💢قابل توجه بعضی ها...
🇮🇷مـدارک دانشگاهی شهــــدا
مدرکـهای دانشـگاهیشان
را نادیدہ گرفتند ،
رفتند تا مـن و تــو مـدرک
دانشــگاهیمان را
با نشــان وطـن تحویل بگیریم ...
#شهید_مصطفی_چمران
(دڪترای فیزیک و پلاسما از
دانشگاہ کالیفرنیا)
#شهید_حسن_باقری
(رتبه ۱۰۶ علوم انسانی حقوق قضایـی
دانشگاہ تهران)
#شهید_مهدی_زین_الدین
(رتبہ ۴ دانشگاہ شیراز تجربـی)
#شهید_محسن_وزوایـی
(رتبه ۱ شیمی دانشگاہ صنعتی شریف)
#شهید_احمدرضا_احدی
(رتبه اول کنکور پزشکی سال۶۴) ️
یادمان باشد !
چه کســانی را از دست دادیــم ...
تا چه چـیزهـایی بدست بیاوریـم ...
👌اینها فقط برخی از شهدایی هستند که بیشتر شناخته شده اند، بسیارشان گمنام اند
⚜ ذکر صالحین ⚜
🔸یه موتور گازی داشت که هر روز صبح و عصر سوارش میشد
و باش میومد مدرسه و برمیگشت.
یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت،
رسید به چراغ قرمز ، ترمز زد و ایستاد
یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک
و رفت بالای موتور و فریاد زد:
الله اکبر و الله اکــبر …
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب!
اشهد ان لا اله الا الله …
هرکی آقا مجید و نمیشناخت، غش غش میخندید
و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت، مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید چش شده؟!
قاطی کرده چرا؟!
خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید؟ چطور شد یهو؟
حالتون خوب بود که!
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت:
مگه متوجه نشدید؟
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بیحجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن.
من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه.
به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه. دیدم این بهترین کاره!
همین!
#شهید_مهدی_زین_الدین🌷
سه روز می شد که چشم روی هم نگذاشته بود. گوشی بی سیم به دست، خوابش برد. صدای بی سیم را آوردم پایین ، آرام صحبت می کردم تا کمی هم که شده استراحت کند. اسماعیل صادقی این طور خواست. ده دقیقه ، یک ربع نشده بود، سراسیمه از خواب پرید. رفت بیرون و چند دقیقه ای قدم زد . بعد هم آمد وبا ناراحتی گفت (( چرا گذاشتید بخوابم؟ بچه های مردم توی خط زیر آتیش دشمنن ، اون وقت من این جا راحت گرفتم خوابیدم .)) طوری به خودش نهیب می زد، انگار نه انگار که سه روز است نخوابیده.
#شهید_مهدی_زین_الدین
#مدیون_شهدا_هستیم
#گردان_کمیل_هنوز_هم_زنده_ست
از ۴ دانشگاه فرانسه برا شهید زین الدین دعوتنامه اومد. یه شب رفت تهران تا با دوستش که از پاریس اومده بود، مشورت کنه ببینه چه چیزایی برا تحصیل نیازه تا با خودش ببره. دوستش گفت: من ٣ ساله که توی پاریس درس میخونم. یه روز رفتم خدمت امام خمینی(ره) ایشون فرمودند: برگردید ایران، اونجا بیشتر به وجودتون نیازه... آقا مهدی تا این رو شنید از رفتن به پاریس منصرف شد. موند ایران و با شرکت در تظاهرات، برا پیروزی انقلاب تلاش کرد..
#شهید_مهدی_زین_الدین
➿️➿️➿️➿️➿️➿️➿️➿️➿️
@shahidnasrinafzall
🌷 #شهید_مهدی_زین_الدین
یک روز گرم تابستان مهدی همراه با بچههای محل سه تا تیم شده بودند و فوتبال بازی میکردند. تیم مهدی یک گل عقب بود. عرق از سر و روی بچهها میریخت. اُوت آخر بود، چیزی به بازنده شدن تیم نمانده بود. توپ رفت زیر پای مهدی که یک مرتبه صدای مادرش از روی تراس خانه بلند شد: مهدی... آقا مهدی! برای ناهار نون نداریم، برو از سر کوچه نون بگیر برای ظهر. همهی بچهها منتظر بودند مهدی بازی را ادامه بدهد، اما در کمال تعجب، مهدی توپ را به طرف بچهها پاس داد و خودش دوید تا برای مادر نان بخرد!
#مدیون_شهدا_هستیم
18.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 رابطه رزمنده ها با شهید زینالدین
همانند رابطه حواریون عیسی با عیسی بود.
🔹 روایت و توصیف حاج قاسم
از چهره ی زیبا و دل آرا و تو دل برو
شهید مهدی زینالدین و اولین زمان آشنایی
حاج قاسم با آقا مهدی
#فرمانده_جوان_لشکر۱۷_علی_ابن_ابیطالب
#شهید_مهدی_زین_الدین
#حاج_قاسم
#مدیون_شهدا_هستیم
🔻جاده های کردستان آن قدر نا امن بود که وقتی می خواستی از شهری به شهر دیگر بروی، مخصوصا توی تاریکی، باید گاز ماشین را می گرفتی، پشت سرت را هم نگاه نمی کردی. اما #زین_الدین که هم راهت بود، موقع اذان، باید می ایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند. اصلا راه نداشت.
📌همرزم #شهید_مهدی_زین_الدین
#نماز_اول_وقت
@shahidnasrinafzall