مداحی آنلاین -مثل حاج قاسم - نظری.mp3
3.98M
#شهید_سلیمانی
⏯ #استودیویی #حماسی #شهدا
🍃صفا بده به دنیا که رنگ و بو بگیره
🍃بارون بزن که اشکام دوباره رو بگیره
🎤 #محمدرضا_نظری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سخنران دارد سخنرانی میکند 🎙 کودکی میآید و وسائل روی میزش را بر میدارد، بازی گوشی میکند و ... 😂
🔺 #واکنش سخنران فوق العاده است، خودتان ببینید...😍
📲از دیروز این #فیلم در شبکههای اجتماعی در حال دست به دست شدن است. فیلم مربوط آقای #سید_هاشم_الحیدری است. از چهره های مقاومت💪 دمش گرم بابت حال خوبی که با این فیلم به ما منتقل کرد😊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎥سخنران دارد سخنرانی میکند 🎙 کودکی میآید و وسائل روی میزش را بر میدارد، بازی گوشی میکند و ... 😂
▫️ درسته که این ویدیو 📽 توی خیلی از کانال ها #پخش شده , ولی حتما ببینید حس و آرامش 😇 بی نظیری داره 😍
🇮🇷♥️🇮🇷
🔸سرکار خانم #فیروزه_شجاعی از اسطوره های زن شجاع ایران هستید
که ب عنوان #مظلوم_ترین مادر شهید ایران از ایشان نام برده میشود♥️✨
#عکس_باز_شود👆
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
7.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥صحبت های مهم حاج مهدی رسولی درباره بیانات اخیر #مقام_معظم_رهبری و تحریف و تقطیع سخنان ایشان توسط برخی خواص و رسانه ها 🔇
- مراسم میلاد حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
🗓 پنجشنبه ۲۲ دیماه ۱۴۰۱
📍#هیئت_ثارالله_زنجان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نقل ازخاطرات آزادگان: 📝
اسیر که شد، بعثی ها فهمیدن مسیحیه
بهش گفتن توکه #مسلمون نیستی، علیه ج.ا.ا مصاحبه کن تاپناهندگی بگیری! 💯
گفت مسلمون نیستم، ایرانی که هستم
⏪تا يوم قیامت مدیون شهداء،جانبازان، آزادگان ورزمندگان (آنان که برصراط مستقیم و ارزشهای انقلاب اسلامی باقی ماندند) هستیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
آقاجان! ✋
ما نرده های خیابان
#انقلاب نیستیم که با چند تکان بشکنیم!
ما بچه های انقلابیم... 💪
یادگارانِ #خمینی..
وارثان شهداء..
#لبیک_یا_خامنه_ای
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💢توسل به حضرت زهرا(س)
🔸«نمیدانم چه شد! هر قدر تلاش کردم خودم را از شر #سیمهای_خاردار خلاص کنم، نتوانستم. وضعیتم لحظه به لحظه بدتر میشد.
🔹میدانستم چه بکنم. موانع در حال تکان خوردن و بسیار خطرناک⚠️ بود، چون توجه #دشمن را به سمت من جلب میکرد. از همه کس و همه جا ناامید، به ائمه ـ علیهم السلام ـ متوسل شدم.
🔸یکی یکی سراغ آنها رفتم. یک لحظه یادم آمد که ایام #فاطمیه است. دست دعا و نیازم را به طرف حضرت فاطمه(س) دراز کردم🤲 و با تمام وجودم از ایشان خواستم که نجاتم بدهند. گریه کردم😭دعا کردم.
🔹در همین حال احساس کردم یکی پشت لباسم را گرفت، مرا بلند کرد و در آب #اروند پرتم کرد. آن حالت را در هشیاری کامل احساس کردم.» #احمد این ماجرا را برای دوستش تعریف کرد، او را قسم داده بود که تا زنده است، آن را برای کسی بازگو نکند❌
#شهید_احمد_جولاییان🌷
📚برگرفته از کتاب مهر مادر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
در این تصویر 📸 تمام عاشقانه های دنیا را ببین..
این چشمان یک مادر #شهید است
وقتی برایش خبر پیدا شدن پیکر پسرش را بعد از ۲۸ سال آوردند😢
خیره شده به دستان همسرش
که میلرزد
و میگرید...!😞
مادر شهید محسن نبوی بعد از شنیدن خبر بازگشت پیکر فرزندش
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 0⃣2⃣ #قسمت_بیستم 📖دوست ها
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
1⃣2⃣ #قسمت_بیست_ویکم
📖خانه پدری ایوب بودیم که برای #اولین_بار از حال رفتنش را دیدم. ما اتاق بالا بودیم و ایوب خواب بود😴 نگاهش میکردم. منتظر بودم با هر نفسی که میکشد، سینه اش بالا و پایین برود. تکان نمیخورد، ترسیدم😰 صورتم را جلوی دهانش گرفتم. گرمایی احساس نکردم.
📖کیفم را تکان دادم، ایینه کوچکی بیرون افتاد، جلوی دهانش آیینه بخار نکرد❌ برای لحظاتی فکر کردم مردی را که حالا #همه_زندگیم شده است از دستش دادم. بعد ها فهمیدم از حال رفتنش، یک جور حمله عصبی و از عوارض موج گرفتگی است.
📖دیگر تلاش من برای زنده نگه داشتن
ایوب شروع شد✅ حس میکردم حتی در دیوار هم مرا تشویق میکنند و میگویند "عاقبت راهی که انتخاب کرده ای، #خیر است. یکبار مصرف غذا میخوردیم. صدای خوردن قاشق و بشقاب🍽 به هم باعث میشد حمله عصبی سراغش بیاید.
📖 #موج که میگرفتش، مردهای خانه و همسایه را خبر میکردم. انها می امدند و دست و پای ایوب را میگرفتند، رعشه می افتاد به بدنش بلند میکرد و محکم میکوبیدش به زمین. دستم را میکردم توی دهانش تا زبانش را گاز نگیرد🚫
📖عضلاتش طوری سفت میشد که حتی مرد ها هم نمیتوانستند انگشت هایش را از هم باز کنند. لرزشش که تمام می شد، شل و بیحال😓 روی زمین می افتاد. انگشت های #خونینم را از بین دندانهایش بیرون می اوردم. نگاه میکردم به مردمک چشمش که زیر پلک ها ارام😌 میگرفت.
📖مامان جهیزیه ام را توی یکی از دو اتاق خانه جا داد، دیگر چادر از سر زهرا و شهیده نیوفتاد. #ایوب خیلی مراعات میکرد. وقتی میفهمید از این اتاق میخواهند بروند ان اتاق، چشم هایش را می بست و میگفت: بیایید رد شوید نگاهتان نمیکنم❌ حالا غیر از اقا جون و مامان، رضا و زهرا و شهیده هم شیفته اش شده بودند و حتی او را از من بیشتر #دوست داشتند. صدایش میکردند "داداش ایوب"
📖خواستم ساکتشان کنم ک دیدم ایوب نشسته کنار دیوار و بچه ها دورش نشسته اند. ایوب میخواند "یک حاجی بود، یک گربه داشت......" بچه ها دست میزدند و از خنده ریسه میرفتند😄
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh