🌷شهید نظرزاده 🌷
زندگــے ... از #شہادت آغاز میشود آنانڪہ یڪ عمر #مرده_اند ، 💥یڪ لحظہ هم شهید #نخواهندشد❌ #رزقک_شه
یڪ جهان شعر سرودم📝
ڪہ بفــهمے #تنها
محض #لبخندتـــو
شاعر شدهام خوش انصاف☺️
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
👆خواهر و برادر بزرگوار شهید بیضایی معتقد بود #شهادت مزدِ کسانی است که در راهِ خدا #پُر_کارند ✅پس ب
🍂دلا #یاران عاشق❣ زود رفتند
🍃از این وادی همه #خشنود رفتند
🍂من و تو مثل یک مرداب #ماندیم
🍃خوشا آنان که مثل رود رفتند😔
#شهید_محمودرضا_بیضایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂دلا #یاران عاشق❣ زود رفتند 🍃از این وادی همه #خشنود رفتند 🍂من و تو مثل یک مرداب #ماندیم 🍃خوشا آن
1⃣9⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠نماز شب
🔸معمولا من و محمودرضا در اتاق پذیرایی درس📚 می خواندیم. پذیرایی ما اتاق بزرگی بود که فقط مواقعی که مهمان داشتیم و یا زمانی که قصد #درس خواندن داشتیم اجازه ورود به آنجا را داشتیم .
🔹یک شب بعداز نصف شب🌖 برای درس خواندن به اتاق پذیرایی رفتم و دیدم قبل من #محمودرضا آنجاست. اما نه برای درس! داشت #نماز می خواند. آن موقع 13 سالم بود جا خوردم😦 آمدم بیرون و رفتم به اتاق خودم.
🔸فردا شب باز محمودرضا در پذیرایی بود و در حال نماز📿چند #شب پشت سر هم همین طور بود. یک شب در نظر گرفتمش ، حدود دو ساعت⏰ طول کشید. صبح بهش گفتم: #نمازشب خواندن برای تو ضرورتی ندارد. کمبود خواب پیدا می کنی ! در مدرسه چرت می زنی !
🔹تازه گذشته از آن تو هنوز خیلی سنت پایینه و شاید نماز های #یومیه هم بر تو واجب نشده باشد🚫 چه برسه به نماز شب، آن هم اینجوری.
صحبت که کردیم فهمیدم یکی از دوستان #طلبه اش در مورد فضیلت نماز شب برای محمود رضا صحبت کرده و محمود رضا چنان از حرف های آن طلبه تحت تاثیر واقع شده بود که تا یک هفته #مرتب نماز شب را ادامه می داد.
🔸اما به هر حربه ای بود مانعش شدیم و فعلا از نماز شب خواندن منصرفش کردیم 💥ولی هنوز چهره و حالت زیبای #نوجوانانه اش سر نماز شب را فراموش نمی کنم🗯
#شهید_محمودرضا_بیضایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠#راز_کانال_کمیل ✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭 0⃣1⃣ #قسمت_دهم 🔻موانع ✨تپه های دوقلو را دور زدیم، رسی
﴾﷽﴿
📚 #داستان_واقعی
#راز_کانال_کمیل
✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭
1⃣1⃣ #قسمت_یازدهم
🔻کانال اول
✨اولین کانال مرزی فکه حدود صد کیلومتر از شرهانی تا چزابه و دارای پنج تا شش متر عرض و سه تا چهار متر عمق بود. این کانال با سه ردیف سیم خاردارهای حلقوی، نبشی های نوک تیز و مین های والمری مسلح بود. کسی جرات ورود به این کانال را نداشت. در اطراف کانایل تعدادی بشکه آتش زا یا همان فوگاز درون زمین جاسازی شده بود. انفجار این بشکه ها تا شعاع بیست متری زبانه می کشید و نفرات را کاملا می سوزاند. خاک کف کانال هم از جنس رس بود که بخاطر بارندگی در زمستان تبدیل به گل و لجن شده بود. عبور از کانال بدون پل بسیار سخت و دشوار بود. همینطور به کانال و موانعش نگاه می کردم و می گفتم خدای من چه باید کرد؟
✨بچه ها به سختی پل را روی کانال قرار دادند. بچه ها شروع به عبور از روی پل کردند. هنوز چند نفر رد نشده بودند که بخاطر خیس خوردگی لبه جلویی کانال، پل حدود یک متر به داخل کانال سقوط کرد و چند نفر به داخل کانال افتادند و لای سیم خاردارها گیر کردند. عجب اوضاعی بود. سرما، گلوله ها و خمپاره هایی که به سوی ما می آمد، کم شدن تعداد نفرات و ... واقعا کار سخت شده بود.
✨سقوط پل کار را سخت کرد، مانده بودیم چه کنیم. ابراهیم هادی دید ممکن است بچه ها قتل عام شوند، به همین خاطر رفت سمت لبه جلویی پل ایستاد و به بچه ها گفت بیایید. وقتی آنها به انتهای پل می رسیدند، ابراهیم با گرفتن فانسقه نیروها، به سرعت آنها را به سمت بالا هل می داد و از روی پل که سقوط کرده بود عبور می داد. یکی از جاهایی که بدن ورزیده ابراهیم کارساز شد همین جا بود.
👈 #ادامه_دارد...🖊
📚منبع :کتاب راز کانال کمیل
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
✫⇠#راز_کانال_کمیل
✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭
2⃣1⃣ #قسمت_دوازدهم
🔻تعویض لباس
✨بچه ها که به کمک ابراهیم هادی از کانال رد می شدند، منتظر می ماندند تا بقیه بچه ها برسند. همین چند دقیقه بهترین فرصت برای استراحت نیروها بود. البته بخاطر گلوله هایی که از سمت دشمن شلیک می شد، بچه ها فقط می توانستند به حالت درازکش به زمین بچسبند. برادر شکریز از این فرصت استفاده کرد و خواست لباسش را با لباس نویی که مدتی پیش گرفته بود، عوض کند!
✨مسئول دسته با این کار او به شدت مخالفت کرد، اما او مدام خواهش می کرد. بالاخره فرمانده دسته اجازه داد. اما مسئول دسته فرصتی پیدا نکرد تا قضیه تعویض لباس را بپرسد. برادر شکرریز خیلی سریع پیراهنش را عوض کرد و هنوز فرصت باقی بود و شلوارش را هم عوض کرد. احمد بویانی آهسته به علی گفت باید دلیل تعویض لباس را به مسئول دسته می گفتی. اما برادر شکرریز گفت نمی خواهم ریا شود.
✨بعدها برادر بویانی راز تعویض لباس را برملا کرد. او گفت: بیست روز قبل از عملیات که در خط پدافندی فکه مستقر بودیم، آبی برای استحمام نبود و بدن بسیاری از رزمندگان بوی عرق می گرفت. برادر شکرریز هم لباس نوی خود را از قبل مختصر گلابی زده بود و آرزو داشت در لحظه شهادت، آن لحظه ای که لایق زیارت ارباب بی کفن خود می شود، بدنش بوی عرق ندهد. او همیشه می گفت: دوست دارم در لحظات آخر زندگی ام و در آن زمان که مولایم سرم را به دامن میگیرد، از بوی بد عرق بدنم شرمنده و خجالت زده نباشم!! علی شکرریز لباس هایش را عوض کرد و لباس نو و معطر پوشید. او در همین عملیات شهید شد و به آرزویش رسید، آرزویی که مدتها انتظارش کشیده بود.
#ادامه_دارد...🖊
📚منبع :کتاب راز کانال کمیل
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_5878807473619468399.mp3
2.57M
#شور
🔸لباس خاکیمو بیار #مادر
🔹جبهه #علمدار و علم میخواد
🔸بزار برم که #عمه_سادات
🔹بازم #مدافع حرم میخواد 😭💔
🎤🎤 #حاج_مهدی_رسولی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh