هدایت شده از در محضر استاد
#کلام_استاد
☑️امام جواد (ع) و سیاست خلفای عباسی
🔹امام جواد از ائمهای هستند که خیلی زود شهید شدند؛ یعنی 25 سال بیشتر از سن مبارکشان نگذشته بود که شهید شدند و بعد از پدر بزرگوارشان حضرت علی بن موسیالرضا (ع) ایشان عمر زیادی در دنیا نکردند.
🔹سیاست خلفای عباسی با سیاست امویها فرق داشت. امویها خشنتر بودند ولی اینها موذیتر بودند یعنی سیاستمدارانهتر عمل میکردند. آنها خیلی با خشونت و شمشیر و این طور چیزها عمل میکردند، ولی اینها خیلی موذیانه عمل میکردند که فقط عده قلیلی میتوانستند دست سیاست اینها را بخوانند. اکثریت مردم به اشتباه میافتادند و نتیجه این شده است که الآن قضیه شهادت امام رضا حتی بر مستشرقین اروپا مورد اشتباه است. مأمون آن قدر سیاستمدارانه عمل کرده که اینها میگویند: مأمون نسبت به حضرت رضا حسن نیت داشته و هیچ سوءنیتی نداشته و خیلی هم به ایشان ارادت داشته است و حضرت رضا به مرگ طبیعی از دنیا رفتند. این برای این است که سیاست او سیاست موذیگری است؛ یعنی به ظاهر دوستی نشان میداد و در باطن دشمنی میکرد.
🔹یکی از کارهایی که اینها میکردند این بود که چون میخواستند ائمه را تحتنظر داشته باشند، به زور و اجبار، یکی از دخترهایشان را به آنها میچسباندند که باید با این ازدواج کنی! بعد که ازدواج میکردند، میگفتند: دختر ما که نمیشود از ما دور باشد! دختر ما و داماد ما باید همین جا کنار خودمان باشند! این برای چه بود؟ برای این که به یک شکلی که مردم نفهمند اینها را تحت نظر و تحت مراقبت شدید و اذیت شدید داشته باشند. حالا چه جریانهایی در زمان مأمون و بعد از او در زمان معتصم برادر مأمون [اتفاق افتاد، خدا میداند!] باز مأمون وضع خاصی داشت، مرد عالم و تحصیل کردهای بود و چون تحصیل کرده و عالم بود از مسائل علمی لذت میبرد. گاهی، هم در زمان حضرت رضا و هم در زمان حضرت جواد، مجالس علمی تشکیل میداد، علمای بزرگ را جمع میکرد، بعد امام را احضار میکرد و خوشش میآمد که در آنجا سؤال و جواب و مباحثه شود. ولی معتصم از این جهت درست برعکس مأمون است، یعنی اُمّی است. اُمّی یعنی بیسوادِ بیسواد. معتصم یک آدم بیسواد عجیبی است. خیلی بیسواد است. خودش به خودش میگفت: خَلیفَةٌ اُمّی. یک وقت در مورد لغتی از لغات قرآن از وزیرش پرسید، اتفاقا او هم نمیدانست. گفت: به به! خَلیفَةٌ اُمّی و وَزیرٌ عامّی. خلیفه بیسواد که هیچ سوادی ندارد و وزیر عوام که هیچ نمیفهمد. یک مستوفی و دبیر داشته به نام محمد بن عبدالملک زیاد، که وقتی از او پرسیدند، او لغت را تشریح کرد و خیلی خوب بیان کرد و همین سبب شد که معتصم آن وزیرش را برداشت و این محمد بن عبدالملک را ـ که خیلی آدم خبیثی از آب درآمد ـ به جای او آورد. او که بعدها وزیر متوکل هم شد ـ همان کسی است که آن تنور معروف را برای شکنجه افراد ساخته بود، و بعد خودش در همان تنور شکنجه شد و در همان تنور هم مُرد. آدم خیلی بد ذات و خبیثی بود.
🔹به هرحال معتصم به شکل دیگری موجبات آزار امام را فراهم کرد، تا بالاخره سبب شد که همسر امام یعنی امّ الفضل امام را مسموم کرد، آن هم با یک وضع خیلی ناراحت کنندهای. و چون برای همه مسموم کنندهها معلوم و محرز بود که دستور خلیفه بوده، جرأت این که بدن امام را دفن کنند، نداشتند. حتی معتصم دستور داد: بدنش را بیندازید در کوچه. دو سه روز بدن امام در میان کوچه افتاده بود. بعد به معتصم خبر دادند که یک وضع خارقالعادهای پیش آمده. هر میتی اگر سه چهار روز روی زمین افتاده باشد بدنش عفونت پیدا میکند و بدن این مرد روز به روز بر بوی خوشش افزوده میشود، و اگر مردم این موضوع را بفهمند اوضاع خیلی بد میشود. این بود که خودش زودتر اجازه داد بدن امام را دفن کنند. وجود مقدسش را در کنار جدش موسی بن جعفر در همین محل معروف یعنی کاظمین (علیهما السلام) دفن کردند. و حالت ایشان از این جهت، تأسّی داشت به جدّ بزرگوارشان حسین بن علی (ع) که فرمود: مُلْقاً ثَلاثاً بِلا غُسْلٍ وَ لا کفَنٍ.
(این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.)
📚آشنایی با قرآن، جلد 12، صفحه 28
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
#کلام_استاد
✅ دهههای با فضیلت در سال از نظر دستورهای اسلامی
🔹از نظر دستورهای اسلامی لااقل دو ده شب در سال هست که وضع خاصی دارند و عنایت خاصی به آنها هست.
1⃣ یکی ده شب اول ماه ذیالحجه است. شاید از نظر فضیلت هیچ ده شب متوالی مثل این ده شب وجود ندارد. موسی(ع) در اول ذیالقعده به میقات الهی رفت و یک میقات و به اصطلاح یک نوع خلوت سی شبی با خدای خودش داشت، ولی مثل اینکه در آن سی شب نتوانست به پایان برساند، لذا تکمیل شد به ده شب دیگر و شد چهل شب، یک اربعین. آن ده شبی که با آن تکمیل شد، همین ده شب اول ذیالحجه بود. و لهذا در اخبار و روایات ما نمازی وارد شده که در دهه اول ذیالحجه بین نماز مغرب و عشاء خوانده میشود. در کتابهای دعا هم برای این شبها آداب خاصی هست و اهل معنا معتقدند که در این شبها آثار خاصی هست که در شبهای دیگر نیست؛ یعنی اگر کسی به دستورهایی که در باره این شبها رسیده عمل کند آثار خاصی دارد.
2⃣ ده شب دیگری که در فضیلتْ بعد از این ده شب است -اگرچه بعضی از شبهایش افضل از شبهای این ده شب است- ده شب آخر ماه مبارک رمضان است. رسول خدا(ص) از شب بیست و یکم ماه رمضان دستور میدادند دیگر برای ایشان بستر پهن نشود و این ده شب را در مسجد به حال اعتکاف به سر میبردند. آنچه برای موسی(ع) در آن چهل شب حاصل شد، برای امت اسلام در ماه رمضان حاصل میشود و شب قدر در واقع برای آن کسی است که این وظیفه خودش را به پایان میرساند.
(این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.)
📚آشنایی با قرآن، جلد 13، صفحه 67
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
#کلام_استاد
✅وارستگی حضرت زهرا(سلام الله علیها)
🔹بهترین علامت رستگی و وارستگی از غیر خدا و بستگی به حق و اینکه اساساً برای آنها هیچ چیزی غیر از خدا مطرح نبوده است، همان چند تاریخچه کوچکی است که از زندگی این بزرگوار باقی است. برای برخی افراد، اگر بخواهند زندگیشان را بنویسند، ده هزار صفحه میشود نوشت ولی ده هزار صفحهای که یک سطر باارزش در آن پیدا نمیشود: او از کجا به کجا رفت، کجا مسافرت رفت، کجا چنین کرد؛ مانند برخی زندگینامهها. ولی یک کسی شما میبینید تاریخ برایش پنج صفحه بیشتر باقی نگذاشته، اما همان پنج صفحه که نوشته هر یک سطرش میارزد به ده هزار صفحهای که زندگی دیگران دارد.
🔹خوشبختانه جزئیات جهاز حضرت زهرا مشخص است. علی وقتی قرار میشود که عروسی او با زهرا را بگیرند چیزی ندارد جز زرهاش، میرود آن را به چهارصد درهم میفروشد. بعد با یک یا دو نفر دیگر مأمور میشوند بروند یک جهازیه تهیه کنند که قلم به قلمش مشخص است. یک پیراهن برای عروس تهیه میشود. پیراهن را میپوشد. خدای متعال وقتی که میخواهد یک ارزش واقعی انسانیت را ظاهر کند [چنین میکند.] آن روزی که آدم را میخواست بیافریند فرشتگان گفتند : أتَجْعَلُ فیها مَنْ یفْسِدُ فیها وَ یسْفِک الدِّماءَ. خدا جواب داد: من میدانم در انسان چیزی را که شما نمیدانید. آنچه خدا میدانست این جور چیزها بود. یک زن فقیر برهنهای به عنوان یک سائل میآید و خطاب به اهل بیت میگوید: من عریانم و لباس ندارم. در آن گرفتاری کسی نبود که اصلا متوجه شود که این زن هم آمده، غیر از خود این مخدّره مجلّله. فورآ میرود همان لباس نو را از تنش بیرون میآورد، پیراهن اولی خودش را میپوشد و آن را به این زن انفاق و ایثار میکند. بعد که زنها میآیند، میگویند: پیراهن عروسی کجا رفت؟ میگوید: بله، زنی به اینجا آمد و کسی به او رسیدگی نکرد، من به او انفاق کردم. بشر این است، تا این مقدار آزادگی و رهایی! تازه برای چه؟ اِنَّما نُطْعِمُکمْ لِوَجْهِ اللهِ لا نُریدُ مِنْکمْ جَزاءً وَ لا شُکوراً یعنی یک «متشکرم» هم از کسی توقع نداریم، فقط خدا و خدا.
(این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.)
آشنایی با قرآن، ج11، صفحه 81
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
#کلام_استاد
☑️امام باقر(علیه السلام) و مرد مسیحی
🔸امام باقر، محمدبن علی بن الحسین(علیه السلام)، لقبش «باقر» است. باقر یعنی شکافنده. به آن حضرت «باقرالعلوم» میگفتند، یعنی شکافنده دانشها.
مردی مسیحی، به صورت سخریه و استهزاء، کلمه «باقر» را تصحیف کرد به کلمه «بقر»، به آن حضرت گفت: «انت بقر». امام بدون آنکه از خود ناراحتی نشان بدهد و اظهار عصبانیت کند، با کمال سادگی گفت: «نه، من بقر نیستم، من باقرم.».
🔹مسیحی: تو پسر زنی هستی که آشپز بود.
🔸شغلش این بود، عار و ننگی محسوب نمیشود.
🔹مادرت سیاه و بیشرم و بدزبان بود.
🔸اگر این نسبتها که به مادرم میدهی راست است خداوند او را بیامرزد و از گناهش بگذرد، و اگر دروغ است از گناه تو بگذرد که دروغ و افترا بستی.
مشاهده این همه حلم از مردی که قادر بود همه گونه موجبات آزار یک مرد خارج از دین اسلام را فراهم آورد، کافی بود که انقلابی در روحیه مرد مسیحی ایجاد نماید و او را به سوی اسلام بکشاند. مرد مسیحی بعداً مسلمان شد.
📚داستان راستان، جلد1، صفحه 48
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
#کلام_استاد
❇️بیان امام باقر (علیه السلام) در راضی بودن به مقدّرات الهی
🔹امام باقر (ع) تشریف بردند به عیادت جابر بن عبدالله انصاری صحابه بزرگ پیغمبر اکرم که پیر شده بود و اواخر عمرش بود. فرمود: جابر حالت چطور است؟ عرض کرد: یابنَ رسولِ الله در حالی هستم که فقر را بر غنا و بیماری را بر سلامت و مرگ را بر زندگی ترجیح میدهم.
🔹حضرت فرمود: ولی ما اهل بیت چنین نیستیم. ما هر چه خدا برایمان بخواهد همان را دوست داریم. هر چه خدا به ما بدهد ما به وظیفهمان در مورد آن عمل میکنیم. اگر خدا به ما ثروت بدهد همان را دوست داریم، اگر فقر بدهد همان را دوست داریم و اگر سلامت یا بیماری بدهد همان را دوست داریم.
📚آشنایی با قرآن، جلد13، صفحه91
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
☑️پیام تبلیغاتی اقامت امام حسین(ع) در مکه و خروج از آن در روز ترویه
🔹خروج امام از مدینه به مکه و اقامت در مکه در ماههای شعبان تا ذی الحجه که ایام عمره و سپس حج است، به نظر نمیرسد که به خاطر این بوده که دشمن احترام حرم امن الهی را حفظ میکرد، بلکه به سه علت دیگر بوده است:
1⃣یکی اینکه نفس مهاجرت ارزش تبلیغاتی داشت و تکان دهنده بود و ندای امام را بهتر میرساند و این خود اولین ژست مخالفت و امتناع بود.
2⃣دوم اینکه در مکه تماس بیشتری با افراد نواحی مختلف ممکن بود.
3⃣سوم اینکه مکه را انتخاب کردن علامت امنیت نداشتن بود گو آنکه در آنجا هم [امام] امنیت نداشت.
🔹خروج امام از مکه در روز «ترویه» یعنی روز هشتم ذی الحجه که روز حرکت به منی و عرفات است ارزش تبلیغی تکاندهنده تری از خود اقامت در مکه داشت. و از نظر رساندن پیام اسلام، این پشت کردن به کعبه تسخیر شده امویان و حجی که گردانندهاش دستگاه یزیدی بود- حجی که ظاهرش اسلامی و روحش جاهلی بود- نشان داد که اسلام این صورت خالی نیست که خاطرها آسوده باشد، معنی و حقیقت است که به خطر افتاده است.
📚حماسه حسینی، جلد2،صفحه224
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
☑️خبر شهادت حضرت مسلم و هانی
🔹امام حسین(ع) در هشتم ذی الحجّه، در همان جوش و خروشی که حجّاج وارد مکه میشدند و در همان روزی که باید به جانب منی و عرفات حرکت کنند، پشت به مکه کرد و حرکت نمود و منزل به منزل آمد تا به نزدیک سرحد عراق رسید. حال در کوفه چه خبر است. داستان عجیب و اسفانگیز جناب مسلم در آنجا رخ داده است. امام حسین(ع) در بین راه شخصی را دیدند که از طرف کوفه به این طرف میآمد. میگویند این شخص امام حسین(ع) را میشناخت و از طرف دیگر حامل خبر اسفآوری بود. فهمید که اگر نزد امام حسین(ع) برود، از او خواهد پرسید که از کوفه چه خبر، و باید خبر بدی را به ایشان بدهد. نخواست آن خبر را بدهد و لذا راهش را کج کرد و رفت.
🔹دو نفر دیگر از قبیله بنی اسد که در مکه بودند بعد از آنکه کار حجشان به پایان رسید، چون قصد نصرت امام حسین(ع) را داشتند، به سرعت از پشت سر ایشان حرکت کردند تا خودشان را به قافله اباعبدالله(ع) برسانند. اینها تقریباً یک منزل عقب بودند. برخورد کردند با همان شخصی که از کوفه میآمد. به یکدیگر که رسیدند به رسم عرب انتساب کردند. بعد گفتند: از کوفه چه خبر؟ گفت: حقیقت این است که از کوفه خبر بسیار ناگواری است و اباعبدالله که از مکه به کوفه میرفتند وقتی مرا دیدند توقفی کردند و من چون فهمیدم برای استخبار از کوفه است نخواستم خبر شوم را به حضرت بدهم. تمام قضایای کوفه را برای اینها تعریف کرد.
🔹این دو نفر آمدند تا به حضرت رسیدند. صبر کردند تا آنگاه که اباعبدالله در منزلی فرود آمدند که تقریباً یک شبانه روز از آن وقت که با آن شخص ملاقات کرده بودند فاصله زمانی داشت. حضرت در خیمه نشسته و عدهای از اصحاب همراه ایشان بودند که آن دو نفر آمدند و عرض کردند: یا اباعبدالله! ما خبری داریم، اجازه میدهید آن را در همین مجلس به عرض شما برسانیم یا میخواهید در خلوت به شما عرض کنیم؟ فرمود: من از اصحاب خودم چیزی را مخفی نمیکنم، هرچه هست در حضور اصحاب من بگویید. یکی از آن دو نفر عرض کرد: یا ابن رسول الله! ما با آن مردی که دیروز با شما برخورد کرد ولی توقف نکرد، ملاقات کردیم؛ او مرد قابل اعتمادی بود، ما او را میشناسیم، هم قبیله ماست، از بنی اسد است. ما از او پرسیدیم در کوفه چه خبر است؟ خبر بدی داشت، گفت من از کوفه خارج نشدم مگر اینکه به چشم خود دیدم که مسلم و هانی را شهید کرده بودند و بدن مقدس آنها را در حالی که ریسمان به پاهایشان بسته بودند در میان کوچهها و بازارهای کوفه میکشیدند. اباعبدالله خبر مرگ مسلم را که شنید، چشمهایش پر از اشک شد ولی فوراً این آیه را تلاوت کرد: «مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجْالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَیهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ ینْتَظِرُ وَ ما بَدَّلوا تَبْدیلًا».
🔹در چنین موقعیتی اباعبدالله نمیگوید کوفه را که گرفتند، مسلم که کشته شد، هانی که کشته شد، پس ما کارمان تمام شد، ما شکست خوردیم، از همین جا برگردیم؛ جملهای گفت که رساند مطلب چیز دیگری است. فرمود: مسلم وظیفه خودش را انجام داد، نوبت ماست.
🔹عدهای هم بودند که در بین راه به اباعبدالله ملحق شده بودند، اینها همین که فهمیدند در کوفه خبری نیست یعنی آش و پلویی نیست، بلند شدند و رفتند. «لَمْ یبْقِ مَعَهُ الّا اهْلَ بَیتِهِ وَ صَفْوَتَهُ» فقط خاندان و نیکان اصحابش با او باقی ماندند که البته عده آنها در آن وقت خیلی کم بود. شاید بیست نفر بیشتر همراه اباعبدالله نبودند. در چنین وضعی خبر تکان دهنده شهادت مسلم وهانی به اباعبدالله و یاران او رسید.
🔹بعضی از موّرخین نقل کردهاند امام حسین(ع) بعد از شنیدن این خبر میبایست به خیمه زنها و بچهها برود و خبر شهادت مسلم را به آنها بدهد، درحالی که در میان آنها خانواده مسلم هست، بچههای کوچک مسلم هستند، برادران کوچک مسلم هستند، خواهر و بعضی از دخترعموها و کسان مسلم هستند. حالا اباعبدالله به چه شکل به آنها اطلاع بدهد؟ مسلم دختر کوچکی داشت. امام حسین(ع) وقتی که نشست او را صدا کرد، فرمود: بگویید بیاید. دختر مسلم را آوردند. او را روی زانوی خودش نشاند و شروع کرد به نوازش کردن. دخترک زیرک و باهوش بود؛ دید که این نوازش یک نوازش فوقالعاده است، پدرانه است. اباعبدالله متأثر شد، فرمود: دخترکم! من به جای پدرت هستم. بعد از او من جای پدرت را میگیرم. صدای گریه از خاندان اباعبدالله بلند شد. اباعبدالله رو کرد به فرزندان عقیل و فرمود: اولاد عقیل! از بنی عقیل یک مسلم کافی است؛ شما اگر میخواهید برگردید، برگردید. عرض کردند: یا اباعبدالله! یابنَ رسول الله! ما تا حالا در رکاب تو بودیم، حالا که طلبکار خون مسلم هستیم رها کنیم؟ ابداً، ما هم در خدمت شما خواهیم بود تا همان سرنوشتی که نصیب مسلم شد نصیب ما هم بشود.
حماسه حسینی، جلد 1، صفحه 307
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
#کلام_استاد
✅عید قربان؛ نماد اخلاص و توحید عملی
🔹دین اسلام دین تعقّل و دین فهم است. بسیاری از دستورها و شاید همه دستورهایی که در قرآن هست به فلسفهاش هم اشاره میکند. فلسفه احکام را دانستن برای معرفت بسیار خوب است اما برای عمل چطور؟ آیا ما اول باید فلسفهها را بفهمیم بعد عمل کنیم، که اگر نفهمیدیم عمل نمیکنیم ولو بدانیم که اسلام گفته است؟ اگر این جور شد، دیگر عمل ما خالص نیست، اخلاصمان کم است. بنده مخلص در مقام بندگی میگوید من باید همین قدر بدانم که امر او هست یا نه. اگر امر او هست، من به امر او اعتماد دارم، میدانم امر او بیهوده نیست.
🔹موضوع، قربانی دادن است، از نظر اسماعیل جان خود را فدا کردن و از نظر ابراهیم فرزند را در راه خدا دادن، و از نظر مقام تعبّد و تسلیم یک موضوعی است که اصلًا برای ابراهیم هیچ توجیهی نداشت ولی با خود میگوید خدا گفته، چون خدا گفته من عمل میکنم. کاردی را تیز و آماده میکند. به توصیه خود اسماعیل ریسمانی هم با خودش برمیدارد که دست و پای این بچه را ببندد. کارد را آماده کرده است، به گلوی فرزند میکشد، یعنی آن آخرین کاری که به دست ابراهیم باید صورت بگیرد همین است. دیگر بعد از این کاری است که کارد انجام میدهد و مردن فرزندش.
🔹قرآن میگوید: فَلَمّا اسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبینِ. وَ نادَیناهُ انْ یا ابْراهیمُ. قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا. همین که ایندو اسلام خودشان را ظاهر کردند (اسلام یعنی تسلیم) یعنی پدر و پسر تا این اندازه نشان دادند که به دستور خدا اعتماد دارند، تسلیم امر خدا هستند، دستور رسید که کافی است. خدا هم که واقعاً نمیخواست ابراهیم فرزندش را بکشد، چون فایده و خاصیتی نداشت که پدری به دست خودش پسرش را بکشد و بلکه یک سنتی بود که قبلًا انسانها را میکشتند و ابراهیم باید این سنت را نسخ کند. اما چطور این سنت را نسخ کند؟ اگر ابراهیم قبل از این قضیه این سنت را نسخ میکرد، مردم حق داشتند بگویند ابراهیم خودش ترسید، برای اینکه بچهاش را قربانی نکند گفت: انسان را قربانی کردن، دیگر ملغی! اما ابراهیم مقام تسلیم را تا اینجا رساند که صد در صد حاضر شد بچهاش را به دست خودش قربانی کند، مقام اسلام و تسلیمش در نهایت درجه ظاهر شد، آنوقت دستور رسید که نه، کافی است.
🔹خلاصه معنایش این است که به فرمان عمل کردی، یعنی ما بیش از این نمیخواستیم، ما واقعاً نمیخواستیم تو بچهات را بکشی، ما میخواستیم ببینیم تو واقعاً تا این حد حاضر هستی؟ تو حاضری فرزندت را در راه خدا قربانی کنی؟ حاضری به دست خودت فرزندت را قربانی کنی؟ فرزندت هم تا این مقدار تسلیم امر خدا هست؟ ما از بندگان تسلیم در راه حق را میخواهیم، شما امتحان خودتان را دادید. به جای اینکه یک انسان را اینجا قربانی کنی، یک گوسفند را قربانی کن که حیوانی است که خدا او را برای اینکه گوشتش مورد استفاده قرار بگیرد خلق کرده، گوشتش را به فقرا و به افراد دیگر صدقه بده، که از آن وقت این سنت معمول شد. بنابراین یک رکن عید قربان که ما مسلمین باید آن را عید بگیریم برای این است که یک یادگار و خاطره بزرگی از توحید دارد که نه تنها توحید فکری است، بلکه توحید عملی است.
🔹قسمت دوم این عید این است که برادران ما در این سالها یک اجتماع بسیار بزرگی را در مکه تشکیل دادهاند، مناسک حج را انجام دادهاند. روزی است که شاید میتوانم بگویم صدی نود دستور خدا را عمل کردهاند. ارکان عمل حج را انجام دادهاند، رمی جمرات کردهاند، قربانی کردهاند و بعد از قربانی، دیگر از لباس احرام خارج شدهاند. آنها یک موفقیتی دارند. برای برادران ما مستقیماً عید است، عید انجام وظیفه است، مثل اینکه عید فطر عید انجام وظیفه است. ما هم که اینجا هستیم، داریم با آنها همدلی و همدردی میکنیم، اظهار خوشحالی میکنیم که برادران ما چنین توفیق عظیمی نصیبشان شده است. خود اینها چقدر ارزش دارد، چقدرهمبستگی را میرساند و چقدر اسلام به همبستگی مسلمین علاقهمند است!
🔹واقعاً عجیب است؛ این الآن مسئلهای شده که اگر انسان بخواهد اسمی از همبستگی اسلامی، از همدردی، از وحدت اسلامی ببرد، یک عده میگویند: آقا این حرف جرم است، ما شیعه هستیم نباید با دیگران اتحادی داشته باشیم، همدلی داشته باشیم، همبستگی داشته باشیم ولی اسلام میگوید آقا! شما در شهر خودت هستی، در مملکت خودت هستی، در ایرانی، در دورتر از ایرانی؛ این روزی را که روز موفقیت برادران مسلمانتان و روز انجام وظیفه آنهاست، به یاد آنها و به یاد انجام وظیفه آنها مراسم عید و مراسم سرور داشته باشید.
(این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.)
📚 حج، صفحه 115
╭──────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰──────────
هدایت شده از در محضر استاد
#کلام_استاد
✅در بزم خليفه
🔹متوكل، خليفه سفاك و جبار عباسى، از توجه معنوى مردم به امام هادى (عليه السلام) بيمناك بود و از اينكه مردم به طيب خاطر حاضر بودند فرمان او را اطاعت كنند رنج مىبرد. سعايت كنندگان هم به او گفتند ممكن است على بن محمد (امام هادى) باطناً قصد انقلاب داشته باشد و بعيد نيست اسلحه و يا لااقل نامههايى كه دالّ بر مطلب باشد در خانهاش پيدا شود. لهذا متوكل يك شب بىخبر و بدون سابقه، بعد از آنكه نيمى از شب گذشته و همه چشمها به خواب رفته و هر كسى در بستر خويش استراحت كرده بود، عدهاى از دژخيمان و اطرافيان خود را فرستاد به خانه امام كه خانهاش را تفتيش كنند و خود امام را هم حاضر نمايند. متوكل اين تصميم را در حالى گرفت كه بزمى تشكيل داده مشغول مىگسارى بود.
🔹مأمورين سرزده وارد خانه امام شدند و اول به سراغ خودش رفتند. او را ديدند كه اتاقى را خلوت كرده و فرش اتاق را جمع كرده، بر روى ريگ و سنگريزه نشسته به ذكر خدا و راز و نياز با ذات پروردگار مشغول است. وارد ساير اتاقها شدند، از آنچه مىخواستند چيزى نيافتند. ناچار به همين مقدار قناعت كردند كه خود امام را به حضور متوكل ببرند.
🔹وقتى كه امام وارد شد، متوكل در صدر مجلس بزم نشسته مشغول مىگسارى بود. دستور داد كه امام پهلوى خودش بنشيند. امام نشست. متوكل جام شرابى كه در دستش بود به امام تعارف كرد. امام امتناع كرد و فرمود:«به خدا قسم كه هرگز شراب داخل خون و گوشت من نشده، مرا معاف بدار.». متوكل قبول كرد، بعد گفت: «پس شعر بخوان و با خواندن اشعار نغز و غزليات آبدار محفل ما را رونق ده». فرمود: «من اهل شعر نيستم و كمتر، از اشعار گذشتگان حفظ دارم». متوكل گفت: «چارهاى نيست، حتما بايد شعر بخوانى».
🔸امام شروع كرد به خواندن اشعارىكه مضمونش اين است: «قلههاى بلند را براى خود منزلگاه كردند، و همواره مردان مسلح در اطراف آنها بودند و آنها را نگهبانى مىكردند، ولى هيچ يك از آنها نتوانست جلو مرگ را بگيرد و آنها را از گزند روزگار محفوظ بدارد».
🔸«آخر الامر از دامن آن قلههاى منيع و از داخل آن حصنهاى محكم و مستحكم به داخل گودالهاى قبر پايين كشيده شدند، و با چه بدبختى به آن گودالها فرود آمدند!».
🔸«در اين حال منادى فرياد كرد و به آنها بانگ زد كه: كجا رفت آن زينتها و آن تاجها و هيمنهها و شكوه و جلالها؟».
🔸«كجا رفت آن چهرههاى پرورده نعمتها كه هميشه از روى ناز و نخوت، در پس پردههاى الوان، خود را از انظار مردم مخفى نگاه مىداشت؟».
🔸«قبر عاقبت آنها را رسوا ساخت. آن چهرههاى نعمت پرورده عاقبت الامر جولانگاه كرمهاى زمين شد كه بر روى آنها حركت مىكنند!».
🔸«زمان درازى دنيا را خوردند و آشاميدند و همه چيز را بلعيدند، ولى امروز همانها كه خورنده همه چيزها بودند مأكول زمين و حشرات زمين واقع شدهاند!».
🔹صداى امام با طنين مخصوص و با آهنگى كه تا اعماق روح حاضرين و از آن جمله خود متوكل نفوذ كرد اين اشعار را به پايان رسانيد. نشئه شراب از سر مىگساران پريد. متوكل جام شراب را محكم به زمين كوفت و اشكهايش مثل باران جارى شد. به اين ترتيب آن مجلس بزم درهم ريخت و نور حقيقت توانست غبار غرور و غفلت را، و لو براى مدتى كوتاه، از يك قلب پرقساوت بزدايد.
📚داستان راستان، جلد1، صفحه 103
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
❇️مقام امامت و رهبری
🔸امامت و رهبری انسانها، چه در بعد معنوی و الهی و چه در بعد اجتماعی، عالیترین درجه و مقام و پستی است که از طرف خدا به یک انسان واگذار میشود. مدالی که به این نام به سینه کسی میچسبانند عالیترین مدالهاست.
📚امدادهای غیبی در زندگی بشر، صفحه112
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
#کلام_استاد
✅چرا دستور پیامبر(ص) درباره خلافت علی(ع) اجرا نشد؟
این سؤال برای هرکسی به وجود میآید که چطور شد با آن همه تأکیدات و اصرارهایی که پیغمبر اکرم در زمینه خلافت علی علیه السلام کرد در عین حال این موضوع به مرحله اجرا در نیامد؟ از زمان غدیر تا وفات رسول اکرم در حدود دوماه و نیم فاصله شد، چطور شد که مسلمانان وصیت پیغمبر اکرم را درباره علی علیه السلام نادیده گرفتند؟
🔹نظریه اول: یکی اینکه بگوییم مسلمین یکمرتبه همه نسبت به اسلام و پیغمبر متمرد و طاغی شدند، روی تعصبات قومی و عربی؛ به این مسئله که رسید همه آنها یکمرتبه از اسلام رو برگرداندند. این یک جور توجیه و تفسیر است ولی وقایع بعد این جور نشان نمیدهد که مسلمین یکمرتبه از اسلام و از پیغمبر به طور کلی روبرگردانده باشند.
🔹نظریه دوم:فرض دوم این است که بگوییم مسلمین نخواستند نسبت به اسلام متمرد شوند ولی نسبت به این یک دستور پیغمبر جنبه تمرد به خودشان گرفتند؛ این یک دستور به علل و جهات خاصی مثلاً کینههایی که از ناحیه پدرکشتگیها با علی علیه السلام داشتند یا نمیخواستند که نبوت و خلافت در یک خاندان قرار داشته باشد، تحملش برایشان مشکل بود. یا آنکه آن حالت عدم تساهل و سختگیری و صلابت و انعطافناپذیری علی علیه السلام خودش عاملی است و میگفتند اگر او روی کار بیاید ملاحظه احدی را نمیکند، چون تاریخ زندگی علی نشان داده بود.
🔸نظریه صحیح: مسلمین در این مسئله اغفال شدند؛ یعنی عدهای متمرد شدند، آن عده زیرک متمرد، عامه مسلمین را در این مسئله اغفال کردند.
🔹آیهای است که درباره نصب امیرالمؤمنین به خلافت نازل شد؛ آیه این است: "الْیوْمَ یئِسَ الَّذینَ کفَروا مِنْ دینِکمْ (یک جمله) فَلا تَخْشَوْهُمْ (جمله دوم) وَ اخْشَوْنِ (جمله سوم) الْیوْمَ اکمَلْتُ لَکمْ دینَکمْ وَ اتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکمُ الْاسْلامَ دیناً".
🔹امروز کافران از دین شما مأیوس گشتند؛ناامیدند که از راه کفر، از خارج حوزه اسلام به اسلام حمله کنند، فهمیدند که دیگر اسلام را نمیشود از بیرون کوبید. دیگر از کافران بیم نداشته باشید و نگران نباشید. جمله بعد خیلی عجیب است: اما از من بترسید. معنایش این میشود که از ناحیه من نگران باشید. آنچه که کمال این دین به آن است در این روز من به شما عنایت کردم؛ آن چیزی که نعمت خودم را به آن وسیله به پایان رساندم، امروز به پایان رساندم. امروز من دین اسلام را برای شما به عنوان یک دین میپسندم؛ یا آن اسلامی که ما در نظر داشتیم، اسلام کامل و تمام، این است که امروز ما به شما عنایت [کردیم.] این دستور [یعنی نصب علی(ع)به امامت] به اعتبار اینکه یک جزء از اجزاء دین و یک دستور از دستورهای دین است پس نعمت ناتمام بود، تمام شد. باز این دستور به اعتبار اینکه اگر نبود همه دستورهای دیگر ناکامل بود، کمال همه آنها به این است.
🔹حال میپردازیم به آن جملهای که در قسمت پیشین بود: "از من نگران باشید". یعنی چه از ناحیه من؟ از ناحیه مشیت من. چطور از ناحیه مشیت من؟ من به شما گفتهام که من هرگز نعمتی را از مردمی سلب نمیکنم مگر اینکه آن مردم خودشان عوض شده و تغییر کرده باشند، پس ای مسلمین! بعد از این هر چشم زخمی که به شما بخورد از داخل خود شما خورده است و هر آسیبی که به جامعه اسلامی برسد از داخل جامعه اسلامی میرسد نه از بیرون. بیرون به کمک داخل استفاده میکند. این یک اصل اساسی است: دنیای اسلام هر آسیبی که دیده است و میبیند تا عصر ما، از داخل خودش است. نگویید از بیرون هم دشمن دارد. من هم قبول دارم که از بیرون دشمن دارد ولی دشمن بیرون از بیرون نمیتواند کار بکند، دشمن بیرون هم از داخل کار میکند. این است معنی «وَ اخْشَوْنِ» از من بترسید؛ از من بترسید به اینکه اخلاق و روح و معنویات و ملکات و اعمال شما عوض بشود و من به حکم سنتی که دارم که اگر مردمی از قابلیت و صلاحیت افتادند نعمت را از آنها سلب میکنم این نعمت را از شما خواهم گرفت.
🔹جامعه اسلامی را خطر از داخل خود تهدید میکند، از ناحیه یک اقلیت منافق زیرک و یک اکثریت جاهل سادهدل ولی متعبد. آن زیرکها اگر این جاهلها نباشند کاری نمیتوانند بکنند؛ آن جاهلها هم اگر این زیرکها نباشند کسی آنها را به راه کج نمیبرد. حال شما از اینجا میتوانید بفهمید که چطور شد جامعه اسلامی از ناحیه یک اقلیت منافق متمرد و یک اکثریت سادهدل ولی مؤمن و باایمان به این روز افتاد یعنی اینها سبب شدند که این تأکیدها و اصرارهایی که پیغمبر اکرم کرد در عمل بینتیجه بماند، یعنی آن عده منافق مردم را از راه منحرف کردند بدون آنکه خود مردم بفهمند که از راه منحرف شدهاند.
(این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.)
📚 پانزده گفتار، صفحه 60
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
#کلام_استاد
#شهادت_میثم_تمار
☑️میثم تمار؛ مجذوب و شیفته امام علی(ع)
🔹علی(ع) از مردانی است که هم جاذبه دارد و هم دافعه، و جاذبه و دافعه او سخت نیرومند است. شاید در تمام قرون و اعصار جاذبه و دافعهای به نیرومندی جاذبه و دافعه علی(ع) پیدا نکنیم.
🔹دوستانی دارد عجیب، تاریخی، فداکار، باگذشت؛ از عشق او همچون شعلههایی از خرمنی آتش، سوزان و پرفروغاند؛ جان دادن در راه او را آرمان و افتخار میشمارند و در دوستی او همه چیز را فراموش کردهاند. از مرگ علی(ع) سالیان بلکه قرونی گذشت اما این جاذبه همچنان پرتو میافکند و چشمها را به سوی خویش خیره میسازد.
🔹در دوران زندگیاش عناصر شریف و نجیب، خداپرستانی فداکار و بیطمع، مردمی باگذشت و مهربان، عادل و خدمتگزار خلق گرد محور وجودش چرخیدند که هر کدام تاریخچهای آموزنده دارند، و پس از مرگش در دوران خلافت معاویه و امویان جمعیتهای زیادی به جرم دوستی او در سختترین شکنجهها قرار گرفتند اما قدمی را در دوستی و عشق علی(ع) کوتاه نیامدند و تا پای جان ایستادند. سایر شخصیتهای جهان، با مرگشان همه چیزها میمیرد و با جسمشان در زیر خاکها پنهان میگردد اما مردان حقیقت خود میمیرند ولی مکتب و عشقها که برمیانگیزند با گذشت قرون تابندهتر میگردد. ما در تاریخ میخوانیم که سالها بلکه قرنها پس از مرگ علی(ع) افرادی با جان از ناوک دشمنانش استقبال میکنند.
🔹از جمله مجذوبین و شیفتگان علی(ع)، میثم تمّار را میبینیم که بیست سال پس از شهادت مولی بر سر چوبهدار از علی(ع) و فضایل و سجایای انسانی او سخن میگوید. در آن ایامی که سرتاسر مملکت اسلامی در خفقان فرو رفته، تمام آزادیها کشته شده و نفسها در سینه زندانی شده است و سکوتی مرگبار همچون غبار مرگ بر چهرهها نشسته است، او از بالایدار فریاد برمیآورد که بیایید از علی(ع) برایتان بگویم. مردم از اطراف برای شنیدن سخنان میثم هجوم آوردند. حکومت قدّاره بند اموی که منافع خود را در خطر میبیند، دستور میدهد که بر دهانش لجام زدند و پس از چند روزی هم به حیاتش خاتمه دادند. تاریخ از این قبیل شیفتگان برای علی(ع) بسیار سراغ دارد. این جذبهها اختصاصی به عصری دون عصری ندارد. در تمام اعصار جلوههایی از آن جذبههای نیرومند میبینیم که سخت کارگر افتاده است.
📚جاذبه و دافعه علی(ع)، صفحه 29
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
#کلام_استاد
☑️ورود امام حسین (ع) به سرزمین کربلا
🔹مطابق آنچه که تواریخ نوشتهاند در روز دوم محرم بود که وجود مقدس اباعبدالله الحسین وارد سرزمین کربلا شد. این کاروانی که از روز هشتم ذیالحجه از مکه حرکت کرده بود، روز دوم محرم به سرزمین کربلا رسیدند. البته مقدمهاش را شنیدهاید: وقتی که ایشان به مرز عراق آمدند [با لشکر حر بن یزید ریاحی مواجه شدند]. از نظر استانها و حکومتها عراق در قلمرو حکومت عبیدالله زیاد بود. او بعد از آنکه کوفه را زیر نفوذ خودش گرفت و جناب مسلم را شهید کرد، نگهبانان و مأموران زیادی به مرزهای عراق فرستاده بود که هرگاه حسین بن علی وارد عراق شد او را تحتالحفظ بگیرید و نزد من بیاورید. حرّ بن یزید ریاحی یکی از سرداران عبیدالله است. او را با هزار سوار مأمور کرده است. روز بسیار گرمی است، نزدیک ظهر است، ابا عبدالله در حالی که با اصحاب خودشان دارند میآیند، یکی از اصحاب ناگهان یک فریاد الله اکبر میکشد به علامت تعجب. میگوید از آن دور علائمی میبینم شبیه باغستان، اینجا که چنین چیزی وجود نداشته. وقتی بیشتر دقت میکنند میگویند درخت و باغ کجاست؟! آنها سوارند که دارند میآیند. آنجا کوهی بود به نام ذیحَثم، حضرت فرمود که به طرف این کوه بروید که در آنجا پشتتان به کوه باشد تا از یک طرف امنیت داشته باشید. حرّ به دستور عبیدالله زیاد خیلی به سرعت رانده و آمده است اسبها و مردهایش همه تشنه هستند. در منزل پیش، اباعبدالله دستور دادهاند که هرچه مشک هست، همه را آب کنید. چندین برابر احتیاج خودشان آب برداشتند. حرّ و افرادش رسیدند، از وضع قیافهها و اسبهای اینها پیدا بود که همهشان تشنه هستند. اباعبدالله فرمود: به اینها آب بدهید، هم به مردشان هم به اسبشان، اینها را سیراب کنید.
🔹حضرت فرمود: وقت نماز است، من میخواهم با اصحابم نماز بخوانم. اینجا این مرد عرض کرد: یابنَ رسولِ الله! ما با شما نماز میخوانیم. نماز اول را که خواندند، حضرت در بین صلاتین برای مردم صحبت کردند، جریان و اوضاع را گفتند. مخصوصاً به وضع عراق اشاره کردند. فرمود: من از پیش خود که نیامدهام، یک خرجین پر از نامه الآن همراه من است. در واقع کأنه سخن این است: اگر من نمیآمدم، آیا شما و تمام مردم دنیا مرا ملامت نمیکردید که تقصیر خود حسین بن علی بود؟ یعنی شما اتمام حجت کامل بر من کردید، من آمدم حالا چه میگویید؟ آیا از دعوت خودتان پشیمان شدهاید؟ حرّ گفت: والله من جزو آنها نیستم، من نامهای را امضا نکردهام. فرمود: تو امضا نکردهای مردمت امضا کردهاند. او اظهار بیاطلاعی کرد. فاصله شد برای وقت فضیلت عصر، حضرت به مؤذن فرمودند: اذان بگو. اذان گفت و نماز عصر را هم آنجا خواندند.
🔹حالا موقع حرکت است. امام فرمود حرفت چیست؟ گفت: مأموریتی دارم . من باید شما را تحویل عبیدالله زیاد بدهم. فرمود که تو میخواهی مرا تحویل عبیدالله بدهی؟! دنبال تو بیایم که مرا تحویل عبیدالله بدهی؟! بله. فرمود: هرگز، اِذَنْ وَ اللهِ لا اَتَّبِعُک. جسارت کرد گفت: «اِذَنْ و اللهِ لا اَدَعُک» . دو سه بار که این جملهها را تکرار کردند فرمود: مادرت به عزایت بنشیند، چه میگویی تو با من؟ گفت: یا اباعبدالله غیر از شما هرکسی اگر مرا اینچنین دشنام میداد من هم شبیه آن را میگفتم ولی من چنین جسارتی به شما نمیکنم. بعد خود او پیشنهاد کرد: یابن رسول الله حالا بیایید یک کار دیگری بکنیم. به کوفه نمیرویم، بیایید یک راه دیگری پیش بگیریم، راه وسط، برویم تا بعد ببینیم که عبیدالله چه دستور میدهد. حضرت این پیشنهاد را قبول کردند، بعد آمدند در همان مسیری که منتهی به کربلا شد. به یک نقطه که رسیدند فرمود: اسم اینجا چیست؟ گفتند : اسم اینجا نینواست. فرمود: اسم دیگر ندارد؟ گفتند: چرا، اینجا را غاضریه هم میگویند. اسم دیگر ندارد؟ یک یا دو اسم دیگر را که بردند گفتند: اسم دیگرش کربلاست. تا این جمله را گفت اشکش جاری شد، عرض کرد: اَللّهُمَّ اِنّی اَعوذُ بِک مِنَ الْکرْبِ وَ الْبَلاءِ. بعد فرمود: همین جا پیاده شوید، منزلگاه ما همین جاست.
🔹روز دوم محرم بود که این جریان پیش آمد. بارها را به زمین گذاشتند، خیمهها را زدند. حرّ هم در یک طرف دیگر پایین آمد، او هم باز دستور داد چادرهایش را زدند. ضمناً به عبیدالله زیاد نامه مینوشت و گزارش میداد و او را در جریان میگذاشت. در واقع مصائب اهل بیت پیغمبر از روز دوم محرم شروع میشود. حرّ این خاطره برای دلش بار سنگینی بود. در عمق دلش ایمانی داشت، تدریجا بیدارتر و بیدارتر شد که روز عاشورا منجر به توبه این مرد شد و چه توبهای! آمد نزدیک اباعبدالله، اولین حرفش این است: هَلْ لی مِنْ تَوْبَةٍ؟...
(این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.)
📚آشنایی با قرآن، جلد 10، صفحه 64
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
#کلام_استاد
☑️فلسفه عزاداری و گریه بر شهید(1)
🔹در عصر ما بسیاری از مردم، حتی گروهی از جوانان علاقهمند، نسبت به گریه بر امام حسین معترضند؛ خود من مکرر مورد اعتراض واقع شدهام. بعضی صریحاً در گفتههای خود این کار را غلط قلمداد میکنند؛ مدعی هستند که این کار معلول یک تفکر غلط و یک برداشت غلط از امر شهادت است و به علاوه آثار اجتماعی بدی دارد.
🔹یادم هست در ایام تحصیل و اقامتم در قم، کتابی میخواندم که مسئله گریه مردم شیعه را بر امام حسین مطرح کرده بود و مقایسه کرده بود با روش مسیحیان درباره شهادت مسیح (البته به عقیده خودشان) که روز شهادت مسیح را جشن میگیرند؛ نوشته بود: "ببینید! یک ملت بر شهادت شهیدش میگرید زیرا شهادت را شکست و نامطلوب و موجب تأسف میپندارد، و ملتی دیگر برای شهادت شهیدش جشن میگیرد، زیرا آن را موفقیت و مطلوب و مایه افتخار میشمارد. ملتی که هزار سال بر شهادت شهیدش بگرید و متأسف شود و آه و ناله سر دهد ناچار ملتی زبون و بیدست و پا و فرار کن از معرکه بار میآید، ولی ملتی که هزار سال و دو هزار سال شهادت شهیدش را جشن میگیرد خواه ناخواه ملتی قوی و نیرومند و فداکار میگردد". من میخواهم ثابت کنم که اتفاقاً قضیه برعکس است؛ شادی کردن در شهادت شهید از بینش فردگرایی مسیحیت ناشی میشود و گریه بر شهید از بینش جامعهگرایی اسلام.
🔹اول باید مسئله مرگ و شهادت را از جنبه فردی بررسی کنیم. آیا مرگ فی حد ذاته برای فرد امری مطلوب است؟ موفقیت است؟
1⃣مکتب هایی در جهان بودهاند که رابطه انسان را با جهان و به تعبیر دیگر رابطه روح را با بدن، از نوع رابطه زندانی با زندان میدانستهاند. قهراً از نظر این مکتبها مردن خلاصی و آزادی است، خودکشی مجاز است. طبق این نظریه ارزش مرگ ارزش مثبت است، مرگ هیچ کس تأسف ندارد، آزادی از زندان و بیرون آمدن از چاه تأسف ندارد، شادی دارد.
2⃣نظریه دیگر این است که مرگ عدم و نیستی است، فنای کامل است، «نابودی» است. بدیهی و بلکه غریزی است که هستی بر نیستی، بود بر نبود ترجیح دارد. زندگی هرچه باشد و به هر شکل باشد بر مرگ ترجیح دارد. طبق این نظریه ارزش مرگ صد درصد منفی است.
3⃣نظریه دیگر این است که مرگ نیستی و نابودی نیست، انتقال از جهانی به جهانی دیگر است؛ اما رابطه انسان با جهان و رابطه روح با بدن از نوع رابطه زندانی با زندان نیست، بلکه از نوع رابطه دانشآموز با مدرسه است. درست است که دانشآموز از خانه و لانه و معاشرت با دوستان و احیاناً از وطن دور افتاده و در فضای محدود مدرسه به تحصیل و تکمیل مشغول است، ولی یگانه راه زیست سعادتمندانه در اجتماع، گذراندن موفقیتآمیز دوره مدرسه است. رابطه دنیا با آخرت، و رابطه روح با بدن چنین رابطهای است. مردمی که جهانبینیشان درباره روابط انسان و جهان چنین جهانبینیای باشد، اگر عملًا توفیقی به دست نیاورده باشند و عمر خود را به بطالت و تباهی و کارهای مستحق کیفر گذرانده باشند، بدیهی است که برای اینها مرگ به هیچ وجه امر محبوب و مطلوب و مورد آرزو نیست، بلکه منفور و مخوف است اما اگر کسی چنین جهانبینیای داشته باشد و عملًا موفق باشد، مانند دانشآموزی باشد که یکسره تحصیل کرده است، بدیهی است که چنین دانشآموزی آرزوی بازگشت به وطن دارد؛ در عین اینکه آرزوی وطن مانند آتشی در درونش شعله میکشد، با آن مبارزه میکند، زیرا نمیخواهد تحصیلش را نیمه تمام بگذارد.
🔹اولیاءالله به منزله همان دانشآموز موفقاند که انتقال به جهان دیگر که نامش مرگ است، برای آنها یک آرزوست، آرزویی که لحظهای قرار برای آنها باقی نمیگذارد. در عین حال اولیاءالله هرگز به استقبال مرگ نمیروند، زیرا میدانند تنها فرصت کار و عمل و تکامل، همین چیزی است که نامش را «عمر» گذاشتهایم؛ میدانند هرچه بیشتر بمانند بهتر کمالات انسانی را طی میکنند؛ به کلی با مرگ مبارزه میکنند و از خداوند متعال همواره طول عمر طلب میکنند.
اولیاءالله در دو صورت و در دو مورد است که از خواستن طول عمر صرف نظر میکنند: یکی آنگاه که احساس کنند وضعی دارند که دیگر هرچه بمانند توفیق بیشتری در طاعت نمییابند. صورت دوم، شهادت است، زیرا شهادت هر دو خصلت را دارد: هم عمل و تکامل است و از طرف دیگر انتقال به جهان دیگر است که امری محبوب و مطلوب و مورد آرزوی اولیاءالله است.
🔸پس شهادت از نظر اسلام از جنبه فردی یعنی برای شخص شهید یک موفقیت است، بلکه بزرگترین موفقیت است؛ آرزوست، بلکه بزرگترین آرزوست. لهذا سید بن طاووس میگوید: اگر نبود که دستور عزاداری به ما رسیده است، من روز شهادت ائمه را جشن میگرفتم. اینجاست و از این جنبه است که ما به مسیحیت حق میدهیم به نام شهادت مسیح که میپندارند شهید شده، برای مسیح جشن بگیرند. اسلام هم در کمال صراحت، شهادت را موفقیت شهید میداند نه چیز دیگر.
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────