○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان_بی_تو_هرگز "بر اساس داستان واقعی
#قسمت سی و هفتم: بیت المال
.
❤️احدی حریف من نبود…
گفتم یا مرگ یا علی…
به هر قیمتی باید برم جلو …
دیگه عقلم کار نمی کرد…
با مجوز بیمارستان صحرایی خودم رو رسوندم اونجا…
اما اجازه ندادن جلوتر برم. .
🦋دو هفته از رسیدنم می گذشت، هنوز موفق نشده بودم علی رو ببینم که آماده باش دادن… .
آتیش روی خط سنگین شده بود…
جاده هم زیر آتیش…
به حدی فشار سنگین بود که هیچ نیرویی برای پشتیبانی نمی تونست به خط برسه…
❤️توپخونه خودی هم حریف نمی شد…
حدس زده بودن کار یه دیدبانه و داره گرا میده!
چند نفر رو فرستادن شکارش اما هیچ کدوم برنگشتن.
علی و بقیه زیر آتیش سنگین دشمن بدون پشتیبانی گیر کرده بودن…
ارتباط بی سیم هم قطع شده بود… .
🦋دو روز تحمل کردم، دیگه نمی تونستم…
اگر زنده پرتم می کردن وسط آتیش، تحملش برام راحت تر بود…
ذکرم شده بود، علی علی…
خواب و خوراک نداشتم…
طاقتم طاق شد، رفتم کلید آمبولانس رو برداشتم…
❤️یکی از بچه های سپاه فهمید، دوید دنبالم …
– خواهر … خواهر …
جواب ندادم …
– پرستار … با توام پرستار…
دوید جلوی آمبولانس و کوبید روی شیشه، با عصبانیت داد زد:
🦋– کجا همین طوری سرت رو انداختی پایین؟
فکر کردی اون جلو دارن حلوا پخش می کنن؟
رسما قاطی کردم
❤️– آره … دارن حلوا پخش می کنن
حلوای شهدا رو…
به اون که نرسیدم، می خوام برم حلوا خورون مجروح ها…
– فکر کردی کسی اونجا زنده مونده؟
توی جاده جز لاشه سوخته ماشین ها و جنازه سوخته بچه ها هیچی نیست…
🦋بغض گلوش رو گرفت… به جاده نرسیده می زننت، این ماشین هم بیت الماله…
زیر این آتیش نمیشه رفت…
ملائک هم برن اون طرف، توی این آتیش سالم نمیرسن…
❤️– بیت المال، اون بچه های تکه تکه شده ان … من هم ملک نیستم، من کسیم که ملائک جلوش زانو زدن…
و پام رو گذاشتم روی گاز، دیگه هیچی برام مهم نبود …
حتی جون خودم …
#ادامه_دارد
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان_بی_تو_هرگز "بر اساس داستان واقعی
#قسمت سی و هشتم: ✍و جعلنا .
❣و جعلنا خوندم…
پام تا ته روی پدال گاز بود…
ویراژ میدادم و می رفتم… حق با اون بود…
جاده پر بود از لاشه ماشین های سوخته…
🦋بدن های سوخته و تکه تکه شده…
آتیش دشمن وحشتناک بود…
چنان اونجا رو شخم زده بودن که دیگه اثری از جاده نمونده بود… تازه منظورش رو می فهمیدم وقتی گفت دیگه ملائک هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن…
❣واضح گرا می دادن…
آتیش خیلی دقیق بود…
باورم نمی شد توی اون شرایط وحشتناک رسیدم جلو… تا چشم کار می کرد شهید بود و شهید…
بعضی ها روی همدیگه افتاده بودن…
با چشم های پر اشک فقط نگاه می کردم هیچی نمی فهمیدم…
🦋صدای سوت خمپاره ها رو نمی شنیدم…
دیگه کسی زنده نمونده که هنوز می زدن…
چند دقیقه طول کشید تا به خودم اومدم، بین جنازه شهدا دنبال علی خودم می گشتم… .
غرق در خون … تکه تکه و پاره پاره …
بعضی ها بی دست… بی پا…
بی سر…
❣بعضی ها با بدن های سوراخ و پهلوهای دریده…
هر تیکه از بدن یکی شون یه طرف افتاده بود …
تعبیر خوابم رو به چشم می دیدم… .
بالاخره پیداش کردم…
به سینه افتاده بود روی خاک…
چرخوندمش…
هنوز زنده بود…
به زحمت و بی رمق، پلک هاش حرکت می کرد…
🦋سینه اش سوراخ سوراخ و غرق خون…
از بینی و دهنش، خون می جوشید…
با هر نفسش حباب خون می ترکید و سینه اش می پرید… .
چشمش که بهم افتاد، لبخند ملیحی صورتش رو پر کرد…
با اون شرایط، هنوز می خندید!
❣زمان برای من متوقف شده بود …
سرش رو چرخوند…
چشم هاش پر از اشک شد…
محو تصویری که من نمی دیدم…
لبخند عمیق و آرامی، پهنای صورتش رو پر کرد…
آرامشی که هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم…
🦋پرش های سینه اش آرام تر می شد…
آرام آرام…
آرام تر از کودکی که در آغوش پر مهر مادرش خوابیده بود …
#ادامه_دارد...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بشنوید
🔊نمایشنامه #یادت_باشد 5️⃣1️⃣
💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر
⏰مدت زمان: 04:15 دقیقه
🌹اینجا 👇
@shahidmostafamousavi
🕊خداحافظ سالار
💟خاطرات پروانه چراغ نوروزی، همسر سردار شهید مدافع حرم #حسین_همدانی
http://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔟قسمت دهم
🕊خداحافظ سالار
💟خاطرات پروانه چراغ نوروزی، همسر سردار شهید مدافع حرم #حسین_همدانی
کانال
#بشنوید
🔊نمایشنامه #یادت_باشد 5️⃣1️⃣
💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر
⏰مدت زمان: 04:15 دقیقه
🌹اینجا 👇
@shahidmostafamousavi
گنجی:
*بسم الله الرحمن الرحیم*
❓آیا در منزل قرنطینه هستید ؟
❓چند روز ؟
❓حوصله تان سر رفته ؟
❓تحملتان تمام شده ؟
❓خیلی خسته شدید؟
✅لطفا این متن را با دقت بخوانید ببینید یک عده برای شرف و عزت و ناموس ودین ما چه کشیده اند 🙏
🇮🇷 *خاطره ای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء،شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری،اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی که آخرین اسیری هم بود که آزاد شد*
💠آن قدر اسارتش طولانی شده بود که یک افسر عراقی گفته بود تو به ایران باز نمی گردی بیا همین جا تشکیل خانواده بده!...
🌀همسر شهید لشگری می گفت:
خدا حسین را فرستاد تا سرمشقی برای همگان شود...او اولین کسی بودکه رفت( اولین اسیر بود) و آخرین نفری بود که برگشت.
💠اسیر که شد پسرش علی۴ ماهه بود و دندان نداشت و به هنگام آزادیش علی پسرش دانشجوی دندانپزشکی بود.
🌀وقتی بازگشت از او پرسیدند این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی و او می گفت:
♦️برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته خود را مرور می کردم سالها در سلول های انفرادی بوده و با کسی ارتباط نداشت، قرآن راکامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود.
🌀حسین می گفت:
♦️از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت می شدم.
♦️بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مساله خوشحال بودم، این را بگویم که من ۱۲ سال ( نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه)در حسرت دیدن یک برگ سبز، یک منظره بودم، حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم.
📚 *کتاب خاطرات دردناک/ناصر کاوه*
@shahidmostafamousavi
💠بسم الله القاصم الجبارین
✌️دختران انقلاب وارد میدان مقابله با کرونا می شوند
✅ با استعانت از پرستار کربلا؛ حضرت زینب کبری(س) و به یاد سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی🌺
📣 افراد نیازمند ، جهت دریافت بسته های سلامت رایگان و تحویل درب منزلشان ، متناسب با محل سکونت خود با شماره های اعلام شده در جدول تماس حاصل نمایند.
📣 ارائه خدمات از شنبه دوم فروردین از ساعت ۱۰ الی ۱۸ انجام می شود.
📣 این خدمات بدون حضور افراد متقاضی در ستادها ، ارائه خواهد شد.
📣 تشکیل ستادهای جدید در مناطق دیگر تهران به زودی اطلاع رسانی می شود.
#صداى_دختران_انقلاب
جهت دریافت اطلاعات بیشتر روی لینک بزنید👇
✅ https://eitaa.com/joinchat/3435003923Cc8be8d723e
امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست .
🌹"مقام معظم رهبری"🌹
روایتی: از شهید سید مرتضی آوینی
اینها سربازان امام زمان عجل ا.. تعالی فرجه هستند و موعود خویش را باز یافتهاند. اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا به خونخواهی او آمدهاند و همین پیمان است که آنان را در زیر علم صاحبالزمان گرد میآورد، چرا که علم امام زمان نیز علم خونخواهی سیدالشهداست. یالثارات الحسین
لینکهای کانال وگروهای جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
اینستاگرام
🅾https://instagram.com/shahidmostafamousavi
کانال تلگرام
https://t.me/shahidmostafamousavi
گروه تلگرام
https://t.me/shahidaghseyedmostafamousavi
کانال سروش
sapp.ir/900404shahidmostafamousavi
گروه سروش
https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
کانال ایتا
https://eitaa.com/shahidmostafamousavi
گروه ایتا
https://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7
○°●•○•°💢🦋💢°○°●°○
#رمان "بی تو هرگز "بر اساس داستان واقعی
#قسمت سی و نهم:✍ برمی گردم
.
❤️وجودم آتش گرفته بود…
می سوختم و ضجه می زدم…
محکم علی رو توی بغل گرفته بودم…
صدای ناله های من بین سوت خمپاره ها گم می شد … .
از جا بلند شدم…
بین جنازه شهدا علی رو روی زمین می کشیدم…
بدنم قدرت و توان نداشت…
🦋هر قدم که علی رو می کشیدم، محکم روی زمین می افتادم…
تمام دست و پام زخم شده بود …
دوباره بلند می شدم و سمت ماشین می کشیدمش…
آخرین بار که افتادم، چشمم به یه مجروح افتاد… .
❤️علی رو که توی آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش…
بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن…
هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن ، تا حرکت شون می دادم ناله درد، فضا رو پر می کرد…
🦋دیگه جا نبود … مجروح ها رو روی همدیگه می گذاشتم…
با این امید که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن …
نفس کشیدن با جراحت و خونریزی اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه…
❤️آمبولانس دیگه جا نداشت…
چند لحظه کوتاه، ایستادم و محو علی شدم …
کشیدمش بیرون از آمبولانس، پیشونیش رو بوسیدم…
– برمی گردم علی جان … برمی گردم دنبالت …
و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس…
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
#رمان_بی_تو_هرگز "بر اساس داستان واقعی
#قسمت چهلم: خون و ناموس .
❤️آتیش برگشت سنگین تر بود…
فقط معجزه مستقیم خدا ما رو تا بیمارستان سالم رسوند…
از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک…..
.بیمارستان خالی شده بود…
فقط چند تا مجروح با همون برادر سپاهی اونجا بودن…
تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید… باورش نمی شد من رو زنده می دید…
🦋مات و مبهوت بودم…
– بقیه کجان؟
آمبولانس پر از مجروحه، باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط… .
به زحمت بغضش رو کنترل کرد …
– دیگه خطی نیست خواهرم…
خط سقوط کرد…
الان اونجا دست دشمنه…
❤️یهو حالتش جدی شد…
شما هم هر چه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب،فاصله شون تا اینجا زیاد نیست… بیمارستان رو تخلیه کردن، اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه… .
یهو به خودم اومدم …
– علی… علی هنوز اونجاست… .
و دویدم سمت ماشین…
🦋دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد…
– می فهمی داری چه کار می کنی؟ بهت میگم خط سقوط کرده…
هنوز تو شوک بودم…
رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد…
جا خورد … سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد…
❤️– خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب…
اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود، بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده، بیان دنبال مون،من اینجا، پیششون می مونم…
سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد…
سرچرخوند و نگاهی به اطراف کرد …
🦋– بسم الله خواهرم… معطل نشو…برو تا دیر نشده…
سریع سوار آمبولانس شدم… هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم…
– مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون…
اومد سمتم و در رو نگهداشت … .
❤️– شما نه! اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم، ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره…
جون میدیم، ناموس مون رو نه!
یا علی گفت و در رو بست…
با رسیدن من به عقب، خبر سقوط بیمارستان هم رسید…
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بشنوید
🔊نمایشنامه #یادت_باشد 6️⃣1️⃣
💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر
⏰مدت زمان: 08:23 دقیقه
🌹اینجا 👇
https://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7
🌹در بهار پیروزی جای شهدا خالی🌹
سر تیپ شهید مجید پیغمبری
متولد_۱۳۳۵ همدان
شهادت _ ۱۳۵۷/۱۱/۲۱ تهران
محل شهادت_ نیروی هوائی تهران
حضرت آیتالله خامنهای: «خدای متعال به اخلاص بندگان مخلصش برکت میدهد، کار برکت پیدا میکند، رشد و نمو پیدا میکند، کار به نحوی میشود که اثر آن به همه میرسد، برکات آن در میان مردم باقی میماند. این ناشی از اخلاص است.» ۱۳۹۸/۱۰/۲۷
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
@shahidmostafamousavi
https://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7
🌷🌷🌷
ای احمدیان به نام احمد صلوات
هر دم به هزار ساعت از دم صلوات
از نور محمدی دلم مسرور است
پیوسته بگو تو بر محمد صلوات
مبعث مبارکباد
🌋الّلهُمَّ 🌟💐
🌋صلّ🌟💐
🌋علْی 🌟💐
🌋محَمَّدٍ 🌟💐
🌋وآلَ🌟💐
🌋محَمَّدٍ🌟💐
🌋وعَجِّل🌟💐
🌋 فرَجَهُم🌟💐
🌋الّلهُمَّ 🌟💐
🌋صلّ🌟💐
🌋علْی 🌟💐
🌋محَمَّدٍ 🌟💐
🌋وآلَ🌟💐
🌋محَمَّدٍ🌟💐
🌋وعَجِّل🌟💐
🌋 فرَجَهُم🌟💐
🌋الّلهُمَّ 🌟💐
🌋صلّ🌟💐
🌋علْی 🌟💐
🌋محَمَّدٍ 🌟💐
🌋وآلَ🌟💐
🌋محَمَّدٍ🌟💐
🌋وعَجِّل🌟💐
🌋 فرَجَهُم🌟💐
🌋الّلهُمَّ 🌟💐
🌋صلّ🌟💐
🌋علْی 🌟💐
🌋محَمَّدٍ 🌟💐
🌋وآلَ🌟💐
🌋محَمَّدٍ🌟💐
🌋وعَجِّل🌟💐
🌋 فرَجَهُم🌟
مبعث رسول اکرم محمد مصطفی (ص)
بر شما دوستان مبارک 🌹🌹
گروه جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی
http://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7
کانال
@shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴شعرخوانی صابرخراسانی در مدح پیامبر عظیم الشان اسلام صلی الله علیه و آله وسلم
@shahidmostafamousavi
🕊خداحافظ سالار
💟خاطرات پروانه چراغ نوروزی، همسر سردار شهید مدافع حرم #حسین_همدانی
http://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
1⃣1⃣قسمت یازدهم
💟خاطرات پروانه چراغ نوروزی، همسر سردار شهید مدافع حرم #حسین_همدانی
لینک کانال سید مصطفی موسوی
https://eitaa.com/shahidmostafamousavi
http://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7
﷽؛
🔷 پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) دارای چه لقبهایی است؟
🔻پیامبر گرامی اسلام(ص) جامع تمام صفات نیک بودند.
🔺به همین دلیل، در قرآن کریم و روایات، القاب و صفات زیادی برای حضرتشان ذکر شده است که به برخی از آنها اشاره میشود:
🍃۱. «رَسولُ الله».
🍃۲. «خاتَمَ النَّبِیِّینَ».
🍃۳. «رَؤُفٌ رَحیم».
🍃۴. «مُنذِر».
🍃۵. «نَجم»: از امام صادق(ع) درباره آیه «وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُون »، پرسیده شد و آنحضرت فرمود: «ستاره، رسول خدا(ص) است و علامات ائمه(ع) میباشند».
🍃۶. «امین»؛ یعنی کسی که در امانت خیانت نکرده و مورد اطمینان و اعتماد مردم است.
🍃۷. «بَشیر»(بشارتدهنده)؛ در روایتی میخوانیم وقتی از پیامبر اکرم(ص) علت لقب «بشیر» پرسیده شد، آنحضرت فرمود: «[برای اینکه] کسی که از خدا اطاعت کند، به او بهشت را بشارت میدهم».
🍃۸. «سید المرسلین»؛امام سجاد(ع) در دعایی با ذکر این لقب بر پیامبر(ص) درود میفرستد: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ وَ سَیِّدِ الْمُرْسَلِین».
🌷القاب و صفات دیگری نیز برای پیامبر اسلام(ص) ذکر شده است؛[مانند اینکه در روایتی رسول خدا(ص) نامها و القاب خود را اینگونه بیان میفرماید: «محمد»، «احمد»، «ماحى» که خداوند بهوسیله من کفر را محو میفرماید، «حاشر» که پروردگار [در قیامت] مردم را مقابل من جمع خواهد کرد، «عاقب» که پس از من رسول و پیغمبرى نخواهد بود».
🌱أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌱
گروه جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی
http://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7
امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست .
🌹"مقام معظم رهبری"🌹
روایتی: از شهید سید مرتضی آوینی
اینها سربازان امام زمان عجل ا.. تعالی فرجه هستند و موعود خویش را باز یافتهاند. اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا به خونخواهی او آمدهاند و همین پیمان است که آنان را در زیر علم صاحبالزمان گرد میآورد، چرا که علم امام زمان نیز علم خونخواهی سیدالشهداست. یالثارات الحسین
لینکهای کانال وگروهای جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
اینستاگرام
🅾https://instagram.com/shahidmostafamousavi
کانال تلگرام
https://t.me/shahidmostafamousavi
گروه تلگرام
https://t.me/shahidaghseyedmostafamousavi
کانال سروش
sapp.ir/900404shahidmostafamousavi
گروه سروش
https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
کانال ایتا
https://eitaa.com/shahidmostafamousavi
گروه ایتا
https://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان_بی_تو_هرگز "بر اساس داستان واقعی
#قسمت چهل و یکم: که عشق آسان نمود اول…
.
❤️نه دلی برای برگشتن داشتم نه قدرتی…
همون جا توی منطقه موندم…
ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن… .
– سریع برگردید… موقعیت خاصی پیش اومده…
🦋رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پرواز انتقال مجروحین برگشتم تهران…
دل توی دلم نبود…
نغمه و اسماعیل بیرون فرودگاه با چهره های داغون و پریشان منتظرم بودن…
انگار یکی خاک غم و درد روی صورت شون پاشیده بود… .
❤️سکوت مطلق توی ماشین حاکم بود…
دست های اسماعیل می لرزید…
لب ها و چشم های نغمه…
هر چی صبر کردم، احدی چیزی نمی گفت…
.– به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟ – نه زن داداش … صداش لرزید … امانته!
با شنیدن “زن داداش” نفسم بند اومد و چشم هام گر گرفت…
بغضم رو به زحمت کنترل کردم…
🦋– چی شده؟
این خبر فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم؟
صورت اسماعیل شروع کرد به پریدن… زیرچشمی به نغمه نگاه می کرد…
چشم هاش پر از التماس بود…
فهمیدم هر خبری شده اسماعیل دیگه قدرت حرف زدن نداره.
دوباره سکوت، ماشین رو پر کرد… .
– حال زینب اصلا خوب نیست…
بغض نغمه شکست…
❤️خبر شهادت علی آقا رو که شنید تب کرد…
به خدا نمی خواستیم بهش بگیم…
گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم…
باور کن نمی دونیم چطوری فهمید…
جملات آخرش توی سرم می پیچید…
نفسم آتیش گرفته بود و صدای گریه ی نغمه حالم رو بدتر می کرد…
چشم دوختم به اسماعیل…
گریه امان حرف زدن به نغمه نمی داد… .
– یعنی چقدر حالش بده؟
🦋بغض اسماعیل هم شکست… .
– تبش از ۴۰ پایین تر نمیاد…
سه روزه بیمارستانه…
صداش بریده بریده شد
ازش قطع امید کردن، گفتن با این وضع…
#دنیا روی سرم خراب شد…
اول علی ،حالا هم زینبم …
#ادامه_دارد
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان_بی_تو_هرگز "بر اساس داستان واقعی
#قسمت چهل و دوم: بیا زینبت را ببر!
.
❤️تا بیمارستان، هزار بار مردم و زنده شدم
چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم
از در اتاق که رفتم تو ،مادر علی داشت بالای سر زینب دعا می خوند.
مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد.
چشم شون که بهم افتاد حال شون منقلب شد، بی امان، گریه می کردن
🦋مثل مرده ها شده بودم
بی توجه بهشون رفتم سمت زینب
صورتش گر گرفته بود
چشم هاش کاسه خون بود
از شدت تب، من رو تشخیص نمی داد
حتی زبانش درست کار نمی کرد
اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت
دست کشیدم روی سرش
❤️– زینبم! دخترم!
هیچ واکنشی نداشت…
– تو رو قرآن نگام کن…
ببین مامان اومده پیشت…
زینب مامان … تو رو قرآن!
دکترش، من رو کشید کنار
توی وجودم قیامت بود
با زبان بی زبانی بهم فهموند کار زینبم به امروز و فرداست
🦋دو روز دیگه هم توی اون شرایط بودمن با همون لباس منطقه، بدون اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم، پرستار زینبم شدم…
اون تشنج می کرد، من باهاش جون می دادم
❤️دیگه طاقت نداشتم…
زنگ زدم به نغمه بیاد جای من.
اون که رسید از بیمارستان زدم بیرون
رفتم خونه،
وضو گرفتم و ایستادم به نماز…
دو رکعت نماز خوندم، سلام که دادم، همون طور نشسته،
🦋اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت.
– علی جان…
هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم…
هیچ وقت ازت چیزی نخواستم…
هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم…
.اما دیگه طاقت ندارم، زجرکش شدن بچه ام رو نمی تونم ببینم،
❤️یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری…
یا کامل شفاش میدی!
و الا به ولای علی، شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه_زهرا می کنم…
زینب، از اول هم فقط بچه تو بود،
روز و شبش تو بودی،
نفس و شاهرگش تو بودی،
چه ببریش، چه بزاریش،
🦋دیگه مسئولیتش با من نیست!
اشکم دیگه اشک نبود…
ناله و درد از چشم هام پایین می اومد…
تمام سجاده و لباسم خیس شده بود
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
🎁 یک #صلوات 🎁
🍃 تبدیل به چنان نوری در #عالم_برزخ برای مردگان مےشود که آنها را از گرفتاریهای آن عالم نجات مےدهد.
تا می توانید برای #اموات خود صلوات بفرستید که چشم انتظارند.
🌺 آیت الله طباطبایی رحمه الله
@besooyadamiyat