#گزیده_کتاب_شهیدنوید📚
#شماره_۳۷
#نمی_توانستم_بگویم_هربار_آقانوید_را_می_بینم
#یاد_شهادت_می_افتم
#راه_رفتنش_نگاهش_حرف_زدنش
#من_را_یادشهدا_می_اندازد🌹
#نور_شهادت_را_توی_صورتش_دیدم
🔹پدرها خیلی سریع گرم صحبت شدند و رفاقت بینشان شکل گرفت.
مادرها هم که از قبل همدیگر را دیده بودند و طبق قاعده ی همه دوره همی های زنانه حرف برای گفتن کم نمی آمد.
#آقانوید اما خیلی کم صحبت کرد. به احترام ماه صفر 🏴 نمی خواست خیلی بگو بخند داشته باشد، باوجود این به دل پدرو برادرم نشسته بود.
فقط برادرم بعد از اینکه رفتند گفت : « ... ، خیلی پسرخوبی بود، فقط با شغلش مشکلی نداری؟ می دونی سوریه رفتن همه چی داره ؟ جانبازی، اسارت، #شهادت.🌷»
نمی توانستم به کسی بگویم که من هربار #آقانوید را می بینم #یاد_شهادت می افتم.
نمی توانستم بگویم که راه رفتنش، نگاهش، حرف زدنش من را #یادشهدا 🌷 می اندازد.
نمی توانستم بگویم که توی همین جلسه هم وقتی نگاهش کردم #نورشهادت ☀️ را توی صورتش دیدم.
{ ديده ای از شاه خواهم شه شناس
تا شناسد شاه را در هر لباس }
و توی دلم گفتم : خدا به مادرش رحم کنه. 😢
#ادامه 👇