داستان خواستگار جمهور.mp3
3.63M
🔴بشنوید؛داستان غم انگیز خواستگار جمهور
👆حتما بفرستید برای کسانی که می خواهید با زبان ساده اوضاع کشور و انتخابات را برایشان توضیح دهید
♦️این داستانی، درباره پدر جمهور(رهبر)،مادر جمهور (کشور)،خواهر جمهور (نیمی از ملت) و برادران جمهور (قوای دیگر و...)است
♦️بعضی دیدند، خواهرشان قبلا ،چه شکلی، به خاطر وعده های سر خرمن، مشکلات معیشتی،خیانتها،بداخلاقی ها،بی توجهی ها،ناکارآمدی...بدبخت شد و کارش به طلاق کشیده اما دوباره می خواهند به یک نامزد مثل(روحانی) داماد قبل بله بگویند!!
♦️بعضی دیدند داماد قبلی همه پول وطلای مادرشان را به باد فنا داد اما باز هم می خواهند به یک خواستگار مثل داماد قبلی بله بگویند!!
♦️بعضی دیدند داماد قبلی چه بلایی سر برادران آورد وهر روز با آنها در گیر بودند و خانواده(جامعه) را به آشوب می کشید اما باز هم می خواهند به یک خواستگار مثل داماد قبلی بله بگویند!!
♦️بعضی اجازه پدر جمهور برای خواستگاری را بهانه می کنند برای بله گفتند به نامزد مثل داماد قبلی!!در حالی متوجه نیستند که ایشان بخاطر مصالح متعدد،به برخی اجازه خواستگاری می دهد اما در کنارش دهها تذکر به جمهور می دهد که حواسش جمع باشه ودوباره فریب نخورد...
#نشر_حداکثری
👆برای ادمین کانالهای دیگر بفرستید
🇮🇷🗳کانالهای نشریه عبرتهای عاشورا 🇵🇸
💥دولت پزشکیان، دولت سوم روحانی
🌍 @ebratha_ir ایتا
🌍 @ebratha.org سروش
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تنها مسجد آبادی
#قسمت_بیست_و_سه
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
برام دست بلند کرد و با اشاره گفت: «بیا»
نفهمیدم چطور خودم را رساندم به اش سلام کرد جوابش را با دستپاچگی دادم. بیلش را گذاشت کنار انگار وقت استراحتش بود همان جا با هم نشستیم هزار جور سؤال تو ذهنم درست شده بود با خودم می گفتم: «معلوم نیست چکارم داره؟»
بالأخره شروع کرد به حرف زدن چه حرف هایی از دین و پایبندی به دین گفت ،و از مبارزه و از انقلابی بودن حرف زد تا رسید به نصیحت من با آن سن جوانی اش مثل یک پدر مهربان و دلسوزمی گفت که مواظب چه چیزهایی باید باشم چه کارهایی را باید انجام بدهم و چه کارهایی را حتی دور و برش هم نروم " 1 ".
آن قدر با حال و صفا حرف می زد که اصلاً گذشت زمان را حس نمی کردم. وقتی حرف هایش تمام شد و به خودم آمدم تازه فهمیدم یکی دو ساعت است که آنجا نشسته ام.
صحبتش که تمام شد دوباره بیلش را برداشت و شروع کرد به کار
دوست داشتم بیشتر از اینها پیشش بمانم، فکر این که مزاحم ،باشم نگذاشت ،ازش خداحافظی کردم و رفتم در حالی که عشق و علاقه ام به او بیشتر از قبل شده بود.
پاورقی
۱ این لطف او تنها شامل حال من نمی شد هر کدام از اهل آبادی که زمینه ای داشتند همین صحبت ها را برایشان پیش می کشید.
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNW
╰┅─────────┅╯
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
سفر به زاهدان
#قسمت_بیست_و_چهار
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
سید کاظم حسینی
قبل از انقلاب بود سال های پنجاه و سه، پنجاه و چهار آن روزها تازه با عبدالحسین آشنا شده بودم اول دوستی مان، فهمیدم تو خط مبارزه است از آن انقلابی های درجه یک.
کم کم دست مرا هم گرفت و کشید به کار مدتی بعد با چهره های سرشناس انقلاب آشنا شدم زیاد می رفتیم پای صحبتشان گاهی وقت ها تو برنامه های علمی هم رو من حساب باز می کرد.
یک روز آمد پیشم،گفت:« میخوام برم مسافرت می آی؟»
«مسافرت؟ کجا؟»
گفت: « زاهدان»
منظورش از مسافرت تفریح و گردش نبود می دانستم باز هم کاری پیش آمده پرسیدم « ان شا الله مأموریته دیگه آره؟»
خونسرد گفت:« نه همین جوری یک مسافرت دوستانه می خوایم بریم، برای گردش».
تو لو ندادن اسرار حسابی قرص و محکم
بود این طور وقت هاپیله اش نمی شدم که ته و توی کار را دربیاورم گفتم:«بریم، حرفی نیست.»
نگاه دقیقی به صورتم کرد لبخندی زد و گفت:« ریشت رو خوب کوتاه کن و سبیلها رو هم بگذار بلند باشه.»
گفت: پس بار و بندیلت رو ببند، می آم دنبالت.»
خداحافظی کرد.
چند ساعت بعد برگشت یک دبه ی روغن دستش گرفته بود پرسیدم:«اینو می خوای چکار؟»
گفت: «همین جوری گرفتم ،شاید لازم بشه.»
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNW
╰┅─────────┅╯
🌷 #دختر_شینا – قسمت 9⃣3⃣
✅ فصل یازدهم
💥 مجبور بودم برای مهمانهایم شام بپزم. رفتم توی آشپزخانه. غذا میپختم و اشک میریختم. بالاخره شام آماده شد. اما خبری از صمد و برادرهایش نشد. به ناچار شام را آوردم. بعد از شام هم با همان دو سه دست لحاف و تشکی که داشتیم، جای مهمان ها را انداختم. کمی بعد، همه خوابیدند. اما مگر من خوابم میبرد! منتظر صمد بودم. از دلآشوبه و نگرانی خوابم نمیبرد. تا صدای تقّهای میآمد، از جا میپریدم و چشم میدوختم به تاریکیِ توی حیاط؛ اما نه خبری از صمد بود، نه تیمور و ستار.
💥 نمی دانم چطور خوابم برد؛ اما یادم هست تا صبح خوابهای آشفته و ناجور میدیدم. صبح زود، بعد از نماز، صبحانه نخورده پدرشوهرم آمادهی رفتن شد. مادرشوهرم هم چادرش را برداشت و دنبالش دوید. دیگر نمی توانستم تاب بیاورم. چادرم را سر کردم و گفتم: « من هم میآیم. »
💥 پدرشوهرم با عصبانیت گفت: « نه نمیشود. تو کجا میخواهی بیایی؟! ما کار داریم. تو بمان خانه پیش بچههایت. »
گریهام گرفت. مینالیدم و میگفتم: « تو را به خدا راستش را بگویید. چه بلایی سر صمد آمده؟! من که میدانم صمد طوری شده. راستش را بگویید. »
پدرشوهرم دوباره گفت: « تو برو به مهمان هایت برس. الان از خواب بیدار میشوند، صبحانه میخواهند. »
💥 زارزار گریه میکردم و به پهنای صورتم اشک میریختم، گفتم: « شیرین جان هست. اگر مرا نبرید، خودم همین الان میروم دادگاه انقلاب. »
این را که گفتم، پدرشوهرم کوتاه آمد. مادرشوهرم هم دلش برایم سوخت و گفت: « ما هم درست و حسابی خبر نداریم. میگویند صمد زخمی شده و الان بیمارستان است. »
این را که شنیدم، پاهایم سست شد. اینکه چطور سوار ماشین شدیم و به بیمارستان رسیدیم را به خاطر ندارم. توی بیمارستان با چشم، دنبال جنازهی صمد میگشتم که دیدم تیمور دوید جلوی راهمان و چیزی در گوش پدرش گفت و با هم راه افتادند طرف بخش.
💥 من و مادرشوهرم هم دنبالشان میدویدیم. تیمور داشت ریزریز جریان و اتفاقاتی را که افتاده بود برای پدرش تعریف می کرد و ما هم میشنیدیم که دیروز صمد و یکی از همکارانش چند تا منافق را دستگیر میکنند.
💥 یکی از منافق ها زن بوده، صمد و دوستش به خاطر حفظ شئونات اسلامی، زن را بازرسی بدنی نمیکنند و میگویند: « راستش را بگو اسلحه داری؟» زن قسم میخورد اسلحه همراهم نیست. صمد و همکارش هم آنها را سوار ماشین میکنند تا به دادگاه ببرند. بین راه، زن یکدفعه ضامن نارنجکش را میکشد و میاندازد وسط ماشین. آقای مسگریان، دوست صمد، در دم شهید، اما صمد زخمی میشود.
💥 جلوی در بخش که رسیدیم، تیمور به نگهبانی که جلوی در نشسته بود گفت: « میخواهیم آقای ابراهیمی را ببینیم. »
نگهبان مخالفت کرد و گفت: « ایشان ممنوعالملاقات هستند. »
دست خودم نبود. شروع کردم به گریه و التماس کردن. در همین موقع، پرستاری از راه رسید. وقتی فهمید همسر صمد هستم، دلش سوخت و گفت: « فقط تو میتوانی بروی تو. بیشتر از دو سه دقیقه نشود، زود برگرد. »
پاهایم رمق راه رفتن نداشت. جلوی در ایستادم و دستم را از چهارچوب در گرفتم که زمین نیفتم. با چشم تمام تختها را از نظر گذراندم. صمد در آن اتاق نبود. قلبم داشت از حرکت میایستاد. نفسم بالا نمیآمد. پس صمد من کجاست؟! چه بلایی سرش آمده؟!
💥 یکدفعه چشمم افتاد به آقای یادگاری، یکی از دوستان صمد. روی تخت کنار پنجره خوابیده بود. او هم مرا دید، گفت: « سلام خانم ابراهیمی. آقای ابراهیمی اینجا خوابیدهاند و اشاره کرد به تخت کناری. »
باورم نمیشد. یعنی آن مردی که روی تخت خوابیده بود، صمد بود. چقدر لاغر و زرد و ضعیف شده بود. گونههایش تو رفته بود و استخوانهای زیر چشمهایش بیرون زده بود. جلوتر رفتم. یک لحظه ترس بَرَم داشت. پاهای زردش، که از ملحفه بیرون مانده بود، لاغر و خشک شده بود. با خودم فکر کردم، نکند خدای نکرده...
💥 رفتم کنارش ایستادم. متوجهام شد. به آرامی چشمهایش را باز کرد و به سختی گفت: « بچهها کجا هستند؟! »
بغض راه گلویم را بسته بود. به سختی میتوانستم حرف بزنم؛ اما به هر جانکندنی بود گفتم: « پیش خواهرم هستند. حالشان خوب است. تو خوبی؟! »
نتوانست جوابم را بدهد. سرش را به نشانهی تأیید تکان داد و چشم هایش را بست. این شد تمام حرفی که بین من و او زده شد. چشمم به سِرُم و کیسه خونی بود که به او وصل شده بود. همان پرستار سر رسید و اشاره کرد بروم ..
🔰ادامه دارد...🔰
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNW
╰┅─────────┅╯
🌷 #دختر_شینا – قسمت 0⃣4⃣
✅ فصل یازدهم
💥 توی راهرو که رسیدم، دیگر اختیار دست خودم نبود. نشستم کنار دیوار. پرستار دستم را گرفت، بلندم کرد و گفت: « بیا با دکترش حرف بزن. »
مرا برد پیش دکتری که توی راهرو کنار ایستگاه پرستاری ایستاده بود. گفت: « آقای دکتر، ایشان خانم آفای ابراهیمی هستند. » دکتر پروندهای را مطالعه میکرد، پرونده را بست، به من نگاه کرد و با لبخند و آرامشی خاص سلام و احوالپرسی کرد و گفت: « خانم ابراهیمی! خدا هم به شما رحم کرد و هم به آقای ابراهیمی. هر دو کلیهی همسرتان به شدت آسیب دیده. اما وضع یکی از کلیههایش وخیمتر است. احتمالاً از کار افتاده. »
💥 بعد مکثی کرد و گفت: « دیشب داشتند اعزامشان میکردند تهران که بنده رسیدم و فوری عملشان کردم. اگر کمی دیرتر رسیده بودم و اعزام شده بودند، حتماً توی راه برایشان مشکل جدی پیش میآمد. عملی که رویشان انجام دادم، رضایتبخش است. فعلاً خطر رفع شده. البته متأسفانه همانطور که عرض کردم برای یکی از کلیههای ایشان کاری از دست ما ساخته نبود. »
💥 چند روز اول تحمل همه چیز برایم سخت بود؛ اما آرامآرام به این وضعیت هم عادت کردم. صمد ده روز در آن بیمارستان ماند. هر روز صبح زود خدیجه و معصومه را به همسایهی دیوار به دیوارمان میسپردم و میرفتم بیمارستان، تا نزدیک ظهر پیشش میماندم. ظهر میآمدم خانه، کمی به بچهها میرسیدم و ناهاری میخوردم و دوباره بعدازظهر بچهها را میسپردم به یکی دیگر از همسایهها و میرفتم تا غروب پیشش میماندم.
💥 یک روز بچهها خیلی نحسی کردند. هر کاری میکردم، ساکت نمیشدند. ساعت یازده ظهر بود و هنوز به بیمارستان نرفته بودم که دیدم در میزنند. در را که باز کردم، یکی از دوستان صمد پشت در بود. با خنده سلام داد و گفت: « خانم ابراهیمی! رختخواب آقا صمد را بینداز، برایش قیماق درست کن که آوردیمش. »
با خوشحالی توی کوچه سرک کشیدم. صمد خوابیده بود توی ماشین. دو تا از دوستهایش هم اینطرف و آنطرفش بودند. سرش روی پای آن یکی بود و پاهایش روی پای این یکی. مرا که دید، لبخندی زد و دستش را برایم تکان داد. با خنده و حرکتِ سر سلام و احوالپرسی کردم و دویدم و رختخوابش را انداختم.
💥 تا ظهر دوستهایش پیشش ماندند و سربهسرش گذاشتند. آنقدر گفتند و خندیدند و لطیفه تعریف کردند تا اذان ظهر شد. آنوقت بود که به فکر رفتن افتادند. دو تا کیسهی نایلونی دادند دستم و دستور و ساعت مصرف دارها را گفتند و رفتند. آنها که رفتند، صمد گفت: « بچهها را بیاور که دلم برایشان لک زده. » بچهها را آوردم و نشاندم کنارش. خدیجه و معصومه اولش غریبی کردند؛ اما آنقدر صمد ناز و نوازششان کرد و پی دلشان بالا رفت و برایشان شکلک درآورد که دوباره یادشان افتاد این مرد لاغر و ضعیف و زرد پدرشان است.
🔰ادامه دارد...🔰
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNW
هدایت شده از آنتی سکولار
مرد هم مردای قدیم
📌از قدیم الایام گفتن « حرف مرد یکیه» اما ظاهرا این جمله شامل همه مردا نمیشه
📌 جناب پزشکیان در اواخر مناظره دیشبشون گفتن « من قائل به مذاکره برای رفع تحریم هستم» اما همین چند وقت پیش بود که تو صحن علنی مجلس فریاد می زد « نشستن پای میز مذاکره با آمریکا، نتیجه ای جز ذلت ندارد.»
❗️ دکتر جان!
♨️ صحن علنی مجلس با صحن علنی جامعه و صحنههای مناظراتی بسیار متفاوته
🌐 #آنتی_سکولار را دنبال کنید👇🏻
🆔 @antisecular_ir
هدایت شده از کیهـــان آنلاین
🔰 وزارت بهداشت: هیچ دانشجویی از دانشگاه علوم پزشکی تبریز اخراج نشده است
اطلاعیه وزارت بهداشت:
🔸بر خلاف اظهار نظر یکی از کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری، در این دولت، هیچ دانشجویی از دانشگاه علوم پزشکی تبریز به هیچ دلیلی اخراج نشده است.
🔸تعداد اندکی از دانشجویان به علت ادامه تخلفات متعدد و رفتارهای خلاف مقررات، بعد از چند بار بخشش و عفو، توسط شورای انضباطی یک الی چهار نیمسال معلق شده اند.
@Kayhan_online
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😡چاقو کشی انتخاباتی قصاب😂🤣
❌مردم دیگه این دوره تحملشون رو از دست دادند🤬
🤬بیا این میکروفون رو...🤬🤬😅
#دولت_سوم_روحانی
#انتخابات
🔻همـ بخنـد ، همـ آگـاه شـۅ
🤣 @tanzist
هدایت شده از نبرد آخر🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجتالاسلام قاسمیان: رأی قاطعانه ما دکتر جلیلی است.
🔹کسانی که با پیغمبرند سر ملت خودشان داد و هوار نمیکشند. اینجور نیستند که خندههایشان با کفار و دشمنان ملت باشد و فحاشی و داد و هوارشان با ملت باشد.
🔻رأی قاطعانه ما دکتر جلیلی است.
🔹من که آقای پزشکیان را زیاد نمیشناسم؛ میگویند آدم پاکدست و خوبی هستند اما این دور و بری هایی که ما میبینیم [اینطور نیستند!] آقای پزشکیان نفرمایید که من صرفا این ها را برای جمع کردن رای به ستاد آوردم و دیگر کاری به کارشان ندارم. اینها ارکان دولت شما خواهند بود. مردم سابقه اینها را میدانند. ما به چنین دولت فحاشی که به مردم فحش میدهد رای نمیدهیم!
هدایت شده از دنیــــــای پاســــــخ 🌎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️واقعیت #برجام چه بود؟
کوتاه ولی مهم!
#نشر_حداکثری
با#دنیای_پاسخ حاضرجوابباش 👇
@PasokhWorld
@PasokhWorld
هدایت شده از جدال سیاسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این تناقض: برجام!
▪️نظر شما درباره تفاوت اظهارات یک کاندیدا قبل از نیاز به رای مردم با موقع انتخابات چیست؟
⚫️ @jedal_siasi | جدال سیاسی
هدایت شده از پناهیان پلاس
73.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 حاشیۀ برنامۀ سمت خدا
🔹صحبتی که جلوی پخش آن گرفته شد.
حمایت صریح استاد پناهیان از دکتر جلیلی
👈 این فیلم بعد از برنامۀ ناتمام سمت خدا
در تاریخ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۳
توسط استاد پناهیان ضبط شده است.
🔰پناهیان پلاس رسانه مردمی دوستداران استاد پناهیان👇
https://eitaa.com/joinchat/876478466C879c77201f
هدایت شده از نبرد آخر🇵🇸
ترکیه واردات نفت از ایران را بدون توجه به تحریم های آمریکا از سر می گیرد.
🢔 بر اساس اطلاعات منتشر شده توسط یورواستات، ترکیه پس از چهار سال وقفه واردات نفت از ایران را از سر گرفته است.
🢔 این اقدام در حالی صورت می گیرد که کشورهای بیشتری تحریم های آمریکا علیه ایران را نادیده می گیرند و از رکورد فروش نفت تهران به بازارهای آسیایی بهره می برند.
#انقلابیون
🔵 نبرد آخر👇
@nabardeakhar
@nabardeakhar
هدایت شده از نهضت جهانی مقاومت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴طنز انتخاباتی
▪️ناراحتی امپراطور از حسن روحانی
🌎نهضت جهانی مقاومت🌍
http://eitaa.com/joinchat/1357578243Cf32533097a
🆕آخرین اخبارمنطقه،جهان،جبهه مقاومت
هدایت شده از سپاه سایبری پاسداران🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 توهینهای شرمآور به ایران و ایرانی در پخش زنده شبکه سلطنتطلب!
🔹کنگرلو، فعال سیاسی اپوزیسیون:تمام کسانی که رأی دادهاند، خائن و ابله هستند! مقایسه ایران و آمریکا، مقایسه مگس و پلنگ است!
🔹مهدی خزعلی، تحلیلگر سیاسی:شما اقرار میکنید که اگر قدرت داشته باشید، هر فعل ناشایستی از شما سر میزند!آن کسی که در کنار صدام ایستاد، پهلوی بود نه ملت ایران!
سپاه سایبری پاسداران👇🏻
☑️ @SEPAH_CYBERIY
هدایت شده از بیسیمچی مدیا 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرلشکر سلامی: راه صادراتِ نفت ما باز شد چون هرکسی کشتی ما را گرفت کشتی او را گرفتیم، هرکسی کشتی ما را زد کشتی او را زدیم
پرچم ایران امروز بر بلندای کشتیهای تجاری و نفتکش ما در اهتزاز است و خطوط کشتیرانی ما از خطوط هر قدرت و کشور دیگری در جهان امنتر است.
@BisimchiMedia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سعید
رای ما سعید جلیلی
هدایت شده از اساتید انقلابی و نخبگان علمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آیا خاتمی و روحانی با همه وزرایشان که در ستاد پزشکیان جمع شده اند؛ میتوانند پاسخ این چند سوال دکتر سید صولت مرتضوی را منطقی و بدون جیغ و داد بدهند؟؟
🔹اینجاست که یا زیر میز می زنند😏
و یا متواری میشوند...🏃🏃😁
📌 پ ن 👇
بعد از شنیدن صحبتهای مرتضوی فقط یه جمله به ذهنم خطور کرد و آن جمله این بود خائن مردم فریب.
آقای روحانی اینقدر به فکر رنگ کردن ریشش بود اگر به فکر مملکت بود حداقل سیاه چاله نه ۸ سال خشک سالی برای ما رقم نمی زد.
🇮🇷 کانال اساتید انقلابی و نخبگان علمی
@asatid_enghelabi ایتا و سروش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢جهاد به این میگن ....
ماشاءالله آقای #زاکانی ،چقدر داره زحمت میکشه ،رفته کرمانشاه و داره اونجا مردم رو روشن میکنه که چه صدماتی در دولت روحانی دیدند و الحمدالله چه استقبالی هم از ایشون شده ❤️.
#مرد_مخلص_شجاع
─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─
✅کانال #میثم_تمار 👇
@meysame_tammarr
هدایت شده از نقد باستان پرستی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
از هر گروه و جریانی که هستید این کلیپ را با دقت تماشا کنید بعد بینی و بین الله به هر کسی که خواستید رأی دهید.
🔺برای دیدن تحلیلهای حمید رسایی عضو کانال شوید🔻
@www_rasaee_ir
هدایت شده از جنگ شناختی ترکیبی
⭕️به #پزشکیان میگن برنامهت چیه میگه هر چی کارشناسا بگن.
بهش میگن کارشناسای ستادت فلان حرفو گفتن. میگه اونا رو ول کن ببین خودم چی میگم😐