eitaa logo
شهیده نسرین افضل
551 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
5هزار ویدیو
13 فایل
شهیده نسرین افضل پیوسته دعای حضرت امیر (علیه السلام) را بر لب زمزمه می کرد: « الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب. » ادمین خانم هادی دلها : @HADiDelhaO00
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴سیری بر زندگی آقا عبدالحسین 🔴شهیدعبدالحسین برونسی/قسمت اول 🔷تولد و کودکی 🔹سال۱۳۲۱در روستای گلبوی کدکن از توابع تربت حیدریه به دنیا آمد. 🔹تا کلاس چهارم ابتدایی را در تنها مدرسه ی روستا درس خواند. با اینکه کار میکرد اما همیشه نمره هایش خوب بود؛ یک روز که از مدرسه آمد بی مقدمه گفت:دیگر به مدرسه نمی رود. وقتی پدر و مادرش علت را جویا شدند اول گریه کرد بعد با بغض و غیظ از عمل ناشایست معلم طاغوتی مدرسه گفت. عبدالحسین با چشم خودش او را با دختری دیده بود. 🔹از فردای آن روز جای مدرسه به مکتب رفت و قرآن را آموخت. ادامه دارد... ➖➖➖➖➖➖➖➖
🔴سیری بر زندگی آقا عبدالحسین 🔴شهیدعبدالحسین برونسی/قسمت سوم 🔷مبارزات انقلابی و زندگی در مشهد(پارت اول) 🔹پیش از ازدواج، امام را می شناخت و رساله شان را داشت؛ رساله ای که با همه رساله ها فرق می کرد. عکس امام را روی جلد آن زده بود. اگر او را می گرفتند مجازات سنگینی داشت. 🔹خیلی زود در خط مبارزه افتاد. حسابی هم بی پروا بود. اصل مبارزه اش با طاغوت از زمان قانون تقسیم اراضی شروع شد. بزرگ و کوچک روستا هر چه عز و التماس کردند که بیا و مثل بقیه زمین کشاورزی بگیر وگرنه تا آخر عمرت رعیت می مانی قبول نکرد. گفت:«این زمین ها قاطی با مال صغیر و یتیم است. اصلا چیزی را که طاغوت تقسیم کند نجس در نجس است.» ادامه دارد... ➖➖➖➖➖➖➖
شهیده نسرین افضل
🔴سیری بر زندگی آقا عبدالحسین 🔴شهیدعبدالحسین برونسی/قسمت سوم 🔷مبارزات انقلابی و زندگی در مشهد(پارت
🔴سیری بر زندگی آقا عبدالحسین 🔴شهیدعبدالحسین برونسی/قسمت چهارم 🔷مبارزات انقلابی و زندگی در مشهد(پارت دوم) 🔹 یک روز باروبنه اش را بست و رفت مشهد زیارت. رفتن همان و ماندگار شدن همان. نامه نوشته بود و آدرس را برای همسرش فرستاده بود. 🔹زندگی در مشهد را با سبزی فروشی شروع کرد. خیلی ماندگار نشد؛ گفته بود:«با زن های بی حجاب زیاد سروکار دارم. سبزی فروش هم آدم درستی نیست ، سبزی ها را در آب می ریزد تا سنگین تر بشوند. نمی خواهم گرفتار مال حرام بشوم.» بعد از سبزی فروشی رفت لبنیاتی که آنجا هم نماند. می گفت:«کم فروشی می کند. جنس بد را قاطی خوب می کند و به قیمت بالا می فروشد.» از فردا صبح زود با یک بیل و کلنگ رفت سر گذر ایستاد. عبدالحسین نان پاک و حلال بنایی را به نان حرام ترجیح می داد. ادامه دارد... ➖➖➖➖➖➖➖➖