❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_اول_قسمت۱
🌱 #مریم از هلیکوپتر پیاده شد. جواهر دست او را گرفت و به سرعت به سوی پناهگاه دویدند. باد شدید پرههای هلیکوپتر، چادرشان را به شدت تکان میداد. ناگهان صدای سوت دهها خمپاره به گوش رسید. جواهر #مریم را هل داد و هر دو روی زمین دراز کشیدند صدای چند انفجار شدید بلند شد. هلیکوپتر به سرعت بلند شد و دور شد. جواهر و #مریم دوباره دویدند. به نخلستان رسیدند. #مریم روی زمین سجده کرد. خاک را بوسید و با شادمانی گفت:
_میبینی جواهر، بوی مهدی میاد. خدایا من چطور طاقت آوردم این همه مدت از آبادان و مهدی دور باشم.
🍃با هم به سوی بیمارستان شرکت نفت راهی شدند. بین راه جواهر گفت:
_ #مریم جان تو امانتی. من به زحمت آقاجان را راضی کردم. اگر میخواهی ازت ناراحت و رنجیده خاطر نشوم قول بده هر وقت سوت خمپاره و توپ شنیدی یا روی زمین دراز بکش یا جایی پناه بگیر.
🍃به خوابگاه بیمارستان شرکت نفت رسیدند. خانم جوشی و کریمی با خوشحالی به استقبال #مریم آمدند. #مریم سر از پا نمیشناخت. حالا #مریم در آبادان بود. در اولین فرصت به همراه جواهر به زیارت برادر شهیدش رفتند. جواهر در آنجا شاهد بود که #مریم صورت بر مزار مهدی گذاشته و تا ساعتی با مهدی درد دل کرد، گریه کرد و خود را سبک کرد.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian