eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27هزار عکس
5.7هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
☆∞🦋∞☆ و شڪر بی‌پایان خدایے را ڪه محبتـــــ شهدا و امامِ شهدا را در دلم انداختـــــ و به بنده توفیق داد تا در بسیج خادم باشم. خدایا..! از تو ممنونم بےاندازه ڪه در دݪِ ما محبتـــــ سیدعلی‌خامنه‌اے را انداختے تا بیاموزد درس ایستادگے را، درس اینڪه یزید‌هاے دوران را بشناسیم و جلوے آنها سر خم نڪنیم..:) 🌿 سلام صبح زیباتون شهدایـے🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید تقی جمالی 🥀 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊🥀﷽🕊🥀 🕊🥀به مناسبت سالروز شهادت 🕊🥀شهید_تقی_جمالی 🕊🌸تاریخ تولد : ۱٣٣۶ 🕊🥀تاریخ شهادت : ٢۴ /۲/ ۱٣۶۱ 🕊🥀محل شهادت : دشت جفیر 🕊🥀مزار شهید : کویه سفلی 💥دست شستن از دنیا و 🔥مافیهایش ‌را به معنای حقیقی کلمه، به اولالباب زمینی نشان دادی، آنگاه که مسیر🌷 شهادت را بر تمامی علایق دنیویت ترجیح و با هوشیاری و زیرکی انتخاب کردی🌺 👌انتخابی که تمام حقیقت وجودت را تفسیر میکند و تمام حصار های خاکی دنیا را از هم فرو میریزد و بال و پر 🕊پرواز را تکامل میدهد🌺 ش_ه_ی_د تقی جمالی، جوانی ح.ز.ب الهی از دیار امت قهرمان و شهید پرور رودسر بود. عشق اسلام و انقلاب در وجود پاکش موج میزد و باور داشت تمام کارها باید برای رضای الهی باشد🙏 👌منطق شهید، صحنه ی کارزار را صحنه امتحان الهی میدید✨ پس چون ندای مظلومین تحت ستمِ 🔥صدام کافر را شنید تاب نیاورد و خود را به رزمندگان اسلام در منطقه عملیاتی دشت«جُفیر» رساند تا در عملیات بزرگ آزادسازی 🌴خرمشهر یعنی بیت المقدس، به صف دشمن زد و به همراه دیگر رزمندگان، شهر را از مزدوران بعثی باز ستانند..✌ سرانجام این جوان حماسه ساز، در مراحل اولیه این <<عملیات>> در روز جمعه ۲۴ اردیبهشت ۶۱، در کربلای دشت جفیردر سنّ ۲۵ سالگی، آسمانی شد.🌺 برای شادی ارواح مطهرحضرات معصومین علیه السلام🌴 وشهدای گلگون کفن اسلام برمحمد وآل محمد صلـــــــوات باعجل الفرجهم🌴 🌴🌺@shahidNazarzadeh🌺🌴
📊 | 🔻شهید حسن آبشناسان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 🌟شهید صیادشیرازی:《خداوندا! این تو هستی که قلبم را مالامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولایت قرار دادی. خدایا! تو خود می دانی که همواره آماده بوده ام آن چه را که تو خود به من دادی در راه عشقی که به راهت دارم نثار کنم. اگر جز این نبودم آن هم خواست تو بود.》 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹ﺟﺎﯼ " " ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻏﯿﺒﺖ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ... ﺧﺎﻧﻤﺶ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﻫﻨﻮﺯﻡ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺳﺖ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﻮﻡ💔.. ﺁﯾﺎ ﺑﺎﻭﺭﺗﺎﻥ ﻣﯿﺸﻮﺩ ؟ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شهیدی که آرزوی بچه‌دارشدن زوج‌های نابارور را برآورده کرد رهبر انقلاب امروز گفتند در مدارس نظرسنجی کنید ببینید چند نفر رونالدو رو می‌شناسند و چند نفر آشتیانی رو بد به حال مسئولین آموزش و پرورش، آموزش عالی، نهادهای فرهنگی با بودجه‌های کلان و صدا و سیما که این چیزای بدیهی و ساده رو باید بهشون تذکر داد! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 🌟شهید سیدمحمد سعید جعفری:《پدر عزیز تو کسی هستی که در کودکی دستم را گرفتی و به مسجد بردی . تو کسی هستی که من بارها حمد و سوره را پیش تو خواندم و غلط هایم را اصلاح کردی. تو کسی هستی که با تشویق های فراوان مرا با مکتب روح بخش جدم آشنا نمودی و بالاخره تو کسی هستی که با عشق و ارادت تو به خواندن ولایت سلام الله علیهم اجمعین مرا چنان در طریق الهی و سبیل مستقیم هدایت کردی که شاید کمتر مسلمانی وجود دارد چنین حق پدری را ادا کند.ای شیعه! تو خوب درک کرده ای که باید فرزندت را در راه خدا فدا کنی. به ذات پروردگار فدا کردن فرزند در راه صاحب الزمان در این عصر شبیه فدا کردن ابراهیم اسماعیل را. بارها از تو شنیده ام : من تو را در راه خدا داده ام آری! بار دیگر اقرار می کنم اگر عشقی به مولا صاحب الزمان در وجود من هست همه مدیون وجود تو است.》 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋ *پیڪری ڪه نیامد و قاب عڪسے ڪه به خاڪ سپرده‌ شد*🕊️ *شهید محمد عبودی*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۴۲ تاریخ شهادت: ۱۴ / ۲ / ۱۳۶۵ محل تولد: فارس،حاجی‌ آباد.کامفیروز محل شهادت: فکه *🌹همسرش← دو فرزند از همسرم به یادگار مانده است🌙شب قبل از رفتنش محمد می‌گفت این دفعه به دلم افتاده که بار آخر است🕊️من گفتم مقداری حنا آماده می‌کنم حنا برای علی اکبر(ع) است💫و این را به سرت و پاهایت می‌گذارم ان شاءالله که سالم بر می‌گردی...🕊️عید نوروز بود 3 روز قبل از 13 عازم جبهه شد🕊️ و ما هم برای بدرقه‌اش به آنجا رفتیم🥀از من و مادرش حلالیت طلبید و بعد کیفش را بر دوش انداخت و از ما خداحافظی کرد🌙زمانی که سر کوچه می‌خواست بپیچد با یک نگاه معصومانه من را به خدا سپرد🌷4 سال زندگی با او یک طرف این نگاه هم یک طرف...🥀یک هفته‌ای بود که خیلی دل شوره گرفته بودم🥀شب آخر که محمد شهید شده بود ما خبر نداشتیم🕊️ در همان روز پسرم فلاکس چای از دستش افتاد شکست⚡همش فکر میکردم نکنه محمد شهید شده باشد🥀شب خواب دیدم که دندان آسیابم افتاده هر چی گشتم آن را پیدا نکردم🍂 بیدار شدم ساعت 3 و نیم بود🕞 که از اهالی محل فهمیدم محمد شهید شده.»🕊️ او با اصابت گلوله💥به شهادت رسید🌷و پیکرش هم پیدا نشد و در ۲۳ اردیبهشت ۱۳۶۵ گمنامی او ثبت🥀و دسته گُل، قاب عکس و لباسش را بجای پیکر پاکش به خاک سپردند*🕊️🕋 *نکته: پدر شهید قبل از شهادت فرزندش از دنیا رفت🌙و مادر شهید در سال ۱۳۹۱ با داغ فرزند شهیدش آسمانی شد*🕊️ *جاویدالاثر* *شهید محمد عبودی* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت او همچنان میگفت : _یا باید مثل مردم موصل و تڪریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل سیدالشهدا﴿؏﴾ مقاومت ڪنیم! اگه مقاومت ڪنیم یا میشیم یا میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛مقدساتمون رو تخریب میڪنه، سر مردها رو میبُره و زنها رو به اسارت میبَره! حالا باید بین مقاومت و ذلت یڪی رو انتخاب ڪنیم! و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد "هیھات من‌الذله" در فضا پیچید و نه تنها دل من ڪه در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق شهادت بود ڪه از چشمه چشم‌ها میجوشید و عهد نانوشته‌ای ڪه با مُهر میشد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت کنند. شیخ مصطفی هم گریه‌اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ میڪرد ڪه بغضش را فروخورد و صدا رساند : _ما اسلحه زیادی نداریم! میدونید ڪه بعد از اشغال عراق، آمریڪایی‌ها دست ما رو از اسلحه خالی ڪردن! ڪل سلاحی ڪه الان داریم سه تا خمپاره، چندتا ڪلاشینڪف و چندتا آرپیجی. و مردم عزم مقاومت ڪرده بودند ڪه پیرمردی پاسخ داد : _من تفنگ شڪاری دارم، میارم! و جوانی صدا بلند کرد : _من لودر دارم، میتونم یڪی دو روزه دور شهر خاڪریز و خندق درست ڪنم تا داعش نتونه وارد بشه. مردم با هر وسیله‌ای اعلام آمادگی میڪردند و دل من پیش حیدرم بود ڪه اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید میشد و حالا دلش پیش من و جسمش ده‌ها ڪیلومتر دورتر جا مانده بود. شیخ مصطفی خیالش ڪه از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد : _تمام راه‌ها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمیرسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره‌بندی ڪنیم تا بتونیم در شرایط محاصره دووم بیاریم. صحبت‌های شیخ مصطفی تمام نشده بود ڪه گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد. عدنان بود ڪه با شماره‌ای دیگر تھدیدم ڪرده و این‌بار نه فقط برای من ڪه خنجرش را روی حنجره حیدرم گذاشته بود : -خبر دارم امشب عروسی‌ات عزا شده! قسم میخورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمیذاریم! همه دخترای آمرلی غنیمت ما هستن و شڪ نڪن سھم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی! شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام امام حسن﴿؏﴾خوانده بودم، قالب تھی میڪردم و تنها پناه امام مهربانم﴿؏﴾جانم را به ڪالبدم برگرداند. هرچند برای دل ڪوچڪ این دختر جوان، تھدید ترسناڪی بود و تا لحظه‌ای ڪه خوابم برد، در بیداری هر لحظه ڪابوسش را میدیدم ڪه ازصدای وحشتناڪی از خواب پریدم. رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره ڪرد و تاریڪی اتاق ڪافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس میڪردم روانداز و ملحفه تشڪ به دست و پایم پیچیده و نمیتوانم از جا بلند شوم. زمان زیادی طول ڪشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمیدانم با چه حالی..... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت نمیدانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را ڪه باز ڪردم، آتش تیراندازی در تاریڪی شب چشمم را ڪور ڪرد. تنها چیزی ڪه میدیدم ورود وحشیانه داعشی‌ها به حیاط خانه بود و عباس ڪه تنها با یڪ میله آهنی میخواست از ما دفاع ڪند. زن عمو و دخترعموها پایین پله‌های ایوان پشت عمو پناه گرفته و ڪار دیگری از دستشان برنمی‌آمد ڪه فقط جیغ میڪشیدند. از شدت وحشت احساس میڪردم جانم به گلویم رسیده ڪه حتی نمیتوانستم جیغ بزنم و با قدمهایی ڪه به زمین قفل شده بود، عقب عقب میرفتم. چند نفری عباس را دوره ڪرده و یڪی با اسلحه به سرعمو میڪوبید تا نقش زمین شد و دیگر دستشان را از روی ماشه برداشتند ڪه عباس به دام افتاده بود. دستش را از پشت بستند، با لگدی به ڪمرش او را با صورت به زمین ڪوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود ڪه حتی زبانم نمیچرخید تا التماسشان ڪنم دست از سر برادرم بردارند. گاهی اوقات مرگ تنها راه نجات است و آنچه من میدیدم چاره‌ای جز مردن نداشت ڪه با چشمان وحشت‌زده‌ام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیڪ گلوله‌ای به سرش ساڪت ڪردند و دیگر مانعی بین آنھا و ما زن‌ها نبود. زن عمو تلاش میڪرد زینب و زهرا را در آغوشش پنھان ڪند و همگی ضجه میزدند و رحمی به دل این حیوانات نبود ڪه یڪی دست زهرا، را گرفت و دیگری بازوی زینب را، با همه قدرت میڪشید تا از آغوش زن عمو جدایشان ڪند. زن عمو دخترها را رها نمیڪرد و دنبالشان روی زمین ڪشیده میشد ڪه ناله‌های او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری ڪه به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند ڪه زیر پایم خالی شد و زمین خوردم. همانطور ڪه نقش زمین بودم خودم را عقب میڪشیدم و با نفس‌ھای بریده‌ام جان میڪَندم ڪه هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریڪی اتاق تنھا سایه وحشتناڪی را میدیدم ڪه به سمتم می‌آمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود. پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری ڪه گرمای نفسھای جهنمی‌اش را حس ڪردم و میخواست بازویم را بگیرد ڪه فریادی مانعش شد. نور چراغ قوه‌اش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد : _گمشو ڪنار! داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض ڪرد : _این سهم منه! چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حڪم ڪرد : _از اون دوتایی ڪه تو حیاط هستن هر ڪدوم رو میخوای ببر، ولی این مال منه! و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را ڪور ڪند و مقابلم روی زمین نشست. دستش را جلو آورد و طوری موهایم را ڪشید ڪه ناله‌ام بلند شد. با ڪشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد : _بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی! صدای نحس عدنان بود.... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ یاصاحب الزمان (عج) چه خوش است روز جمعه، زکنار بیت کعبه... به تمام اهل عالم، (عج)...!! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
پرواز کردن سخت نیست... عاشق که باشی بالت می‌دهند؛ و یادت می‌دهند تا کنی... آن هم عاشقانه... :)♥️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 🍃سوریه که بود،خیلی دلتنگش بودم... بهش گفتم:کاش کاری کنی که فقط یکی دو روز برگردی... با خنده گفت:دارم میام پیشت خانم. گفتم:ولی من دارم جدی میگم. گفت:منم جدی گفتم دارم میام پیشت خانم.حالا یا با پای خودم یا روی دست مردم! حرفش درست بود؛روی دست مردم اومد... ✍راوی:همسر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 شهید سلیمانی در حال مطالعه کتاب وقتی مهتاب گم شد ✍حاج قاسم سلیمانی: کتاب بسیار ارزشمندی است که اشک را بر چشمان حضرت امام خامنه‌ای جاری ساخت. من همه کتاب را خواندم و در اغلب اوراق کتاب گریه کردم... شهید خوش لفظ، خیلی زیبا، صادقانه، عارفانه و عامیانه خاطرات زیبای خودش را بیان کرد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ولاتحسبن_الذين_قتلوا_في_سبيل_الله_امواتا_بل_أحياء_عند_ربهم_يرزقون🌷 ختم صلوات :هرروز به نیت از یک ش_ه_ی_د ولادت :1347/2/25 شهادت:1366/6//4 نحوه شهادت:اصابت ترکش خمپاره ┉┅━❀⚘❀━┅┉ 🌺ش_ه_ی_د ⭐سعید آرام بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۴۷💥 در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش علی، مستخدم آموزش‌ و پرورش بود💫 و مادرش کبرا نام داشت. 🍃ش_ه_ی_د آرام دانشجوی دانشگاه تبریز، رشته مهندسى قدرت(برق) مقطع کارشناسی بود⚡ از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. ششم تیر ۱۳۶۶، با سمت بی‌سیم‌چی در عملیات نصر ۵ - سردشت توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش🔥 خمپاره به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. ┉┅━❀⚘❀━┅┉ ♥️|دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است ……ڪہ آسمانیت مےڪند.…… 🌱و اگر بال خونیـن داشتہ باشے🌱 دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد. دلــ‌ها را راهےڪربلاے جبــ‌هہ‌ها مےڪنیم و دست بر سینہ، ┉┅━❀⚘❀━┅┉ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ‏ يا اَوْلِيآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَه⚘ هدیه به ارواح مطهرشهدا صلوات💥 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
- من به جوانان توصیه می‌كنم كه در فعالیتهای اجتماعی حضور داشته باشند؛ منتها مواظب باشند كه این فعالیت اجتماعی، آنها را از درس خواندن دور نكند.🚶🏿‍♂🖐🏻 ـ حضرت‌آقا! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💔 اگر در راه خدا را تحمل نکنید مجبور خواهید شد در راه شیطان رنج را تحمل کنید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دڪتر‌ به‌ او‌ گفت :‌ به‌ اندازه‌ یک‌ دَم‌ و بازدم‌ با‌ مُردن‌ فاصله‌ داشتی . . . ! مصطفـٰے جواب‌ داده‌ بود : شما بہ اندازه یڪ دم‌ و بازدم‌ مۍبینید اونـے ڪھ باید شھادت‌ را مۍداد ، یڪ ڪوه‌ گناه‌ دیده ؛💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش حمید‌رضا هست🥰✋ *تله انفجارے...*🥀 *شهید حمید‌رضا زمانی*🌹 تاریخ تولد: ۷ / ۱۲ / ۱۳۶۵ تاریخ شهادت: ۴ / ۸ / ۱۳۹۳ محل تولد: تهران محل شهادت: عراق *🌹همسرش← ما مستاجر بودیم و وضع مالی خوبی نداشتیم🥀 آقا حمید رضا خیلی به اتفاقات سوریه حساس بود🍂یک روز میگفت دیگه نمیتونم بی‌تفاوت زندگی کنم🥀نمیتونم نسبت به اتفاقی که توی سوریه می افته سکوت کنم🥀و باید برای حفظ حرم اهل بیت(س) به عراق یا سوریه بروم🕊️او تصمیمش را گرفته بود و هر چه پدر و مادرش گفتند نرو همسر و فرزندانت اذیت میشوند🥀اما او اصرار داشت که برود🕊️و بالاخره ما هم رضایت دادیم🌙من و حمید هشت سال با هم زندگی کردیم💞که حاصل آن دو فرزند (یک دختر و یک پسر) بود🎀فرزند دوممان 4 ماه پس از شهادت حمید به دنیا آمد🥀و به همین خاطر نام همسرم را روی این پسرم گذاشتم🌙او چهار بار عازم سوریه شد🕊️ و در مرتبه چهارم به شهادت رسید🕊️راوی← حمید مشغول خنثی‌سازی مین بود💫 مین آخر را که خنثی میکند پایش داخل تله انفجاری میرود و منفجر میشود.💥 شدت انفجار به قدری زیاد بود که بدنش تکه تکه میشود🥀به دلیل اینکه منطقه در دست دشمن بود💥 لحظه شهادت نتوانسته بودند پیکرش را به عقب بیاورند🥀سه روز بعد که منطقه پس گرفته شد💫 تنها دست و سر حمید را پیدا کردند🥀و به وطن آوردند*🕊️🕋 *شهید حمیدرضا زمانی* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh