eitaa logo
در محضر استاد
1.1هزار دنبال‌کننده
67 عکس
19 ویدیو
3 فایل
این کانال به بیان دیدگاه و اندیشه های استاد شهید مطهری(ره) در مناسبت های مختلف اختصاص دارد. ازاینکه با نظرات خویش ما را در اداره بهتر کانال یاری می کنید، سپاسگزارم. بازنشر مطالب با ذکر آدرس کانال بلامانع است. ارتباط با مدیر: https://eitaa.com/hpouryahya
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️«یا عَمّارُ تَقْتُلُک الْفِئَةُ الْباغِیةُ» 🔹نقل کرده‌اند- از نقلهای مسلّم است- در روزی که مسجد مدینه را بنا می‌کردند و عمار یاسر فوق‌العاده تلاش صادقانه می‌کرد، پیغمبر اکرم(ص) به او فرمود: «یا عَمّارُ تَقْتُلُک الْفِئَةُ الْباغِیةُ»، ای عمار! تو را آن دسته‏ای می‌کشند که سرکش‏‌اند؛ اشاره به آیه قرآن که اگر دو دسته از مسلمانان با یکدیگر جنگیدند، شما در میان آنها اصلاح کنید، اگر یک دسته سرکشی کرد، شما به نفع آن دسته دیگر علیه دسته سرکش وارد بشوید. این جمله‌ای که پیغمبر اکرم(ص) در باره عمار فرمود، شخصیت بزرگی به عمار داد و لهذا عمار که در صفّین در خدمت امیرالمؤمنین(ع) بود، وزنه بزرگی در لشکر علی(ع) شمرده می‌شد و حتی بودند افراد ضعیف‌الایمانی که تا وقتی که عمار کشته نشده بود، هنوز مطمئن نبودند که عملی که در رکاب علی(ع) انجام می‌دهند به حق است یعنی کشتن معاویه و سپاهیان او جایز است. 🔹روزی که عمار در لشکر امیرالمؤمنین(ع) به دست اصحاب معاویه کشته شد، یکمرتبه فریاد از همه جا بلند شد که حدیث پیغمبر(ص) صادق آمد، بهترین دلیل برای این که معاویه و یارانش بر باطل هستند این است که اینها قاتل عمارند و پیغمبر اکرم(ص) در گذشته خبر داد که‏ «یا عَمّارُ تَقْتُلُک الْفِئَةُ الْباغِیةُ»؛ یعنی [مصداق آیه‏] «وَ انْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلوا فَأَصْلِحوا بَینَهُما فَانْ بَغَتْ احْدیهُما عَلَی الْاخْری‏ فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتّی‏ تَفی ءَ الی‏ أمْرِ اللهِ». امروز دیگر مثل آفتاب روشن شد که لشکر معاویه لشکر باغی یعنی سرکش و ظالم و ستمگر است و حق با لشکریان علی(ع) است. پس به نصّ قرآن باید به نفع لشکریان علی(ع) علیه لشکریان معاویه وارد جنگ شد. 🔹این قضیه تزلزلی در لشکر معاویه ایجاد کرد. معاویه که همیشه با حیله و نیرنگ کار خودش را پیش می‌برد، اینجا دست به یک تحریف معنوی زد، چون نمی‌شد انکار کرد و گفت پیغمبر(ص) درباره عمار چنین سخنی نگفته است، چون شاید پانصد نفر آدم در همان جا بودند که شهادت می‌دادند که ما این جمله را از پیغمبر(ص) شنیدیم یا از کسی شنیدیم که او از پیغمبر(ص) شنیده بود. بنابراین، این جمله پیغمبر(ص) درباره عمار قابل انکار نبود. معاویه و اصحابش تصمیم گرفتند دست به یک تحریف معنوی بزنند. وقتی شامی‌ها می‌آمدند اعتراض می‌کردند، می‌گفتند معاویه چه می‌گویی؟ ما عمار را کشتیم! و پیغمبر(ص) فرمود: «تَقْتُلُک الْفِئَةُ الْباغِیةُ»، می‌گفت اشتباه کرده‌اید؛ درست است، پیغمبر(ص) فرمود که عمار را آن فئه سرکش، طایفه سرکش، لشکر سرکش می‌کشد، ولی عمار را که ما نکشتیم! عمار را علی(ع) کشت که او را به اینجا آورد و موجبات کشتنش را فراهم کرد. هرکس که می‌آمد اعتراض می‌کرد، معاویه و عمرو عاص با چنین توجیهی ذهن او را راضی می‌کردند و او را به لشکر برمی‌گرداندند. عمرو عاص دو پسر دارد. یکی از آنها تیپ خودش است، دنیادار و دنیاپرست، و دیگری نسبتاً جوان مؤمن و باایمانی بود و با پدرش هماهنگی نمی‌کرد. اسم او عبدالله است. در یک جلسه که عبدالله حاضر بود و همین مغلطه معنوی را به کار بردند، عبدالله گفت این چه حرفی است که شما می‌‏زنید؟ این چه مغلطه‌کاری است که شما می‌کنید؟ چون عمار در لشکر علی(ع) بود پس عمار را علی(ع) کشت؟! گفتند بله. گفت بنابراین حمزه سید الشّهداء(ع) را هم پیغمبر(ص)کشت، چون حمزه سیدالشّهداء(ع) هم در لشکر پیغمبر(ص)بود که کشته شد. معاویه ناراحت و عصبانی شد، رو کرد به عمروعاص و گفت: عمروعاص! چرا جلوی این پسر بی‌ادب را نمی‌گیری؟ 📚حماسه حسینی،جلد1، صفحه 92 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️ذکر مصیبت به مناسبت اربعین 🔹{در اولین اربعین، جابر بن عبدالله انصاری که همراه عطیه به زیارت مرقد امام حسین (ع) و اصحابش رفته بود}یک نوع ذکر مصیبتی کرد. سلام کرد و سلام کرد، سلام دوستانه‌ای. بعد یکمرتبه فریاد کرد: حبیبی یا حسین! محبوبم! عزیزم! حسینم! چرا جابرت، غلامت، نوکر قدیمی‌ات تو را سلام می‌کند و جواب سلامش را نمی‌دهی؟! بعد خودش به خودش جواب داد : جابر چه می‌گویی؟! آیا نمی‌دانی با حبیبت حسین چه کردند؟! آیا نمی‌دانی میان سر حسین و تن حسین جدایی انداختند؟! 🔹عجیب است! نوشته‌اند این پیرمرد اعمی و نابینا به چشم سر و بینا به چشم دل، همین طور که سلام کرد و گفت: «سلام بر تو ای حسین و سلام بر این ارواحی که دور تو هستند» سرش را گردش داد، گویی می‌بیند ـ و می‌دید ـ همه ارواح مقدسی را که در آنجا بودند، مخصوصا ارواح اصحاب اباعبدالله را. بعد جمله‌ای را که ما به لفظ می‌گوییم، او از صدق دل گفت که: شهادت می‌دهم که اگرچه ما نبوده‌ایم ولی با شما هستیم. عطیه تعجب کرد و بعدا از او سؤال کرد: جابر تو چه گفتی؟ آیا ما با اینها شریک هستیم؟ ما که نبودیم تا مانند اینها جانبازی و فداکاری کنیم؛ چطور تو می‌گویی که ما با اینها بودیم؟! فرمود: نه، ما با اینها بودیم، چون خدا خودش می‌داند که ما این حرف را از صدق دل می‌گوییم. اگر برای من مقدور می‌بود و اگر من می‌بودم، از صدق دل می‌گویم که مانند اینها جانبازی می‌کردم. یا لَیتَنی کنْتُ مَعَک فَاَفوزَ فَوْزآ عَظیمآ. ما این جمله را به لفظ می‌گوییم، اما از لفظ تا حقیقت هزار فرسنگ است.جناب جابر چنین شهادتی داد و چنین زیارت سوزناکی به همراه عطیه کرد، زیارتی که موفق شد به صورت رسمی یعنی با همه آدابش انجام بدهد؛ غسل کند، جامه نو و پاکیزه به تن کند و بدن خودش را خوشبو کند و بیاید زیارت جانسوزی بکند. 🔹اما من برای اباعبدالله زیارت دیگری سراغ دارم که مانند زیارت جابر، رسمی و همراه با آداب نیست، چون شرایط فراهم نبود؛ زائر نه قبلا غسل زیارت کرده بود و نه جامه تازه پوشیده بود و نه بدن خودش را به سُعْد خوشبو کرده بود، اما قطعاً از زیارت جابر جانسوزتر است و آن، زیارت خواهر بزرگوارش زینب سلام الله علیها در روز یازدهم محرم است. وَ قُلْنَ بِحَقِّ اللهِ اِلّا ما مَرَرْتُمْ بِنا عَلی مَصْرَعِ الْحُسَینِ. وقتی که اسرا را سوار بر آن شترهای بی جهاز کردند و خواستند به طرف کوفه حرکت بدهند، خودشان آنها را قسم دادند به حق خدا و گفتند حالا که می‌خواهید ما را ببرید، پس ما را از قتلگاه ابا عبدالله عبور بدهید. این تقاضا اجابت شد. تا اسرا را آوردند از کنار اجساد شهدا عبور بدهند بی‌اختیار خودشان را از روی مرکبها به روی زمین انداختند. زینب سلام الله علیها با اینکه یک پسر شهید دارد اما از پسر خودش یاد نمی‌کند، رفت بدن مقدس ابا عبدالله را پیدا کرد. فَوَجَدَتْهُ جُثَّةً بِلا رَأْسٍ عارٍ عَنِ اللِّباسِ. و لا حول و لا قوة الّا بالله العلی العظیم و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین. 📚آشنایی با قرآن، جلد 14، صفحه 172 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
✳️واجب فراموش شده(1) ✅اهمیت امر به معروف و نهى از منكر در اسلام‏ امر به معروف و نهى از منكر يگانه اصلى است كه ضامن بقاى اسلام است. اصلاً اگر اين اصل نباشد، اسلامى نيست. حسين بن على(ع) در راه امر به معروف و نهى از منكر يعنى در راه اساسى ترين اصلى كه ضامن بقاى اجتماع اسلامى است كشته شد؛ در راه آن اصلى كه اگر نباشد، دنبالش متلاشى شدن است، دنبالش تفرّق است، دنبالش تفكّك و از ميان رفتن و گنديدن پيكر اجتماع است. آيات قرآن در اين زمينه بسيار زياد است. «فَلَو لا كانَ مِنَ القُرونِ مِن قَبْلِكُمْ اولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَونَ عَنِ الفَسادِ»( هود/ 116)، چرا در نسلهاى گذشته يك عده مردم صاحب مايه (مايه عقلى، فكرى، روحى) نبودند كه با فسادها مبارزه كنند تا در نتيجه اين ملتها در اثر فسادها تباه نشوند، منقرض و هلاك نشوند؟ درباره قوم ديگر مى‏فرمايد: «كانوا لا يَتَناهَوْنَ عَن مُنْكَرٍ فَعَلوهُ لَبِئسَ ما كانوا يَفْعَلونَ»( مائده/ 79)، اينها بدبخت و بيچاره شدند، به هلاكت رسيدند، از ميان رفتند، چرا؟ چون نهى از منكر نمى‏كردند، با فساد مبارزه نمى‏كردند و بسيار بد مى‏كردند. قرآن خطاب به مسلمانان مى‏فرمايد: «وَلْتَكُن مِنْكُمْ امَّةٌ يَدْعونَ الَى الخَيْرِ وَ يَأْمُرونَ‏ بِالْمَعْروفِ وَ يَنْهَونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحونَ»( آل عمران/ 104)، بايد در ميان شما يك امت، يك جمعيت كارش امر به معروف و نهى از منكر باشد، تنها چنين امتى كه در ميان آنها دعوت به خير، امر به معروف و نهى از منكر وجود دارد مى‏تواند رستگار، سرفراز، سعادتمند و مستقل باشد، صلاح و رستگارى داشته باشد. آيه ديگر مى‏فرمايد: «كُنْتُمْ خَيْرَ اُمَّةٍ اخْرِجَت لِلنّاسِ» مسلمانان! شما بهترين امتى هستيد كه به نفع بشريت ظهور كرده‏ايد، يعنى ملتى بهتر از شما به نفع بشريت ظهور نكرده است، چرا؟ به موجب چه خاصيتى؟ «تَأْمُرونَ بِالْمَعْروفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»( آل عمران/ 110)، به دليل آنكه شما آمر به معروف و ناهى از منكر هستيد. قرآن كريم مى‏فرمايد: «وَالْمُؤْمِنونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اُولِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرونَ بِالْمَعْروفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقيمونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتونَ الزَّكوةَ وَ يُطيعونَ اللهَ وَ رَسولَهُ اولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللهُ انَّ اللهَ عَزيزٌ حَكيمٌ» مردان مؤمن و زنان مؤمنه دوستان يكديگرند و بين آنها رابطه و صله مودّت و عواطف محبت آميز حكمفرماست، امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند، نماز را بپا مى‏دارند، زكات را ادا مى‏نمايند، خدا و پيغمبر را اطاعت مى‏كنند. اينها هستند كه البته رحمت الهى شامل حالشان مى‏شود. خداوند غالب و حكيم است. حديثى داريم كه امام رضا(ع) از پيغمبر اكرم(ص) نقل مى‏كند و آن اين است: «اذا تَواكَلَتِ النّاسُ الْامْرَ بِالْمَعْروفِ وَ النَّهْىَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَلْيَأْذَنوا بِوِقاعٍ مِنَ اللهِ»، هرگاه مردم امر به معروف و نهى از منكر را به عهده همديگر بگذارند (يعنى هركس سكوت كند به انتظار اينكه ديگرى امر به معروف و نهى از منكر كند و درنتيجه هيچ كس قيام نكند)، پس براى عذاب الهى منتظر و آماده باشند. حديث ديگرى از پيغمبر اكرم(ص)است كه آن را، هم علماى شيعه در كتب معتبر خود مثل اصول كافى روايت كرده‏اند و هم علماى اهل تسنن. غزالى اين حديث را در احياء العلوم نقل مى‏كند و سند آن در كتب حديث اهل تسنن هست:«لَتَأْمُرُنَّ بِالْمَعْروفِ وَ لَتَنْهُنَّ عَنِ الْمُنْكَرِ اوْيُسَلِّطَنَّ اللهُ عَلَيْكُمْ شِرارَكُمْ فَيَدْعوا خِيارُكُمْ فَلا يُسْتَجابُ لَهُمْ » يعنى بايد امر به معروف و نهى از منكر را داشته باشيد، ايندو بايد وجود داشته باشند وگرنه بدان شما بر شما مسلط مى‏شوند، بعد از آنكه بَدانِ شما بر شما مسلط شدند، نيكان شما به درگاه الهى مى‏نالند و خداوند دعاى آنها را مستجاب نمى‏كند. در حديث است كه امام باقر(ع) درباره امر به معروف و نهى از منكر مى‏فرمايد: « بِها تُقامُ الْفَرائِضُ وَ تَأْمَنُ الْمَذاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَكاسِبُ وَ تُرَدُّ الْمَظالِمُ وَ تُعْمَرُ الْارْضُ وَ يُنْتَصَفُ مِنَ الْاعْداءِ وَ يَسْتَقيمُ الْامْرُ» به وسيله اين اصل ساير دستورها زنده مى‏شود، راهها امن مى‏گردد، كسبها حلال مى‏شود، مظالم به صاحبان اصلى برگردانده مى‏شود، زمين آباد مى‏گردد، از دشمنان انتقام گرفته مى‏شود، كارها رو به راه مى‏شود. ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
✳️واجب فراموش شده(2) ✅شرایط اساسی امر به معروف و نهی از منکر وظیفه امر به معروف و نهى از منكر قبل از هر چیز دو شرط اساسی دارد: یکی بصیرت در دین و دیگری بصیرت در عمل. بصیرت در دین همچنان که در روایت آمده است اگر نباشد زیان این کار از سودش بیشتر است. از شما مى‏پرسم: اصلاً امر به معروف و نهى از منكر چيست و چگونه بايد انجام شود؟ تا حالا كه امر به معروف و نهى از منكرهاى ما در اطراف دگمه لباس و بند كفش مردم بوده است، در حول و حوش موى سر و دوخت لباس مردم بوده است! ما اصلاً معروف چه مى‏شناسيم كه چيست؟ منكر چه مى‏شناسيم كه چيست؟ ما گاهى معروفها را به جاى منكر مى‏گيريم و منكرها را به جاى معروف. بهتر اينكه ما جاهلها امر به معروف و نهى از منكر نكنيم. چه منكرها كه به نام امر به معروف و نهى از منكر به وجود نيامد! آگاهى و بصيرت مى‏خواهد، خبرت و خبرويّت مى‏خواهد؛ دانايى، روانشناسى و جامعه شناسى مى‏خواهد تا انسان بفهمد كه چگونه امر به معروف و نهى از منكر كند، يعنى راه معروف را تشخيص بدهد، ببيند معروف كجاست، منكر را تشخيص بدهد، ريشه منكر را به دست بياورد، از كجا آن منكر سرچشمه مى‏گيرد. و اما بصیرت در عمل لازمه دو شرطی است که در فقه از آنها به «احتمال تأثیر» و «عدم ترتب مفسده» تعبیر شده است. امر به معروف و نهى از منكر را بشر بايد با منطق خودش اداره كند؛ يعنى هميشه در كارها بايد روى آن نتيجه‏اى كه بايد بر آن مترتّب شود حساب كند. نيرو مصرف مى‏كنى، مايه مصرف مى‏كنى، امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنى، ولى حساب كن ببين تو در اين كار چقدر به نتيجه و هدف مى‏رسى. مثل تاجرى باش كه وقتى سرمايه‏اش را خرج مى‏كند، روى حساب (لااقل حساب احتمالات) مى‏خواهد سودى كه از اين كار مى‏برد بيش از سرمايه‏اى باشد كه مصرف مى‏كند، و اين بسيار حرف منطقى‏اى است. يعنى اگر ما در جايى امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنيم، يك سرمايه مالى يا جانى يا لااقل يك سرمايه وقتى و زمانى مصرف مى‏كنيم ولى يقين داريم كه كوچكترين اثرى نمى‏بخشد يا اثر معكوس مى‏بخشد، آيا باز بايد انجام بدهيم؟ نه. خيلى حرف منطقى و درستى است. ✅مرز امر به معروف و نهى از منكر مطلب ديگر در باب امر به معروف و نهى از منكر، اين مسأله است كه مرز اين كار كجاست؟ يك وقت است كه امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنيم و هيچ گونه آسيب و خطرى متوجه ما نيست. اما اگر به اينجا رسيد كه اگر بنا شد من امر به معروف و نهى از منكر بكنم ضررى به مال من، ضررى به حيثيت و آبروى من مى‏رسد، بكنم يا نه؟ ببين در چه موضوعى مى‏خواهى امر به معروف و نهى از منكر كنى؟ يك وقت موضوع امر به معروف و نهى از منكر موضوع كوچكى است. مثلاً كسى كوچه را كثيف مى‏كند، پوست خربزه را مى‏اندازد در كوچه، شما اينجا بايد نهى از منكر كنيد، بايد او را ارشاد و هدايت كنيد، بايد به او بگوييد اين كار را نكن، درست نيست. حالا اگر شما براى نهى از منكر كردن در چنين مسأله‏اى، به خاطر پوست خربزه در كوچه انداختن، بدانيد او يك فحش ناموسى به شما مى‏دهد، در اين صورت اين كار آنقدر ارزش ندارد كه شما يك فحش ناموسى بشنويد. يك وقت هم هست كه موضوع امر به معروف و نهى از منكر، موضوعى است كه اسلام براى آن اهميتى بالاتر از جان و مال و حيثيت انسان قائل است. مى‏بينيد قرآن به خطر افتاده است، تمام دسيسه بازى‏ها براى اين است كه با قرآن مبارزه شود، وضعيت در سرحدّ به خطر افتادن قرآن و اصول قرآنى است يا آنجا كه مسأله‏اى نظير وحدت اسلامى در خطر است؛ آيا در اينجا مى‏گويى امر به معروف نكن، حرف نزن، نهى از منكر نكن، كه اگر اين را بگويم جانم در خطر است، آبرويم در خطر است، اجتماع نمى‏پسندد، از اين مزخرفها؟!. بنابراين، امر به معروف و نهى از منكر در مسائل بزرگ مرز نمى‏شناسد. هيچ چيزى، هيچ امر محترمى نمى‏تواند با امر به معروف و نهى از منكر برابرى كند، نمى‏تواند جلويش را بگيرد. ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
✳️واجب فراموش شده(3) ✅مراحل امر به معرف و نهى از منكر 1️⃣اولين درجه و مرتبه نهى از منكر هَجر و اعراض است؛ يعنى وقتى شما فرد يا افرادى را مى‏بينيد كه مرتكب منكراتى مى‏شوند، مرتكب كارهاى زشتى مى‏شوند، به عنوان مبارزه با او (نه مبارزه با شخص او بلكه مبارزه با كار زشت او) و براى اينكه او را از كار زشتش باز داريد، از او اعراض مى‏كنيد، وى را مورد هجر قرار مى‏دهيد، يعنى با او قطع رابطه مى‏كنيد.به عنوان مثال، شخصى رفيق و دوست شماست، با يكديگر صميمى و محشور و معاشر هستيد، روابطتان با يكديگر دوستانه است، يك وقت اطلاع پيدا مى‏كنيد كه همين رفيق و دوست صميمى شما دچار فلان عمل زشت شده است، يكى از اقسام تنبيه كه بايد اجرا شود اين است كه شما نسبت به او سردى نشان دهيد، بى اعتنايى كنيد و آن صميميتى را كه سابقاً به او نشان مى‏داديد بعد از اين نشان ندهيد. اين خود، نوعى تنبيه است. البته انسان بايد در باب امر به معروف و نهى از منكر منطق به كار ببرد، عمل او منطبق با منطق باشد. اين در موردى است كه اگر شما با آن شخصى كه با او صميميت داريد قطع رابطه كنيد و نسبت به او سردى نشان دهيد، اين عمل شما نسبت به او تنبيه باشد وتنبيه تلقى شود و اين عمل شما در جلوگيرى از كار بد او تأثير داشته باشد، والا مواردى هم هست كه كسى از اينكه شما با او قطع رابطه كنيد استقبال مى‏كند تا او هم با شما قطع رابطه كند و آزادتر دنبال منكرات و كارهاى زشت برود. در اينجا قطع رابطه شما با او نه تنها اثر تنبيهى ندارد بلكه اثر تشويقى نيز دارد، يعنى او را بيشتر در كار خود آزاد مى‏گذاريد و عملاً به آن كار تشويق مى‏كنيد. در چنين مواردى اين كار درست نيست. پس اينكه علما مى‏گويند يكى از درجات امر به معروف و نهى از منكر اعراض و هجر است، در موردى است كه كار شما اثر بگذارد و اثر آن هم تنبيه طرف باشد. 2️⃣درجه دومى كه علما و دانشمندان براى نهى از منكر ذكر كرده‏اند مرحله زبان است. مرحله پند و نصيحت و ارشاد است. يعنى بسا هست آن بيمارى كه دچار منكرى هست و عمل زشتى را مرتكب مى‏شود، به خاطر جهالت و نادانى اوست، تحت تأثير يك سلسله تبليغات قرار گرفته است، احتياج به مربى دارد، احتياج به هادى و راهنما و معلم دارد، احتياج به روشن كننده دارد، احتياج به فردى دارد كه با او تماس بگيرد، با كمال مهربانى با او صحبت كند، موضوع را با او درميان بگذارد، معايب و مفاسد را براى او تشريح كند تا آگاه شود و بازگردد. اين مرحله نيز يك درجه از «نهى از منكر» است، به اين معنى كه در مواردى كه كسى با ما تماس دارد و به يك عمل منكر و زشتى ابتلا دارد و ما مى‏توانيم با منطقى روشنگر او را به ترك آن عمل قانع كنيم، بر ما واجب است كه با چنين منطقى با آن شخص تماس بگيريم. 3️⃣مرحله سوم مرحله عمل است. گاهى طرف در درجه‏اى و در حالى است كه نه اعراض و هجران ما تأثيرى بر او مى‏گذارد و نه مى‏توانيم با منطق و بيان و تشريح مطلب، او را از منكر بازداريم، بلكه بايد وارد عمل شويم؛ اگر وارد عمل شويم، مى‏توانيم. چطور وارد عمل شويم؟ وارد عمل شدن، مختلف است. معناى وارد عمل شدن تنها زورگفتن نيست، كتك زدن و مجروح كردن نيست. البته نمى‏گويم در هيچ جا نبايد تنبيهِ عملى شود. بله، مواردى هم هست كه جاى تنبيه عملى است. اسلام دينى است كه طرفدار حدّ است، طرفدار تعزير است؛ يعنى دينى است كه معتقد است مراحل و مراتبى مى‏رسد كه مجرم را جز تنبيه عملى چيز ديگرى تنبيه نمى‏كند و از كار زشت باز نمى‏دارد. اما انسان نبايد اشتباه كند و خيال كند كه همه موارد، موارد سختگيرى و خشونت است. ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
✳️واجب فراموش شده(4) ✅راه های امر به معروف امر به معروف يا لفظى است يا عملى. امر به معروف لفظى اين است كه انسان با بيانْ حقايق را براى مردم بگويد، خوبيها را براى مردم تشريح كند، مردم را تشويق كند و به آنها بفهماند كه امروز كار خير چيست. امر به معروف عملى اين است كه انسان نبايد به گفتن قناعت كند. البته گفتن خيلى ارزش دارد، نمى‏خواهم منكر ارزش گفتن باشم. تا گفتن نباشد، روشن كردن نباشد، نوشتن و تشريح حقايق نباشد، كارى نمى‏شود كرد.گفتن، شرط لازم هست ولى كافى نيست، بايد عمل كرد. هر يك از امر به معروف لفظى و امر به معروف عملى به دو طريق است: مستقيم و غيرمستقيم. گاهى كه مى‏خواهيد امر به معروف يا نهى از منكر كنيد، مستقيم وارد مى‏شويد، حرف را مستقيم مى‏زنيد؛ ولى يك وقت هم به‏طور غيرمستقيم به او تفهيم مى‏كنيد، كه البته مؤثرتر و مفيدتر است. اين، بهتر در او اثر مى‏گذارد كما اينكه عمل هم به‏طور غيرمستقيم مؤثرتر است. شما اگر بخواهيد به شكل غيرمستقيم امر به معروف كنيد، يكى از راههاى آن اين است كه خودتان صالح و باتقوا باشيد، خودتان اهل عمل و تقوا باشيد. وقتى خودتان اين‏طور بوديد، مجسمه‏اى خواهيد بود از امر به معروف و نهى از منكر. هيچ چيز بشر را بيشتر از عمل تحت تأثير قرار نمى‏دهد. على بن ابيطالب(ع) مى‏فرمايد (و تاريخ هم نشان مى‏دهد كه اين‏طور است): «ما امَرْتُكُمْ بِشَى ءٍ الّا وَقَدْ سَبَقْتُكُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ، وَلا نَهَيْتُكُمْ عَنْ شَىْ ءٍ الّا وَ قَدْ سَبَقْتُكُمْ بِالنَّهْىِ عَنْهُ» هرگز شما نديديد كه شما را به چيزى امر كنم مگر اينكه قبلًا خودم عمل كرده‏ام (تا اول عمل نكنم به شما نمى‏گويم) و من هرگز شما را از چيزى نهى نمى‏كنم مگر اينكه قبلًا خودم آن را ترك كرده باشم (چون خودم نمى‏كنم، شما را نهى مى‏كنم). ✅عوامل تأثیر امر به معروف و نهی از منکر 1- ما براى گفتن ونوشتن و خطابه و مقاله زياده از حد، اعجاز قائل هستيم؛ خيال مى‏كنيم با گفتن و زبان كار درست مى‏شود، در صورتى كه در حديث است: «كونوا دُعاةً لِلنّاسِ بِغَيْرِ الْسِنَتِكُمْ»، مردم را به دين حق و صلاح دعوت كنيد اما با ابزارى غير از ابزار زبان يعنى با ابزار عمل. اين خود يك غفلت عظيم و اشتباه بزرگى است امروز در اجتماع ما كه براى گفتن و نوشتن و خطابه و مقاله، و خلاصه براى زبان و مظاهر زبان بيش از اندازه ارزش قائليم و بيش از اندازه انتظار داريم. در حقيقت از زبان اعجاز مى‏خواهيم. گفتن و نوشتن خصوصاً اگر همان طورى باشد كه قرآن فرموده -حكمت و موعظه حسنه باشد، حقايق را روشن كند، تنها به صورت پندهاى تحكم آميز و آمرانه نباشد- شرط لازمى است ولى به اصطلاح شرط كافى و يا علت تامّه نيست. 2-مطلب ديگر اينكه گذشته از اينكه ما در اجراى امر به معروف و نهى از منكر بايد عمل را دخالت دهيم، به اين نكته توجه داشته باشيم كه عمل هم اگر فردى باشد چندان مفيد فايده‏اى نيست خصوصاً در دنياى امروز. اين هم خود يك مشكلى است در زندگى اجتماعى ما كه آنهايى هم كه اهل عمل مى‏باشند توجهى به عمل اجتماعى ندارند و به اصطلاح «تك رو» مى‏باشند. از عمل فردى كارى ساخته‏ نيست، از فكر فرد كارى ساخته نيست، از تصميم فرد كارى ساخته نيست؛ همكارى و همفكرى و مشاركت لازم است. 3-ما در اجراى امر به معروف و نهى از منكر منطق را دخالت نمى‏دهيم، در صورتى كه هر كارى منطقى مخصوص به خود دارد كه كليد آن كار است. در كار معروف و منكر بايد تدابير عملى انديشيد و بايد ديد چه طرز عملى مردم را نسبت به فلان كار نيك تشويق مى‏كند و مردم را از فلان عمل زشت باز مى‏دارد. ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
✳️واجب فراموش شده(5) ✅كارنامه ما در زمینه امر به معروف و نهى از منكر متأسفانه كارنامه ما مسلمين در اين زمينه درخشان نيست. از آن نظر كارنامه درخشانى نيست كه اولاً ما آن حساسيتى را كه اسلام در اين زمينه دارد نداريم، يعنى آن اهميتى را كه اسلام به اين موضوع داده است درك نكرده‏ايم و ثانياً در حدودى هم كه به حساب و خيال خودمان به اهميت اين موضوع پى برده‏ايم، واجد شرايط آن نبوده‏ايم. معروف و منكر آن معناى وسيع خود را از دست داده و محدود شده‏اند به يك سلسله مسائل عبادى كه بدبختانه آن هم عملى نمى‏شود. مظاهرى در اين اواخر به نام امر به معروف و نهى از منكر در زندگى اجتماعى ما پيدا شده كه بايد گفت اگر معناى امر به معروف و نهى از منكر اين است خوب است متروك بماند!! اين خود ما بوديم كه اين اصل را به صورتى درآورديم كه مردم را بيزار كرديم و اين اصل را فراموشانديم. ما فقط در مورد منكراتى كه علنى است و به آنها تجاهر مى‏شود حق تعرض داريم. ديگر حق تجسس و مداخله در امورى كه مربوط به زندگى خصوصى مردم است نداريم. در ميان ما، در اجراى امر به معروف و نهى از منكر، آن چيزى كه بيشتر مورد توجه بوده يكى گفتن است و ديگرى اعمال زور؛ يعنى اول بگوييم بعد هم اگر از گفتن نتيجه نگرفتيم اعمال زور بكنيم. و به تعبير ديگر ما به «پند» معتقد هستيم و «بند»؛ اول پند مى‏دهيم و اگر اثر نكند و قدرت داشته باشيم، به زدن و بستن متوسل مى‏شويم. اين دو تا را خوب شناخته‏ايم و به اين دوتا آشنايى داريم. ولى آيا وسيله امر به معروف و نهى از منكر منحصر است به همين دو؟ وسيله ديگر و راه ديگرى نيست؟ ✅راه زنده شدن این اصل خلاصه اينكه اگر ما راستى مى‏خواهيم اين اصل فراموش شده را زنده كنيم بايد مكتبى و روشى به وجود آوريم عملى (نه زبانى فقط) و در عين حال اجتماعى (نه انفرادى) و در عين حال منطقى و مبتنى بر اصول علمى علم النفسى و اجتماعى. در اين وقت است كه صد درصد اميد موفقيت هست. به هر حال اين است اصل مقدس امر به معروف و نهى از منكر، و آن بود و هست طرز مواجهه ما با اين اصل مقدس كه كار به اينجا كشيده كه نه تنها در جامعه ما متروك شده، در افكار ما نيز مسخ شده و تغيير شكل داده است. (این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی در کتاب های «حماسه حسینی» و «ده گفتار» مراجعه شود.) ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️سیری در سخنان رسول اکرم‌(ص) 🔹چند سخن از سخنان این شخصیت بزرگوار را برای شما نقل می‌کنم که خود سخنان پیغمبر معجزه است- قرآن که سخن خداست به جای خود-این سخنان آنچنان حکیمانه است که با سخنان تمام حکمای عالم نه تنها برابری می‌کند بلکه بر آنها برتری دارد. مثلاً شما ببینید در زمینه مسؤولیتهای اجتماعی، این شخصیت بزرگ چگونه سخن می‌گوید؛ می‌فرماید: مردمی سوار کشتی شدند و دریایی پهناور را طی می‌کردند. یک نفر را دیدند که دارد جای خودش را نَقْر می‌کند یعنی سوراخ می‌کند. یک نفر از اینها نرفت دست او را بگیرد. چون دستش را نگرفتند، آب وارد کشتی شد و همه آنها غرق شدند، و اینچنین است فساد. توضیح اینکه: یک نفر در جامعه مشغول فساد می‌شود، مرتکب منکرات می‌شود. یکی نگاه می‌کند می‌گوید به من چه، دیگری می‌گوید من و او را که در یک قبر دفن نمی‌کنند. فکر نمی‌کند که مَثَل جامعه، مَثَل کشتی است. اگر در یک کشتی آب وارد بشود، ولو از جایگاه یک فرد وارد بشود، تنها آن فرد را غرق نمی‌کند بلکه همه مسافرین را یکجا غرق می‌کند. 🔹آیا درباره مساوات افراد بنی آدم، سخنی از این بالاتر می‌توان گفت:«النّاسُ سَواءٌ کاسْنانِ الْمُشْطِ». شانه را نگاه کنید، دندانه‌های آن را ببینید. ببینید آیا یکی از دندانه‌های آن از دندانه دیگر بلندتر هست؟ نه. انسانها مانند دندانه‌های شانه برابر یکدیگرند. ببینید در آن محیط و در آن زمان، انسانی اینچنین درباره مساوات انسانها سخن می‌گوید که بعد از هزار و چهارصد سال هنوز کسی به این خوبی سخن نگفته است! 🔹در حجّة الوداع فریاد می‌زند:«ایهَاالنّاسُ! انَّ رَبَّکمْ واحِدٌ وَ انَّ اباکمْ واحِدٌ، کلُّکمْ لِآدَمَ وَ آدَمُ مِنْ تُرابٍ، لافَضْلَ لِعَرَبِی عَلی عَجَمِی الّا بِالتَّقْوی.» ایهاالناس! پروردگار همه مردم یکی است، پدر همه مردم یکی است، همه‌تان فرزند آدم هستید، آدم هم از خاک آفریده شده است. جایی باقی نمی‌ماند که کسی به نژاد خودش، به نسب خودش، به قومیت خودش و به این‌جور حرفها افتخار کند. همه از خاک هستیم، خاک که افتخار ندارد. پس افتخار به فضیلتهای روحی و معنوی است، به تقواست. ملاک فضیلت فقط تقواست و غیر از این چیز دیگری نیست. 🔹این حدیث را که از رسول اکرم است، از کافی نقل می‌کنم:ثَلاثٌ لایغِلُّ عَلَیهِنَّ قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ: اخْلاصُ الْعَمَلِ لِلّهِ وَ النَّصیحَةُ لِائِمَّةِ الْمُسْلِمینَ وَ اللُّزومُ لِجَماعَتِهِمْ. سه چیز است که هرگز دل مؤمن نسبت به آنها جز اخلاص، چیز دیگری نمی‌ورزد (یعنی در آن سه چیز محال است خیانت کند): یکی اخلاص عمل برای خدا. (یک مؤمن در عملش ریا نمی‌ورزد.) دیگر، خیرخواهی برای پیشوایان واقعی مسلمین (یعنی خیرخواهی در جهت خیر مسلمین، ارشاد و هدایت پیشوایان در جهت خیر مسلمین). سوم مسئله‌ وحدت و اتفاق مسلمین (یعنی نفاق نورزیدن، شقّ عصای مسلمین نکردن، جماعت مسلمین را متفرق نکردن). 🔹ببینید سیرت چیست و چه می‌کند؟! اصحابش نقل کرده‌اند که در دوره رسالت، در سفری خدمتشان بودیم. در منزلی پایین آمده بودیم و قرار بود که در آنجا غذایی تهیه شود. گوسفندی آماده شده بود تا جماعت آن را ذبح کنند و از گوشت آن مثلاً آبگوشتی بسازند و تغذیه کنند. یکی از اصحاب به دیگران می‌گوید سر بریدن گوسفند با من، دیگری می‌گوید پوست کندن آن با من، سومی مثلاً می‌گوید پخت آن با من و... پیغمبر اکرم می‌فرماید جمع کردن هیزم از صحرا با من. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! ما خودمان افتخار این خدمت را داریم، شما سرجای خودتان بنشینید، ما خودمان همه کارها را انجام می‌دهیم. فرمود: بله، می‌دانم، من نگفتم که شما انجام نمی‌دهید ولی مطلب چیز دیگری است. بعد جمله‌ای گفت، فرمود: انَّ اللهَ یکرَهُ مِنْ عَبْدِهِ انْ یراهُ مُتَمَیزاً بَینَ اصْحابِهِ. خدا دوست نمی‌دارد که بنده‌ای را در میان بندگان دیگر ببیند که برای خود امتیاز قائل شده است. من اگر اینجا بنشینم و فقط شما بروید کار کنید، پس برای خودم نسبت به شما امتیاز قائل شده‌ام. ببینید چقدر عمیق است! 🔹ببینید این تربیتها چقدر عالی است! این «بُعِثْتُ لِاتَمِّمَ مَکارِمَ الْاخْلاق» معنی‌اش چیست؟ اگر کسی این توفیق را پیدا کند که سخنان رسول اکرم را از متون کتب معتبر جمع آوری کند، و هم توفیق پیدا کند که سیره پیغمبر اکرم را به سبک سیره تحلیلی از روی مدارک معتبر جمع و تجزیه و تحلیل کند، آن وقت معلوم می‌شود که در همه جهان شخصیتی مانند این شخص بزرگوار ظهور نکرده است. تمام وجود پیغمبر اعجاز است؛ نه فقط قرآنش اعجاز است بلکه تمام وجودش اعجاز است. 📚سیری در سیره نبوی، صفحه 244 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
چرا صلح؟ چرا قیام؟(1) ❇️در زمان امام حسن(ع) چه شرايطى بود كه امام حسن(ع) صلح كرد؟ اين شرايط با شرايط زمان امام حسين(ع) چه تفاوتى داشت كه امام حسين(ع) حاضر نشد صلح كند؟ 1️⃣امام حسن(ع) در مسند خلافت بود و معاويه هم به عنوان يك حاكم و به عنوان يك نفر طاغى و معترض در زمان اميرالمؤمنين(ع) قيام كرد، به عنوان اينكه من خلافت على(ع)را قبول ندارم به اين دليل كه على(ع) كشندگان عثمان را كه خليفه بر حق مسلمين بوده پناه داده است و حتى خودش هم در قتل خليفه مسلمين شركت داشته است. [البته معاویه] تا آن وقت ادعاى خلافت هم نمى‏كرد و مردم نيز او را تحت عنوان «اميرالمؤمنين» نمى‏خواندند. 🔹امام حسن(ع) بعد از اميرالمؤمنين(ع) در مسند خلافت قرار مى‏گيرد. معاويه هم روز به روز نيرومندتر مى‏شود. به علل خاص تاريخى، وضع حكومت اميرالمؤمنين(ع) در زمان خودش- كه امام حسن(ع) هم وارث آن وضع حكومت بود- از نظر داخلى تدريجاً ضعيفتر مى‏شود به طورى كه نوشته‏اند بعد از شهادت اميرالمؤمنين(ع)، به فاصله هجده روز (كه اين هجده روز هم عبارت است از مدتى كه خبر به سرعت به شام رسيده و بعد معاويه بسيح عمومى و اعلام آمادگى كرده است) معاويه حركت مى‏كند براى فتح عراق. در اينجا وضع امام حسن(ع) يك وضع خاصى است، يعنى خليفه مسلمين است كه يك نيروى طاغى عليه او قيام كرده است. كشته شدن امام حسن(ع) در اين وضع يعنى كشته شدن خليفه مسلمين‏ و شكست مركز خلافت. مقاومت امام حسن(ع) تا سرحد كشته شدن نظير مقاومت عثمان بود در زمان خودش، نه نظير مقاومت امام حسين(ع). 🔹امام حسين(ع) وضعش وضع يك معترض بود در مقابل حكومت موجود. اعتراض كرد به وضع موجود و به حكومت موجود و به شيوع فساد و به اينكه اينها صلاحيت ندارند و در طول بيست سال ثابت كردند كه چه مردمى هستند، و روى حرف خودش هم آنقدر پافشارى كرد تا كشته شد. اين بود كه قيامش يك قيام افتخارآميز و مردانه تلقى مى‏شد و تلقى هم شد. امام حسن(ع) وضعش از اين نظر درست معكوس وضع امام حسين(ع) است، يعنى كسى است كه در مسند خلافت جاى گرفته است، ديگرى معترض به اوست، و اگر كشته مى‏شد خليفه مسلمين در مسند خلافت كشته شده بود و اين خودش يك مسأله‏اى است كه حتى امام حسين(ع) هم از مثل اين‏جور قضيه احتراز داشت كه كسى در جاى پيغمبر(ص) و در مسند خلافت پيغمبر(ص) كشته شود. ما مى‏بينيم كه امام حسين(ع) حاضر نيست كه در مكه كشته شود، چرا؟ فرمود: اين احترام مكه است كه از ميان مى‏رود؛ به هر حال مرا مى‏كشند، چرا مرا در حرم خدا و در خانه خدا بكشند كه هتك حرمت خانه خدا هم شده باشد؟! ما مى‏بينيم اميرالمؤمنين(ع) در وقتى كه شورشيان در زمان عثمان شورش مى‏كنند فوق العاده كوشش دارد كه خواسته‏هاى آنها انجام شود نه اينكه عثمان كشته شود. از عثمان دفاع مى‏كرد، كه خودش فرمود من اينقدر از عثمان دفاع كردم كه مى‏ترسم گنهكار باشم: «خَشيتُ أن أكونَ آثِماً». ولى چرا از عثمان دفاع مى‏كرد؟ آيا طرفدار شخص عثمان بود؟ نه، آن دفاع شديدى كه مى‏كرد، مى‏گفت من مى‏ترسم كه تو خليفه مقتول باشى.اين براى عالم اسلام ننگ است كه خليفه مسلمين را در مسند خلافت بكشند؛ بى احترامى است به مسند خلافت. پس اگر امام حسن(ع) مقاومت مى‏كرد نتيجه نهايى‏اش- آن‏طور كه ظواهر تاريخ نشان مى‏دهد- كشته شدن بود اما كشته شدن امام و خليفه در مسند خلافت، ولى كشته شدن امام حسين(ع) كشته شدن يك نفر معترض بود. ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
چرا صلح؟ چرا قیام؟(2) 2️⃣نيروهاى عراق يعنى نيروهاى كوفه ضعيف شده بود؛ بسيارى از اصحاب امام حسن(ع) به حضرت خيانت كردند و منافقين زيادى در كوفه پيدا شده بودند و كوفه يك وضع ناهنجارى پيدا كرده بود كه معلول علل و حوادث تاريخى زيادى بود. يكى از بلاهاى بزرگى كه در كوفه پيدا شد مسأله پيدايش خوارج بود. كوفه امام حسن(ع)، يك كوفه خسته و ناراحتى بود، يك كوفه متفرّق و متشتّتى بود، يك كوفه‏اى بود كه در آن هزار جور اختلاف عقيده پيدا شده بود، كوفه‏اى بود كه ما مى‏بينيم اميرالمؤمنين(ع) در روزهاى آخر خلافتش مكرر از مردم كوفه و از عدم آمادگى‏شان شكايت مى‏كند. از نظر امام حسن(ع) مردم كوفه نشان داده بودند كه ما آمادگى نداريم. آنچنان وضع داخلى كوفه بد بود كه امام حسن(ع) خودش از بسيارى از مردم كوفه محترز بود و وقتى كه بيرون مى‏آمد- حتى وقتى كه به نماز مى‏آمد- در زير لباسهاى خود زره مى‏پوشيد براى اينكه خوارج و دست پرورده‏هاى معاويه زياد بودند و خطر كشته شدن ايشان وجود داشت، و يك دفعه حضرت در حال نماز بود كه به طرفش تيراندازى شد ولى چون در زير لباسهايش زره پوشيده بود تير كارگر نشد، و الا امام را در حال نماز با تير از پا در آورده بودند. 🔹به هر حال در كوفه يك چند دستگى پيدا شده بود. اين جهت را هم همه اعتراف داريم كه دست كسى كه پايبند به اصول اخلاق و انسانيت و دين و ايمان نيست، بازتر است از دست كسى كه پايبند اين‏جور چيزهاست. معاويه در كوفه يك پايگاه بزرگى با پول ساخته بود. جاسوس هايى كه مرتب‏ مى‏فرستاد به كوفه، از طرفى پولهاى فراوانى پخش مى‏كردند و وجدان هاى افراد را مى‏خريدند و از طرف ديگر شايعه پراكنى‏هاى زياد مى‏كردند و روحيه‏ها را خراب مى‏نمودند؛ در عين حال اگر امام حسن(ع) ايستادگى مى‏كرد؛ يك لشكر انبوه در مقابل معاويه به وجود مى‏آورد؛ لشكرى كه شايد حداقل سى چهل هزار نفر باشد، و شايد- آن‏طور كه در تواريخ نوشته‏اند- تا صد هزار هم امام حسن(ع) مى‏توانست لشكر فراهم كند كه تا حدى برابرى كند با لشكر جرّار صد و پنجاه هزار نفرى معاويه؛ نتيجه چه بود؟ 🔹اگر امام حسن(ع) مى‏جنگيد، يك جنگ چند ساله‏اى ميان دو گروه عظيم مسلمين شام و عراق رخ مى‏داد و چندين ده هزار نفر مردم از دو طرف تلف مى‏شدند بدون آنكه يك نتيجه نهايى در كار باشد. احتمال اينكه بر معاويه پيروز مى‏شدند- آن‏طور كه شرايط تاريخ نشان مى‏دهد- نيست، و احتمال بيشتر اين است كه در نهايت امر، شكست از آنِ امام حسن(ع) باشد. اين چه افتخارى بود براى امام حسن(ع) كه بيايد دو سه سال جنگى بكند كه در اين جنگ از دو طرف چندين ده هزار و شايد متجاوز از صد هزار نفر كشته بشوند و نتيجه نهايى‏اش يا خستگى دو طرف باشد كه بروند سر جاى خودشان و يا مغلوبيت امام حسن(ع) و كشته شدنش در مسند خلافت؛ اما امام حسين(ع) يك جمعيتى دارد كه همه آن هفتاد و دو نفر است. تازه آنها را هم مرخص مى‏كند، مى‏گويد مى‏خواهيد برويد، برويد؛ من خودم تنها، هستم. آنها ايستادگى مى‏كنند تا كشته مى‏شوند، يك كشته شدن صد در صد افتخارآميز. 3️⃣مردم كوفه بعد از اينكه بيست سال حكومت معاويه را چشيدند و زجرهاى زمان معاويه را ديدند و مظالم معاويه را تحمل كردند واقعاً بي تاب شده بودند، كه حتى مى‏بينيد بعضى معتقدند كه واقعاً در كوفه يك زمينه صددرصد آماده‏اى بود و يك جريان غير مترقَّب، اوضاع را دگرگون كرد. مردم كوفه هیجده هزار نامه مى‏نويسند براى امام حسين(ع) و اعلام آمادگى كامل مى‏كنند. حال كه امام حسين(ع) آمد و مردم كوفه يارى نكردند، البته همه مى‏گويند پس زمينه كاملاً آماده نبوده، ولى از نظر تاريخى اگر امام حسين(ع) به آن نامه‏ها ترتيب اثر نمى‏داد، مسلّم در مقابل تاريخ محكوم بود؛ مى‏گفتند يك زمينه بسيار مساعدى را از دست داد. 4️⃣حكومت ستمكار وقت از امام حسين(ع) بيعت مى‏خواست: «خُذِ الْحُسَيْنَ بِالْبَيْعَةِ أخْذاً شَديداً لَيْسَ فيهِ رُخْصَةٌ» حسين(ع) را بگير براى بيعت، محكم بگير، هيچ گذشت هم نبايد داشته باشى، حتماً بايد بيعت كند. از امام حسين(ع) تقاضاى بيعت مى‏كردند. امام حسين(ع) جوابش فقط اين بود: بيعت نمى‏كنم، و نكرد. آيا وقتى كه قرار شد امام حسن(ع) با معاويه صلح كند، معاويه از امام حسن(عليه السلام) تقاضاى بيعت كرد؟ نه؛ بلكه جزء مواد صلح بود كه تقاضاى بيعت نباشد و ظاهراً احدى از مورخين هم ادعا نكرده است كه امام حسن(ع) يا كسى از كسان امام حسن(ع) يعنى امام حسين(ع)، برادرها و اصحاب و شيعيان آمده باشد با معاويه بيعت كرده باشد. ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
چرا صلح؟ چرا قیام؟(3) 5️⃣مسأله امر به معروف و نهى از منكر: معاويه از روزى كه به خلافت رسيده است (در مدت اين بيست سال) هرچه عمل كرده بر خلاف اسلام عمل كرده است، اين حاكم جائر و جابر است، جور و عدوانش را همه مردم ديدند و مى‏بينند، احكام اسلام را تغيير داده است، بيت المال مسلمين را حيف و ميل مى‏كند، خون هاى محترم‏ را ريخته است، حالا هم بزرگترين گناه را مرتكب شده و بعد از خودش پسر شرابخوار قمارباز سگباز خودش را [به عنوان ولايتعهد] تعيين كرده است. اما در زمان معاويه در اينكه مطلب بالقوّه همين‏طور بود بحثى نيست. براى خود امام حسن(ع) كه مسأله محل ترديد نبود كه معاويه چه ماهيتى دارد. ولى معاويه در زمان على(ع) معترض بوده است كه من فقط مى‏خواهم خونخواهى عثمان را بكنم، و حال مى‏گويد من حاضرم به كتاب خدا و به سنت پيغمبر و به سيره خلفاى راشدين صددرصد عمل كنم، براى خودم جانشين معين نمى‏كنم، بعد از من خلافت مال حسن بن على است و حتى بعد از او مال حسين بن على است (يعنى به حق آنها اعتراف مى‏كند)، فقط آنها تسليم امر كنند (كلمه‏اى هم كه در ماده قرارداد بوده كلمه «تسليم امر» است) يعنى كار را به من واگذار كنند و من با اين شرايط عمل مى‏كنم. ورقه سفيد امضاء فرستاد؛ يعنى زير كاغذى را امضا كرد، گفت هر شرطى كه حسن بن على مايل است در اينجا بنويسد، من قبول مى‏كنم، من بيش از اين نمى‏خواهم كه من زمامدار باشم و الا من به تمام مقررات اسلامى صددرصد عمل مى‏كنم. 🔹حال فرض كنيم الآن ما در مقابل تاريخ اين‏جور قرار گرفته بوديم كه معاويه‏ آمد يك چنين كاغذ سفيد امضايى براى امام حسن(ع) فرستاد و چنين تعهداتى را قبول كرد، گفت تو برو كنار، مگر تو خلافت را براى چه مى‏خواهى؟ مگر غير از عمل كردن به مقررات اسلامى است؟ من مجرى منويّات تو هستم. فقط امر داير است كه آن كسى كه مى‏خواهد كتاب و سنت الهى را اجرا كند من باشم يا تو. آيا تو فقط به خاطر اينكه آن كسى كه اين كار را مى‏كند تو باشى مى‏خواهى چنين جنگ خونينى را بپا كنى؟! اگر امام حسن(ع) با اين شرايط تسليم امر نمى‏كرد، جنگ را ادامه مى‏داد، دو سه سال مى‏جنگيد، دهها هزار نفر كشته مى‏شدند، ويراني ها پيدا مى‏شد و عاقبت امر هم خود امام حسن(ع) كشته مى‏شد، امروز، تاريخ، امام حسن(ع) را ملامت مى‏كرد؛ مى‏گفت در يك چنين شرايطى [بايد صلح مى‏كرد]. اگر امام حسن(ع) با اين شرايط [صلح را] قبول نمى‏كرد، امروز در مقابل تاريخ محكوم بود. قبول كرد؛ وقتى كه قبول كرد، تاريخ آن طرف را محكوم كرد. 🔹امام حسين(ع) يك منطق بسيار رسا و يك تيغ بُرنده داشت. آن چه بود؟ پیغمبر(صلی الله علیه و آله) فرمود:«مَن رَأى‏ سُلطاناً جائِراً مُستَحِلاً لِحَرامِ اللَّهِ، ناكِثاً عَهدَهُ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسولِ اللَّهِ، يَعمَلُ فى عِبادِ اللَّهِ بِالإثمِ وَ العُدوانِ، فَلَم يُغَيِّر عَلَيهِ بِفِعلٍ وَ لا قَولٍ، كانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ أن يُدخِلَهُ مُدخَلَهُ. ألا وَ إنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِموا طاعَةَ الشَّيطانِ ... »،اگر كسى حاكم ستمگرى را به اين وضع و با اين نشاني ها ببيند و اعتراض نكند به عملش يا گفته‏اش، آنچنان مرتكب گناه شده است كه سزاوار است خدا او را به همان عذابى معذّب كند كه آن حكمران جائر را معذّب مى‏كند. براى امام حسن(ع) اين مسأله هنوز مطرح نيست. براى امام حسن(ع) حداكثر اين مطرح است كه اگر اينها بيايند، بعد از اين چنين خواهند كرد. اينكه «اگر بيايند بعد از اين چنين مى‏كنند» غير از اين است كه يك كارى كرده‏اند و ما الآن سند و حجتى در مقابل اينها بالفعل داريم. اين است كه مى‏گويند صلح امام حسن(ع) زمينه را براى قيام امام حسين(ع) فراهم كرد. لازم بود كه امام حسن(ع) يك مدتى كناره گيرى كند تا ماهيت امويها كه بر مردم مخفى و مستور بود آشكار شود تا قيامى كه بناست بعد انجام گيرد، از نظر تاريخ قيام موجّهى باشد. 🔹پس از قرارداد صلح كه بعد معلوم شد معاويه پايبند اين مواد نيست، عده‏اى از شيعيان آمدند به امام حسن(ع) عرض كردند: ديگر الآن اين قرارداد صلح كأن لم يكن است- و راست هم مى‏گفتند زيرا معاويه آن را نقض كرد- و بنابراين شما بياييد قيام كنيد. فرمود: نه، قيام براى بعد از معاويه؛ يعنى كمى بيش از اين بايد به اينها مهلت داد تا وضع خودشان را خوب روشن كنند، آن وقت، وقتِ قيام است. معنى اين جمله اين است كه اگر امام حسن(ع) تا بعد از معاويه زنده مى‏بود و در همان موقعى قرار مى‏گرفت كه امام حسين(ع) قرار گرفت، قطعاً قيام مى‏كرد. 📚سیری در سیره ائمه اطهار، صفحه 75 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بررسی مسأله ولایتعهدی امام رضا علیه السلام(1) ✅چرا مأمون، حضرت امام رضا(ع)را به عنوان ولی عهد خویش منصوب کرد؟ 🔹بسيارى از فرنگيها معتقدند كه مأمون واقعاً شيعه بود، واقعاً معتقد و علاقه‏مند به آل على بود. مأمون روی عقیده و خلوص نیت ولایتعهد را به حضرت رضا تسلیم کرد و حوادث روزگار مانع شد، زیرا حضرت رضا به اجل طبیعی از دنیا رفت و موضوع منتفی شد. از نظر علماى شيعه اين فكر كه مأمون از اول حسن نيت داشت و تا آخر هم بر حسن نيت خود باقى بود مورد قبول نيست. قرائن هم برخلاف آن است. اگر مطلب تا اين مقدار صميمى و جدى مى‏بود عكس العمل حضرت رضا در مسأله قبول ولايتعهد به اين شكل نبود. ما مى‏بينيم حضرت رضا قضيه را به شكلى كه جدى باشد تلقى نكرده‏اند. 🔹فرض ديگر اين است كه مأمون در ابتداى امر صميميت داشت ولى بعد پشيمان شد. در تاريخ هست كه مأمون وقتى كه خودش اين پيشنهاد را كرد گفت: زمانى برادرم امين مرا احضار كرد. من نرفتم و بعد لشكرى فرستاد كه مرا دست بسته ببرند. ديدم روحيه سران سپاه من بسيار ضعيف است؛ براى من ديگر تقريباً جريان قطعى بود كه قدرت مقاومت با برادرم را ندارم و مرا خواهند گرفت وسرنوشت بسيار شومى خواهم داشت. روزى بين خود و خداى خود توبه كردم. دستور دادم كه آب آوردند، بدن خودم را شستشو دادم. سپس دستور دادم لباسهاى پاكيزه سفيد آوردند و در همين جا آنچه از قرآن حفظ بودم خواندم و چهار ركعت نماز بجا آوردم و بين خود و خداى خود عهد كردم (نذر كردم) كه اگر خداوند مرا حفظ و نگهدارى كند و بر برادرم پيروز گرداند، خلافت را به كسانى بدهم كه حق آنهاست؛ و اين كار را با كمال خلوص قلب كردم. و من چون از خدا اين استجابت دعا را ديدم، مى‏خواهم به نذرى كه كردم و به عهدى كه كردم وفا كنم. شیخ صدوق و ظاهراً شیخ مفید هم [بر این عقیده بوده اند.] شيخ صدوق در كتاب «عيون اخبار الرضا» عقيده‏اش اين است كه مأمون در ابتدا حسن نيت داشت، واقعاً نذرى كرده بود، در آن گرفتار شديدى كه با برادرش امين پيدا كرد نذر كرد كه اگر خدا او را بر برادرش امين پيروز كند خلافت را به اهلش برگرداند، و اينكه حضرت رضا از قبول‏ ولايتعهد امتناع كرد، از اين جهت بود كه مى‏دانست كه او تحت تأثير احساسات آنى قرار گرفته و بعد پشيمان مى‏شود، شديد هم پشيمان مى‏شود. البته بيشتر علما با اين نظر شيخ صدوق و ديگران موافق نيستند و معتقدند كه مأمون از اول حسن نيت نداشت و يك نيرنگ سياسى در كار بود. 🔹احتمال ديگر اين است كه ابتكار از خود مأمون بود و مأمون از اول صميميت‏ نداشت و به خاطر يك سياست مُلكدارى اين موضوع را درنظر گرفت. آن سياست چيست؟ بعضى گفته‏اند جلب نظر ايرانيها، چون ايرانيها عموماً تمايلى به تشيع و خاندان على داشتند. بعضى[براى اين سياست مأمون]‏ علت ديگرى گفته‏اند و آن فرونشاندن قيامهاى علويين است. مأمون براى اينكه علويين را راضى كند و آرام نگاه دارد و يا لااقل در مقابل مردم خلع سلاح كرده باشد، دست به اين كار زد. در واقع خواست يك سهم به علويين در خلافت بدهد كه آنها آرام شوند. يعنى علويين را به اين وسيله خلع سلاح نمايد كه ديگر هرجا بخواهند بروند دعوت كنند كه ما مى‏خواهيم عليه خليفه قيام كنيم، مردم بگويند شما كه الان خودتان هم در خلافت سهيم هستيد، حضرت رضا كه الان وليعهد است، پس شما عليه حضرت رضا مى‏خواهيد قيام كنيد؟! احتمال ديگر در باب سياست مأمون كه ابتكار از خودش بوده و سياستى در كار بوده، مسأله خلع سلاح كردن خود حضرت رضا است و اين در روايات ما هست كه حضرت رضا روزى به خود مأمون فرمود هدف تو اين است. مى‏دانيد وقتى افرادى كه نقش منفى و نقش انتقاد را دارند، به يك دستگاه انتقاد مى‏كنند، يك راه براى اينكه آنها را خلع سلاح كنند اين است كه به خودشان پُست بدهند؛ بعد اوضاع و احوال هرچه كه باشد، وقتى كه مردم ناراضى باشند آنها ديگر نمى‏توانند از نارضايتى مردم استفاده كنند و برعكس، مردم ناراضى عليه خود آنها تحريك مى‏شوند. 🔹احتمال ديگر اين است كه اساساً مأمون در اين قضيه اختيارى نداشته، ابتكار از مأمون نبوده، ابتكار از فضل بن سهل ذوالرياستين[ فرمانده کل قوا] و وزير مأمون بوده است كه آمد به مأمون گفت: پدران تو با آل على بدرفتار كردند، چنين كردند چنان كردند، حالا سزاوار است كه تو افضل آل على را كه امروز على بن موسى الرضا است بياورى و ولايتعهد را به او واگذار كنى، و مأمون قلباً حاضر نبود اما چون فضل اين را خواسته بود چاره‏اى نديد.
بررسی مسأله ولایتعهدی امام رضا علیه السلام(2) 🔹باز بنا بر اين فرض كه ابتكار از فضل بود، فضل چرا اين كار را كرد؟ آيا فضل شيعى بود؟ يا نه، او روى عقايد مجوسى خود باقى بود، خواست عجالتاً خلافت را از خاندان عباس بيرون بكشد و لهذا اگر نقشه‏هاى فضل عملى مى‏شد خطرش بيشتر از خلافت خود مأمون بود چون مأمون بالاخره هرچه بود يك خليفه مسلمان بود ولى اينها شايد مى‏خواستند اساساً ايران را از دنياى اسلام مجزا كنند و ببرند به سوى مجوسيّت. جرجى زيدان يكى از كسانى است كه معتقد است ابتكار از فضل بن سهل بود، ولى همچنين معتقد است كه فضل بن سهل شيعى بود و روى اعتقاد به حضرت رضا چنين كارى را كرد. ولى اين حرف هم حرف صحيح و درستى نيست زيرا با تواريخ تطبيق نمى‏كند. اگر فضل بن سهل آنچنان صميمى مى‏بود و واقعاً مى‏خواست تشيع را بر تسنن پيروزى بدهد عكس العمل حضرت رضا در مقابل ولايتعهد اين‏جور نبود كه بود، و بلكه در روايات شيعه و در تواريخ شيعه زياد آمده است كه حضرت رضا با فضل بن سهل سخت مخالف بود و بلكه بيشتر از آن كه با مأمون مخالف بود با فضل بن سهل مخالف بود و فضل بن سهل را يك خطر به شمار مى‏آورد و گاهى به مأمون هم مى‏گفت كه از اين بترس، اين و برادرش بسيار خطرناكند. ❇️مسلّمات تاريخ: 1⃣احضار امام از مدينه به مرو: يكى از مسلّمات تاريخ اين است كه آوردن حضرت رضا از مدينه به مرو، با مشورت امام و با جلب نظر قبلى امام نبوده است. يك نفر ننوشته كه قبلاً در مدينه مكاتبه يا مذاكره‏اى با امام شده بود كه شما را براى چه موضوعى مى‏خواهيم و بعد هم امام به خاطر همان دعوتى كه از او شده بود و براى همين موضوع معين، حركت كرد و آمد. مأمون امام را احضار كرد بدون اينكه اصلاً موضوع روشن باشد. اين يك مسأله كه از مسلّمات تاريخ است. 2⃣امتناع حضرت رضا: گذشته از اين مسأله كه اين موضوع در مدينه با حضرت در ميان گذاشته نشد، در مرو كه در ميان گذاشته شد حضرت شديداً ابا كرد. مأمون، فضل بن سهل و حسن بن سهل را فرستاد نزد حضرت رضا و ايندو موضوع را مطرح كردند.حضرت امتناع كرد و قبول نمى‏كرد. بار ديگر خود مأمون با حضرت مذاكره كرد و باز تهديد به قتل كرد. يكدفعه هم گفت: چرا قبول نمى‏كنى؟! مگر جدت على بن ابى طالب در شورا شركت نكرد؟! حضرت آخرش تحت عنوان تهديد به قتل كه اگر قبول نكند كشته مى‏شود، قبول كرد. 3⃣شرط حضرت رضا: يكى ديگر از مسلّمات تاريخ اين است كه حضرت رضا شرط كرد كه من به اين شكل قبول مى‏كنم كه در هيچ كارى مداخله نكنم و مسؤوليت هيچ كارى را نپذيرم. درواقع مى‏خواست مسؤوليت كارهاى مأمون را نپذيرد و به قول امروزيها ژست مخالفت را و اينكه ما و اينها به هم نمى‏چسبيم و نمى‏توانيم همكارى كنيم حفظ كند و حفظ هم كرد. 4⃣طرز رفتار امام پس از مسأله ولايتعهدى‏: مسأله ديگر كه اين هم باز از مسلّمات تاريخ است، طرز رفتار حضرت است بعد از مسأله ولايتعهدى. مخصوصاً خطابه‏اى كه حضرت در مجلس مأمون در همان جلسه ولايتعهدى مى‏خواند عجيب جالب است. خطبه‏اى مى‏خواند، در آن خطبه نه اسمى از مأمون مى‏برد و نه كوچكترين تشكرى از او مى‏كند. قاعده‏اش اين است كه اسمى از او ببرد و لااقل يك تشكرى بكند. 🔸چرا امام رضا منصب ولایتعهدی را پذیرفت؟آیا این، قبول پست از ناحيه ظالم و نوعی سازش با خلیفه وقت که به ناحق خلافت را غصب کرده، نیست!؟ 🔹در يك فرض البته وظيفه حضرت رضا همكارى شديد بوده، و آن فرض همان است كه فضل بن سهل شيعه بوده و ابتكار در دست او بوده است. به جهت اینکه وسیله کاملاً آماده شده است که خلافت به علویین منتقل شود. بنابراين فرض، ايرادى بر حضرت رضا از اين نظر نيست كه چرا ولايتعهد را قبول كرد، اگر ايرادى باشد از اين نظر است كه چرا جدى قبول نكرد. ولى ما از همين جا بايد بفهميم كه قضيه به اين شكل نبوده است. اينكه حضرت همكارى نكرده و او را طرد نموده، دليل بر اين است كه اين فرض غلط است. 🔹اما اگر فرض اين باشد كه ابتكار از فضل بن سهل است و او قصدش قيام عليه اسلام بوده، كار حضرت رضا صددرصد صحيح است؛ يعنى حضرت در ميان دو شر، آن شر كوچكتر را انتخاب كرده و در آن شر كوچكتر (همكارى با مأمون) هم به حداقل ممكن اكتفا نموده است. در اینجا وظیفه حضرت رضا همکاری با مأمون است براى قلع و قمع كردن خطر بزرگتر؛ يعنى خطر فضل بن سهل براى اسلام صد درجه بالاتر از خطر مأمون است براى اسلام، زيرا بالاخره مأمون هرچه هست يك خليفه مسلمان است. 🔹اشكال، بيشتر در آنجايى است كه بگوييم ابتكار از خود مأمون بوده است. اينجاست كه شايد اشخاصى بگويند وظيفه حضرت رضا اين بود كه وقتى مأمون او را دعوت به همكارى مى‏كند و سوء نيت هم دارد، مقاومت كند، و اگر مى‏گويد تو را مى‏كشم، بگويد بكش. بايد حضرت رضا مقاومت مى‏كرد و به كشته شدن از همان ابتدا راضى مى‏شد، و حاضر مى‏گرديد كه او را بكشند و به هيچ وجه همان ولايتعهد ظاهرى و تشريفاتى و نچسب را نمى‏پذيرفت.
بررسی مسأله ولایتعهدی امام رضا علیه السلام(3) 🔹مى‏دانيم كه خود را به كشتن دادن يعنى كارى كردن كه منجر به قتل خود شود، گاهى جايز مى‏شود اما در شرايطى كه اثر كشته شدن بيشتر باشد از زنده ماندن مثل قضيه امام حسين. اما آيا شرايط امام رضا نيز همين‏طور بود؟ يعنى واقعاً براى حضرت رضا كه بر سر دو راه قرار گرفته بود جايز بود كه خود را به كشتن دهد؟به نظر من مسلّم اوّلى-كه من تعبير مى‏كنم به «ولايتعهد نچسب»- را بايد انتخاب كند. صرف همكارى كردن با شخصى مثل مأمون که گناه نيست، نوع همكارى كردن مهم است. 🔹مسأله‏اى داريم در فقه به نام «ولايت جائر» يعنى قبول پست از ناحيه ظالم. قبول پست از ناحيه ظالم فى حدّ ذاته حرام است ولى فقها گفته‏اند در مواردى مستحب مى‏شود و در مواردى واجب. نوشته‏اند اگر تمكّن از امر به معروف و نهى از منكر- كه امر به معروف و نهى از منكر درواقع يعنى خدمت- متوقف باشد بر قبول پست از ناحيه ظالم، پذيرفتن آن واجب است. منطق هم همين را قبول مى‏كند، زيرا اگر بپذيريد مى‏توانيد در جهت هدفتان كار كنيد و خدمت نماييد، نيروى خودتان را تقويت و نيروى دشمنتان را تضعيف كنيد. اين همان چيزى است كه همه منطقها اجازه مى‏دهد. هر آدم با مسلكى به افراد خودش اجازه مى‏دهد كه با حفظ مسلك خود و به شرط اينكه هدف، كار براى مسلك خود باشد نه براى طرف، [وارد دستگاه دشمن شوند.] يعنى آن دستگاه را استخدام كنند براى هدف خودشان، نه دستگاه، آنها را استخدام كرده باشد براى هدف خود. شكلش فرق مى‏كند؛ يكى جزء دستگاه است، نيروى او صرف منافع دستگاه مى‏شود، و يكى جزءِ دستگاه است، نيروى دستگاه را در جهت مصالح و منافع آن هدف و ايده‏اى كه خودش دارد استخدام مى‏كند. به نظر من اگر كسى بگويد اين مقدار هم نبايد باشد، اين يك تعصب و يك جمود بى جهت است. همه ائمه اين‏جور بودند كه از يك طرف، شديد همكارى با دستگاه خلفاى بنى اميه و بنى العباس را نهى مى‏كردند و از طرف ديگر افرادى را كه آنچنان مسلكى بودند كه وقتى در دستگاه خلفاى اموى يا عباسى بودند درواقع دستگاه را براى هدف خودشان استخدام مى‏كردند، تشويق مى‏كردند چه تشويقى! 🔹ما مى‏بينيم در مدتى كه حضرت رضا ولايتعهد را قبول كردند، كارى به نفع آنها صورت نگرفت، به نفع خود حضرت صورت گرفت. صفوف، بيشتر مشخص شد. بعلاوه حضرت در پست ولايتعهدى به‏طور غيررسمى شخصيت علمى خود را ثابت كرد كه هيچ وقت ديگر ثابت نمى‏شد. در ميان ائمه، به اندازه‏اى كه شخصيت علمى حضرت رضا و حضرت امير ثابت شده- و حضرت صادق هم در يك جهت ديگرى- شخصيت علمى هيچ امام ديگرى ثابت نشده است. همين چهار صباح ولايتعهد و آن خاصيت علم دوستى مأمون و آن جلسات عجيبى كه مأمون تشكيل مى‏داد و از ماديين گرفته تا مسيحيها، يهوديها، مجوسيها، صابئيها و بوداييها، علماى همه مذاهب را جمع مى‏كرد و حضرت رضا را مى‏آورد و حضرت با اينها صحبت مى‏كرد؛ و واقعاً حضرت رضا در آن مجالس هم شخصيت علمى خود را ثابت كرد و هم به نفع اسلام خدمت نمود؛ درواقع از پست ولايتعهد يك استفاده غيررسمى كرد، آن شغلها را نپذيرفت ولى استفاده اينچنينى هم كرد. (این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.) 📚سیری در سیره ائمه اطهار، صفحه 177 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
☑️علی و زهرا (سلام‌الله علیهما) بعد از رحلت پیامبر (ص) 🔹چند کلمه‌ای هم ذکر مصیبت بکنم. علی و زهرا بعد از پیغمبر فوق‌العاده مورد تهاجم قرار می‌گیرند. حوادثی برایشان پیش می‌آید که به حسب ظاهر قابل پیش‌بینی نبود؛ یعنی ـ به تعبیر خود امیرالمؤمنین ـ کسی باور نمی‌کرد که بعد از پیغمبر برای وصی پیغمبر و دختر پیغمبر چنین حوادث ناگواری پیش بیاید. اما اگر بخواهیم شخصیت علی و زهرا را درک بکنیم که اندیشه آنها چگونه اندیشه‏ای است و اراده آنها چگونه اراده‌ای است و بفهمیم آیه «اَ فَمَنْ اَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلی تَقْوی مِنَ اللهِ وَ رِضْوانٍ خَیرٌ اَمْ مَنْ اَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلی شَفاجُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فی نارِ جَهَنَّمَ» یعنی چه، باید این جا را مطالعه کنیم. 🔹علی جوانی است 33 ساله، زهرا هم زنی است 18 ساله یا چند سالی بزرگتر. دو نفر جوان، به حسب عادت، قطع نظر از مقامات معنوی، اهل احساسات‌اند. زهرا می‌بیند حقوقش اینچنین پایمال شده است؛ می‌آید به شوهر دلیر و جوانمردش شکایت می‌کند: چرا باید چنین بشود؟ تو چرا در خانه نشسته‌ای؟ چرا قیام نمی‌کنی؟ مطابق یک روایت که ابن ابی الحدید نقل کرده است در وقتی که زهرا با علی دارد صحبت می‌کند، یکمرتبه صدای اذان بلند می شود: الله اکبر، الله اکبر، اشهد أن لا اله الّا الله، أشهد أن لا اله الّا الله. تا تکبیر و شهادت به توحید و شهادت به رسالت تمام می‌شود، علی رو می‌کند به زهرا و می‌گوید: زهرا! من همان مردی هستم که بودم؛ یعنی من همان کسی هستم که (این را در جای دیگر فرموده است:) به خدا اگر تمام عرب پشت به پشت یکدیگر بدهند و به جنگ من بیایند من پشت به آنها نمی‌کنم: وَ اللهِ لَوْ تَظاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلی قِتالی لَما وَلَّیتُ عَنْها. من همان مردی هستم که بوده‌ام، یک ذره تغییر نکرده‌ام؛ فقط یک سؤال از تو می‌کنم جوابش را خودت بده، هر جور که تو بگویی همان. سؤال من این است: تو دلت می‌خواهد که دشمنانت منکوب بشوند ولو به قیمت این که این صدای اذان خاموش بشود یا اگر این صدای اذان بخواهد باقی بماند چاره‌ای نیست که ما نسبت به حق خودمان فعلا سکوت کنیم؟ زهرا (س) فرمود: اگر چنین است همین کافی است.این معنی تقوای الهی و رضای حق است. من جز رضای حق چیز دیگری در نظر نمی‌گیرم. اگر حفظ دین خدا به این است من هم حاضرم. این بود که زهرا هم دیگر سکوت کرد. 🔹ولی زهرا نسبت به پدر بزرگوارش یک حالت رقّت عجیبی داشت. چند نفر در دنیا جزو بکاوون یعنی زیاد گریه‌کنندگان به شمار آمده‌اند. زهرا گاهی در داخل خانه خودش گریه می‌کرد، همسایه‌ها که صدای گریه او را می‌شنیدند گریه می‌کردند. چون پیغمبر تازه از دنیا رفته بود تجدید عزای پیغمبر می‌شد. این همسایه‌ها که گریه می‌کردند به همسآیه‌های آن طرف‌تر و آن طرف‌تر سرایت می‌کرد؛ نوشته‌اند گاهی می‌دیدیم یکمرتبه مدینه تبدیل به ضجّه می‌شود. بعضی آمدند خدمت علی(ع): یا امیرالمؤمنین، کاری کن زهرا یک مقدار کمتر گریه کند که تمام مدینه تبدیل به ضجّه می‌شود. علی شکایت اهل مدینه را به زهرا فرمود. زهرا فرمود: برای من جایی در خارج مدینه ترتیب بده، من دلم می‌خواهد با بچه‌هایم بروم آنجا برای پدرم عزاداری کنم، من می‌خواهم برای پدرم بگریم و البته نمی‌خواهم مردم را ناراحت کنم. آنوقت تنها، بچه‌هایش را در کنار خودش می‌نشاند. مازالَتْ بَعْدَ أبیها مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ ناحِلَةَ الْجِسْمِ مُنْهَدَّةَ الرُّکنِ باکیةَ الْعَینِ مُحْتَرِقَةَ الْقَلْبِ... یعنی زهرا بعد از پدرش دائما چنین بود: سر خود را بسته بود، اشک‌هایش جاری بود، روز به روز لاغرتر می‌شد، حالت زهرا حالت شخص مُنْهَدَّةَ الرُّکن بود. معنای مُنْهَدَّةَ الرُّکن این است: گاهی دیده‌اید که افرادی در اثر حوادث بسیار ناگوار یکمرتبه گویی در هم کوبیده می‌شوند و مثل این است که این استخوان‌های ستون فقرات اینها درهم بریزد، خرد و خمیر می‌شوند. زهرا بچه‌هایش را جمع می‌کرد، خطاب می‌کرد به امام حسن و امام حسین به یاد ایامی که پیغمبر به اینها مهربانی می‌کرد، می‌گفت: فرزندان من کجا رفت پدر مهربان شما؟! کجا رفت آن جد شما که شما را روی دامن خودش می‌نشاند و به شما مهربانی می‌کرد؟! 📚خدا در زندگی انسان، صفحه106 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا