🍃 فرمانده در #تیرماه سال ۱۳۶۱ رفت و هنوز برنگشته است...
🍃فرمانده ای که آرامش این روزها را از تلاش ها و رشادت های او و امثال او داریم.
🍃 چشم های زیادی منتظر حاج احمد متوسلیان هستند و دلهای زیادی از بی خبری اش پیر شدند...
🍃او هم چون اربابش زیر بار ظلم نرفت. نمی دانم سرنوشتش چون #اربابش شد یا چون کاروان اسرا اما او نمونه بارز #هیهات_من_الذله است.حال چه اسیر باشد چه #شهید....
🍃منتظران این قصه بلا تکلیفی ۳۸ ساله هنوز هم منتظرند.
#حاج_احمد، برگرد و پایان بده به این غم بی خبری. بیا، این انقلاب و این روزها نیاز دارد به تو....
🍃حاج_احمد، دعا کن. شرمنده نشویم. شرمنده تلاش های تو، دلتنگی ها و بی قراری های خانواده ات.
✍️نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
🌺به مناسبت سالروز تولد #حاج_احمد_متوسلیان
📅تاریخ تولد: ۱۵ فروردین ۱۳۳۲.تهران
📅تاریخ ربوده شدن: ۱۴ تیر ۱۳۶۱.لبنان
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدا #طراحی #دل_نوشته
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
بہقولشھیداحمدمشلب:(:
اگرنگاھبہنامحرمراڪنترلڪنید
نگاھخداروزیتونمیشود . .🔓🌱'!
‹♥️🖇› #شهیدانہ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش حمید هست🥰✋
*زبانِ روزه...*🕊️
*شهید حمید رضا دستگیر*🌹
تاریخ تولد: ۳ / ۱ / ۱۳۴۵
تاریخ شهادت: ۱۵ / ۲ / ۱۳۶۷
محل تولد: ایلام
محل شهادت: قلاویزان
*🌹همرزم← حمید همیشه و در هر زمانی از شبانه روز🌙رزمنده ها رو با وجود خطر در بین راه سوار ماشین میکرد🍂من بهش تذکر دادم که این کار خلافه🥀حمید هم یه داستان برام تعریف کرد واز من قول گرفت تا روزی که زنده ام برای کسی تعریف نکن🍂 او گفت: یه روز هنگام غروب در منطقه عمومی دهلران کنار جاده 🌙به یه بسیجی که شال سبز رنگی به گردنش بود برخوردم💚 توقف کردم واونم سوار شد🚖. انگار که منو میشناخت🍂منو به اسم صدا زد‼️ و یه سری از مشخصات شخصیمو گفت‼️بعدش هم گفت:💚من سید مهدیام بسیجیهای منو هر کجا دیدی سوار کن و نگران نباش💚بعدش هم بهم دست داد🍃و از ماشین پیاده شد🚖 گرمای دستشو حس کردم🌼وقتی به خودم آمدم هر چه اطرافمو نگاه کرده کسی رو ندیدم»‼️( یا صاحب الزمان (عج).»🌼💚» این فرمانده در ماه مبارک رمضان🌙 و با زبان روزه در حالی که سرگرم خنثی کردن مین بود🥀بر اثر انفجار مین💥به شهادت رسید🕊️شدت انفجار به حدی بود که پیکر مبارکش متلاشی شده بود🥀با وجود این که بدنش تکه تکه شده بود🥀اما با خنده ای بر لب✨ به ملکوت اعلی پرواز کرد*🕊️🕋
*شهید حمیدرضا دستگیر*
*شادی روحش صلوات*
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍شهید حاج قاسم سلیمانی:
مهدی؛ من مثال میزنم خدمت شما، مهدی عادی نبود! این فرماندهی شما بود توی صحنهی جنگ! وقتی شهید شد توی یک گودال بود، در نوک. اون روز برادر مهدی شهید شده بود، حمید جا مونده بود. من هیچ حس نکردم، یه جوان رعنایی... هیچ حس نکردم؛ هیچ آثاری را از غم در چهرهی او ندیدم. وقتی میخواستند جنازهی برادر او را بیاورند نگذاشت...! گفت: اگر توانستید دیگران را بیاورید، جنازهی برادر من را بیاورید!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤️قسمت شصت و هشت❤️
.
کلاس که تمام شد ایوب را دم در دیدم، منتظر ایستاده بودم برایم دست تکان داد.
اخم کردم:
"باز هم آمده ای از وضع درسیم بپرسی؟ مگر من بچه دبستانی ام که هر روز می آیی در کلاسم و با استادم حرف می زنی؟؟"
خندید:😁
"حالا بیا و خوبی کن، کدام مردی آنقدر به فکر عیالش است که من هستم؟ خب دوست دارم ببینم چطور درس میخوانی؟
استاد ایوب را دید و به هم سلام کردند. از خجالت سرخ شدم.
خیلی از استادهایم استاد ایوب بودند، از حال و روزش خبر داشتند.
می دانستند ایوب یک روز خوب است و چند روز خوب نیست.
وقتی نامه می آمد برای استاد که: "به خانم بلندی بگویید همسرشان را بردند بیمارستان" می گذاشتند بی اجازه، کلاس را ترک کنم. 😔
#ادامہ_دارد
.
❤️قسمت شصت و نه❤️
.
وقتی رسیدم بیمارستان ایوب را برده بودند، #اتاق_مراقبت _های_ویژه
از پنجره ی مات اتاق سرک می کشیدم چند نفری بالای سرش بودند و نمی دیدم چه کار می کنند.
از دلشوره و اضطراب نمیتوانستم بنشینم.
چند بار راهرو را رفتم و آمدم و هر بار از پنجره نگاه کردم.
دکترها هنوز توی آی سی یو بودند.
پرستار با یک لوله آزمایش بیرون آمد:
"خانم این را ببرید آزمایشگاه"
اشکم را پاک کردم.
لوله را گرفتم و دویدم سمت آزمایشگاه
خانم پشت میز گوشی را گذاشت.
لوله را به طرفش دراز کردم:
"گفتند این را آزمایش کنید."
همانطور که روی برگه چیزهایی می نوشت گفت:
"""مریض شما فوت شد"""
😦😢 #ادامہ_دارد
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❤️قسمت هفتاد❤️ مریض شما فوت شد.
عصبانی شدم: "چی داری می گویی؟ همین الآن پرستارش گفت این را بدهم به شما"
سرش را از روی برگه بلند کرد:
"همین الآن هم تلفن کردند و گفتند مریض شما فوت شده"
لوله ی آزمایش را فشردم توی سینه ی پرستار و از پله ها دویدم بالا...
از پشت سرم صدای زنی را که با پرستار بحث می کرد، شنیدم.
"حواست بود با کی حرف میزدی؟ این چه طرز خبر دادن است؟ زنش بود!"
در اتاق را با فشار تنم باز کردم.
دور تخت ایوب خلوت بود.
پرستار داشت پارچه ی سفیدی را روی صورت ایوب می کشید.
با بهت به صورت ایوب نگاه کردم.
پرسید: "چند تا بچه داری؟"
چشمم به ایوب بود.
"سه تا"
پرستار روی صورت ایوب را نپوشاند.
با مهربانی گفت: "آخی، جوان هم هستی، بیا جلو باهاش خداحافظی کن"
حرفش را گوش دادم.
نشستم روی صندلی و دست ایوب را گرفتم.
دستش سرد بود.
گردنم را کج کردم و زل زدم به صورت ایوب
دکتر کنارم ایستاد و گفت: "تسلیت می گویم"
مات و مبهوت نگاهش کردم.
لباس های ایوب را که قبل از بردنش به اتاق در آورده بودند توی بغلم فشردم. 😢😢😢 #ادامہ_دارد ❤️قسمت هفتاد و یک❤️ چند لحظه بعد دکتر روی بدن ایوب خم شده بود و با مشت به سینه ایوب می کوبید.
نگاهش کردم
اشک می ریخت و به ایوب ماساژ قلبی می داد.
سوت ممتد دستگاه قطع و وصل شد و پرستار ها دویدند سمت تخت
دکتر می گفت: "مظلومیت شما ایوب را نجات داد" ❤️ #ادامہ_دارد
بامــــاهمـــراه باشــید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل💔
چرا که بی تو👤 ندارم
#مجال گفت و شنید
بهای #وصل تو💞
گر #جان بود خریدارم
که جنس خوب
#مُبصّر به هر چه دید خرید✅
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
جبهه!
گــردان!
و خاکـــریز!
#بهانه است...
ما با هم #رفیق شده ایم تا همدیگر را #بسازیم...
#شهید_حسن_باقری
#صبحتون_شهدایی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهدانه
آقا محسن اگر روزی گناهی انجام میدادن📛،اون روز رو کلی #استغفار میکردن و فرداش رو "روزه" میگرفتن..🍃
#شهدا اینجوری بودن☝️
کجای کاریم رفقا!؟😞
#صلواتی جهت شادی روح #شهید_محسن_حججی
|❦اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فایل با کیفیت طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید مسعود مددخانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃میگویند کسی که صدای #رهبر خود را نشنود صدای امام زمانش را نیز نمیشنود. اینگونه بود که چشم های خود را به ولیِ زمان دوخته و والای او شده بودی به طوریکه از خدا می خواستی که قبل او به سوی خدا پر بکشی زیرا توانایی نبودش را نداشتی🕊
🍃تمامی کارهایت را بعد از رضای #خدا برای لبخند #ولی_فقیه ات انجام میدادی و اینگونه بود که به پاس هر لبخندش خدا تورا پاداشی عظیم داد.
🍃نمیتوانستی سکوت کنی و فریضه واجب دینی ات را نادیده بگیری ؛نمیتوانستی برای خنده و دلگرمی رهبرت تلاش نکنی؛ به همین خاطر بود که چشم هایت را به روی هر چه که بود بستی و همچون یک #بسیجی شجاع و ولایی پا به میدان مبارزه با منکر نهادی.
🍃همه چیز خود را فدایی راهت کردی و در طول زندگی خود سختی های فراوانی کشیدی اما همه را به جان خریدی تا دِینت را به این #انقلاب ادا کنی ؛ هر چند بیشتر از آن.
🍃از حق هم نگذریم ؛ همسفرت نیز در این راه پا به پایت امد و او هم جوانیش را ؛ عمرش را و تمام ارزوهایش را وقف خدمت به #انقلاب حسین(ع)کرد.
🍃حال؛ فرقی ندارد که تو را کجا دفن کرده اند ؛ قطعه ی شهدا یا صالحین،
تنها این مهم است که خدا تلاش ها و مجاهدت های خالصانه ات را نظاره گر بود و این را همه ی ما میدانیم که شما #جانباز شهیدی هستید که با علمدار کربلا محشور شده اید♥️
✍نویسنده: #اسماء_همت
🌸به مناسبت سالروز شهادت
#شهید_مسعود_مددخانی
📅تاریخ تولد : ۲۱ بهمن ۱۳۴۷
📅تاریخ شهادت : ۱۶ فروردین ۱٣٩٣
🥀مزار شهید : گلزار شهدای تهران
#استوری_شهدایی #گرافیست_الشهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین 🌹🍃
.
🍃🌹زندگینامه شهید علیرضا وقار🌹🍃
🍃🌹شهید وقار شانزدهم فروردین ۱۳۴۲، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش بمانعلی و مادرش،خیرالنسا نام داشت. تا پایان کارشناسی در رشته حقوق درس خواند. دانشجو بود. سال۱۳۶۵ ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. به عنوان نیروهای مردمی در جبهه حضور یافت. بیست و دوم مرداد ۱۳۶۶، در مکه عربستان بر اثر هنگام شرکت در مراسم برائت از مشرکین نیروهای سعودی شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.🌹🍃
.
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات 🌹🍃
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید محمد رضا شیبانی مجد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨به نام خدا
🍃دفاع سر مشق دفتر #عشق شد و #مدافعان نظر کرده عشق. عشقی تا مرز بی نهایت همراه با پیمانی به رنگ گل سرخ و مردانی با عقاید مقدس.
🍃مسلمانانی که رهرو اهل بیتشان هستند ، هدایت یافته کتاب آسمانی خداوند که با توسل به این دو هیچگاه گمراه نمیشوند و تا پای جان از اعتقاد خویش دفاع میکنند.
🍃همچو مدافعان حرم که غیور مردانه جنگیدند و نگذاشتند خشتی از حریم آل الله کم شود. تا به همه جهانیان ثابت شود ما از اعتقاداتمان با جانمان و عملمان دفاع میکنیم.
🍃پیرو خط امامیم ، شیعیانی از نسل علی(ع) و ملتی #شهادت طلب شهید محمد رضا شیبانی مجد رمز شهادت را اینچنین بیان کرد:
«اول: کاری کنید خدا از شما راضی باشد
دوم: #نماز_اول_وقت ترک نشود
سوم: به نامحرم نگاه نکنید
چهارم: به#کودکان با مهربانی رفتارکنید»
🍃شهادت را به هرکس نمی دهند
باید مبارز باشی ، اول از سد نفس خویش عبور کنی تا بتوانی سنگر دشمن را نابود کنی.
🍃عزت و افتخار و شرافتتان را با هیچ چیز معامله نکنید. به هیچ عنوان طلبکار #اسلام و #انقلاب نباشید. پشتیبان #ولایت_فقیه باشید و گوش به فرمان. احترام به ترک محرمات و انجام واجبات، مطالعه و عمل به سیره اهل بیت علیهم السلام در برخورد با مردم.
🍃همیشه خود را بدهکار انقلاب بدانید و فرزندان خود را برای سربازی آقا #امام_زمان تربیت و آماده کنید ، عزت و افتخار و شرافت خود را با هیچ چیز معامله نکنید و سعی کنید با #خدای یکتا معامله کنید زیرا او هم خریدار و فروشنده سخاوتمندی است.*
*فرازی از وصیت شهید
✍️نویسنده: #بنت_الهدی
🌸به مناسبت سالروز شهادت
#شهید_محمد_رضا_شیبانی_مجد
📅تاریخ تولد : ۱٧ تیر ۱٣۶۶
📅تاریخ شهادت : ۱۶ فروردین ۱٣٩۶
🥀مزار شهید : گلزار شهدای امام زاده هارون
#استوری_شهدایی #گرافیست_الشهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
☑️تصاویر روحانیونی که مورد حمله قرار گرفتند
🚨 دقایقی قبل حجت الاسلام پاکدام دومین طلبه مضروب در حرم مطهر رضوی به شهادت رسید.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋
*از چله نشینے برای اعزامــ تا شهادت در سوریه*🕊️
*شهید محمد اسدی*🌹
تاریخ تولد: ۳۰ / ۶ / ۱۳۶۴
تاریخ شهادت: ۱۷ / ۳ / ۱۳۹۵
محل تولد: مشهد
محل شهادت: حلب،سوریه
*🌹همرزم← او برای رفتن به سوریه ۴۰ روز در منزل پدری چله نشینی کرد و روزه گرفت🌙بعد از اعزام به سوریه🕊️آنجا هم در گرما گرم مبارزه و هوای گرم آن 80 روز روزه گرفت🌙طوری که آخرین عکس های به جا مانده از او کاملا شرایط جسمی و روحیاش را مشخص میکند🥀همرزم پاکستانیاش از دوربین پیکر چند شهید را بین نیروهای خودی و دشمن میبیند🍂در همان لحظه فرمانده محمد، سر میرسد و می گوید: مادران این شهدا چشم انتظار فرزندانشان هستند🌷و به همراه چند نفر دیگر از نیروها💫 داوطلب میشوند که پیکرهای شهدا را برگردانند🕊️رفت که پیکر شهدا را بیاورد🌷و پیکر خودش جاماند🥀او در ماه رمضان با دهان روزه🌙 به شهادت رسید🕊️ اسم جهادی او در سوریه «غلام عباس» بود💚 به راستی او شبیه به آقایش ابوالفضل(ع) به شهادت رسید🥀و طبق آرزوی خود که به همرزمش گفته بود: «دوست دارم من هم مثل مادرم فاطمه الزهرا(س)🥀پیکرم در اینجا نزد عمه جانم زینب🌙مجهول المکان بماند.»🥀یک سال و نیم دور از وطن و بدون کفن🥀بر خاک های سوریه مفقود ماند🥀و بعد از آن به وطن بازگشت*🕊️🕋
*شهید محمد اسدی*
شادی روحش صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤️قسمت هفتاد و دو❤️
.
آمدم توی راهرو نشستم.
انگار کتک مفصلی خورده باشم، دیگر نتوانستم از جایم بلند شوم.
بی توجه به آدم های توی راهرو که رفت و آمد می کردند، روی صندلی های کنارم دراز کشیدم و چند ساعتی خوابیدم.
فردا صبح که هنوز تمام بدنم درد می کرد،
فراموشی هم به کوفتگی اضافه شد.
حرف هایی ، دنبال هر چیزی چندین بار می گشتم. نگران شدم، برای خودم از دکتر ایوب وقت گرفتم.
گفت آن کوفتگی و این فراموشی عوارض شوکی است ک آن شب به من وارد شده. 😢
#ادامہ_دارد
.
❤️قسمت هفتاد و سه❤️
.
ایوب داشت به خرده کارهای خانه می رسید.
تعمیر پریز برق و شیر آب را خودش انجام می داد و این کارها را دوست داشت.
گفتم: "حاجی، من درسم تمام شد دوست دارم بروم سر کار"
_ مثلا چه جور کاری؟
+ مهم نیست، هر جور کاری باشد.
سرش را بالا انداخت بالا و محکم گفت:
"نُچ، خانم ها یا باید #دکتر شوند، یا #معلم و استاد، باقی کارها یک قِران هم نمی ارزد."
ناراحت شدم:😞
"چرا حاجی؟"
چرخید طرف من"ببین شهلا، خودم توی اداره کار می کنم، میبینم که با خانم ها چطور رفتار می شود.
هیچ کس ملاحظه ی روحیه لطیف آن ها را نمی کند. حتی اگر مسئولیتی به عهده ی زن هست نباید مثل یک مرد از او بازخواست کرد. او باید برای خانه هم توان و انرژی داشته باشد.
اصلا میدانی شهلا، باید ناز زن را کشید، نه اینکه او ناز رئیس و کارمند و باقی آدم ها را بکشد. ☺
#ادامہ_دارد
بامــــاهمـــراه باشــید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤️قسمت هفتاد و چهار❤️
.
چقدر ناز آدم های مختلف را سر بستری کردن های ایوب کشیده بودم و نگذاشته بودم متوجه شود.
هر مسئولی را گیر می آوردم برایش توضیح می دادم که نوع بیماری ایوب با بیماران روانی متفاوت است.
مراقبت های خاص خودش را می خواهد. به روان درمانی و گفتار درمانی احتیاج دارد، نه اینکه فقط دوز قرص هایش کم و زیاد شود.
این تنها کاری بود که مدد کارها می کردند.
وقتی اعتراض می کردم، می گفتند:
"به ما همین قدر حقوق می دهند"
اینطوری ایوب به ماه نرسیده بود دوباره بستری می شد. 😔
#ادامہ_دارد ❤️قسمت هفتاد و پنج❤️
.
اگر آن روز دکتر اعصاب و روان مرا از اتاقش بیرون نمی کرد، هیچ وقت نه من و نه ایوب برای بستری شدن هایش زجر نمی کشیدیم.
وضعیت عصبی ایوب به هم ریخته بود، راضی نمی شد با من ب دکتر بیاید.
خودم وقت گرفتم تا حالت هایش را برای دکتر شرح دهم و ببینم قبول می کند در بیمارستان بستریش کنم یا نه.
نوبت من شد، وارد اتاق دکتر شدم.
دکتر گفت پس مریض کجاست؟
گفتم: "توضیح می دهم همسر من..."
با صدای بلند وسط حرفم پرید:
"بفرمایید بیرون خانم...اینجا فقط برای #جانبازان است نه همسرهایشان.
گفتم: "من هم برای خودم نیامدم، همسرم جانباز است. آمده ام وضعیتش را برایتان....."
از جایش بلند شد و به در اشاره کرد و داد کشید: "برو بیرون خانم با مریضت بیا..."
با اشاره اش از جایم پریدم.
در را باز کردم.
همه بیماران و همراهانشان نگاهم می کردند.
رو به دکتر گفتم: "فکر می کنم همسر من به دکتر نیازی ندارد، شما انگار بیشتر نیاز دارید.
در را محکم بستم و بغضم ترکید.
با صدای بلند زدم زیر گریه و از مطب بیرون آمدم. 😢
بامــــاهمـــراه باشــید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh