eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
334 دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
13.7هزار ویدیو
193 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊 | 🔅 مرگ یا شهادت... 🎙 حاج حسین یکتا @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊خداحافظ سالار 💟خاطرات پروانه چراغ نوروزی، همسر سردار شهید مدافع حرم http://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
3⃣1⃣قسمت سیزدهم 🕊خداحافظ سالار 💟خاطرات پروانه چراغ نوروزی، همسر سردار شهید مدافع حرم لینک کانال سید مصطفی موسوی https://eitaa.com/shahidmostafamousavi
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ "بر اساس داستان واقعی چهل و پنجم:✍ کارنامه ات را بیاور ❤️تا شب، فقط گریه کرد… کارنامه هاشون رو داده بودن، با یه نامه برای پدرها!! بچه یه مارکسیست، زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره… 🦋– مگه شما مدام شعر نمی خونید، شهیدان زنده اند الله اکبر … خوب ببر کارنامه ات رو بده پدر زنده ات امضا کنه! اون شب، زینب نهارنخورده، شام هم نخورد و خوابید… تا صبح خوابم نبرد، همه اش به اون فکر می کردم … خدایا… حالا با دل کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟ ❤️هر چند توی این یه سال، مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد اما می دونم توی دلش غوغاست… کنار اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه می کردم که صدای اذان بلند شد… با اولین الله_اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت… نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز… 🦋خیلی خوشحال بود… مات و مبهوت شده بودم… نه به حال دیشبش، نه به حال صبحش… دیگه دلم طاقت نیاورد … سر سفره آخر به روش آوردم… اول حاضر نبود چیزی بگه اما بالاخره مهر دهنش شکست… ❤️– دیشب بابا اومد توی خوابم… کارنامه ام رو برداشت و کلی تشویقم کرد… بعد هم بهم گفت… زینب بابا! کارنامه ات رو امضا کنم؟ یا برای کارنامه عملت از حضرت_زهرا (س) امضا بگیرم؟ منم با خودم فکر کردم دیدم، این یکی رو که خودم بیست شده بودم … 🦋منم اون رو انتخاب کردم… بابا هم سرم رو بوسید و رفت… مثل ماست وا رفته بودم … لقمه غذا توی دهنم… اشک توی چشمم… حتی نمی تونستم پلک بزنم… . بلند شد، رفت کارنامه اش رو آورد براش امضا کنم … ❤️قلم توی دستم می لرزید… توان نگهداشتنش رو هم نداشتم … ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○ "بر اساس داستان واقعی چهل و ششم: ✍گمانی فوق هر گمان . ❤️اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد… علی کار خودش رو کرد، اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی اومد… 🦋با شخصیتش، همه رو مدیریت می کرد، حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد قبل از من با زینب حرف می زدن… بالاخره من بزرگش نکرده بودم… وقتی هفده سالش شد ،خیلی ترسیدم … یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد… ❤️می ترسیدم بیاد سراغ زینب اما ازش خبری نشد… دیپلمش رو با معدل بیست گرفت و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد… . توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود… پایین ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود… . 🦋هر جا پا می گذاشت از زمین و زمان براش خواستگار میومد… خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود… مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد، دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید… اما باز هم پدرم چیزی نمی گفت… ❤️اصلا باورم نمی شد… گاهی چنان پدرم رو نمی شناختم که حس می کردم مریخی ها عوضش کردن… زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود… سال هفتادو پنج، هفتاد و شش تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود… همون سال ها بود که توی آزمون تخصص شرکت کرد 🦋و نتیجه اش، زنیب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد… . مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران، پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می رسید… هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری،پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزتری می داد… ❤️ولی زینب، محکم ایستاد… به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت… اما خواست خدا در مسیر دیگه ای رقم خورده بود… چیزی که هرگز گمان نمی کردیم… .. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊نمایشنامه 7️⃣1️⃣ 💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر ⏰مدت زمان: 06:14 دقیقه 🌹اینجا 👇 @shahidmostafamousavi
🔰 سخن‌نگاشت | آمریکا متهم به تولید ویروس کروناست 👈 هیچ اعتمادی به کمک آمریکا نداریم 🔻 رهبر انقلاب: سران آمریکا چند بار تا حالا گفته‌اند که ما حاضریم از لحاظ درمان و دارو به شما کمک کنیم؛ چند بار تکرار کرده‌اند که فقط شما از ما بخواهید تا به شما از لحاظ دارو و درمان کمک کنیم. این جزو آن حرفهای بسیار عجیب است که به ما میگویند که از آنها درمان بخواهیم و دارو بخواهیم. اوّلاً خودتان دچار کمبودید؛ الان خبرهایی که از آمریکا میرسد، یعنی حرفهایی که خود آمریکایی‌ها میزنند، شهردار فلان شهر، رئیس بهداری فلان نقطه، رئیس بیمارستان فلان ایالت، خودشان دارند صریحاً میگویند که دچار کمبودهای وحشت‌آوری هستند؛ هم از لحاظ وسایل پیشگیری در بُروز بیماری، از ابتلای به بیماری، هم در دارو و مانند اینها. اگر چیزی دارید و دستتان باز است صرف خودتان بکنید. ثانیاً شما آمریکایی‌ها متّهمید به اینکه این ویروس را شما تولید کرده‌اید؛ من نمیدانم چقدر این اتّهام حقیقی است، امّا وقتی این اتّهام وجود دارد کدام عاقلی به شما اعتماد میکند که شما بیایید برای او دارو بیاورید؛ ممکن است داروی شما یک وسیله‌ای باشد برای اینکه این بیماری را بیشتر گسترش بدهد. هیچ اعتباری ندارید؛ به شما اعتمادی نیست. ممکن است یک دارویی را شماها تجویز کنید، یا وارد کشور بکنید که این ویروس را ماندگار کند و مانع تمام شدنش بشود؛ یعنی اگر چنانچه این تهمت درست باشد و شما این ویروس را به وجود آورده باشید، این کارها از شماها بر می‌آید. یا اگر کسی را به عنوان درمان‌کننده و پزشک بخواهید بفرستید، ممکن است او بخواهد بیاید اینجا، اثر عملی سمّی را که تولید کرده‌اند را از نزدیک ببیند؛ چون گفته میشود که با استفاده‌ی از آشنایی‌های ژنتیک ایرانی که از وسایل مختلفی به دست آورده‌اند، یک بخشی را بالخصوص برای ایران درست کرده‌اند؛ خب این ممکن است بخواهد بیاید ببیند که اثرش چگونه شد؛ اطّلاعات خودشان را تکمیل کنند و دشمنی خودشان را بیشتر کنند؛ بنابراین این حرفی نیست که کسی از ملّت ایران این را قبول کند. ۹۹/۱/۳ @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ⭕ رهبر ۷۸ ساله ایران مجله تایمز در سرمقاله خود می نویسد: رهبر ۷۸ساله ایران، ۲۸ سال کشوری را در پر تلاطم ترین طوفان ها جوری رهبری کرد که امن ترین کشور خاورمیانه باشد. 🔸رهبر ۷۸ساله ايران، سه ساعت برای مردمانش صحبت میکند بدون ذره ای تکرار، آن هم بدون خوردن قطره ای آب!!(در علم سیاست به آن تَکلُّم سه وجهی گویند) 🔸رهبر ایران با۸۰دقیقه تکلم سه وجهي، رکورد تکلم سه وجهی که مربوط به هیتلر و چرچیل، با ۹دقیقه بود را شکسته است. 🔸رهبرِ۷۸ساله ایران درحالي که دروس تخصصی اقتصاد را نخوانده، طرحی چند صَد صفحه ای از مباحث اقتصادی نوین را برای کشورش می نويسد که مورد تحصین اقتصاد دانان بین المللی قرار میگیرد!!! 🔸رهبر۷۸ساله ايران دریک سخنرانی یک ساعته جامعه خویش را آسیب شناسی کرده و نقاط ضعف و قوت جامعه را با ساده ترین کلمات به مردم ميفهماند. 🔸رهبر ۷۸ ساله ایران به مانند یک عضو کم درآمد جامعه زندگی می کند. و از همه جالب تر اينکه فرزندان خود را از مسئولیت های کشور منع کرده است. 🔸رهبر ۷۸ ساله ايران با یک هشدار واولتيماتومش شاه کشوری دیگر را به شدت مرعوب سازد(حادثه منا) تا جایی که فردای سخنرانی اش، تمام وعده های بر زمین مانده عملی میشود!! 🔸رهبر ایران رکورد بیشترین ساعات حضور در مناطق جنگي(هشت سال جنگ) را دارد. رهبر ۷۸ ساله ايران مسایل بین المللی و آینده سیاسی جهان را بدرستی محاسبه و پیش بینی میکند!(برجام، جنگ يمن، رئیس جمهوری ترامپ و...) 🔸رهبر ۷۸ ساله ايران چنان سیاست مدار قدرتمندی می باشد که بزرگترین جنگ نرم جهانی که توسط تمامی سازمان های جاسوسی دنیا از سالها قبل طراحی شده بود را تنها با یک سخنرانی چند دقیقه ای خنثی میکند. کجای دنیا دیده اید رهبری که در سن ۷۸ سالگی به تنهایی کوه پیمایی میکند ؟؟؟ 🌐 مجله تايمز دسامبر 2016 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 « پوتین » و « امام خامنه ای » 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 —---در پی دستور جناب پوتین برای جذب مترجم ، اعضای دفتر کاخ کرملین پرسیدند که مترجم را برای چه می خواهید 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 پوتین می گوید که می خواهم صحبت های رهبر کبیر ایران را در لحظه اول و با ترجمه درست و با لهجه ایرانی برایم تنظیم کند. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 اعضای دفتر می گویند که می شود این سخنان را از طریق سایت های خبری و خبرگزاری های معتبر و رسانه های بین المللی دریافت کرد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 پوتین می گوید من این سخنان را بلادرنگ و لحظه ای و دقیق می خواهم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 اعضا دفتر می گویند دلیل تاکید شما بر این تنظیم سخنرانی ها برای چیست؟! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 پوتین می گوید که رهبر ایران 4 شاخصه خیلی منحصر به فرد دارد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 1/ دروغ نمی گوید 2/حرف تکراری نمی زند 3/صحبت های ایشان کاملا علمی و آینده نگرانه است و قطعا به وقوع می پیوندد 4/سخنان ایشان برای سیاستمداران دنیا مهم و روی معادلات جهانی تاثیر سریع و مستقیم دارد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 سلامتی مقام معظم رهبری صلوات ‌
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ "بر اساس داستان واقعی چهل و هفتم: ✍سومین پیشنهاد . . ❤️علی اومد به خوابم… بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین… . – ازت درخواستی دارم… می دونم سخته اما رضای خدا در این قرار گرفته… به زینب بگو سومین درخواست رو قبول کنه… تو تنها کسی هستی که می تونی راضیش کنی… . 🦋با صدای زنگ ساعت از خواب پریدم… خیلی جا خورده بودم و فراموشش کردم… فکر کردم یه خواب همین طوریه… پذیرش چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود… ❤️چند شب گذشت… علی دوباره اومد، اما این بار خیلی ناراحت… . – هانیه جان … چرا حرفم رو جدی نگرفتی؟ به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه… . 🦋خیلی دلم سوخت… . – اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو… من نمی تونم… زینب بوی تو رو میده… نمی تونم ازش دل بکنم و جدا بشم، برام سخته… با حالت عجیبی بهم نگاه کرد… ❤️– هانیه جان … باور کن مسیر زینب، هزاران بار سخت تره… اگر اون دنیا شفاعت من رو می خوای راضی به رضای خدا باش … . گریه ام گرفت… ازش قول محکم گرفتم، هم برای شفاعت، هم شب اول قبرم… دوری زینب برام عین زندگی توی جهنم بود… 🦋همه این سال ها دلتنگی و سختی رو بودن با زینب برام آسون کرده بود… حدود ساعت یازده از بیمارستان برگشت… رفتم دم در استقبالش… .– سلام دختر گلم … خسته نباشی … با خنده، خودش رو انداخت توی بغلم ❤️– دیگه از خستگی گذشته … چنان جنازه ام پودر شده که دیگه به درد اتاق تشریح هم نمی خورم… یه ذره دیگه روم فشار بیاد توی یه قوطی کنسرو هم جا میشم… . رفتم براش شربت بیارم … یهو پرید توی آشپزخونه و از پشت بغلم کرد… 🦋– مامان گلم چرا اینقدر گرفته است؟ ناخودآگاه دوباره یاد علی افتادم… یاد اون شب که اونطور روش رگ گرفتن رو تمرین کردم … همه چیزش عین علی بود… ❤️– از کی تا حالا توی دانشگاه، واحد ذهن خوانی هم پاس می کنن؟ خندید … – تا نگی چی شده ولت نمی کنم … بغض گلوم رو گرفت… – زینب، سومین پیشنهاد بورسیه از طرف کدوم کشوره؟ دست هاش شل شد و من رو ول کرد … ○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ "بر اساس داستان واقعی چهل و هشتم: کیش و مات . ❤️دست هاش شل و من رو ول کرد… چرخیدم سمتش،صورتش بهم ریخته بود… – چرا اینطوری شدی؟ سریع به خودش اومد… خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت… 🦋– ای بابا … از کی تا حالا بزرگ تر واسه کوچیک تر شربت میاره… شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم خستگیت در بره، از صبح تا حالا زحمت کشیدی… . رفت سمت گاز… – راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم… برنامه نهار چیه؟ بقیه اش با من… ❤️دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست … هنوز نمی تونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه… شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم… – خیلی جای بدیه؟ – کجا؟ – سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده… – نه … شایدم … نمی دونم … 🦋دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم… . – توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده… این جواب های بریده بریده جواب من نیست… چشم هاش دو دو زد… انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه… اصلا نمی فهمیدم چه خبره… . – زینب؟ چرا اینطوری شدی؟ من که … ❤️پرید وسط حرفم… دونه های درشت اشک از چشمش سرازیر شد… . – به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو، همون حرفی که بار اول گفتم… تا برنگردی من هیچ جا نمیرم… نه سومیش، نه چهارمیش، نه اولیش… تا برنگردی من هیچ جا نمیرم … . 🦋اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون… اون رفت توی اتاق… من، کیش و مات، وسط آشپزخونه… ... 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💫🐠💫🐠 مبارکه ی انشقاق آیه ۶ 🥀بسم الله الرحمن الرحیم🥀 👈يَآ أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ . 👈ای انسان‌! مسلما تو با تلاش و رنجی فراوان به سوی پروردگارت می‌روی‌، پس دیدارش خواهی كرد. 👌یاران امام زمان ارواحناله الفداء در حالی پروردگار رادیدار میکنن که از آنهاراضی است. @shahidmostafamousavi 🐠💫🐠💫