🌹 #سلامامامزمانم
سلام بر تو
ای مولایی که دستگیر درماندگانی.
بشتاب ای پناه عالم
که زمین و زمان درمانده شده!
🌼 السَّلامُ عَلَیکَ اَیُّهَا العَلَمُ المَنصوبُ
🌼 ...وَ الغَوثُ وَ الرَّحمَةُ الواسِعَةُ و
🌼 سلام بر تو اي پرچم برافراشته
🌼 سلام بر تو ای فريادرس
🌼 و ای رحمت گسترده
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهیدانهـ 🌸🔗
تو
نداشتھمنـے..
وقتے
تونبـٰاشے
بھچھڪـٰارممۍآید
اینهمهآسمـٰان...🌤✨
#سردار_دلها
#ظهرتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید یوسف کلاهدوز🌼
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃قلم را تیز میکنم تا شاید بتوانم #حماسه ی قهرمانی اش را به تصویر بکشانم. قهرمانی که ریختن خونش چون #دم_مسیحایی، جان تازه ای را به سرزمینش بخشید.
🍃#یوسف_کلاهدوز را میگویم فرمانده و سرباز عاشقی که یقیناً کتاب زندگی اش معلم خوبی برای پرورش و بزرگیست. درس یوسف درس عاشقیست مکتبش، مکتب شهید #کربلاست. مگر میشود چنین کسی مدرس خوبی نباشد.
🍃کمی با ما راه بیا...
ای شهید...مشتاقانه میخواهم از تو بگویم
از تویی که #بندگی را خوب بلد بودی. اماچه کنم، این ذهن، اسیر دنیا گشته، زنجیر #دنیا، چنان قفلش کرده که توانی برای درک و توصیف این همه پاکی و #اخلاص، بندگی و شایستگی، شهامت و #شجاعت را ندارد😔
🍃از تو میخواهم، ای نور به #حق پیوسته،
دستی برار و دل ظلمت نشسته ی مرا به پرتو نورت منور ساز و کوچه به کوچه وجودم را چراغانی نما❤
✍نویسنده : #زهرا_حسینی
🍂به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_یوسف_کلاهدوز
📅تاریخ تولد : ۱ دی ۱۳۲۵
📅تاریخ شهادت : ۷ مهر ۱۳۶۰
📅تاریخ انتشار : ۷ مهر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : شهدای بهشت زهرا(س)
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
موکبی برای جاماندگان اربعین توسط رفقا راه اندازی شده کسانی که میخوان تشریف بیارن قدمشون روی چشم
⌚زمان:هرشب بعدنمازعشاءتاساعت ده(تاروزآخر ماه صفر)
🚪مکان: #مشهد؛بلواراندیشه؛روبه روی استخرموج های آبی؛پارک نیلوفرآبی؛جنب مزارشهدای گمنام
💢لطفاکسانی که تمایل کمک 💵مالی به موکب را دارند وجه هدیه خودرابه شماره کارت زیرواریزنمایند
6037997515457126
بنام مجتبی آریانی
خرج موکب هرشب تقریبا
#یک_میلیون_و_پونصدهزارتومن می باشد با #ده هزارتومن هم میتونیم دراین امرخداپسندانه سهیم باشیم
لطفا بعدازواریزبه شماره زیرپیام دهید
۰۹۳۰۹۵۳۳۷۹۵
🚩هیئت محبان جوادالائمه
(علیه السلام)
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
🍃🌷🍃🌷
کانال شهیدنظرزاده
👇👇👇👇👇👇👇👇
@ShahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید جواد فکوری🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃سلام بر #عشق که از میان عطش پرواز، در وجودت دمیده شد.
🍃نمیدانم آیا هرکسی که پر باز کرد و اوج گرفت، یقینا #پرواز خواهد کرد یا نه، اما میدانم که قلب تو، مفتخر به لمس عاشقانه ذرات آسمان شد.
🍃پرواز، در تعبیر من و امثال من نمی گنجد. پرواز یعنی گرایش بسوی بینهایت؛ گرایشی که تمام وجود را محبوس تلاطم #آفرینش میکند.
🍃نمیدانم که هنگام #عروج، آسمان را چگونه میدیدی. شاید پدیده های صبحگاهی در آسمان دلت رقص میکردند، شاید از میان پاره ابر ها رنگین کمان را رصد میکردی. در هرحال، چرخش این شاید ها باید ها در پیچوخم ذهنم، نمیتواند لطافتی که تو با دل دیدی را برایم نقش کند.
🍃شرمنده ام که هیچ از تب عشق نمیدانم؛ طعم پرواز تو را هر #گمشده ای نخواهد چشید، مگر به شرط #شفاعتت...
✍نویسنده : #مبرا_پورحسن
🍃به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_جواد_فکوری
📅تاریخ تولد : ۱۷ دی ۱۳۱۷
📅تاریخ شهادت : ۷ مهر ۱۳۶۰
📅تاریخ انتشار : ۷ مهر ۱۴۰۰
🥀مزار : بهشت زهرا
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
❤️ #عاشقانه_دو_مدافع❤️
#قسمت_شصت_و_چهارم
یدفعه به خودم اومدم . مامان از نگرانی رو صورتش قطرات اشک بود و بابا
هم کلی عرق کرده بود.
_ مامان دستم رو گرفت: اسماء مادر باز هم خواب دیدی ؟؟
سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم و نفس عمیقی کشیدم.
صدای اذان تو خونه پخش شد.
بلند شدم آبی به دست و صورتم زدم و وضو گرفتم.
_ بارون نم نم دیشب، شدید شده بود و رعد و برق هم همراهش بود.
چادر نمازم رو سر کردم و نمازمو خوندم.
بعد از نماز مثل علی تسبیحات حضرت زهرا رو بادست گفتم.
بارون همینطور شدید ترمیشد وصدای رعد و برقم ییشتر...
دستمو بردم سمت گردنم و گردنبندی که علی برام گرفته بود گرفتم دستم
و نگاهش کردم.
یکدفعه بغضم گرفت و شروع کردم به گریه کردن
گوشیم زنگ خورد....
_ گوشیم زنگ خورد اشکهامو پاک کردم و گوشیمو برداشتم. یعنی کی
میتونست باشه این موقع صبح
حتما علی
گوشی رو سریع جواب دادم
الو سلام بفرمایید
سلام خوبی اسماء اردلانم
- إ سلام داداش ممنونم شما خوبید چرا صداتون گرفته
_ هیچی یکم سرما خوردم. زنگ زدم بگم من با
_ علی یکی دو ساعت دیگه پرواز داریم به سمت تهران
- إ شما هم میاید؟؟ الان کجایید
_ آره ایندفعه زودتر برمیگردم. الان دمشقیم
- علی خودش کجاست چرا زنگ نزد؟؟
_ علی نمیتونه حرف بزنه. فعلا من باید برم خدافظ
- مواظب خودتو باشید خدافظ
_ پوووفی کردم و گوشی رو انداختم رو تخت...
به انگشتر عقیقی که اردلان برامون از سوریه آورده بود نگاه کردم
خیلی دوسش داشتم چون علی خیلی دوسش داشت
ساعت ۶ بود. یک ساعتی خواییدم
وقتی بیدار شدم صبحونمو خوردم و لباس های جدیدی رو که دیشب
آماده کرده بودم رو پوشیدم یکم به خودم رسیدم و روسریمو به سبک
لبنانی بستم.
_ یکمی از عطر علی رو زدم و حلقمو تو دستم چرخوندم و از انگشتم در
آوردم.
پشتش رو که اسم خودم و علی و تاریخ عقدمو تو حرم رو نوشته بودیم نگاه
کردم.
لبخندی زدم و بوسیدمش و دوباره دستم کردم.
تصویری رو که کشیده بودم رو لوله کرده بودم و با پاپیون بستمش.
_ اردلان دوباره زنگ زد و گفت که بریم خونه ی علی اینا میان اونجا ...
گل های یاسو از تو گلدون برداشتم
چادرم رو سر کردم و تو آینه نگاه کردم
_ الان علی منو میدید دستش رو میذاشت رو قلبش و میگفت: اسماء وای
قلبم
خندیدم و از اتاق خارج شدم
مامان و بابا یک گوشه نشسته بودن و با اخم به تلویزیون نگاه میکردن.
_ إ مامان شما آماده نیستین ؟الان اونا میرسن...
مامان که حرفی نزد
بابا برگشت سمتم. لبخند تلخی زدو گفت: تو برو دخترم ما هم میایم
تعجب کردم: چیزی شده بابا
دخترم یکم با مادرت بحثمون شده
باشه من رفتم پس شما هم زود ییاید. مامان جان حالا دامادته هیچی
پسرتم هستاااا
با سرعت پله ها رو رفتم پایین سوار ماشین شدم و حرکت کردم
_ با سرعت خیلی زیاد رانندگی میکردم که سریع برسم خونه ی علی
بعد از یک ربع رسیدم
ماشینو پارک کردم و دوییدم
در خونه باز بود
پس اومده بود. یه عالمه کفش جلوی در بود
زیر لب غر میزدم و وارد خونه شدم: اینا دیگه کی هستن؟ حتما دوستاشن.
دیگه اه دیر رسیدم. الان علی ناراحت میشه
_ وارد خونه شدم همه ی دوستای علی بودن با دیدن من همه سکوت
کردن
_ اردلان اومد جلو. ریشهاش بلند شده بود. چهرش خیلی خسته بود.
دوییدم سمتشو بغلش کردم. سرمو دور خونه چرخوندم. مامان بابا علی
داداش پس بقیه کوشن؟ علی کوش ؟؟؟
چیزی نگفت وبا دست به سمت بالا اشاره کرد
اتاقشه ؟؟
آره ....
بدو بدو پله ها رو رفتم بالا به این فکر میکردم که چقدر تغییر کرده. حتما
اتاقشه ؟؟
آره ....
بدو بدو پله ها رو رفتم بالا به این فکر میکردم که چقدر تغییر کرده. حتما...
#ادامه_دارد..
نویسنده خانم علی ابادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #استوری|#شهید_همت
🔻ماهیچ چاره ای نداریم که در راه خدا بجنگیم،فی سبیل الله...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh