#گزیده_کتاب_شهیدنوید
#شماره_۵۶
#لحظات_پر_تب_و_تاب_بی_خبری😔
#چشم_های_که_سوریه_جا_مانده_بود
به خودم که آمدم دیدم توی یک خیابان ناآشنا دارم راه می روم. نمی دانستم کجا هستم. وقتی رسیدم خانه🏠 رفتم توی اتاق و تا صبح فقط توی اینترنت اسم #آقا نوید را جست وجو کردم. هیچ خبری نبود. انگار همه ی دنیا به جز من که بی قرار همسرم بودم، خواب بودند.
خانم جان! ۲۰ روزی که #آقانوید مفقود بود، خیلی سخت گذشت. خبرهای ضدونقیض می آمد. یکی می گفت زنده است و مشغول یک عملیات فوق سری است. یکی می گفت شهید🌷 شده. یکی می گفت مفقود شده و هیچ اطلاعی از زنده بودن یا نبودنش نیست.
بین زمین و آسمان بودیم. تا اینکه یک شب سیدحسن و همسرش زهرا خانم به من زنگ 📲 زدند و گفتند ما دم در خانه هستیم و می خواهیم با تو صحبت کنیم. تلفن را که قطع کردم نشستم لبه ی تخت. می دانستم خبری که به خاطرش تا دم در خانه ی ما آمده اند، چیست⁉️
خود آقاسید گفته بود اگر #نوید_شهید_شده باشه، خودمون حضوری میایم خدمت شما.»
#ادامه 👇
#گزیده_کتاب_شهیدنوید
#شماره_۵۷
#انتقال_پیکرمطهر_شهیدنوید_به_حرم_اباالجواد
صدای صلوات 💐 که بلند شد سر چرخاندیم پشت سرو دیدیم تابوتی را که #عکس_آقانوید رویش زده شده بود دارند می آورند مسافرهایی که توی سالن {فرودگاه} ✈️ بودند کم کم از جایشان بلند شدند و آمدند سمت تابوت یک عده هم از روی صندلی بلند شدند و همان جایی که بودند ایستادند استقبال مسافران از #آقانوید باعث شد تابوت را سه دور دور سالن فرودگاه بچرخانند من چه احساسی داشتم
از شما که چیزی پنهان نیست خانم جان، راستش من احساسی را داشتم که یک عروس شب مراسم عروسی اش دارد.
شب سالگرد ازدواج حضرت خدیجه و رسول اکرم 🎉🎊 بود تاریخی که برای مراسم عروسی توی ذهن من و #آقانوید بود. پیکر را که #وارد_حرم کردند ما پشت سر تابوت بودیم.
زیر لب گفتم #السلام_علیک_یا_ابالجواد انگار روی ابرها ⛅️راه میرفتم #آقانوید از سوریه برگشته بود و ما برای مراسم عروسی آمده بودیم حرم امام رضای ♥️ عزیزمان.
باور کنید همین احساس را داشتم بس که حواسم پرت بود چادرم کشیده می شد روی زمین خواهرت چادرم را که جمع کرد بی اختیار گفت: «مریم» شبیه عروسا شدی ♥️
#ادامه 👇
#گزیده_کتاب_شهیدنوید
#شماره_۵۸
#آخرین_سلام_شهیدنوید_به_امام_رضا✋
#آقانوید_ازت_راضی_ام_بهت_افتخار_میکنم
#یه_کارایی_پیش_میاد_اینجا_که
#به_جون_آدمها_ربط_داره
#پیکر_آقانوید را که می خواستند از حرم ببرند برگشتند و تابوت را بردند بالا نیمه ایستاده گرفتند که به آقا سلام بدهد. برایتان گفتم که #آقانوید عاشق ♥️ امام رضا بود نمی شد که آخرین سلامش را به آقا ندهد و از در حرم بیرون برود.
خدا خیرش بدهد یک نفر وقتی تابوت را گذاشتند توی آمبولانس گفت بگذارید همسر شهید چند لحظه با شهیدش🌹 تنها باشد.
نشستم کنار #آقانوید و چشمم افتاد به عکس روی تابوتش که داشت می خندید وقت زیادی نداشتم نگران بودم که نكند الان #آقانوید غصه حال من را بخورد فقط گفتم :
#آقانوید ازت راضی ام بهت افتخار می کنم عزیزم من هر چیزی که تو دلم بود برای عروسیم بهش رسیدم. هیچی برام کم نذاشتی به موقع ناراحت من نباشی، فقط دست منم بگیر، من رو یادت نره❗️»
یاد پیامک 📲 بلند بالایی افتادم که از سوریه همزمان به من و مادرش زده بود، یاد حلالیت طلبیدنش 👇
#گزیده_کتاب_شهیدنوید
#شماره_۵۹
#نمیشد_توی_جمع_باشد_و_به_بقیه_خوش_نگذرد
#آقا_رسول_مواظب_خواهرت_باش💐
آخرین باری که #آقانوید آمد خانه ما ظهر جمعه بود. برایش خورش قیمه درست کرده بودم عاشق ❣ غذاهای خورشی بود وقتی می خواست از اتاق من برود بیرون برگشت و به عکس آقا رسول نگاه کرد و گفت: «آقا رسول مواظب خواهرت باش❗️»
همان پیراهن چهارخانه ی آبی را که روز تولدش برایش گرفته بودم پوشیده بود.
روز تولدش 🎉🎊 چقدر خوش گذشت یک جشن خانوادگی برایش گرفته بودیم.
توی خانه ی خودشان چقدر آن روز با آن قابلمه ای که گرفته بود دستش و می کوبید رویش شوخی کرد و سر به سر همه گذاشت نمی شد توی جمع باشد و به بقیه خوش نگذرد.
پروازش ✈️ به سوریه عصر شنبه بود آخرین پیامی که برایش فرستادم این بود بهت افتخار میکنم که #خادم_حضرت_زینب هستی ان شاء الله به سلامتی بری و سه روز قبل از اینکه راهی سوریه شود #خبر_شهادت_محسن_حججی آمده بود. بیشتر صحبتهایی که پای تلفن با هم می کردیم در مورد این شهید بود.»
📙کتاب شهیدنوید صفحه ۱۳۳
#بهنقل_از_همسرمحترم_شهیدنوید
#نـღویدانه
#شهیدنوید_شهید_حججی_تهرانپارس
🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری
🌱 @SHAHIDNAVID_safari