✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_هفتم
💠 از چشمانشان به پای حال خرابم خنده میبارید و تنها حضور حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دست دلم را گرفته بود تا از وحشت اینهمه نامحرمِ تشنه به خونم جان ندهم که در حلقه تنگ محاصرهشان سرم پایین بود و بیصدا گریه میکردم.
ایکاش به مبادلهام راضی شده بودند و هوس تحویلم به ابوجعده بیتابشان کرده بود که همان لحظه با کسی تماس گرفتند و مژده به دام افتادنم را دادند.
💠 احساس میکردم از زمین به سمت آسمان آتش میپاشد که رگبار گلوله لحظهای قطع نمیشد و ترس رسیدن نیروهای #مقاومت به جانشان افتاده بود که پشت موبایل به کسی اصرار میکردند :«ما میخوایم بریم سمت بیمارستان، زودتر بیا تحویلش بگیر!»
صدایش را نمیشنیدم اما حدس میزدم چه کسی پشت این تماس برای به چنگ آوردنم نرخ تعیین میکند و به چند دقیقه نکشید که خودش را رساند.
💠 پیکرم را در زمین فشار میدادم بلکه این سنگها پناهم دهند و پناهی نبود که دوباره شانهام را با تمام قدرت کشید و تن بیتوانم را با یک تکان از جا کَند.
با فشار دستش شانهام را هل میداد تا جلو بیفتم، میدیدم دهانشان از بریدن سرم آب افتاده و باید ابتدا زبانم را به صلّابه میکشیدند که عجالتاً خنجرهایشان غلاف بود.
💠 پاشنه درِ پشت بام مقداری از سطح زمین بالاتر بود و طوری هلم میدادند که چشمم ندید، پایم به لبه پاشنه پیچید و با تمام قامتم روی سنگ راهپله زمین خوردم.
احساس کردم تمام استخوانهایم در هم شکست و دیگر ذکری جز نام #حضرت_زینب (علیهاالسلام) به لبهایم نمیآمد که حضرت را با نفسهایم صدا میزدم و میدیدم خون دهانم روی زمین خط انداخته است.
💠 دلم میخواست خودم از جا بلند شوم و امانم نمیدادند که از پشت پیراهنم را کشیدند و بلندم کردند. شانهام را #وحشیانه فشار میدادند تا زودتر پایین روم، برای دیدن هر پله به چشمانم التماس میکردم و باز پایم برای رفتن به حجله ابوجعده پیش نمیرفت که از پیچ پله دیدم روی مبل کنار اتاق نشسته و با موبایلش با کسی حرف میزند.
مسیر حمله به سمت #حرم را بررسی میکردند و تا نگاهش به من افتاد، چشمانش مثل دو چاه از آتش شعله کشید و از جا بلند شد.
💠 کریهتر از آن شب نگاهم میکرد و به گمانم در همین یک سال بهقدری #خون خورده بود که صورتش از پشت همان ریش و سبیل خاکستری مثل سگ شده بود.
تماسش را قطع کرد و انگار برای جویدن حنجرهام آماده میشد که دندانهایش را به هم میسایید و با نعرهای سرم خراب شد :«پس از #وهابیهای افغانستانی؟!»
💠 جریان خون به زحمت خودش را در رگهایم میکشاند، قلبم از تپش ایستاده و نفسم بیصدا در سینه مانده بود و او طوری عربده کشید که روح از بدنم رفت :«یا حرف میزنی یا همینجا ریز ریزت میکنم!»
و همان #تهدیدش برای کشتن دل من کافی بود که چاقوی کوچکی را از جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله مانده بود تا به قتلگاهم برسم و او از همانجا با تیزی زبان جهنمیاش جانم را گرفت :«آخرین جایی که میبرّم زبونته! کاری باهات میکنم به حرف بیای!»
💠 قلبم از وحشت به خودش میپیچید و آنها از پشت هلم میدادند تا زودتر حرکت کنم که شلیک #گلوله پرده گوشم را پاره کرد و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت.
از شدت وحشت رمقی به قدمهایم نمانده و با همان ضربی که به کتفم خورده بود، از پله آخر روی زمین افتادم. حس میکردم زمین زیر تنم میلرزد و انگار عدهای میدویدند که کسی روی کمرم خیمه زد و زیر پیکرش پنهانم کرد.
💠 رگبار گلوله خانه را پُر کرده و دست و بازویی تلاش میکرد سر و صورتم را بپوشاند، تکانهای قفسه سینهاش را روی شانهام حس میکردم و میشنیدم با هر تکان زیر لب ناله میزند :«#یا_حسین!» که دلم از سوز صدای مظلومش آتش گرفت.
گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر میشد، پیراهنم از پشت خیس و داغ شده و دیگر نالهای هم نمیزد که فقط خسخس نفسهایش را پشت گوشم میشنیدم.
💠 بین برزخی از #مرگ و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بیوقفه، چیزی نمیفهمیدم که گلوله باران تمام شد.
صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود، چیزی نمیدیدم و تنها بوی #خون و باروت مشامم را میسوزاند که زمزمه مصطفی در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد.
💠 گردنم از شدت درد به سختی تکان میخورد، بهزحمت سرم را چرخاندم و پیکر پارهپارهاش دلم را زیر و رو کرد. ابوالفضل روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود، از تمام بدنش خون میچکید و پاهایش را روی زمین از شدت درد تکان میداد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_هشتم
💠 تازه میفهمیدم پیکر برادرم سپر من بوده که پیراهن سپیدم همه از خونش رنگ گُل شده بود، کمر و گردنش از جای گلوله از هم پاشیده و با آخرین نوری که به نگاهش مانده بود، دنبال من میگشت.
اسلحه مصطفی کنارش مانده و نفسش هنوز برای #ناموسش میتپید که با نگاه نگرانش روی بدنم میگشت مبادا زخمی خورده باشم.
💠 گوشه پیشانیاش شکسته و کنار صورت و گونهاش پُر از #خون شده بود. ابوالفضل از آتش اینهمه زخم در آغوشش پَرپَر میزد و او تنها با قطرات اشک، گونههای روشن و خونیاش را میبوسید.
دیگر خونی به رگهای برادرم نمانده بود که چشمانش خمار خیال #شهادت سنگین میشد و دوباره پلکهایش را میگشود تا صورتم را ببیند و با همان چشمها مثل همیشه به رویم میخندید.
💠 اعجاز نجاتم مستش کرده بود که با لبخندی شیرین پیش چشمانم دلبری میکرد، صورتش به سپیدی ماه میزد و لبهای خشکش برای حرفی میلرزید و آخر نشد که پیش چشمانم مثل ساقه گلی شکست و سرش روی شانه رها شد.
انگار عمر چراغ چشمانم به جان برادرم بسته بود که شیشه اشکم شکست و ضجه میزدم فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
💠 شانههای مصطفی از گریه میلرزید و داغ دل من با گریه خنک نمیشد که با هر دو دستم پیراهن #خونی ابوالفضل را گرفته بودم و تشنه چشمانش، صورتش را میبوسیدم و هر چه میبوسیدم عطشم بیشتر میشد که لبهایم روی صورتش ماند و نفسم از گریه رفت.
مصطفی تقلّا میکرد دستانم را از ابوالفضل جدا کند و من دل رها کردن برادرم را نداشتم که هر چه بیشتر شانهام را میکشید، بیشتر در آغوش ابوالفضل فرو میرفتم.
💠 جسد ابوجعده و بقیه دور اتاق افتاده و چند نفر از رزمندگان مقابل در صف کشیده بودند تا زودتر از خانه خارجمان کنند.
مصطفی سر ابوالفضل را روی زمین گذاشت، با هر دو دست بازویم را گرفته و با گریه تمنا میکرد تا آخر از پیکر برادرم دل کندم و بهخدا قلبم روی سینهاش جا ماند که دیگر در سینهام تپشی حس نمیکردم.
💠 در حفاظ نیروهای #مقاومت مردمی از خانه خارج شدیم و تازه دیدم کنار کوچه جسم بیجان مادر مصطفی را میان پتویی پیچیدهاند.
نمیدانم مصطفی با چه دلی اینهمه غم را تحمل میکرد که خودش سر پتو را گرفت، رزمنده دیگری پایین پتو را بلند کرد و #غریبانه به راه افتادیم.
💠 دو نفر از رزمندگان بدن ابوالفضل را روی برانکاردی قرار داده و دنبال ما برادرم را میکشیدند. جسد چند #تکفیری در کوچه افتاده و هنوز صدای تیراندازی از خیابانهای اطراف شنیده میشد.
یک دست مصطفی به پتوی #خونی مادرش چسبیده و با دست دیگرش دست لرزانم را گرفته بود که به قدمهایم رمقی نمانده و او مرا دنبال خودش میکشید.
💠 سرخی غروب همه جا را گرفته و شاید از مظلومیت خون شهدای #زینبیه در و دیوار کوچهها رنگ خون شده بود که در انتهای کوچه مهتاب #حرم پیدا شد و چلچراغ اشکمان را در هم شکست.
تا رسیدن به آغوش #حضرت_زینب (علیهاالسلام) هزار بار جان کندیم و با آخرین نفسمان تقریباً میدویدیم تا پیش از رسیدن تکفیریها در حرم پنهان شویم. گوشه و کنار صحن عدهای پناه آورده و اینجا دیگر آخرین پناهگاه مردم زینبیه از هجوم تکفیریها بود.
💠 گوشه صحن زیر یکی از کنگرهها کِز کرده بودم، پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی کنارمان بود و مصطفی نه فقط چشمانش که تمام قامتش از اینهمه مصیبت در هم شکسته بود.
در تاریک و روشن آسمان مغرب صورتش از ستارههای اشک میدرخشید و حس میکردم هنوز روی پیراهن خونیام دنبال زخمی میگردد که گلویم از گریه گرفت و ناله زدم :«من سالمم، اینا همه خون ابوالفضله!»
💠 نگاهش تا پیکر ابوالفضل رفت و مثل اینکه آن لحظات دوباره پیش چشمانش جان گرفته باشد، شرمنده زمزمه کرد :«پشت در که رسیدیم، بچهها آماده حمله بودن. من و ابوالفضل نگران تو بودیم، قرار شد ما تو رو بکشیم بیرون و بقیه برن سراغ اونا.»
و همینجا در برابر #عشق ابوالفضل به من کم آورده بود که مقابل چشمانم از خجالت به گریه افتاد :«وقتی با اولین شلیک افتادی رو زمین، من و ابوالفضل با هم اومدیم سمتت، ولی اون زودتر تونست خودش رو بندازه روت.»
💠 من تکانهای قفسه سینه و فرو رفتن هر گلوله به تنش را حس کرده بودم که از داغ دلتنگیاش جگرم آتش گرفت و او همچنان نجوا میکرد :«قبل از اینکه بیایم تو خونه، وسط کوچه مامانم رو دیدم.»
چشمانش از گریه رنگ #خون شده بود و اینهمه غم در دلش جا نمیشد که از کنارم بلند شد، قدمی به سمت پیکر ابوالفضل و مادرش رفت و تاب دیدن آنها را هم نداشت که آشفته دور خودش میچرخید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
واتساپ
جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان
https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo
ایتا
@shahidmostafamousavi
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_نهم
💠 سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه میکردم و مصطفی جان کندنم را حس میکرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد.
جای لگدشان روی دهانم مانده و از کنار لب تا زیر چانهام خونی بود، این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخمها برایش کهنه نمیشد که دوباره چشمانش آتش گرفت.
💠 هنوز سرم را در آغوشش نکشیده بود، این چند ساعت محرم شدنمان پرده شرمش را پاره نکرده و این زخمها کار خودش را کرده بود که بیشتر نزدیکم شد، سرم را کمی جلوتر کشید و صورتم را روی شانهاش نشاند.
خودم نمیدانستم اما انگار دلم همین را میخواست که پیراهن صبوریام را گشودم و با گریه جراحت جانم را نشانش دادم :«مصطفی دلم برا داداشم تنگ شده! دلم میخواد یه بار دیگه ببینمش! فقط یه بار دیگه صداشو بشنوم!»
💠 صورتم را در شانهاش فرو میکردم تا صدایم کمتر به کسی برسد، سرشانه پیراهنش از اشکهایم به تنش چسبیده و او عاشقانه به سرم دست میکشید تا آرامم کند که دوباره رگبار گلوله در آسمان #زینبیه پیچید.
رزمندگانِ اندکی در حرم مانده و درهای حرم را از داخل بسته بودند که اگر از سدّ این درها عبور میکردند، حرمت #حرم و خون ما با هم شکسته میشد.
💠 میتوانستم تصور کنم #تکفیریهایی که حرم را با مدافعانش محاصره کردهاند چه ولعی برای بریدن سرهایمان دارند و فقط از خدا میخواستم #شهادت من پیش از مصطفی باشد تا سر بریدهاش را نبینم.
تا سحر گوشم به لالایی گلولهها بود، چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بیدریغ میبارید و مصطفی با #مدافعان و اندک اسلحهای که برایشان مانده بود، دور حرم میچرخیدند و به گمانم دیگر تیری برایشان نمانده بود که پس از #نماز صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست.
💠 نگاهش دریای نگرانی بود، نمیدانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده بود که خودم پیشقدم شدم :«من نمیترسم مصطفی!»
از اینکه حرف دلش را خواندم لبخندی غمگین لبهایش را ربود و پای #ناموسش در میان بود که نفسش گرفت :«اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟»
💠 از هول #اسارت دیروزم دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد و صدای شکستن دلش بلند شد :«تو نمیدونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمیدونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده!»
هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانهشان درد میکرد، هنوز وحشت #شهادت بیرحمانه مادرش به دلم مانده و ترس آن لحظات در تمام تنم میدوید، ولی میخواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش بردارم که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم :«یادته #داریا منو سپردی دست #حضرت_سکینه (علیهاالسلام)؟ اینجا هم منو بسپر به #حضرت_زینب (علیهاالسلام)!»
💠 محو تماشای چشمانم ساکت شده بود، از بغض کلماتم طعم اشکم را میچشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را شاهد عشقم گرفتم :«اگه قراره بلایی سر حرم و این مردم بیاد، جون من دیگه چه ارزشی داره؟»
و نفهمیدم با همین حرفم با قلبش چه میکنم که شیشه چشمش ترک خورد و عطر عشقش در نگاهم پیچید :«این #حرم و جون این مردم و جون تو همه برام عزیزه! برا همین مطمئن باش تا من زنده باشم نه دستشون به حرم میرسه، نه به این مردم نه به تو!»
💠 در روشنای طلوع آفتاب، آسمان چشمانش میدرخشید و با همین دستان خالی عزم #مقاومت کرده بود که از نگاهم دل کَند و بلند شد، پهلوی پیکر ابوالفضل و مادرش چند لحظه درددل کرد و باقی دردهای دلش تنها برای #حضرت_زینب (علیهاالسلام) بود که رو به حرم ایستاد.
لبهایش آهسته تکان میخورد و به گمانم با همین نجوای #عاشقانه عشقش را به #حضرت_زینب (علیهاالسلام) میسپرد که تنها یک لحظه به سمتم چرخید و میترسید چشمانم پابندش کند که از نگاهم گذشت و به سمت در حرم به راه افتاد.
💠 در برابر نگاهم میرفت و دامن #عشقش به پای صبوریام میپیچید که از جا بلند شدم. لباسم خونی و روی ورود به حرم را نداشتم که از همانجا دست به دامن محبت #حضرت_زینب (علیهاالسلام) شدم.
میدانستم رفتن #امام_حسین (علیهالسلام) را به چشم دیده و با هقهق گریه به همان لحظه قسمش میدادم این حرم و مردم و مصطفی را نجات دهد که پشت #حرم همهمه شد.
💠 مردم مقابل در جمع شده بودند، رزمندگان میخواستند در را باز کنند و باور نمیکردم تسلیم تکفیریها شده باشند که طنین #لبیک_یا_زینب در صحن حرم پیچید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_نهم
💠 سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه میکردم و مصطفی جان کندنم را حس میکرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد.
جای لگدشان روی دهانم مانده و از کنار لب تا زیر چانهام خونی بود، این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخمها برایش کهنه نمیشد که دوباره چشمانش آتش گرفت.
💠 هنوز سرم را در آغوشش نکشیده بود، این چند ساعت محرم شدنمان پرده شرمش را پاره نکرده و این زخمها کار خودش را کرده بود که بیشتر نزدیکم شد، سرم را کمی جلوتر کشید و صورتم را روی شانهاش نشاند.
خودم نمیدانستم اما انگار دلم همین را میخواست که پیراهن صبوریام را گشودم و با گریه جراحت جانم را نشانش دادم :«مصطفی دلم برا داداشم تنگ شده! دلم میخواد یه بار دیگه ببینمش! فقط یه بار دیگه صداشو بشنوم!»
💠 صورتم را در شانهاش فرو میکردم تا صدایم کمتر به کسی برسد، سرشانه پیراهنش از اشکهایم به تنش چسبیده و او عاشقانه به سرم دست میکشید تا آرامم کند که دوباره رگبار گلوله در آسمان #زینبیه پیچید.
رزمندگانِ اندکی در حرم مانده و درهای حرم را از داخل بسته بودند که اگر از سدّ این درها عبور میکردند، حرمت #حرم و خون ما با هم شکسته میشد.
💠 میتوانستم تصور کنم #تکفیریهایی که حرم را با مدافعانش محاصره کردهاند چه ولعی برای بریدن سرهایمان دارند و فقط از خدا میخواستم #شهادت من پیش از مصطفی باشد تا سر بریدهاش را نبینم.
تا سحر گوشم به لالایی گلولهها بود، چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بیدریغ میبارید و مصطفی با #مدافعان و اندک اسلحهای که برایشان مانده بود، دور حرم میچرخیدند و به گمانم دیگر تیری برایشان نمانده بود که پس از #نماز صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست.
💠 نگاهش دریای نگرانی بود، نمیدانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده بود که خودم پیشقدم شدم :«من نمیترسم مصطفی!»
از اینکه حرف دلش را خواندم لبخندی غمگین لبهایش را ربود و پای #ناموسش در میان بود که نفسش گرفت :«اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟»
💠 از هول #اسارت دیروزم دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد و صدای شکستن دلش بلند شد :«تو نمیدونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمیدونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده!»
هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانهشان درد میکرد، هنوز وحشت #شهادت بیرحمانه مادرش به دلم مانده و ترس آن لحظات در تمام تنم میدوید، ولی میخواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش بردارم که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم :«یادته #داریا منو سپردی دست #حضرت_سکینه (علیهاالسلام)؟ اینجا هم منو بسپر به #حضرت_زینب (علیهاالسلام)!»
💠 محو تماشای چشمانم ساکت شده بود، از بغض کلماتم طعم اشکم را میچشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را شاهد عشقم گرفتم :«اگه قراره بلایی سر حرم و این مردم بیاد، جون من دیگه چه ارزشی داره؟»
و نفهمیدم با همین حرفم با قلبش چه میکنم که شیشه چشمش ترک خورد و عطر عشقش در نگاهم پیچید :«این #حرم و جون این مردم و جون تو همه برام عزیزه! برا همین مطمئن باش تا من زنده باشم نه دستشون به حرم میرسه، نه به این مردم نه به تو!»
💠 در روشنای طلوع آفتاب، آسمان چشمانش میدرخشید و با همین دستان خالی عزم #مقاومت کرده بود که از نگاهم دل کَند و بلند شد، پهلوی پیکر ابوالفضل و مادرش چند لحظه درددل کرد و باقی دردهای دلش تنها برای #حضرت_زینب (علیهاالسلام) بود که رو به حرم ایستاد.
لبهایش آهسته تکان میخورد و به گمانم با همین نجوای #عاشقانه عشقش را به #حضرت_زینب (علیهاالسلام) میسپرد که تنها یک لحظه به سمتم چرخید و میترسید چشمانم پابندش کند که از نگاهم گذشت و به سمت در حرم به راه افتاد.
💠 در برابر نگاهم میرفت و دامن #عشقش به پای صبوریام میپیچید که از جا بلند شدم. لباسم خونی و روی ورود به حرم را نداشتم که از همانجا دست به دامن محبت #حضرت_زینب (علیهاالسلام) شدم.
میدانستم رفتن #امام_حسین (علیهالسلام) را به چشم دیده و با هقهق گریه به همان لحظه قسمش میدادم این حرم و مردم و مصطفی را نجات دهد که پشت #حرم همهمه شد.
💠 مردم مقابل در جمع شده بودند، رزمندگان میخواستند در را باز کنند و باور نمیکردم تسلیم تکفیریها شده باشند که طنین #لبیک_یا_زینب
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اگر این سخنان دکتر کوشکی و وقایع روزمره فلسطین را بشنوید، قطعا دیگر نخواهید پرسید چرا حماس دست به #طوفان_الاقصی زد.
🔹️واقعاً ملت دربند و مظلوم #فلسطین چه باید بکند و آیا این مردم راه حلی غیر از #مقاومت و مُردن عزتمندانه دارد؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی میگفت: خب چرا حماس دست به #طوفان_الاقصی زد تا اسراییل این جنایتها را انجام بدهد؟
🔴پاسخ دکتر کوشکی را بشنوید و ببینید آیا غیر از این برای مردم غزه راه حلی وجود دارد؟
🔷آیا تاکنون چیزی در رابطه با جیل الحاجز شنیدهاید؟😭😭
#مقاومت
#فلسطین
کانال شهید سید مصطفی موسوی
@shahidmostafamousavi
کانال استیکر
@shahidaghseyedmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی میگفت: خب چرا حماس دست به #طوفان_الاقصی زد تا اسراییل این جنایتها را انجام بدهد؟
🔴پاسخ دکتر کوشکی را بشنوید و ببینید آیا غیر از این برای مردم غزه راه حلی وجود دارد؟
🔷آیا تاکنون چیزی در رابطه با جیل الحاجز شنیدهاید؟😭😭
#مقاومت
#فلسطین
کانال شهید سید مصطفی موسوی
@shahidmostafamousavi
کانال استیکر
@shahidaghseyedmostafamousavi
🚨 حمله مقاومت عراق به آمریکاییها
🔥 جهنم امشب آمریکاییها در منطقه
📌 پایگاه ارتش تروریستی و اشغالگر آمریکا در #میدان_نفتی_العمر سوریه، هماکنون زیر آتش سنگین #مقاومت قرار دارد.
🚨 گزارشات اولیه از #حمله_پهپادی همزمان به سه پایگاه نظامی #آمریکا در العمر (در شرق #دیرالزور سوریه)، #التنف (در مثلث مرزی سوریه با عراق و اردن) و الشدادی (در استان #حسکه شمالشرق سوریه) خبر میدهند.
🛑 منابع غربی: درحالیکه بایدن رئیس جمهور دولت تروریست آمریکا در حال رجزخوانی برای گروههای مقاومت فلسطینی بود، با خبری محرمانه، پوزش خواسته و جهت بررسی شرایط، از محل کنفرانس خارج شد. بایدن در حال بررسی حملات به مواضع آمریکا در خاورمیانه است و ممکن است تصمیم مهمی گرفته و دستوری صادر کند!
🔺 کانال ۱۲ عبری: شبه نظامیان طرفدار #ایران سه پایگاه بزرگ نظامی #امریکا در #شرق_سوریه را با #موشک و #پهپاد هدف گرفتهاند.
🔥 اخباری از حملات سنگین پهپادی به #عین_الاسد در غرب #عراق نیز مخابره شده
🛑 نیویورک تایمز: هواپیمای ترابری استراتژیک سی ۱۷ آمریکایی با ماموریت آمبولانس هوایی جهت انتقال سربازان #ضربه_مغزی شده 😂 پایگاه عین الاسد، بغداد را ترک کرده و به سمت پایگاه هوایی رایمشتاین در جنوب آلمان رفته و در آنجا فرود آمده
⚠️ پنتاگون: ایران و متحدانش درصدد تشدید تنش هستند و رد پای ایران در حملات فزاینده علیه نیروهای آمریکایی مشهود است!
✍ پیام مخابره شد: #جبهه_مقاومت یک #جبهه_واحد است. #صبر هم اندازهای دارد.
🚨طبق شواهد موجود ؛ نه جمهوری اسلامی ایران و نه ایالات متحده آمریکا خواستار ورود به یک جنگ تمام عیار هستند
🔷در صورت جنگ تمام عیار ؛ اسرائیل به زودی تار و مار شده و نوبت به آمریکا خواهد رسید....
⛔جمهوری اسلامی ایران با قدرت نظامی که دارد و با سیاست های کلی درست ؛ توانسته نظر قدرت هایی مانند روسیه ؛ چین و کره شمالی را کاملا به دست آورد و این بعد از نابودی اسرائیل توسط ایران ؛ زنگ خطر بسیار بزرگی برای آمریکاست...
❌دلیل اجتناب جمهوری اسلامی ایران از هرگونه جنگ تمام عیار؛ هزینه های بسیار بالای جنگ و در نظر گرفتن معیشت و کیفیت زندگی مردم است...
🔷به همین دلیل ایران بدون استفاده از نیروهای خود ؛ و با اتکا به نیروهای محور مقاومت استراتژی و خواسته های خود را به صورت کامل عملی میکند ؛ به طوری که این ضربه حماس به اسرائیل تحت حمایت ایران به تنهایی یک عمل شگفت انگیز بود...🔥
#مهم 🚨سردار قاآنی:
🔷به زیر ساخت های اسرائیل آسیبی نرساندیم چون قرار است به زودی ملت فلسطین از آنها استفاده کنند.
🌀حضور رئیسجمهور حواسپرت #آمریکا، نخستوزیر خودفروختهی #انگلیس، رئیسجمهور بحرانزدهی #فرانسه و صدراعظم #آلمان در سرزمینهای اشغالی فلسطین، آنهم در کمتر از یک هفتهی اخیر، و تهدید ایران و #جبهه_مقاومت به عدم گسترش جنگ؛ یک معنا بیشتر ندارد:👇
🔻اوضاع #اسرائیل اسفناکتر از آن چیزی است که به نظر میرسد!
🔥 سران صهیونیست حاکم بر #غرب، در باتلاق افتاده و دست و پای بیخودی میزنند. هم در جبهه #اوکراین شکست خوردهاند و هم بازندهی مطلق تحولات منطقه #غرب_آسیا هستند.
#فلسطین_کلیدواژه_ظهور
#ظهور_بسیار_نزدیک_است
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🦋ڪانال زلال سخن🦋
╔═🚥═════╗
@zolalesokhan
╚═════🚥═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جیسون استاتهام، بازیگر معروف هالیوودی با نصب پرچم فلسطین روی خودروی خود، از مردم #فلسطین حمایت کرد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#طوفان_الاقصی
#مقاومت #غزه
🌐 به مرصاد بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/206504330C6f66d4745c
🚨 #فوری / #پاتک سنگین نیروهای مقاومت به اسرائیلیها در غزه!
⚠️گفته میشود سکوت #مقاومت و پیشروی امروز نیروهای ارتش اسرائیل در اطراف بیمارستان شفا، نقشه فلسطینیها بوده و چندین #کمین القسام، سرایا القدس و شهدای الاقصی، امشب درب جهنم را به روی کودککشها باز کرده و بیشتر تانکها و نیروهای اشغالگران را تار و مار کردهاند!
🔴 منابع عبری: هم اکنون نیروهای ویژه قسام وارد نبرد شدهاند! سربازان ارتش رژیمصهیونیستی در محله تل الهوا در کمین سنگین رزمندگان مقاومت گرفتار شده و تعداد زیادی از آنها کشته شدند.
🔥 منابع میدانی: هر سرباز اشغالگری که در اطراف بیمارستان شفا یک متر پیشروی میکند، سقط میشود! اکنون روند پیشروی برعکس شده
💥جزئیات کمین مرگبار مقاومت:
🔹 بزرگترین حمله سازمانیافته گردانهای القسام، قدس و شهدای الاقصی به نیروهای ارتش صهیونیستی:
⬅️ كمين در غرب تل الحوا
⬅️ كمين در اطراف بیمارستان شفاء
⬅️ كمين در غرب قرارگاه الشاطی
(بیشترین کشتهشدگان دشمن،اینجا بود)
⬅️ كمين در غرب بیتلاهیا در شمال غزه
🔺 کانال تلگرامی یگان ۸۲۰۰ اسرائیل: از ۴ محور با کمین سنگین نیروهای مقاومت مواجه شدیم. برای سلامتی سربازانمان دعا کنید!
🔥 به گفته شاهدان عینی، اکنون تانکهای رژیم صهیونیستی در محله النصر غزه، مورد هدف قرار گرفتهاند و فریادهای #الله_اکبر به وضوح در منطقه شنیده میشود.
⚡️ قطع ارتباط با اکثر نیروها در کمپ ساحلی غزه. اشغالگران در تله
#فلسطین_کلیدواژه_ظهور
#ظهور_بسیار_نزدیک_است
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🦋ڪانال زلال سخن🦋
╔═🚥═════╗
@zolalesokhan
╚═════🚥═╝
#مسائل_سیاسی_روز
#وقایع_آخرالزمان
✅یه عده میگن چرا ما میگیم که #حماس_اسرائیل رو شکست میده در حالی که هر روز داره دهها کودک و زن تو غزه به شهادت میرسه
✅بذارید یه مقدار #رک حرف بزنم
✅غزه داره مسبب بیدار شدن #وجدانهای خواب #دنیا میشه
#غزه داره برای خدا، اسلام و وطن، ایثار میکنه، خودشون رو فدا می کنن تا #دنیا صورت و ذات واقعی و نحس و نجس #اسرائیل و #آمریکا و #مستکبرین_غربی رو بشناسه
#غزه داره ویران میشه تا بیشرفی و بی غیرتی حکام #عرب بر همگان معلوم بشه
✅وقتی #مقاومت مردم غزه رو میبینیم که با این همه شهیدی که میدن لب به گلایه باز نمیکنند ، شک نکنید خدا براشون برنامه #مخصوص داره
✅ان وعدالله حق
✅یه عده هم میپرسن چرا یکباره #محورمقاومت #حمله و #اسرائیل رو نابود نمیکنه
✅اولا ورود کامل محور مقاومت به جنگ باعث مداخله مستقیم کشورهای متحد #اسرائیل میشه و این یعنی شروع یک #جنگ_جهانی که کنترلی در اون به هیچ عنوان وجود نخواهد داشت و این یعنی کشته شدن میلیونها انسان بی گناه
✅دوما اینکه #اسرائیل میدونه با #فرسایشی شدن این جنگ کمرش میشکنه چون روزانه چیزی بالغ بر ۶۴ میلیون دلار داره هزینه جنگ میده و این #ضرری است که غیر قابل جبران خواهد بود
✅سوما شک نکنید دیگه این #اسرائیل، اون اسرائیل سابق نخواهد شد چون بلایی به سرش اومده که اگر بخواد #جبران کنه سالهای طول میکشه و به عمرش قد نخواهد داد چون به زودی #نابود میشه توسط ما
✅و حالا بریم یه مطلب جالب رو براتون تعریف کنم
✅تا حالا از خودتون پرسیدید که وقتی #یمن داره روزانه این همه #موشک و #پهپاد میفرسته سمت اسرائیل و از سد پدافند #آمریکا و #عربستان رد میشه و به #ایلات برخورد میکنه ، چرا آمریکا و اسرائیل #جرأت نمیکنند یه موشک سمت #یمن شلیک کنند ؟
✅چرا وقتی یمن، کشتی اسرائیلی را توقیف می کنه، آمریکا و اسرائیل نمیتونن جواب بدن؟
✅میدونید چرا؟
چون #یمن منتظره تا اینها #جرأت کنند و یه پاسخی بدن
✅اونوقت همون قضیه ای که #حضرت_آقا فرمودن که اگر یکی بزنن #ده تا میخورن تکرار میشه
✅طی یک ماه گذشته ۴۴ عملیات بر علیه پایگاههای #آمریکایی در منطقه رخ داده و از زمین و زمان دارن میخورن
#یمن هم داره به نقطه #بازدارندگی میرسه
✅اما یه دلیل جالب دیگه هم داره
اینها اگه به #یمن موشک بزنن بهانه به دست #یمنی ها میدن تا تنگه #باب #المندب رو ببندن
اونوقت #نفت میشه دویست دلار
زمستان هم که نزدیکه 😁
✅کافیه #یمن بگه فقط کشتی های ایرانی حق دارن از این تنگه عبور کنن اونوقت نفت ما میشه #طلا 😁
✅اونوقت غربی ها مجبور میشن کشتی های ما رو #اسکورت کنند که بلایی سرشون نیاد 😂
✅خبرهای خوب دیگه ای هم دارم که ان شاءالله در شبهای دیگه عرض کنم
ولی یه چیزی بگم دلتون شاد بشه
#شاهد١٣۶ به دست #محور_مقاومت رسید
موتور #گازی عزرائیل از این به بعد بلای جان #صهیونیستها خواهد بود
✅خدا به دادشون برسه
کافیه #اسرائیلی ها برن از #زلنسکی بپرسن شاهد١٣۶ چیه😂
شاهد ١٣۶ ارتقا یافته و مجهز به #هوش_مصنوعی
✅شکارچی سامانه #گنبد_آهنین وارد میشود
الفاااااتحه
✅والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
#فلسین_کلیدواژه_ظهور
#ظهور_بیار_نزدیک_است