#گزیده_کتاب_شهیدنوید📘
#شماره_۴۷
#به_راه_و_هدف_خودم_و_همسرم_اعتقاد_داشتم
#احساس_کردم_شهدا_دارند_من_را_نگاه_می_کنند
🔹جلسه سوم خیلی بیشتر و جدی تر از خودمان حرف زدیم. از خواسته ها و توقع هایی که از زندگی مشترک داشتیم.
از خانواده هایمان و فرهنگی که هرکدام داشتند. از نحوه ی برگزاری جشن ها و عروسی هایمان.
بعد از همه ی صحبت هایی که زده شد #آقانوید گفت : «همه ی این بحثایی که مطرح شد یک طرفه برای من، قضیه ی سوریه رفتن یک طرف. دوست دارم #همسرم با این قضیه هیچ مشکلی نداشته باشه.»
🔹نمی توانستم مخالفت کنم. نه برای اینکه تصمیمم را برای این انتخاب و ازدواج گرفته بودم و رفتار آقانوید از شما چه پنهان به دلم نشسته بود؛ به این خاطر که #من_هم به این راه و هدفی که انتخاب کرده بود #اعتقاد_داشتم.
گفتم : «باشه من هیچ مشکلی ندارم. فقط اگه می شه تو دوران عقد نرین.»
آقانوید هم که سر این قضیه کاملاً جدی بود، گفت: «دست ما نیست، اگر ماموریت پیش بیاد باید برم.»
من هم در جوابش گفتم : «ببینم خدا چی می خواد، پس بذارید درباره ی این قضیه بیشتر فکر کنم.»
سرم را که آوردم بالا یک لحظه #احساس_کردم شهدا دارند من را نگاه می کنند. از سنگینی نگاهشان خجالت 😔 کشیدم.
این چه حرفی بود من زدم. اصلاً من چه کاره ام که بخواهم برای زمان جهاد رفتن کسی تعیین تکلیف کنم؟؟!!
📘کتاب شهیدنوید صفحه ۹۶
#به_نقل_از_همسر_شهیدنوید
#نوღـیدانه
#شღـیدانه
🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری
🌱 @SHAHIDNAVID_safari