eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.1هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 ! 💢ميداني حکايت من چيست⁉️ حکايت من آن ای است که مي دود در بيابان دنيـ🌍ــا مي گردد دنبال نشاني از .... °•⇜ميداني را؟ °•⇜ميفهمي اشکم را؟ °•⇜ميبيني قلبمـ💔 را؟ °•⇜من اينم😭 💢ميداني که آخرش ميميري ... تمـــــام⭕️ يک کاغذ📃، پايان من و توست که رويش با خط تايپي مي نويسند ✍ ! 💢ميداني؟ ✧سخت است ✧درد است ✧بغض است 💢آخر اين قصه اين طور تمام شود بگويند: ⁉️ خيلي سنگين است، مُرد...مُرد؟ مرد و ؟ 💢يعني آخر نشد، قسمتش🚫 👈يعني ديدار.. ✓ابراهيم هادي و ✓حاج همت و ✓حاج مهدي ...و ✓محمدرضا دهقان و ✓محمودرضا بيضايي را به ببرد⁉️ اصلا انصاف نيست ها😭 ⭕️ ما صف اول بوديم ⭕️ از آخر مجلس را چيدند🌷 💢بيا برويم، آخر صف شايد به ما ها هم رسيد دلشکسته ها💔 مرگ را نمي پذيرند❌ ندارند بگويند، آخر اين قصه ختم يافت. 🙏 ... به حرمت شهدايت🌷 آخر قصه ي ما را قرار بده. 🌺 پی نوشت: 💠مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا (سوره مبارکه احزاب؛ آیه ۲۳) ⚜از مومنان، مردماني هستند که به پيماني که با خدا بسته بودند وفا کردند، بعضي بر سر پيمان خويش به رسیدند و بعضي چشم به راهند و هرگز پيمان خود را تغییر نداده اند.❤️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌾دنیـ🌍ــا #اسیر بت شده زنگ خطر⚠️ کجاست؟ 🌿آه، ای خلیل #گمشده من تبر کجاست⁉️ 🌾از آتش #گناه🔥 سیاوش عبور کن 🌿ای شهر شک گرفته از آتش #عبور_کن 🌾ای دست‌ها برای #دعا آسمان کجاست؟ 🌿ای شهر راه گمشده یِ #جمکران کجاست⁉️ #سه_شنبه_های_جمکرانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
6⃣4⃣1⃣1⃣ 🌷 💠حاجی از من آخوند در نمیاد 🔰با شهید هم هجره بودیم. حدودا یازده سال🗓 پیش بود که با شهید صدر زاده🌷 مرحوم حاج مهدی ضیایی و لقمان یداللهی و سید رضا بطحایی که چند سال پیش توسط داعش در نزدیکی به شهادت رسید🕊 هم هجره بودیم و فقط من وآقای یداللهی . 🔰خوشحالم که رفیق هایمان به خیر شدند و سرنوشت خوبی داشتند👌 من 2 سال از مصطفی بزرگتر بودم و تازه وارد حوزه شده بود و با او صرف ساده را تمرین📝 میکردم. 🔰مباحث را خیلی خوب متوجه نشده بود🗯 ناگهان قاطی کرد و گفت: حاجی از من در نمی آید. گفتم: پس چرا اومدی حوزه⁉️ باید کنی... تازه شروع کردی برادر 🔰گفت: می دانم اما من دنبال ای میگردم و با این هدف🎯 آمده ام حوزه اما حالا متوجه شدم که طلبه خوبی نمیشوم❌ باید را پیدا کنم. 🔰مصطفی وقتی وارد شد محاسنی نداشت و خیلی چهره اش به نوجوان ها👱 میخورد⚡️اما هر کسی با او هم صحبت میشد متوجه میشد که او از سنش بیشتر . و همه میگفتند: واقعا عین گمشده ها دنبال میگردد✅ 🔰به همه گفته بود دنبال گمشده ام هستم. اگر اینجا پیدا نکنم❎ حتما جای دیگر ! به نظرم به دلیل فیزیک و توانایی که داشت را درست انتخاب کرد✔️اصلا به قدو قواره میخورد که یک چریک باشد و اهل مبارزه💥... چرا که همیشه مثل یک منتظر و آماده بود. راوی: علی اکبر فرهنگیان شاعر آیینی و دوست شهید صدر زاده 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ ♥️ ⃣2⃣ 🍂روزها می گذشت و یک لحظه نمی توانستم از ذهنم دورش کنم. چند بار به بهشت زهرا رفتم.🌷 چند ساعت همان جا به انتظار نشستم. اما از او خبری نبود. یک بار در کلاس معارف دانشگاه درباره ی شنیده بودم. نذر کردم اگر دوباره او را ببینم را بخوانم. فکر می کردم خدا بخاطر نماز خوان شدنم او را دوباره سر راهم قرار می دهد. اما بیفایده بود... 😔 🌿هر روز بی تاب تر می شدم💗 گاهی در خواب اتفاقات آن روز را میدیدم و همان جملات را از زبانش میشنیدم. "اکثر آدم هایی که میان اینجا یه گمشده ای دارن... " راست میگفت. من هم ای داشتم. باید همانجا پیدایش می کرم. 🍂مادر و پدرم نگران بودند. نمیدانستند چه اتفاقی افتاده. فقط چند باری غیر مستقیم گفتند دچار افسردگی شده ام و باید تحت نظر مشاور باشم. اما زیر بار نمی رفتم. محمد هم کم کم متوجه پریشانی ام شده بود. به پیشنهاد خودش یک روز باهم سر خاک قرار گذاشتیم. 🌿تا آن روز چیزی از آن دختر و احساساتم نگفته بودم. مثل همیشه زودتر از قرار آمد. وقتی رسیدم آنجا بود. _ سلام آقای رضای گل. خوبی؟😊 + سلام. ممنون. تو خوبی؟ _ الحمدلله. مقدمه چینی کنم و صغری کبری بچینم؟ یا یهو برم سر اصل مطلبی که بخاطرش قرار گذاشتم؟ + برو سر اصل مطلب. _ عاشق شدی؟😉 🌿از رک و صریح بودنش شوکه شدم... تا بحال درباره ی چنین مسائلی باهم صحبت نکرده بودیم. نمیدانستم اسم این احساس را چه میگذارند. نمیدانستم چطور متوجه شده. گفتم: + نمیدونم.😔 _ رنگ رخسارت که خبر میدهد از سرّ درونت.☺️ + نمیدونم اسمش چیه. ولی...😔😢 🍂چشمهایم اشک آلود شد. محمد مرا در آغوش گرفت و گفت: _ از سر و روی پریشون و رنگ زردت مشخصه گرفتار شدی. ولی پسر خوب این چه قیافه ایه برا خودت درست کردی؟ مثلا تو خوش تیپ مایی.😄 حالا بگذریم از اینا. اومدم اینجا بگم اگه دلت میخواد دربارش حرف بزنی من حاضرم شنونده باشم. + نمیدونم چی شد. یه روز همینجا نشسته بودم. یکی اومد و صدام زد. یه غریبه ی آشنا... دوباره همینجا دیدمش. چند کلمه حرف زد. یه آتیشی به جونم افتاد و رفت. حالا نمیدونم باید چیکار کنم. وقتی دور می شد اشکام میریخت محمد.😢 نمیدونم چرا. نمیدونم کی بود. نمیدونم چی بود. فقط آشنا بود. مطمئنم آشنا بود. 🌿دوباره چشمهایم پر از اشک شد. محمد با لبخند روی دستم زد و آهی کشید. بعد از چند ثانیه سکوت گفتم : + همینجا از یه خواستم دوباره ببینمش. ولی دیگه نیومد. نذر کردم اگه ببینمش نمازخون بشم. بخدا اگه سر راهم قرار بگیره میخونم. _ حالا بیا یه قرار دیگه ای با خدا بذار. تو نمازخون شو. بعد از هر نماز دعا کن خدا دوباره اونو سر راهت قرار بده.👌 + ولی کردن که اینجوری نیست. _ دیدی وقتی تو در حق کسی خوبی کنی اونم سعی می کنه خوبیتو برات جبران کنه؟ حالا تو بیا و اول نذرتو ادا کن. بعد امیدوار باش که حاجتتو بگیری. + اگه نماز بخونم ولی دیگه نبینمش چی؟ آخه تا کی بخونم؟ تا کی منتظر باشم؟ _ یه مدت بخون. اگه ندیدیش دیگه نخون. 🍂حرفش به دلم نشست.. و پیشنهادش را قبول کردم. تا آن روز فقط چند باری در حرم نماز خوانده بودم. به نمازهای یومیه مسلط نبودم. خجالت می کشیدم به محمد بگویم که ترتیب و جزییات نماز ها را بلد نیستم. در کتاب ها جستجو کردم و یاد گرفتم. اوایل برایم بود اما کم کم بیشتر شد. بعد از نماز از صمیم قلب برای دیدار مجددش دعا می کردم. 🌿یکی دو هفته گذشت. کمی شدم. انگار هربار که قامت میبستم بار غصه برای دقایقی از شانه ام برداشته می شد. اما هنوز دلم بی تاب بود و مرتب به می رفتم🚶 ✍ نویسنده: فائزه ریاضی ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
قرار نیست✘ فقط غروبهای پنجشنبه تا  سراغت را بگیریم قرار نیست فقط جمعه ها ظهورت را بکشیم ✅آری شنبه هم میشود از ناله سر داد یکشنبه هم میشود را کشید دوشنبه هم میشود دنبال گشت سه شنبه هم میشود با آقا کرد چهارشنبه هم میشود به خاطر  گناه نکرد🔞 دوریت درد💔 بی درمان امان است، تورا به حق بیا 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🔅سلام بر 💓که از میان عطش پرواز🦋 ، در وجودت دمیده شد . نمیدانم آیا هرکسی که پر باز کرد و اوج گرفت ، یقینا خواهد کرد یا نه ، اما میدانم که قلب تو ، مفتخر به لمس عاشقانه🌸 ذرات آسمان شد . 🔅پرواز 🕊، در تعبیر من و امثال من نمی گنجد . پرواز یعنی گرایش بسوی بینهایت ؛ گرایشی که تمام وجود را محبوس تلاطم میکند . 🔅نمیدانم که هنگام عروج ، آسمان را چگونه میدیدی . شاید پدیده های صبحگاهی🌤 در آسمان🌫 دلت رقص ، شاید از میان پاره ابر ها رنگین کمان را رصد میکردی . در هرحال ، چرخش این شاید ها باید ها در پیچ‌وخم ذهنم ، نمیتواند 🔅لطافتی که تو با دیدی را برایم نقش کند .شرمنده ام که هیچ از تب عشق نمیدانم ؛ طعم پرواز تورا هر ای نخواهد چشید ، مگر به شرط ... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
قرار نیست✘ فقط غروبهای پنجشنبه تا  سراغت را بگیریم قرار نیست فقط جمعه ها ظهورت را بکشیم ✅آری شنبه هم میشود از ناله سر داد یکشنبه هم میشود را کشید دوشنبه هم میشود دنبال گشت سه شنبه هم میشود با آقا کرد چهارشنبه هم میشود به خاطر  گناه نکرد🔞 دوریت درد💔 بی درمان امان است، تورا به حق بیا 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃سلام بر که از میان عطش پرواز، در وجودت دمیده شد. 🍃نمیدانم آیا هرکسی که پر باز کرد و اوج گرفت، یقینا خواهد کرد یا نه، اما میدانم که قلب تو، مفتخر به لمس عاشقانه ذرات آسمان شد. 🍃پرواز، در تعبیر من و امثال من نمی گنجد. پرواز یعنی گرایش بسوی بینهایت؛ گرایشی که تمام وجود را محبوس تلاطم میکند. 🍃نمیدانم که هنگام ، آسمان را چگونه میدیدی. شاید پدیده های صبحگاهی در آسمان دلت رقص میکردند، شاید از میان پاره ابر ها رنگین کمان را رصد میکردی. در هرحال، چرخش این شاید ها باید ها در پیچ‌وخم ذهنم، نمیتواند لطافتی که تو با دل دیدی را برایم نقش کند. 🍃شرمنده ام که هیچ از تب عشق نمیدانم؛ طعم پرواز تو را هر ای نخواهد چشید، مگر به شرط ... ✍نویسنده : 🍃به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۷ دی ۱۳۱۷ 📅تاریخ شهادت : ۷ مهر ۱۳۶۰ 📅تاریخ انتشار : ۷ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار  : بهشت زهرا
"بسم الله الرحمن الرحیم" 🍃آتش را همه می دانند که داغ است و سوزاننده اما او که یک بار سوخته است از عمق جان میفهمد داغی و را. حال اگر این سوخته دوباره و با اختیار کامل به دل آتش بزند نشان از جستجوی ای بسیار ارزشمند در میانه شعله های آن آتش است! 🍃سید در کودکی مدال افتخار شهید بودن را گرفته بود و به خوبی تمام رنج و مرارتهای نداشتن ظاهری پدر را از عمق جان چشیده بود، نیروی هم نبود، هیچ اجباری هم برای اعزام نداشت اما در بحبوحه سروسامان گرفتن کارش و پدر شدن دوباره اش به جستجوی گنجی گرانقدر که همان وصل خداوند تبارک و تعالی بود به دل آتش با اشقی الاشقیا در عراق و سوریه زد و بالاخره در حلب آن گنج را به بهای سوختن و قربان شدن یافت💔 🍃فرزند سید محمدجواد حسن زاده وقتی به دنیا آمد که پدرش به جز مدال فرزندی شهید، تاج افتخار را نیز بر سر داشت. ♡رضوان الله علیه و حشرنا الله معه♡ ✍نویسنده : 🌹به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۳ اسفند ۱۳۵۸ 📅تاریخ شهادت : ۲۶ مهر ۱۳۹۵ 📅تاریخ انتشار : ۲۷ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت رضا 🕊محل شهادت : حلب 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh