eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
318 دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
14.2هزار ویدیو
201 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹پیامبر اکرم(ص) فرمودند: ♦️«مَنْ سَمِعَ رَجُلًا یُنَادِی یَا لَلْمُسْلِمِینَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ» ♦️هر کس صدای مظلومی را بشنود و به کمکش نشتابد، مسلمان نیست . 📚كافى، ج 2، ص 164 🌹٢٩دی ماه؛روز غزه (نماد مقاومت فلسطین) ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
✫⇠(۲۱۱) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و یازدهم:غم سنگین رحلت امام (۱) ♦️خرداد سال ۶۸ فرا رسید اخبار ناخوشایندی از بیماری و بستری شدن حضرت امام(رحمه الله علیه)، از تلویزیون عراق پخش می‌شد و هر روز بر نگرانی ما افزوده می‌شد. امام برای اسرا نه فقط یک رهبر سیاسی، بلکه مراد و معشوقی بود که از لحاظ روحی، روانی نیز تکیه گاه استوار و مستحکمی محسوب می شد که غم و رنج دوران خطیر اسارت را برای اسرا آسان می‌کرد. 🔸️گاهی من به بعضی دوستان می گفتم: که آیه ای در قرآن هست که می فرماید: «الابذکرالله تطمئن القلوب» یعنی با یاد و نام خدا دلها آرامش می یابد. می ‌گفتم: دوستان شاید من از درک عظمت خالق و تسکین یافتن با نام او عاجز باشم ، اما امام برایمان تجسم عینی جلوۀ نور خدا بر طور وجودمان و جلوه ای از عظمت خالق است. بنابراین من می‌گم با یاد و نام امام دل ما آرامش پیدا می‌کنه و بعضی دوستان نیز تصدیق می‌کردن. استناد من این بود زمانی که مولانا با شمس از روی آب عبور می‌کرد. شمس با ذکر یا علی از روی آب عبور کرد ، اما مولانا تا وارد آب شد و یا علی گفت، توی آب فرو رفت. شمس رویش رو به سمت مولانا برگردوند و گفت تو از درک علی عاجز هستی تو بگو یا شمس و از روی آب عبور کن و چنین شد. 🔹️امام خمینی مراد و تسکین دهندۀ آلام و رنج‌های ما بود لذا از دست دادن امام خیلی سنگین و غیر قابل تحمل بود. کم کم اخبار کسالت امام جدی‌تر شد تا روز غم بزرگ فرا رسید و سنگینی واقعه فرود اومد و تلویزیون عراق خبر ارتحال امام را در غروب روز چهاردهم پخش کرد و یکی از طلبه‌ها بنام عبدالکریم مازندرانی که عربی بلد بود در آسایشگاه یک خبر رو ترجمه کرد. 💥با اعلام خبر ارتحال امام تا دقایقی سکوتی سنگین بر کلِ آسایشگاه حاکم شد و همه در بهت و حیرت فرو رفته و با ناباوری به این خبر می نگریستند. امّا به تدریج با جدی و محرز شدن خبر، بغض‌ها ترکید و ضجه‌های دردناک اسرا که برای هیچ نوع شکنجه ای این‌جور بلند نشده بود، در فضای تمام آسایشگاه‌ها پیچید...   ☀️   ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
سلول های خاکستری۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت سی و چهارم سر کوچه مون یه نون بربری فروشی بود که کنار اون یه پیرمرده که اسمش بابا پنجعلی بود یه منقل گذاشته بود ُ جیگر می فروخت جیگر گوسفند سیخی دو تومن بود و چون ما بچه ها زورمون نمی رسید ُ و فقیر بودیم ُ و نمی تونستیم ، جیگر گوسفند دو تومنی بخریم ، بابا پنجعلی دلش سوخته بود و رفته بود جیگر شتر آورده بود سیخی پنج زار ، خدایی جیگر شتر خوشمزه بود ولی خیلی سفت بود ُ و بزرگترا نمی خریدن ولی ما که سنگ رو هم می خوردیم ، این یه سیخ جیگر پنج زاری رو با نصف بربری قورت می دادیم ، یه هو علی گفت ناصر پَرت و پلا حرف زدی ، داشتی از اَخم حسن می گفتی ، رفتی سُراغ نون بربری ، بعدش بابا پنجعلی ، بعدش جیگر شتر ، حالا چی می خای بگی ، یه هو جمشید زد پس گردن ناصر گفت چند بار گفتم موقع صحبت کردن از یه شاخه به شاخه دیگه نپَر ، اصلا" بزار خودم تعریف کنم ، جمشید یه ژست ِ بالای دیپلم به خودش گرفت ُو گفت ، به تیم فوتبال ما می گفتن تیم بچه های کوچه بربری ، شماره کوچه ما گوچه صد و ده بود و ما از وقتی که فهمیده بودیم عدد صد وده ، عدد اسم حضرت علی علیه السلامه ، قیافه می گرفتیم که ما بَر و بچه های حیدری هستیم ُ و اسم تیم فوتبالمون رو گذاشته بودیم تیم عقاب ِ حیدری ، روبروی کوچه مون اونور خیابون کوچه شماره صد و دوازده بود که اتقاقا " سر کوچه شون یه نون سنگکی بود ، ما بچه های کوچه بربری همیشه با بچه های کوچه سنگکی کَل داشتیم ، ما اونا رو مسخره می کردیم ُ و بهشون می گفتیم ، بچه های کوچه ده دوازدهی ها ، یا بچه های کوچه سنگک سوخته ، اونا می خواستن ما رو مسخره کنن به ما می گفتن بچه های کوچه ده دهی ها یا بچه های کوچه بربری بیات ، از وقتی هم که بابا پنجعلی اومده بود ُ و جیگر شتر رو آورده بود بهمون می گفتن بچه های کوچه شتری ، اونا یه کاپیتان داشتن یه بچه سِرتقی بود به اسم رضا موتوری ، باباش سر خیابون موتور سازی داشت ، بعضی وقتا هم موتور اوراق می کرد بعضی ها می گفتن ، موتورا دزدیه ، یه هو احمد یه دادی زد و بلند گفت : بابا جمشید جوون تو هم که شدی ناصر ، هی از این شاخه پریدی رو یه شاخه دیگه ، شما دو نفر مثلا " می خاید دلیل اَخم حسن ُ و بگید ، یه ساعت دارید حرف می زنید هنور ما نفهمیدیم که لیلی زن بود یا مرد ، اصلا " نمی خاد تو تعریف کنی بزار خودم بِگم یه دفعه احمد از جاش بلند شد ُ و رفت بیرون سنگر ، علی خندید ُ و گفت : کجا رفت ، چرا قَهر کرد ، من هممون جور با اُخم بچه ها رو نگاه می کردم ، یه هو احمد با یه جعبه خالی مهمات اومد داخل سنگر ، جعبه مهمات چوبی رو به صورت عمودی گذاشت زمین ، یه پتو انداخت روش ، همه با تعجب نگاه می کردیم ، ناصر پرسید حسن ، این دیوونه داره چیکار میکنه ؟ با اَخم شونه هامو بالا انداختم ُ و گفتم : نمی دونم ، احمد یه شیشه ابلیمو خالی رو هم مثل میکروفون گرفت تُو دستش ، علی گفت : نخیر ، راست راستکی دیوونه شده ، تا اومد از جاش بلند شه ، احمد داد زد : آقا بشین ، مجلس رو به هم نزن ، علی ترسید ُ و هممو جا نشست ، یه نگاه به آقا قلعه قوند انداختم ، دیدم خیلی جدی داره کارهای احمد رو برانداز می کنه ُ و هیچی نمی گه ، ناصر در گوشم گفت : حسن موتور احمد روشن شده ، مواظب باش ، الان ِ که جلو آقا یه گَندی بالا بیاره ، با دقت داشتیم احمد ُ و نگاه می کردیم ، احمد شروع کرد : برادرای خوبم ؟ داداشام ؟ اِ ِِِ ِ ، ببخشید چی می خواستم بگم ؟ یادم رفت ، آهان می خواستم بِگم : سلام ، یه دفعه از خنده هممون پوکیدیم ، احمد بدون اینکه بخنده خودش رو جابجا کرد و سرش رو خاروند ُ و گفت : می خواستم خدمتون عرض کنم که که که ، راستی جمشید تا کجا تعریف کردی ؟ یادم رفت ، دوباره ما از خنده پوکیدیم ، دیدم آقا قلعه قوند هم داره می خنده ، یه دفعه احمد جدی شد ُ و رو کرد به علی ُ و گفت : میکروفون چرا قطع کردی ؟ مرد حسابی پاتو از رو سیم بردار ، دوباره پرسید ؟ جمشید جوون مادرت ، جوون مادرت ، تا کجا تعریف کردی ؟ وای از خنده دلامون رو گرفته بودیم ، یه هو گفت : آهان ، آهان ، یادم اومد ، اَولا" دِش آقا جمشید گُلم ، دلیل اینکه ما به بچه های کوچه سنگکی می گفتیم دَوازدهی ها ، اینایی که تو بَلغور کردی نبود ، یه هو جمشید دهنش رو کج کرد ُ و پرسید پس چی بود ؟ دوباره خندیدیم ، صحنه شده بود یه تاتری کُمدی ، آقا قلعه قوند آروم می خندید ُ و خوب این نشونه خوبی بود ، احمد گفت : داداشام یادتون میاد یه روز غروب سر کوچه مون داشتیم جیگر شتر می خوردیم ، یه هو رضا موتوری با دار و دسته کوچه سنگکی سر رسیدن ُ و ما رو مسخره کردن ؟ بچه ها گفتن نه چیزی یادمون نیست ، احمد با عصبانیت گفت : آقایون دانشمندا ؟ تُو رو خدا به اون سلول های خاکستری نداشته مغزتون یه کم فشار بیارید ، یادتون بیارید ، یادتون می یاد ، بعد از من پرسید ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
خِشتک شلوار۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت سی و پنجم ۰۰۰ آقایون دانشمندا ؟ تو رو خدا به اون سلول های نداشته مغزتون یه کم فشار بیارید ، یادتون می یاد ، بعد از من پرسید ؟ حسن تو هم یادت نیست ؟ با اَخم اشاره کردم به شکاف کوچیک بالای ابرومو گفتم : چرا ، یادمه ، یه هو احمد یه بِشکَن زد ُ و گفت آفرین ، بعد رو کرد به بچه ها ُ و گفت همون روز که تُو دعوا ، اَبروی حسن شکافت ، یه هو همه انگاری کشف مهمی کرده باشن داد زدن آره ، آره ، یادمون اومد ، یه هو ناصر نه ورداشت نه گذاشت ُ و گفت : بله همون روز که خشتک شلوار ِ۰۰۰۰۰۰ پاره شد ُ و هیچی از زیر شلوار نپوشیده بود ، وای انگاری یه جعبه نارنجک منفجر کردن ، پوکیدیم از خنده ، هِر هِر و کِر کِرمون بلند بود ، یه هو کبلایی گوشه چادر سنگر زد کنار ُ و گفت : هان چیه آقایون موش موشک ؟ ایندفعه چی کِش رفتید ُ و باهاش جشن گرفتید ؟ بِرم ، بِرم یه سر به انبار تدارکات بزنم ببینم ، آبلیمویی ، شکری ، کمپوتی ، نخود کشمشی ، کم نشده باشه اینو گفت ُ و رفت ، هممون از حرف کبلایی خنده مون گرفت ، یه هو جمشید رو کرد به ناصر ُ و گفت : آقا ناصر تحویل بگیر ، این دسته گُلی که جنابعالی به آب دادی ، زرگنده ؟ ناصر یه شکلک دراورد و گفت : خودتی ، آقا قلعه قوند بلند گفت : کبلایی وایسا ، وایسا ، واست توضیح بدم رفت دنبال کبلایی ، احمد بالا مِنبر نشسته بود ُ و همونطور که شیشه ابلیمو رو مثل میکروفون گرفته بود تُو دستش ادامه داد ، رضا موتوری یه کاپ فوتبال از ساکش در آورد گفت : حسن کفاش ؟ اینو می بینی ، هم امروز صبح تُو مسابقه فوتبال بُردیم ، عُرضه داری با این بچه های زِپرتیه کوچه بربری با ما مسابقه بدی ، یه کاپ بخرید بیاید مسابقه ، هر تیمی بُرد ، هر دو تا کاپ مال ِ اُونه ، جمشید دولا شد در ِ گوش حسن گفت : قبول نکن ، قیمت کاپ خیلی گرونه ، حسن رو کرد به رضا موتوری ُ و گفت : قبول نمی کنم ، ما با شما مسابقه نمی دیم ، شما جِرزنید ، بچه هاتون خَشن بازی می کنن ، رضا موتوری نیش خندی زد ُ و گفت : بگو می ترسم ، حسن کفاش ؟ همون بهتر یه ترسو مثل تُو بِره واسه دو تومن کفش بوگند ِ مردم رو واکس بزنه ، بعدش حسن با رضا درگیر شدن ُ و رضا با کاپ کوبید به صورت حسن ُ و اَبروی حسن شکافت ُ و رضا فرار کرد ، یه هو جمشید داد زد نخیرم ، رضا فرار نکرد ، اَگه یادت باشه دار و دسته رضا موتوری فرار کردن ، حسن خون رو که دید عصبانی شد ، رضا رو زد زمین ُ و نشست رو سینه اش دست خونیش رو مالید رو صورت رضا ُ و گفت : نامرد ؟ باشه ، سر همین ماه ، مسابقه تُو زمین خاکی ایران نقش داور هم اکبر بختیاری ، کس دیگه رو قبول نمی کنم‌ ، رضا همونطور که حسن هول می داد پائین ، گفت : باشه اکبر بختیاری ، نامرد هم خودتی ، احمد گفت آره یادم اومد ، علی به حسن گفت : حسن ؟ کاپ دویست سیصد تومنه ما تا آخر سال پولامون رو اَگه نخوریم ُ و جمع کنیم صد تومن نمی شه ، با روزی پنج زار پول تُو جیبی که نمی شه کاپ خرید ، ناصر گفت : یادش بخیر همون روز رفتیم پیش حاج تقی که مغازه نون خشکی داشت ، خواستیم که از فردا بهمون چهار چرخ بده تا بریم نمکی ُ و نون خشک جمع کنیم قبول نمی کرد و وقتی خیلی اصرار کردیم گفت به این شرط قبول می کنه که هر دو نفرمون یه چرخ ببریم که اَگه یکی رفت دنبال بازیگوشی ، اون یکی مراقب چهار چرخ باشه ، جمشید یه آهی کشید ُ گفت : ناصر یادت تُو با من یه چرخ ، حسن ُ و داداشش کریم با یه چرخ ، احمد و علی با یه چرخ ، رسول و سیامک با یه چرخ ، ایرج و مجتبی' با یه چرخ ، سلیمون ُ و یوسف با یه چرخ ، پسر کوچه خالی شده بود ، اهل کوچه از مادرامون می پرسیدن ، چه خبره ، این وَرپریده ها کجا میرن که کوچه صبح تا غروب خلوته ، احمد گفت : درسته یادم افتاد ، دقیقا " بیست و سه روز طول کشید تا ما دویست و شصت تومن پول کاپ رو جمع کنیم ، حسن یادت می یاد دوازده نفر از وصفنار تا امامزاده حسن پیاده رفتیم تا کاپ بخریم ، خندیدم ُ و گفتم آره یادمه ، یه هو بچه ها هجوم آوردن روم ُ و گفتن چی شد خندیدی ، مارو دو ساعته سر کار گذاشتی ُ و یه جشن پتوی حسابی واسم گرفتن ، اَگه آقا قلعه قوند به دادم نرسیده بود ، الان ابروی سمت راستم هم شکاف ورداشته بود ، همه ی این وقت محمد فقط ما رو نگاه می کرد با ما می خندید َ و با ما گریه می کرد ، بهش نگاه کردم چشمش پَر اَشک بود ، ناصر و جمشید ُ و احمد ُ و علی متوجه گریه محمد شدن ، ناصر پرسید ؟ محمد داداشم چیزی شده ، ما که سعی کردیم کُلی تو رو بخندونیم ، محمد یه نگاه به ناصر انداخت ُ و گفت : از همه شما ممنونم ، ولی یاد میثم افتادم ، اُگه اسیر شده باشه ، اُگه شهید شده باشه ، چند روزه که ازش خبری نیست ، شما رفتید مرخصی ُ و برگشتید ولی از میثم خبری نشد ، خیلی نگرانم ، اخه چی شده ، چرا نمی یاد ؟ بلند شدم ، محمد رو بغل کردم ، بچه ها دور رو ورم رو گرفتند ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
♨️ سوره کهف 💢 نکته: سکوت پیر را جوان میکند 🔸يكى از لطائفى كه در عبرت گيرى از قصه هاى در سوره كهف مى توان يافت مسئله سكوت اصحاب كهف است 🔸در روايتى از رسول اكرم كه در ذيل بيت دهم همين باب نقل مى كنيم برداشت مى شود كه سكوت، پير را جوان مى سازد. 🔸چون اصحاب كهف بعد از آنكه به غار رفته اند بعد از عبادت به خواب رفته اند يعنى در سكوت تام براى هميشه قرار گرفته اند و همين سكوت موجب بقاء و جوانى شان گرديد كه از زبان ولى الله الاعظم امام صادق (عليه السلام ) به جوان ناميده شده اند. 🔸 سكوت تام و توجه دائم به سوى دادار قهرا حضور و مراقبت كامل را به همراه خواهد داشت ، و حضور هر چه قوى تر باشد ظرف جان براى گرفتن حقايق آنسويى و القاءات سبوحى صافتر خواهد بود و لذا جان آدمى ولو اينكه از او ساليان متمادى گذشته باشد يعنى پير شده باشد با القاءات سبوحى و حضور دائمى تازه باقى مى ماند 🔸زيرا كه از باغ ملكوت عالم قدس هر دم براى وى بره تازه فرستند و نسائم قدسى هميشه مشام جان وى را مى نوازند كه از غير به دوست او را سوق مى دهند و لذا هرگز حاضر نيستند كه لحظه اى از حق دست بردارند و بسوى مادون رو كنند. 📒جلد دوم شرح دفتر دل 🌿استاد صمدی املی ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
⚘بسیار خواندنی ♥️فضیلت زیارت امام حسین علیه السلام در شب جمعه مرحوم علامه مجلسی رضوان الله علیه در کتاب شریف جلاء العیون صفحات 817 تا 819 می نویسد: در بعضي از كتب معتبره از اعمش روايت كرده است كه گفت: من در كوفه نازل شده بودم و همسايه‌ای داشتم شبها به نزد او می رفتم و با او صحبت می داشتم، پس شب جمعه‌ای به نزد او رفتم، گفتم: چه می گویی در زيارت امام حسين عليه السلام؟ گفت: بدعت است و هر بدعتی ضلالت است، و هر ضلالتی بازگشت او بسوی آتش است، پس من در نهايت خشم از پيش او برخاستم و به خانه برگشتم و با خود قرار دادم كه سحر می روم به نزد او و بعضي از فضايل و ثواب زيارت حضرت را برای او ذكر می كنم، اگر بر اين معانده اصرار ننمود، خوب، و الا او را به قتل می رسانم. چون وقت سحر شد رفتم به در خانه او، در كوبيدم و او را صدا زدم، زوجه او جواب گفت، و گفت: او در اول شب به قصد زيارت امام حسين عليه السلام به كربلا رفت، اعمش گفت: من از عقب او روانه شدم، چون به مرقد منور آن حضرت رسيدم ديدم كه آن مرد پير در سجده است و می گريد و دعا می كند و از حق تعالی طلب توبه و آمرزش می نمايد، چون سر از سجده برداشت گفتم كه: تو ديروز می گفتی كه زيارت آن حضرت بدعت است، و امروز خود به زيارت آمده‌ای. گفت: ای اعمش مرا ملامت مكن كه من پيشتر اعتقاد به امامت ايشان نداشتم، و در اين شب خواب غريبی ديدم، مرد جليل القدری را در خواب ديدم ميانه بالا نه بسيار بلند و نه بسيار كوتاه، در غايت عظمت و جلالت و مهابت و حسن و جمال و كمال، و گروهی عظيم بر دور او گرد آمده بودند، و در پيش روی او سواره‌ای می رفت، و آن سواره تاجی بر سر داشت كه چهار ركن داشت، و هر ركنی مكلل به جواهری چند بود كه مسافت سه روزه راه را روشن میكرد، من پرسيدم كه: اين بزرگوار كيست كه اين گروه بسيار به او احاطه كرده‌اند؟ مردی گفت: محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم است، گفتم: آن شهسوار كه در پيش روی او می رود كيست؟ گفت: آن علی مرتضی علیه السلام است. ناگاه ناقه‌ای از نور ديدم كه هودجی از نور بر آن ناقه بسته بودند، و دو زن با نهايت نور و جمال و عظمت و جلال در آن هودج نشسته بودند، و آن ناقه در ميان زمين و آسمان پرواز می كرد، پرسيدم كه: اين زنان كيستند؟ گفت: فاطمه زهرا و خديجه كبری سلام‌الله علیهما، پس جوان ديگر سواره ديدم مانند ماه منير پرسيدم كه: اين جوان كيست؟ گفت: حسن مجتبی علیه السلام پرسيدم كه: ايشان به كجا می روند؟ گفت: به زيارت حسين علیه السلام شهيد كربلا . پس نزديك هودج حضرت فاطمه عليها السلام رفتم ديدم كه براتها و رقعه‌ها نوشته از آسمان نزد هودج آن حضرت می ريزد، پرسيدم كه: اين براتها چيست؟ 💌گفت: اين براتها بيزاری از آتش جهنم است برای آنها كه زيارت امام حسين می كنند در شب جمعه⚘ ، من التماس كردم كه يكي از آن رقعه‌ها را برای من بگير، گفت: تو می گویی كه زيارت آن حضرت بدعت است، تا از اين سخن توبه نكنی و به زيارت آن حضرت نروی، از اين براتها چيزی به تو نخواهد رسيد. پس خائف و هولناك از خواب بيدار شدم، و برخاستم و متوجه به زيارت شدم و تائب گرديدم از گفته خود، ای اعمش به خدا سوگند كه تا روح از بدن من مفارقت نكند از زيارت آن حضرت مفارقت نخواهم كرد. صلی الله علیک یا اباعبدالله صلی الله علیک و رحمه الله و برکاته♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اشتباه است که فکر کنید با این همه برف وضعیت خشکسالی ایران برطرف شده این همه برف، باعث نجات ایران از خشکسالی شده؟ واقعا برف نجات بخش بوده؟ یک خطای بزرگ میتواند وضعیت محیط زیست ما را بدتر کند. در فیلم توضیح دادم که چرا نمیتوان به اعداد گزارش شده اعتماد کرد. ✍️حمید فرهمند 👈 عضوشوید
حضرت مهدی علیه السلام فرمودند من برای مومنی که مصیبت جد شهیدم را یادآور شود، سپس برای تعجیل فرج و تایید من دعا نماید، دعا می کنم⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐💐💐💐صبح را با آیت الکرسی آغاز میکنیم برای سلامتی وتعجیل درظهورآقاامام زمان 💐💐💐💐 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🍃🌸اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ🌸🍃 🍃🌸من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ🌸🍃 🍃🌸منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🌸🍃 🍃🌸لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ🌸🍃 🍃🌸فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🌸🍃 🍃🌸اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ🌸🍃 🍃🌸أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🌸🍃 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸دعای سلامتی امام زمان عج *🌺اللهمّ کُنْ لِولِّیکَ الحُجّةِ ابنِ الحَسن،صَلواتُک عَلیهِ وَعَلی ابائِه،فِی هذِهِ السّاعَةِ وفِی کُلّ ساعَه،ولیّاًً* *وحافظاً،وقائداًوناصراً، ودلیلاًوعینا، حتّی تُسکِنه ارضَکَ طَوعاً، وَتُمَتِعَه فِیها طَویلا......🌼🌼🌼🌼 🌸🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸🌸🌸 ‌‌امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست مقام معظم رهبری ادمین تبادلات.ایتا @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 ‌‌https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa