبح شده بود و چون ما ساعت در اختیار نداشتیم نمیدونستیم چه ساعتی از شبه. هنوز مردد بودم و بین موندن در اسارت یا آزادی و در صورت گیر افتادن اعدام، باید یکی رو انتخاب می کردم.
🔸️هاشم گفت منتظر چی هستی راه بیفت بالاخره تصمیممو گرفتم و بسم الله گفتیم و از اتاق زدیم بیرون . هنوز چند قدمی نرفته بودیم که دستهای از سربازها سرِ راهمون سبز شدن. سریع رفتیم کنار یه درخت و در تاریکی قایم شدیم تا نگهبانها رد شدن و به راهمون ادامه دادیم. از سیم خاردارای انتهای بیمارستان به هر زحمتی بود رد شدیم. کمی زخمی شدیم، ولی اصلا برامون مهم نبود شوق آزادی زخمها رو التیام میداد. از سیم خاردار که رد شدیم تازه متوجه شدیم وسط یه پادگان بزرگ نظامی هستیم.
💥از مسیری که حدس می زدیم به سمت بعقوبه هست راه افتادیم و حدسمون درست بود. چیزی نگذشت که یه گله سگ دنبالمون کردن. پا به فرار گذاشتیم ولی دست بردار نبودن و پارس میکردن و چیزی نمونده بود لو بریم. بهناچار با سنگ دنبال سگها دویدیم و اونها ترسیدن و فرار کردن. به یه ردیف سیم خاردار دیگه رسیدیم و با چه مصیبتی از اون رد شدیم.
🔸️از دور جاده ای رو دیدیم که ماشینها در حال رفت و اومد بودن و مطمئن شدیم راه رو درست اومدیم. از عرض جاده عبور کردیم و کمی صبر کردیم تا یه اتومبیل اومد. دست بلند کردیم و اونم وایستاد. من چون عرب بودم جلو نشستم و هاشم و مسعود هم نشستن ردیف عقب. سلام کردم و با عربی از راننده خواستم که ما رو به شهر مندلی ببره. نگاهی به ساعت ماشین کردم دیدم حدود ساعت ۴ یا ۵ صبح بود. مغزم سوت کشید. کمتر از یه ساعت به طلوع آفتاب مونده بود. سرم رو برگردوندم عقب هاشم یه تیغ جراحی رو نشونم داد و اشاره به راننده کرد، یعنی بزنمش؟. با اشاره ابرو گفتم نه...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
دنبال رفیق شهید هستی بسم الله
مادر شهید سید مصطفی موسوی:
مصطفی گفت مادر من صدای
«هَل مِن ناصر یَنصُرنی» میشنوم .
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت
نیست
قراراست که یاد وخاطره شهدا را زنده نگهداریم. و مثل شهدا فکر کنیم و رفتار کنیم .
اگرمیخواهیم در وقت ظهور آقا اما زمان(عج) سرباز آقا باشم بایدسبک زندگیمان را شهدایی کنیم. انشالله.
📝 من سید مصطفی موسوی جوانترین شهیدمدافع حرم
تک پسرخانواده
دانشجوی رشته مکانیک
مقلدحضرت آقا
تولد ۷۴/۸/۱۸
شهادت ۹۴/۸/۲۱
شهادت سوریه
محل دفن بهشت زهرا ( س) تهران
قطعه 26 ردیف ۷۹ ش۱۶
{ شهید نشوی میمیری }
🙇♂رؤیای اصلیام این بودکه خلبان شوم و با هواپیمای پر ازمهمات به قلب تلآویو بزنم
شما به کانال من جوانترین🕊شهید
مدافع حرم دعوتید منتظر حضور سبرتان هستم.
واتساپ
جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان
https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo
کانال ایتا
@shahidmostafamousavi
ایتا کانال استیکر شهدا
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه ایتا
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
💠 لطف کنید کانالها را بدوستان خود معرفی کنید با سپاس
#کانال_سید_مصطفی_موسوی
#جوانترین_شهیدمدافع_حرم
#گروه_ایتا_
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
خجالت۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت صد و شانزدهم
۰۰۰ دیگه روزهای یکشنبه اون پنج دقیقه صحبت رو پیرامون نهج البلاغه رو هم قطع کردید ، حاج آقا دلبری گفت : بله درسته ، پرسیدم میشه بگید که آقای باصری به شما چی گفته ؟ گفت : چیز مهمی نیست ، گفتم : چرا اتفاقا" معلومه حرف های آقای باصری واسه شما خیلی مهم جلوه کرده که خودتون رو راضی کردید بدون سوال کردن از من و پی بردن به حقیقت موضوع با من قهر کنید و حتی ' جواب سلام من رو هم ندید ، حاج آقا دلبری گفت : آخه این حرف ها رو فقط آقای باصری به من نزده بلکه یکی دو نفر دیگه هم همون حرفها رو به من زدن ، پرسیدم مثلا" کِی یا این حرف ها رو دوباره گفتن ؟ حاج آقا دلبری گفت : مثلا" آقای تاجدار و مَش قربون ، گفتم : بسم الله ، مَش قربون از کجا شنیده ؟ حالا آقای تاجدار رفیق فابریک دکتره و رفیق قدیمیه آقای باصری ، میشه گفت که ممکنه این حرفها رو از آقای باصری شنیده باشه ولی مش قربون از کجا شنیده ؟ حاج آقا دلبری گفت : منم نمی دونم ، گفتم : حاج آقا از شما بعیده خُوب چرا از مش قربون نپرسیدید که از کجا شنیده ؟ حاج آقا دلبری گفت : آره مثل اینکه اشتباه کردم و باید در مورد شما زود قضاوت نمی کردم ، گفتم خُوب حاج آقا اصلا" اصل حرفها چی بوده ؟ حاج آقا دلبری گفت : به من گفتن که آقای عبدی گفته حاج آقا دلبری ُ و آقای باصری ُ و بعضی از افراد هیئت اُمنای مسجد از آقای تاجدار ُ و حزب مشارکت رشوه گرفتن و سالی چند بار با پول حزب مشارکت همراه خانواده شون میرن مسافرت شمال ُ و ویلای لواسون ، راستش رو بخاید شاخ درآورده بودم پرسیدم حاج آقا اینارو آقای باصری گفته ؟ حاج آقا دلبری گفت : راستش رو بخای نه یه مقداریش رو آقای باصری گفته ، یه مقداریش رو آقای تاجدار گفته و یه مقداریش رو هم مش قربون ، حتی ' من این حرفهارو داخل مسجد از بعضی افراد نمازگزار هم شنیدم تقریبا" همه اطلاع دارن ، گفتم : بله از جواب سلام ندادنشون معلومه ، پس این شایعه رو بین همه پخش کردن و کاری کردن که چهره من رو خراب کنن ، حاج آقا دلبری گفت : البته فقط شما نه بلکه میگن شما دو نفر ، پرسیدم کدوم دو نفر ؟ حاج آقا دلبری گفت منظورم شما و آقای افکاری هستید ، گفتم : بیچاره آقای افکاری که اصلا " اینجا نبود و روحش هم از این حرفها خبر نداره ، حاج آقا دلبری گفت : پس شما آقای عبدی اعتراف میکنی که این حرفها رو زدی ، گفتم : بله من حرفهایی رو فقط به آقای باصری زدم ولی نه این حرفهایی رو که شما بیان کردید حرفهای من چیز دیگه و به شکل ُ و صورتی دیگه بوده ، داشتم توضیح می دادم که یه هو مش قربون به حاج آقا دلبری سلام کرد و اصلا" به من توجه ایی نکرد ، گفتم : مش قربون سلام ، بازم جواب نداد ،حاج آقا دلبری ناراحت شد ُ و گفت مش قربون جواب سلام واجبه ، مش قربون یه نگاه کَجی به من انداخت ُ و سنگین ُ و سرد جواب داد سلام ، پرسیدم مش قربون حرفهایی رو که به حاج آقا دلبری زدی از کِی شنیدی ، یه هو مش قربون یِکه خورد ُ و گفت کدوم حرفا ، گفتم : همین حرفهایی که الان حاج آقا دلبری واسه من تعریف کرد ، مش قربون دستپاچه شد ُ و یه نگاهی به حاج آقا دلبری انداخت ، حاج آقا دلبری گفت : مش قربون بگو ، بگو عزیزم این حرفایی که به من زدی از کِی شنیدی ، مش قربون مثل کسایی که لُو رفته باشه سرش گرفت پائین ُ و گفت : راستش رو بخاید این حرفها رو آقای تاجدار واسه من تعریف کرد و اون بود که به من گفت که اونها رو واسه شما تعریف کنم ، حاج آقا دلبری رو انگار برق گرفت یه دفعه با عصبانیت پرسید تاجدار به تو گفت که این حرفها رو به من بزنی اون وقت تُو به من این موضوع مهم رو نگفتی ؟ مش قربون گفت : حاج آقا فقط من که نبودم چهار پنج نفر بودیم ، حاج آقا دلبری گفت دیگه کِی یا بودن ، مش قربون گفت : خُوب همین چند نفری که تُو ابدارخونه به من کمک میکنن ، حاج آقا دلبری پرسید اونا الان تُو ابدارخونه هستن ، مش قربون گفت : خُوب آره هستن ، حاج آقا دلبری گفت برو ، برو به همه شون بگو بیان اطاق من بعد رو کرد به من ُ و گفت : آقای عبدی بهتره بقیه موضوع رو داخل اطاق و دور از چِشم بقیه پیگیری کنیم ، گفتم چَشم حاج آقا پس بفرمائید داخل اطاق ، چند دقیقه بعد همه اون چند نفر به همراه مش قربون اومدن داخل اطاق حاج آقا دلبری به مش قربون گفت درب اطاق رو از داخل قفل کنه و بعدش یه بار دیگه حرف هایی رو که به من زده بود تکرار کرد ُ و از تک تک اونا پرسید شما هم از آقای تاجدار همین حرفهارو شنیدید تک تک شون تائید کردن گفتن : بله آقای تاجدار همین حرفها رو بهشون زده و ازشون خواسته که این حرفها رو به گوش همه اهل مسجد برسونن ، واسم خیلی عجیب بود یه نگاهی به حاج آقا دلبری انداختم ، یه نوعی خجالت تُو چهره اش موج میزد ، حاج آقا دلبری رو کرد به اون چند نفر گفت : شما هم بدون تحقیق هر چی آقای تاجدار گفته بود رو رفتید ُ و گذاشتید ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
غربالگری۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت صد و هفدهم
۰۰۰ شما هم بدون تحقیق هر چی آقای تاجدار گفته بود رو رفتید ُ و گذاشتید کف دست مردم و اصلا" توجه نکردید که شایعه همین طوری رواج پیدا میکنه ُ و آبروی مردم همین طوری بفروش میره ؟ مش قربون گفت : خُوب حاج آقا ما چیکار کنیم آقای تاجدار گفت که این حرفهارو از آقای باصری شنیده و آقای باصری هم از خود ِ آقای عبدی ، گفتم حاج آقا اَگه صلاح میدونید این موضوع رو از خود ِ آقای باصری بپرسیم ، حاج آقا گفت : آقای عبدی ؟ من ُ و این آقایون تقریبا " نپرسیده مطمئنیم که باید از شما عذر خواهی کنیم ما باید قبل از قضاوت شما تحقیق می کردیم و موضوع رو مورد بررسی قرار میدادیم ، نمی دونم چرا حاج آقا دلبری حاضر نشد که آقای باصری رو به داخل اطاق دعوت کنه و در حضور من اصل قضیه رو از او بپرسه ، شاید قبل از این اصل حرفها رو شنیده بوده و متوجه شده بوده که قصد دار و دسته مشارکتی ها حذف من ُ و امثال من از مساجد بوده ، بقیه هم از من عذر خواهی کردن ُ و رفتن ، مش قربون موقع رفتن گفت : حلال کن آقای عبدی این چند وقت پشتت خیلی حرف زدیم ، خندیدم ُ و گفت : حلال کردم مش قربون ، حلال ِ حلال ، همه خندیدن ُ و از اطاق رفتن بیرون ، حاج آقا دلبری گفت آقای عبدی دقیقا " یادت می یاد که به آقای باصری چی گُفتی ؟ گفتم خوب شاید کلمه به کلمه نتونم بِگم ولی تقریبا " یادمه ، من از آقای باصری خواستم آقای تاجدار رو بهم معرفی کنه و یه کمی راجب اون برام توضیح بده آقای باصری هم مفصلا " توضیح داد ُ و گفت که آقای تاجدار چند باری تا حالا خیلی از اعضای هیئت اُمنا رو همراه خانواده دعوت کرده به ویلای لواسون و شمال و یه چند باری هم به جلسه عمومی حزب مشارکت ، من از آقای باصری پرسیدم چقدر حزب مشارکت رو می شناسه ؟ جواب داد خوب میدونه که یه حزب رسمیه که از دولت ُ و وزارت کشور مُجوز فعالیت داره ، و من براش توضیح دادم که این همون حزب دار ُ و دسته خاتمی رئیس جمهور اصلاحات که اونقدر به این مملکت آسیب زد و ادامه اش شد موسوی ُ و کروبی ُ و اقتشاشات سال هشتاد ُ و هشت ُ و تحریم های آمریکا ُ و اروپا علیه ما ، بعد یه نگاهی به حاج آقا دلبری انداختم ُ و گفتم : همه اش همین بود بعدش آقای باصری شما رو بهونه کرد ُ و نذاشت من حرفهام راجب اصلاحات تموم بشه و اومد پیش شما ، حاج آقا دلبری گفت : پس اینطور ولی مثل اینکه آقای باصری برداشت اشتباهی از حرفهای شما کرده و یا اون رو بد انتقال داده چون من این حرفها رو جوره دیگه ایی از ایشون شنیدم و البته آقای تاجدار هم یه جور دیگه واسه من توضیح داد ، گفتم : خُوب حاج آقا چرا خودم رو صدا نکردی و از خودم نپرسیدی ، حاج آقا دلبری گفت : واسه اینکه سه نفر این قضیه رو واسه من تعریف کردن اونم سه نفری که یه جورایی بهشون اطمینان داشتم و به حرفشون شَک نکردم تازه تُو شبستون مسجد هم همون حرفها زده میشد ، پرسیدم حاج آقا دلبری حالا واقعا" شما و آقای باصری چند بار با خانواده رفتید ویلای آقای تاجدار تُو لواسون و شمال ؟ حاج آقا دلبری گفت کدوم ویلا ؟ کدوم شمال ؟ من یه دفعه به دعوت آقای تاجدار رفتم لواسون اون هم بدون خانواده ، اون هم نه ویلا ، بلکه چون کمرم مدتی بود به شددت درد می کرد آقای تاجدار گفت : تُو لواسون یه دکتر علفی داریم که خیلی وارده من هم به اصرار آقای باصری چون درد بهم فشار آورده بود رفتم تا شاید دردم شفاء پیدا کنه موقع برگشتن آقای تاجدار ما رو بُرد تُو یه باغ و از ما پذیرایی کرد ُ و یه چندتایی عکس یادگاری هم از ما گرفت ، همین ُ و بس ، سری تکون دادم ُ و تازه دوزاریم افتاد که اینا چه نقشه ایی واسه حاج آقا دلبری ُ و واسه آقای باصری کشیدن ، ولی سکوت کردم باید قبل از هر چیز موضوع رو با میثم درمیون میذاشتم و یه فکر اساسی می کردم پس همه اینها از جمله نقاشی دیوارهای مسجد ُ و گُل ُ و بوته کردن اون و برداشتن نمادهای شهداء و حذف اسم شهید از تابلوهای تُو کوچه ها یه نقشه از پیش تعریف شده بود که اصلاحاتی ها داشتن به صورت موتور خاموش اجراء می کردن قبلا" تُو صحبت های حضرت آقا مقام معظم رهبری امام خامنه ایی یه چیزایی در رابطه با اجرای سند ۲۰۳۰ شنیده بودم پیش خودم گفتم نکنه همه اینا در راستای اجرای سند نگین ۲۰۳۰ و اجرای اون باشه ، سکوت کردم ُ و از آقای دلبری خداحافظی کردم ُ و برگشتم خونه ، آخر شب زنگ زدم به میثم ُو خلاصه قضیه رو واسش تعریف کردم میثم گفت : فردا قراره خانمم رو ببر دکتر ، پرسیدم واسه چی مگه واسه خودش یا بچه ها اتفاقی افتاده ، میثم گفت نه ، شُکر خدا هم خودش سالمه هم بچه ها ولی نوبت تست غربالگریش رسیده و باید توسط دکتر معاینه بشه کارم که تموم شد خودم بهت زنگ می زنم و قرار می زارم ، به میثم گفتم باشه ولی ته دلم خیلی نگران مسجد ُ و شرایطی که پیش اومده بود بودم ، آخر شب که به رَختخواب رفتم ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
استجابت دعا از طریق سکوت!
حضرت آیت الله بهاء الدینی فرمودند:
من سیزده ساله بودم، سیدی در کوه خضر می نشست که به او می گفتند:
سید سکوت.
بیست سال بود که حرف نمی زد.
من با بعضی بچه ها رفته بودیم کوه خضر و او را دیدیم. شخصی از روستائی آمد گفت:مریض داریم او را دعا کنید!
سید با حرکات دست و اشاره به او تفهیم کرد که مریض خوب شد، بعد معلوم شد که مریض خوب شده است! همچنین میدانست ما بچه ها گرسنه هستیم.
با اشاره دست به ما بچه ها فهماند که در فلان منطقه پائین کوه دارند اطعام می کنند، بروید بخورید، ما رفتیم پائین به همان مکانی که آدرس داده بود، دیدیم در یک باغی آش پخته اند و به مردم می دهند.
پس از بیان این مطلب آیت الله بهاالدینی فرمودند:
بزرگان هم به او سر می زدند.
عرض شد : آقا این سید سکوت را که فرمودید بزرگان هم پیش او می رفتند، چه سرّی داشت؟!
استاد فاطمی نیا رحمت الله علیه در جلسه ای فرمودند:
خدمت آیت الله بهاالدینی رسیدم. گفتم آقا راز مقام و رتبه سید سکوت چه بود؟
آقا دستشان را بردند به طرف لبشان و فرمودند: در آتش🔥(گناهان زبان) را بسته بود.
خدا شاهد است الان مردم خیلی دست کم گرفته اند آبرو بردن را....
دنبال رفیق شهید هستی بسم الله
مادر شهید سید مصطفی موسوی:
مصطفی گفت مادر من صدای
«هَل مِن ناصر یَنصُرنی» میشنوم .
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت
نیست
قراراست که یاد وخاطره شهدا را زنده نگهداریم. و مثل شهدا فکر کنیم و رفتار کنیم .
اگرمیخواهیم در وقت ظهور آقا اما زمان(عج) سرباز آقا باشم بایدسبک زندگیمان را شهدایی کنیم. انشالله.
📝 من سید مصطفی موسوی جوانترین شهیدمدافع حرم
تک پسرخانواده
دانشجوی رشته مکانیک
مقلدحضرت آقا
تولد ۷۴/۸/۱۸
شهادت ۹۴/۸/۲۱
شهادت سوریه
محل دفن بهشت زهرا ( س) تهران
قطعه 26 ردیف ۷۹ ش۱۶
{ شهید نشوی میمیری }
🙇♂رؤیای اصلیام این بودکه خلبان شوم و با هواپیمای پر ازمهمات به قلب تلآویو بزنم
شما به کانال من جوانترین🕊شهید
مدافع حرم دعوتید منتظر حضور سبرتان هستم.
واتساپ
جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان
https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo
کانال ایتا
@shahidmostafamousavi
ایتا کانال استیکر شهدا
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه ایتا
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
💠 لطف کنید کانالها را بدوستان خود معرفی کنید با سپاس
#کانال_سید_مصطفی_موسوی
#جوانترین_شهیدمدافع_حرم
#گروه_ایتا_
30.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌گزارش خبری شبکه سه صدا و سیما از بانوان مطالبه گر درب دادگستری مرکزی تهران....
✅
مطالبه ما زحمت زیادی برای مسئواین نداره یک بخش از قوانین ضعیفه، یک بخش باید ایجاد شود و یک بخش وجود داره که اجرا نمیشه یا درست اجرا نمبشه 👇👇👇👇👇درخواست ما برای آنهایی است که درست اجرا نمیشه اینها ریل گذاری شده ولی همت برای اجرا باید ایجاد شود. ❌مثلا نیروی انتظامی که ضابط قضایی است و مستقیم از دادگستری دستور دریافت می کنه برای شناسایی افراد مکشفه دوربین هایی در معابر نصب شده و می تواند چهره شناسی کند ،مضافا در فرودگاهها ، ادارات با کارت ملی قابل شناسایی هستند . ما نمی گیم تنش ایجاد بشه همین اجرا بشه و.......
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیاید یه کم عشق کنیم....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سیلی کوبنده ایران به تحریم دلاری آمریکا.
لطفاً بدون تعصب تا آخر ملاحظه بفرمایید.
✔️#انتشار_حداکثری_با_شما
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#لبیک_یا_خامنه_ای
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@SAboozar313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انتشار_دهید
#تیزر
🔴ششمین سالگرد شهید مدافع حرم حاج #حسین_معز_غلامی
🔹️و دومین سالگرد پدر شهید حاج علی اکبر معزغلامی
🔸️زمان: پنجشنبه ۱۱اسفند ۱۴۰۱ از نماز مغرب و عشا
🔸️مکان: بلوار فردوس غرب خ سازمان برنامه جنوبی کوچه شهید رضایی مسجد قمربنی هاشم (ع)
#اجرا: سیدایمان یاراحمدی
#قاری: هادی موحدامین
#سخنران: #سید_حسین_مومنی
#مداح: #سید_محمود_علوی
🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید:
@shahidaghseyedmostafamousavi
📌 «مردی که سرانجام کوپنش را گرفت.»
🔹 در خرمشهر فک و صورتش خرد شد!
علیرغم ۱۰ بار عمل جراحی، اثری دلخراش
روی صورتش بر جای ماند.
◇ ولی کوتاه نیامد
و عاقبت در آوردگاه خیبر کوپنش را گرفت!
◇ این تعبیر خودِ شهید بود.
بارها گفته بود که ، «شهادت»، کوپنی است.
◇ تا کوپن شهادت، به اسمِ کسی صادر نشود به شهادت نمیرسد
#شهید_محمدحسین_شیخحسنی
#لشکر۱۷_علی_بن_ابیطالب
#روحش_شاد_باصلوات
@shahidaghseyedmostafamousavi
📌 از یک وانت کنسرو دراختيار یک کنسرو هم برای فرزندش برنداشت
🔹️ برادر شهید شیخ حسنی می گفت: یک بار محمد حسین یک ماشین وانت تویوتا کنسرو بار زده بود.
◇ فرزند خردسالش هرچه گریه کرد که بابایش کنسرو به او بدهد، نداد و مدام میگفت: مال جبهه و بیت المال است.
◇ سرانجام رفت و چند کنسرو برای فرزند و خانواده اش خرید و آورد.
◇ شهید محمد حسین شیخ حسنی به علت فعالیت های انقلابی توسط ساواک زندانی و با پیروزی انقلاب به عضویت سپاه درآمد.
◇ پس از شروع جنگ به جبهه اعزام گشت و در هجوم عراق به خرمشهر، بر اثر ترکش خمپاره از ناحیه صورت مجروح شد. بهبود جراحت ایشان مدت زیادی طول کشید.
◇ در همان ایام که هنوز بهبود نیافته بود، به عنوان مسئول تامین لشکر علی بن ابیطالب (ع) سخت به فعالیت پرداخت.
◇ سرانجام محمد حسین پس از سالها تلاش و کوشش در تاریخ ۷ اسفندماه ۱۳۶۲ در جزیره مجنون به کاروان شهیدان پیوست.
🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید:
@shahidmostafamousavi
✅رای الیوم: ایران قدرت منطقهای و عضو باشگاه هستهای است
روزنامه رای الیوم نوشت:
🔹ایران از مرحله کشورهای در آستانه هستهای شدن عبور کرده و وارد باشگاه کشورهای هستهای جهان شده است.
🔹جمهوری اسلامی ایران عملا توانسته است که برنامه موشکهای بالستیک مافوق صوت خود را توسعه داده و پهپادهای مختلف تولید کند که جدیدترین تحول در سراسر جهان به شمار میرود.
🔹سازمان های اطلاعاتی آمریکایی و اروپایی از توانمندیهای ایران در این زمینه به خوبی آگاه هستند.
@shahidaghseyedmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️⭕️حذف دکتر رئیسی از صحنه سیاست
❌با دیدن این کلیپ متوجه خواهید شد که چرا چپ و راست و انقلابی و غیر انقلابی دارن آتش سنگین بر سر دولت و شخص ابراهیم رئیسی میریزن؟!
🎥⭕️پشت پرده گرانی ها و حوادث اخیر از زبان استاد پورآقایی
#دکتررئیسی
#مبارزه_با_فساد
#نشر_حداکثری
عزیزان ولایتمدار
حتما کیلیپ رو دیدید،
ولی ببینید و نشر بدید ،
در این هجمه و حمله ی دشمن از بیرون و پیاده نظام آنها، افسادطلبها و غربگدایان ،
واجبه محکم در مقابل آنها بایستیم و روشنگری کنیم تا اهداف نجس آنها خنثی بشه .
یا علی (عليهالسلام )
@shahidaghseyedmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اعتراف بزرگ
⏪سکانسی از فیلم سینمایی W 2008 به کارگردانی الیور استون آمریکایی
🔺 ایران را کنترل کنیم، جهان در دستان ماست...
🚨اگر نمیدانید چرا آمریکا دست از سر ایران برنمیدارد
این کلیپ رو نگاه کنید...
⏪تو فیلماشون عملا میگن چه خیال شومی برای ایران دارند ولی غربگراها هنوز بر این باورند امریکا دستش به اینجا برسه، کشور گل و بلبل میشه
#غرب_وحشی
@shahidaghseyedmostafamousavi
*قضاوت مکن*
*ای برادر خواهرم بیدار باش*
*گر قضاوت می کنی هشیار باش*
*هر چه می بینی نمی باشد سند*
*هر چه می گویی بگویش مستند*
*هر کسی خندان بود بی درد نیست*
*تو ندانی آدم بی درد کیست*
*هر کسی مکتب نرفته کور نیست*
*او ز علم و معرفت پس دور نیست*
*آنکه بیکار است او بیعار نیست*
*گر دهی کارش دگر بیکار نیست*
*بد حجابی خود دلیل کُفر نیست*
*خود نداند معنی این کار چیست*
*هر که دارد سیم و زر او دزد نیست*
*حاصل رنجش بود کنکاش چیست*
*هر کسی کرده سکوت او لال نیست*
*زندگی هرگز بدین مِنوال نیست*
*هر کسی گریان شود افسرده نیست*
*او بود غمگین ولی دلمرده نیست*
*هرکه میخندد مگو او دلخوش است*
*درد برجانش بود او سرخوش است*
*هر که گوید عیب ما دشمن که نیست*
*گو برادر جُرم او آخر ز چیست*
*هر که را دیدی فقیر او کی گداست*
*بِینِ مسکین و گدا دانی جداست*
*ساد ه پوشی هم نباشد اُملی*
*گر تمیزی ای برادر چون گُلی*
*شیک پوشی هم دلیل مال نیست*
*جیب شاید خالی و خوشحال نیست*
*هر که گوید عاشقم دلداده نیست*
*او به پایت گویمت اِستاده نیست*
*هر کسی دستت گرفت او یار نیست*
*تو ندانی دشمنت یا دوست کیست*
*بر تو گویم مُتهِم محکوم نیست*
*گویا ظلمی شده معلوم نیست*
*الغرض این قصه باشد بس دراز*
*گر ندانی گویمت درد است و راز*
*زندگی بر ما دو روزی بیش نیست*
*این دو روزه حاصلش تشویش نیست*
*پس بدان کار قضاوت با خداست*
*تو ندانی حق و این قصه جداست*
👳 @mollanasreddin 👳