eitaa logo
شهیده نسرین افضل
576 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
9 فایل
شهیده نسرین افضل پیوسته دعای حضرت امیر (علیه السلام) را بر لب زمزمه می کرد: « الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب. » ادمین خانم هادی دلها : @HADiDelhaO00
مشاهده در ایتا
دانلود
جوان حیدری پُل خیبر را ساخت ... @shahidnasrinafzall
. پس از ۳۳ سال، این اولین بار است که همه می‌دانند سید حسن دقیقاً کجاست‌...🌹 @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢اسفند عجب ماهی است... آغازش با حمید ،اواسطش با ابراهیم و پایانش با مهدی.... هدیه محضر همه شهدا صلوات 💔 اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم @shahidnasrinafzall
5.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رقص و جولان بر سر میدان کنند..؛ رقص اندر خون خود مردان کنند..؛ @shahidnasrinafzall
حاج حسین خرازی به شناسایی رفته بود بعد شناسایی نقشه عملیات را پهن کرد نقطه ای را نشان داد و گفت: اگر من شهید شدم اینجا از روی چند خوشه گندم رد شدم به صاحبش بگویید راضی باشد..♥ سالروز شهادتت مبارک فرمانده🥲❤️ @shahidnasrinafzall
شهیده نسرین افضل
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• #شهیده_نسرین_افضل کریم کلافه شد. گفت: _ اگه حاج عبدالله د
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• اینو که گفت، بند دلم دوباره لرزید. نگرانیم بیش تر شد. آقای شاهنوش اومد دنبالم و با پیکان راهی تبریز شدیم. همه جا برف بود و یخ سرمای نبود. نسرین با سرمای طبیعت همراه شد و تمام وجودم رو لرزوند. توی راه فاطمه خانم مدام بیقرار بود و اشک می ریخت. بهش گفتم: _ فاطمه خانم! دیدی نسرین به آرزوش رسید! چه قدر دوست داشت بره پیش جمال. اونم بی قراریش بیش تر می شد. گاهی ساکت می شدم و به فکر می رفتم. توی رویا نسرین رو میدیدم که اومده با اون لبخند ملیحش. خاطراتم رو مرور کردم و گفتم که اون دستگیره و لباس نوزادی یادتونه؟ آقای شاهنوش پشت فرمون با هق هق گریه کرد. دوباره توی لاک خودم رفتم فاطمه خانم به همسرش اشاره کرد که منو به حرف بگیره تا کم تر فکر و خیال کنم. شب تبریز رسیدیم و رفتیم سپاه تا مجوز عبور و برگه ی ترخیص بگیریم. اون موقع تبریز منطقه ی پنج سپاه بود. فرمانده اش عوض شده و آقای محسن رضایی برای مراسم تودیع و معارفه ی فرمانده ی جدید اومده بود. شلوغ بازاری بود. ما هم عجله داشتیم که کارمون زودتر راه بیفته. اینا میگفتن راننده ی آمبولانس خسته است و الان راننده نداریم. تازه آمبولانس میخواست برگرده مهاباد. جوش آوردم و گفتم: _ مثل اینه که ملتفت قضیه نیستین؟ این همسرمه و خانواده اش چشم به راهن. جنازه نسرین رو بردن توی ساختمون سپاه گذاشتن. هوا ۱۵ درجه زیر صفر بود؛ سردتر از سردخانه. رفتم و با تهران تماس گرفتم. به بابایم قضیه رو اطلاع دادم. اول باورش نمیشد. چند بار سؤال کرد: به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• _ درست بگو ببینم چه خاکی به سرمون شده؟! مطمئنی شهید شده؟ و من توضیح دادم که همراه جنازه عازم تهرانیم. برگشتم پادگان سپاه. آمبولانسی تازه از منطقه رسید. نیاز به تعویض روغن و تعویض راننده داشت. با کلی عجز و التماس یه راننده جور کردیم و ماشین که میزون شد، جنازه رو توش گذاشتن و راه افتادیم تهران. ما هم سه نفری با پیکان پشت سر آمبولانس راه افتادیم. صبح زود رسیدیم تهران. آمبولانس کنار ساختمان بنیاد شهید توی خیابون طالقانی توقف کرد. از راننده پرسیدم: _ برادر! برنامت چیه؟ گفت: _ هیچی می خوام جنازه رو با مجوز بنیاد تحویل پزشکی قانونی بدم. با آقای شاهنوش این بنده ی خدا رو دوره کردیم و گفتیم: _ نیازی نیس. اینو تحویل بده میخوایم ببریم در خونه مون براش مراسم بگیریم. اگه تحویل بدی دیگه از دست ما خارج میشه و کلی گیر و گرفتاری داره. گفت: _ نمی تونم مسئولیت داره. آقای شاهنوش با سرزبونی که داشت قانعش کرد و گفت: _ مگه توی تبریز ازت رسید میگیرن؟ الان توی این وضعیت جنگی اصلا کسی یادش نیست شما تهران اومدی! میخوای امضاء بگیری، بیا خودم پایین برگه ت رو امضاء کنم. راننده هم سفت واستاد و گفت: _ اگه مهر خواستن چی؟ اینم جواب داد: _ بگو مهر یادم رفت! ادامه دارد... به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
دلت که گرفت💔 با رفیقی در دو دل کن که آسمانی باشد...🕊 این زمینی ها🌎 در کار خود مانده اند... :) ...🌷🕊 @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 برای شهید شدن چه کار‌ کنیم؟ ♦️همراه با سخنان رهبر معظم انقلاب ♦️صدای حاج حسین خرازی @shahidnasrinafzall