eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از شهادت علی خوابش رو دیدم. بهم گفت:' اگه میدونستم این دنیا بخاطر صلوات این همه ثواب و پاداش میدن، حالا حالاها آرزوی شهادت نمی کردم، می موندم توی دنیا و صلوات می فرستادم...' پیامبر‌اکرم فرمود: 'بهترین مقامی که خدا به بهترین بنده هاش میده، شهادته!' • • حالا ببینین صلوات چقدر ثواب داره که شهید حاضره بخاطر اون، شهادتش به عقب بیفته❕ هدیه به روح بلندومطهرش صلـــــــــــوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️ عارف بالله حضرت آیه الله ناصری(رحمت الله علیه): 💠 تمام امید آقای خامنه ای ،امام زمان(علیه السلام)است،و از احدی پروا ندارد 💠 ایشان گرفتار خواصی است که نمیفهمند! و قدرایشان را نمی‌دانند!!! 💠 بنده معتقدم مقام رهبری تنهاست تمام گرفتاری ها بر قلب ایشان وارد میشود اما قلب ایشان را امام زمان ( علیه السلام )نگه داشته است 💠خدا میداند که ایشان ««موید من عندالله »»است 💠ما موظفیم همانگونه که اسلام و قرآن را تبلیغ میکنیم رهبری را هم تبلیغ کنیم 💠در آینده اتفاقاتی می‌افتد هر چیزی پیش آمد ،هرصحبتی یا حرفی شد ،شما تلاش کنید از رهبری جدا نشوید 💠من بین خودم و خدای خودم برای این حجتی دارم از رهبری جدا نشوید روحشون بامولایشان محشورباد🙏 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
زن‌در‌اسلام‌؛زندھ سازندھ؛ورزمندہ‌است بہ‌شرطۍ‌ڪہ لباس‌رزمش‌،لباس‌عفتش‌باشد🖐🏿🍃 ‌_شہید‌بهشتۍ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌼💐☘️🌸☘️💐🌼 ؟ تعداد مجروحین بالا رفته بود ، فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت : سریع بی سیم بزن عقب ، بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد! شستی گوشی بیسیم را فشار دادم ، به خاطر اینکه پیام لو نرود و عراقیها از خواسته مان سر در نیاورند پشت بیسیم باید با کد حرف می زدیم. گفتم : " حیدر حیدر رشید " چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید ، بعد صدای کسی آمد : - رشید بگوشم - رشید جان حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید! -هه هه دلبر قرمز دیگه چیه ؟ -شما کی هستی ؟ پس رشید کجاست ؟ - رشید چهار چرخش رفته هوا ، من در خدمتم . -اخوی مگه برگه کد نداری؟ - برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می خوای؟ دیدم عجب گدفتاری شده ام ، از یک طرف باید با رمز حرف می زدم از طرف دیگر با یک آدم شوت طرف شده بودم . - رشید جان از همانها که چرخ دارند! - چه می گویی ؟ درست حرف بزن ببینم چه می خواهی ؟ - بابا از همانها که سفیده - هه هه نکنه ترب می خوای - بی مزه! بابا از همانها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره - د ِ لا مصب زودتر بگو که آمبولانس می خوای! کارد می زدند خونم در نمی آمد ، هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بی سیم گفتم. 📚 کتاب رفاقت به سبک تانک 🍀 🍀 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣صحبت‌های جالب و صمیمانه مامور یگان ویژه با دخترانی که کشف حجاب کردند ❣یکی از مأموران یگان ویژه در جریان اغتشاشات با صحبت کردن با دخترانی که کشف حجاب کردند و اغلب ۱۲ ساله هستند آنها را متقاعد می‌کنند که نباید ابزار دست برخی از افراد شوند و اجازه ندهند که دیگران از آنها بازیچه بسازند. ❣ این مأمور یگان ویژه ضمن صحبت با این دختران به آنها یادآور می‌شوند که پلیس آمریکا چگونه با معترضان برخورد می‌کند و در صورتی که پلیس احساس خطر کند به این افراد اجازه توضیح دادن نمی‌دهد و به آنها شلیک می‌کند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️رجز خوانی محمدحسین حدادیان در اجتماع و جشن بزرگ میلاد پیامبر اعظم و امام جعفر صادق (علیهماالسلام) 🔹خود را فروخت آن که اقامت خرید و رفت ما عشق را به قیمت جان از تو میخریم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
*یکـبار فاطمہ را گذاشـت روۍ اپن ‌آشپزخانـھ* *و بہ او گفت :* بپر بغـل بابا و فاطمہ بـھ آغـوش‌ او پرید 🌱 بـھ مـن نگاھ کـرد و گفت : ببین فاطمہ چطور بـھ من اعتماد داشت ؛ اون پرید و میدونست من اون رو میگـیرم ، اگـھ ما همینطور بـھ خدا اعتماد داشتیـم همہ مشڪلاتمان حل بود . تـوکـل واقعۍ یعنـے همین کـھ بدانیم در هـر شـرایطے خدا مواظـب مـٰا هست❤️' روایت‌همسر‌شھید‌ مصطفے صدرزاده🌷 _یا_خامنه ای 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال‌ما‌ بی تو خوب‌است‌ اما تو‌ باور‌ نکن… برای شادی روح بلندپرواز حاج قاسم سلیمانی صلوات🥀 _یا_خامنه ای 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون برادر محمد هست🥰✋ *عاشقان را سَر شوریده به پیڪر عجب استـــ*🥀 *🌷سردار شهید محمد تکلو* تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۴۴ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵ محل تولد: همدان، ملایر، بیغش محل شهادت: جزیره مجنون *🌷راوی← نامش محمد بود، محمد تکلو🌙معاون گردان ۱۵۴ حضرت علی اکبر (ع) لشکر انصارالحسین (ع) همدان💫 در ۱۷ سالگی به جبهه رفت🕊️ در ۱۹ سالگی ازدواج کرد💐 ۲۱ سال بیشتر نداشت که شهریور ماه ۱۳۶۵ در جزیره مجنون پرواز کرد🕊️او نيمی از قرآن را حفظ بود🌙و می‌گفت: «برای من که در ميدان جنگ هستم💥و هر لحظه امکان دارد مجروح شوم يا اسير و يا شهيد🌙بهترين مونس من در روی تخت بيمارستان یا در اسارت و يا در خانه‌ی قبر، قرآن است💫انس و تلاوت قرآن انسان را از آلوده شدن به گناه حفظ می‌کند.»🌙همرزم← آرزویی داشت که همیشه به زبان می آورد🪄می‌گفت: «می‌خوام روز عاشورای امام حسین علیه‌السلام عاشورایی بشم.»🏴 روز عاشورا، جعبه‌های مهمات را جابه‌جا می‌کرد، که صدای انفجار بلند شد!💥 وقتی گرد و غبار خوابید نگاه کردم دیدم سر محمد از تنش جدا شده🥀او در روز عاشورای حسینی عاشورایی شد🥀و به آرزویش رسید*🕊️🕋 *عاشقان را سَر شوریده به پیڪر عجب استـــ* *دادنِ سَر نه عجب، داشتنِ سر عجب استـــ* *سردار شهید محمد تکلو* *شادی روحش صلوات*💙🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
. . . . گل رو از گل فروشی گرفتیم یه سبد رز سررررخ😍😍 خیلی خوشگه رسیدیم خونه زینب اینا وویی من استرسم از حسین بیشتره انگار😂 حسین خیلی ریلکس سبد گل گرفته دستش اخر از همه ایستاده با خانوم و آقای موسوی سلام احوال پرسی کردیم بعد علی با مامان و بابا سلام احوال پرسی کرد رو به علی_ سلام خوش اومدین حلما خانوم حلما_سلام ممنون 😅 نشستیم تو پذیرایی زینب نبود اره دیگه خواستگاریشه باید چای بیاره😂😁😍 بزرگترا مشغول صحبت بودن حسین و علی هم ساکت نشسته بودن نمیدونم چرا حس میکنم علی گرفتست یعنی ناراحته از این که حسین میخواد دومادشون بشه فکر نکنم اینا که همو خیلی قبول دارن☹️☹️☹️ خانوم موسوی_حلما جون یچیزی بخور حلما_چشم😄 آقای موسوی_خانوم زینب جان رو صدا کن بعد از چند دقیقه زینب با یه سینی چای وارد شد ای جوونم قشنگ معلومه داره خجالت میکشه گونه هاش سرخ شده یه روسری حریر شیری رنگ سر کرده با یه کت نباتی یه چادر خوشگلم سرشه زیر لب سلام ارومی کرد چای رو اول برد سمت پدر جان بنده بابام که قشنگ معلومه کلی زینب و دوست داره یه خنده از اون دلبریاش کرد چای برداشت گفت_این چایی خوردن داره از دست عروس گلم😍 رسید به حسین زینب_بفرمایید حسینم یه لحظه یرشو بلند کرد یه نگاه ریز به زینب کردو چایو برداشت دوباره سرشو انداخت پایین😂 اخی عروس دوماد خجالتی بعد اومد نشست کنار من . . اروم دم گوشش گفتم _خوبی عروس خانومم سر سنگین شدی😁😍 زینب_عههه بیشتر از این خجالتم نده خوو حلما_خواهر شوهر شدم برچی پس😂 عروس حواستو جمع کن میخوام دونه دونه گیساتو بکنم😂😂 زینب_خدانکشتت دختر منم یه روز دونه دونه گیساتو میکنم😅😊☺️ صحبتای اصلی شروع شد ما دیگه پچ پچامونو قط کردیم من رفتم تو فکر حرف زینب قند تو دلم آب شد .
. . . بعد حرف بزرگترآ زینب و حسین رفتن باهم حرفاشون رو بزنن همه چی خیلی سری پیش میره انگار از قبل همه حرفا زده شده باشه مامان و خانوم موسوی هی قربون صدقه هم میرفتن بابا و آقای موسوی هم مشغول شوخی و خنده بودن علی تهه سالن روی مبل تکی نشسته همش داره با دستاش بازی میکنه فقط چند بار نگاهامون بهم خورد سری روشو برگردوند خیلی عجیبه ندیده بودمش اینجوری باخودم میگم شاید از من خوشش نمیاد یا شاید از این وصلت ناراحته اخه مگه میشه حسین رو همه جوره قبول داره سعی میکنم فکرمو ازش دور کنم نمیدونم فکر کردن به کسی که دلت براش لرزیده گناهه یانه به هر حال زیادی که بهش نگاه میکنم یا فکر میکنم عذاب وجدان میگیرم . . . عروس و دومادمون حرفاشون تموم شد با لبخند اومدن سمت ما . . مامان انگشتری که از قبل خریده بود رو رفت دست زینب کرد😳😳 چه سری اینا کی رفتن انگشتر خریدن 😐 مامان_ان شاالله خوشبخت بشین دخترم این نشون رو به سلیقه خودم گرفتم امیدوارم خوشت بیاد زینب_ممنون خاله جون بله خیلی خوشگله☺️☺️ قرار عقد رو برای هفته دیگه گذاشتن قرار شد تو این یه هفته هم خریداشون رو بکنن خیلی خوش حالم برای داداشم و دوستم 😍😍😍 بیشتر خوش حالیم برای اینه که دلشون باهم بود عشق رو میشه حس کرد از نگاهشون همه چی انقدر سری پیش رفت که باورم نمیشه همیشه فکر میکردم باید چندین بار بریم و بیایم و چند ماه طول بکشه😐😐 حالا سر یه جلسه همه چیز جور شد و قرار عقد هم گذاشته شد سرمهریه هم بابا نظرش بود به تعداد سال تولد زینب باشه اقای موسوی گفت ما قبول نمیکنیم😐 خیلی زیاده کلا تو مجلس ما همه چی برعکسه😂😂 بعد خانوم موسوی گفت 128 پرسیدم چرااحالا این عدد گفتن حروف ابجد اسم امام حسینه اسمه اقا دامادم که هست☺️ و اینگونه شد که تصویب شد جالب بود خیلی 😅😅 ... موقه رفتن سعی کردم اصلا علی رو نگاه نکنم زینب رو کلی بغل کردم بعد کلی پچ پچای درگوشی از هم جدا شدیم خانوم موسوی هم خیلی خاص بغلم کرد اروم گفت ایشالا روزی برای تو بیایم خواستگاری از خجالت سرخ شدم به یه لبخند اکتفا کردم . . . توراهه برگشت تو ماشین همه مشغول صحبت بودن من سرمو تکیه داده بودم به شیشه آروم فقط شنونده بودم حرف زینب و مامانش یکم خوش حالم میکرد اما نمیدونم این وسط یه چیزی جور نیست که دلمو خیلی میلرزونه... ازاین به بعد خیلی بیشتر از قبل میبینیم همو نباید اینجوری باشم نباید تمام فکرم متمرکز باشه بهش من اگه دلم براش لرزیده بخاطره خدایی بودنشه بخاطر پاک بودنشه باخودم میگم حتما یه حکمتی بوده که یهو باید مهرش بیوفته به دل من خواست خدا اینطور بوده وگرنه من که اصلا بهش فکر نمیکردم... یاد این جمله آرامش بخش میوفتم خداوندا مـــرا آن ده ڪه آن بــــہ دلم قرص تر از قبل میشه و سعی میکنم به خودم بیام . . . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥سلام_امام_زمانم 💥 ♦️ السَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَرْكَعُ وَ تَسْجُدُ... ✋سلام بر سجده های تو و بلندای سجده گاهت که ماه و خورشید روی تاریکشان را از لمس نور آن روشن می کنند، و سلام برشکوه رکوع تو که کائنات در برابر عظمتش خضوع می کنند. 📚 زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان برای سلامتی وتعجیل درظهور امام عصرعجل الله.......وآرامش قلب نازنیشون 14شاخه گل صلوات عنایت فرماید🥀 اَللّهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرج 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
میگفت‌یه‌رفیق‌گیربیاریدڪه‌باهاش‌ خودسازی‌ڪنید؛ترڪ‌ِگناه‌ڪنید . . . درس‌بخونیدومباحثه‌ڪنید . . . سخت‌گیر‌میادولی‌اگه‌پیدا‌ڪردید‌ ولش‌نڪنید!تاشھادت با هم پیر شدن با هم شهید شدن گوشتهای تنشون با هم مخلوط شد هم تن حاج قاسم رفت نجف دفن شد هم تن ابومهدی اومد ایران دفن شد ❣رفیق خوب تا بهشت میبرتت سلام صبح وعاقبتتون بخیرونیکی بدعای خیرشهیدان🤲 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا