eitaa logo
کانال رسمی شهید نوید صفری
1.2هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
69 فایل
کانال رسمی شهید مدافع حرم نوید صفری ولادت: ۱۶ تیر سال ۱۳۶۵ 🌷شهادت: ۱۸ آبان ۱۳۹۶ #شب_اربعین #شهیدحججی_تهرانپارس #شهید_بی_سر🥀 تفحص و شناسایی: ۵ آذر ۱۳۹۶ تشییع باشکوه ۱۰ آذر ۱۳۹۶ #کانال_اصلی_شهیدنوید ارسال خاطرات و تصاویر: @Zaviyee تبادل: @Zaviyee
مشاهده در ایتا
دانلود
😔 به خودم که آمدم دیدم توی یک خیابان ناآشنا دارم راه می روم. نمی دانستم کجا هستم. وقتی رسیدم خانه🏠 رفتم توی اتاق و تا صبح فقط توی اینترنت اسم نوید را جست وجو کردم. هیچ خبری نبود. انگار همه ی دنیا به جز من که بی قرار همسرم بودم، خواب بودند. خانم جان! ۲۰ روزی که مفقود بود، خیلی سخت گذشت. خبرهای ضدونقیض می آمد. یکی می گفت زنده است و مشغول یک عملیات فوق سری است. یکی می گفت شهید🌷 شده. یکی می گفت مفقود شده و هیچ اطلاعی از زنده بودن یا نبودنش نیست. بین زمین و آسمان بودیم. تا اینکه یک شب سیدحسن و همسرش زهرا خانم به من زنگ 📲 زدند و گفتند ما دم در خانه هستیم و می خواهیم با تو صحبت کنیم. تلفن را که قطع کردم نشستم لبه ی تخت. می دانستم خبری که به خاطرش تا دم در خانه ی ما آمده اند، چیست⁉️ خود آقاسید گفته بود اگر باشه، خودمون حضوری میایم خدمت شما.» 👇
صدای صلوات 💐 که بلند شد سر چرخاندیم پشت سرو دیدیم تابوتی را که رویش زده شده بود دارند می آورند مسافرهایی که توی سالن {فرودگاه} ✈️ بودند کم کم از جایشان بلند شدند و آمدند سمت تابوت یک عده هم از روی صندلی بلند شدند و همان جایی که بودند ایستادند استقبال مسافران از باعث شد تابوت را سه دور دور سالن فرودگاه بچرخانند من چه احساسی داشتم از شما که چیزی پنهان نیست خانم جان، راستش من احساسی را داشتم که یک عروس شب مراسم عروسی اش دارد. شب سالگرد ازدواج حضرت خدیجه و رسول اکرم 🎉🎊 بود تاریخی که برای مراسم عروسی توی ذهن من و بود. پیکر را که کردند ما پشت سر تابوت بودیم. زیر لب گفتم انگار روی ابرها ⛅️راه میرفتم از سوریه برگشته بود و ما برای مراسم عروسی آمده بودیم حرم امام رضای ♥️ عزیزمان. باور کنید همین احساس را داشتم بس که حواسم پرت بود چادرم کشیده می شد روی زمین خواهرت چادرم را که جمع کرد بی اختیار گفت: «مریم» شبیه عروسا شدی ♥️ 👇
را که می خواستند از حرم ببرند برگشتند و تابوت را بردند بالا نیمه ایستاده گرفتند که به آقا سلام بدهد. برایتان گفتم که عاشق ♥️ امام رضا بود نمی شد که آخرین سلامش را به آقا ندهد و از در حرم بیرون برود. خدا خیرش بدهد یک نفر وقتی تابوت را گذاشتند توی آمبولانس گفت بگذارید همسر شهید چند لحظه با شهیدش🌹 تنها باشد. نشستم کنار و چشمم افتاد به عکس روی تابوتش که داشت می خندید وقت زیادی نداشتم نگران بودم که نكند الان غصه حال من را بخورد فقط گفتم : ازت راضی ام بهت افتخار می کنم عزیزم من هر چیزی که تو دلم بود برای عروسیم بهش رسیدم. هیچی برام کم نذاشتی به موقع ناراحت من نباشی، فقط دست منم بگیر، من رو یادت نره❗️» یاد پیامک 📲 بلند بالایی افتادم که از سوریه همزمان به من و مادرش زده بود، یاد حلالیت طلبیدنش 👇
💐 آخرین باری که آمد خانه ما ظهر جمعه بود. برایش خورش قیمه درست کرده بودم عاشق ❣ غذاهای خورشی بود وقتی می خواست از اتاق من برود بیرون برگشت و به عکس آقا رسول نگاه کرد و گفت: «آقا رسول مواظب خواهرت باش❗️» همان پیراهن چهارخانه ی آبی را که روز تولدش برایش گرفته بودم پوشیده بود. روز تولدش 🎉🎊 چقدر خوش گذشت یک جشن خانوادگی برایش گرفته بودیم. توی خانه ی خودشان چقدر آن روز با آن قابلمه ای که گرفته بود دستش و می کوبید رویش شوخی کرد و سر به سر همه گذاشت نمی شد توی جمع باشد و به بقیه خوش نگذرد. پروازش ✈️ به سوریه عصر شنبه بود آخرین پیامی که برایش فرستادم این بود بهت افتخار میکنم که هستی ان شاء الله به سلامتی بری و سه روز قبل از اینکه راهی سوریه شود آمده بود. بیشتر صحبتهایی که پای تلفن با هم می کردیم در مورد این شهید بود.» 📙کتاب شهیدنوید صفحه ۱۳۳ ღویدانه 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari