eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
صفحہ ۶۴ استاد پرهیزگار .MP3
996.2K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه آل عمران✨ #قرائت_صفحه_شصت_وچهارم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💌 #پیامکی_از_بهشت 💌 رفقا از #کار_فرهنگی غافل نشید ... 👌 مبارزه سخت افزاری ، ڪار ماست و نرم افزاری
#سیره_شهدا 🌺 ❇️شهید تقوی در جبهه دعای #ابوحمزه_ثمالی را از حفظ در قنوت نمازش میخواند. همیشه نشسته میخوابید😴 و پایش را دراز نمیکرد. ❇️یک بار از او پرسیدم: حاج حمید، چرا این کار را انجام میدهید⁉️ جواب داد: در #محضر چه کسی بخوابیم؟ ما اینجا با بهترین👌 بندگان خدا زندگی میکنیم. من پایم را جلوی #شما دراز کنم!؟ 🔻شهیدی که داعش را از #کربلا و شهر حله به عقب راند تا #امنیت مسیر پیاده روی #اربعین تامین گردد. #شهید_سیدحمید_تقوی_فر #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
هوایی باز را از دست دادم بهشتی ناز را از دست دادم #شهیدان دست هایم را بگیرید که من #پرواز را از دست دادم... پ ن: دوستان این پست👆 از بانو #شهیده_اسکندری هستش که #مدیر_کانال شهید مدافع حرم #شهید_محمد_پورهنگ🌷 بودن و در انفجار حله عراق در #اربعین سال 95 به فیض شهادت نائل شدن...😔😔😔 پ ن: رفیق شهید، شهیدت میکنه، #شهادتمون رو از #شهدا بگیریم😔😢 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔑کلید دار سیستم صوتی🔊 دبیرستان بود. تا چشم مسئولین را دور میدید با همدستی بقیه دوستانش وارد #نمازخا
میدانم که مادرت آرزوی #دامادی ات را داشت ...😔 💥اما ... مُهری که خــــورد در شناسنامـــه‌ات 📖 می ارزد به تمـــام آرزوهای #مادرانـــه‌اش👌. #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
میدانم که مادرت آرزوی #دامادی ات را داشت ...😔 💥اما ... مُهری که خــــورد در شناسنامـــه‌ات 📖 می ار
2⃣8⃣1⃣1⃣ 🌷 روایت مادر شهید محمدرضا دهقان 🌾 به پیاده روی اربعین رفتیم.محمدرضا هم خیلی اصرار داشت که بیاید ⚡️اما گفتیم که بگذار ببینیم اوضاع در چه حالی است کسب کنیم سال دیگر با هم💞 برویم. 🌾 ای که دوستش هدیه🎁 داده بود را داد تا در حرم (ع) تبرک کنم.اما من در شلوغی های حرم گمش کردم🙁 و هر چه گشتم پیدایش نکردم🚫 و خلاصه برایش یک خریدم و تبرک کردم. 🌾به جریان را گفتم،میدانستم خیلی به چفیه علاقه💞 داشت و از او کردم اما او در جواب گفت که فدای سرت من روا می شود😊. 🌾وقتی به رسیدیم در مورد حاجتش و چرایی آن از محمدرضا سؤال کردم❓ و او در جواب گفت که اگر چیزی را در ائمه گم کنی حاجت روا می شوی😍 .من حاجتم این است که بشوم .تا سال دیگر زنده نیستم🌷. 🌾من خیلی ناراحت شدم😔 و در جوابش گفتم که به عراق میروی⁉️گفت جنگ فقط آنجا نیست در هم هست من در سوریه . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیگه دارم کم میارم💔 #رقیه جانم مددی ... انقدر شمردم کم آورد😭 تسبیح صد عددی ... شهادت حضرت رقیه (س) تسلیت باد #رقیه_های_زمانه 😔 #دختران_شهدای_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹اینبار اگر #رقیه گریان گردد 🔸 #زینب ز جسارتی پریشان گردد 🔹بر خیل یزیدیان زجان می تازیم👊 🔸تا #عبرت جن و انس و شیطان گردد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5823223617487373485.mp3
13.65M
#مداحی یا رقیه(س) دین و دنیام بانوای: مدافع حرم #شهید_حسین_معزغلامی🌷 السلام علیک یا رقیه بنت الحسین(س) 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸رفاقتشان👥 از مدتها پیش شکل گرفته بود، رفاقتی که #هیچکدام همدیگر را بعد از جداییِ دنیایی فراموش🗯 نکر
همش میگفت: توکلم اول به خدا و بعد به بی بی جونم #رقیه (س) ست. شب سوم محرم باهم #حرم بی بی جان بودیم، روضه و #عزاداری که تمام شد، گفت: عجب شبی بود امشب، انگار خود حضرت رقیه (س) بین #عزادارا بود... و تک بیت گر دخترکی پیش پدر ناز کند… را #زمزمه میکرد و با خانم درد دل می کرد. الحمدلله نازدانه ارباب با همان دستان کوچک زخم خورده گره از کارش باز کرد... #شهید_نوید_صفری🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_بیست_وچهارم 4⃣2⃣ 🍂 "بعضی چیزا حِس کردنیه" چشم هایم را باز کردم و بی اختیار لیوا
❣﷽❣ ـ ♥️ 5⃣2⃣ 🍂به ایران برگشتیم اما جر و بحث ها همچنان ادامه داشت. پدر و مادرم متوجه شدند من رضای سابق نیستم و تغییر کرده‌ام. آرام بودم آرام تر از همیشه، اما برای خانواده ام تبدیل به فرزندی سرکش شده بودم که با همه قوانین مخالفت می‌کرد. تابستان سپری می شد برخلاف سال قبل که سخت مشغول درس و کنکور بودم. بیشتر اوقات به بیکاری می گذشت. 🌿یک روز کاوه زنگ زد و ظهر همان روز برای ناهار در رستوران قرار گذاشتیم. از اینکه مجبور شده بود بعد از دعوای من و آرمین دوستی مان را قطع کند، اظهار شرمندگی می‌کرد آن روز دردو دل مفصلی برایم کرد و گفت: برخلاف رضایت قلبی اش در رودربایستی با آرمین مانده و هنوز هم اخلاق های آزاردهنده اش ناراحتش می کند. درک می کردم سعی کردم دلداریش بدهم. 🍂بعد از نهار به یاد گذشته کمی در خیابان ها قدم زدیم👥 و بعد از جدا شدن حدود ساعت ۴ عصر بود. بیکار بودم با این که چند روز قبل به رفته بودم تصمیم گرفتم دوباره بروم در خلوت و سکوت آنجا راحت تر فکر می‌کردم وارد قطعه شهدای گمنام🌷 شدم و تمامی بین قبرها قدم زدم ناگهان توجه به کسی که جلوتر کنار یک قبر نشسته بود جلب شد. کمی نزدیکتر رفتم و نگاه کردم همان دختر دلنشین💖 با همان کتاب کوچک مشغول دعا خواندن بود. 🌿بعد از چند دقیقه سرش را روی قبر گذاشته و اشک هایش جاری شد. انگار دلش پر بود با آن که نه تصویر واضحی از چهره اش دیده بودند و نه به درستی می شناختمش اما با دیدن اشک هایش دلم لرزید💓 کمی نزدیکتر شدم احساس کردم هر چیزی بگویم ممکن است بی‌ادبی تلقی شود؛ چند دقیقه ای جملات را بالا و پایین کردم صدایم را صاف کردم و گفتم: _سلام 🍂سرش را بلند کرد به سرعت اشکهایش را پاک کرد و رویش را گرفت. تا روی ابروهایش را با روسری پوشانده بود؛ اما باز هم صورتش مثل ماه🌝 می درخشید و سعی می کرد نگاه نکند. باد ملایمی سرش را تکان می‌داد و دل من هم تاب می‌خورد. جواب سلامم را داد گفتم: _منو یادتون نمیاد؟؟ +نخیر _چند هفته پیش در یک شیشه گلاب رو براتون باز کردم و شما باهاش یه قبرو شستین +بله یادم اومد ... ✍ نویسنده: فائزه ریاضی ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh