eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
می‌خواهم شهید شوم تا خونم نهال کوچکی از جنگل انبوه انقلاب را آبیاری کند ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🔺هیچ وقت درجه نظامی‌اش را نمی‌گفت، همیشه می‌گفت بیل‌زن امام زمانم 👈🏻همسر شهید مدافع حرم اکبر شهریاری در مستند از خاطرات زندگی مشترکشان می‌گوید، اینکه اکبر هیچ وقت نمی‌گفت درجه نظامی‌اش چیست، همیشه می‌گفت یک کارگر، بیل‌زن امام زمان(عج) 🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🦋 ادموند دیگر حرفی نزد و ساکت ماند. شاید حق با پدر فیلیپ بود و او برخورد مناسبی با ملیکا نداشت. باید کمی با خودش تنها می‌ماند تا می‌توانست ذهن خسته‌اش را دوباره بازسازی کند. از طرفی ملیکا با ذهنی به‌هم‌ریخته از برخورد غیرمنتظره ادموند و تا حدودی دلخور از رفتار او، پیش پدرش برگشت. وقتی سوار ماشین شد سلام کرد و ساکت ماند. مصطفی پرسید: چه خبر ملیکا جان؟! اتفاقی افتاده؟ آقای پارکر رو ندیدی؟ - چرا بابا جون، دیدمش ولی... - ولی چی دخترم؟ این چه قیافه گرفته ایه عزیزم؟ - خب راستش آقای پارکر، خیلی عصبانی بود اون قدر عصبانی که اصلاً به من اجازه نداد در مورد غیبتم حرفی بزنم. فقط با ناراحتی و دلخوری از من گله کرد و بعدم دیگه هیچ صحبتی نکرد و حتی به حرفام گوش نداد. - یعنی این‌قدر عصبانی بود؟ - بله خیلی. ظاهراً انتظار بی دلیل براش خیلی کشنده بوده که تا این حد به‌هم ‌ریخته! - خب دخترم. غربی‌ها با انتظار کشیدن بیگانه‌اند. معنی و مفهوم انتظار براشون تعریف‌نشده، فکر می کنند هر چیزی رو در لحظه باید داشته باشند، محرم و نامحرم معنی نداره. باید تا حدی بهش حق بدی و از دستش ناراحت نباشی. قرار نبود بین دیدار و تبادل اطلاعاتتون این ‌همه فاصله بندازی، وقتی چیزی بی‌دلیل طولانی بشه معلومه که اون فردی که منتظره از کوره در میره و نسبت به‌طرف مقابل خشمگین میشه. اما اگر همون آدم بدونه انتظار چی رو میکشه، این انتظار براش قشنگ هم میشه. آرتور با عصبانیت از پشت میز بلند شد و به‌طرف ادموند آمد، بازویش را محکم گرفت و او را از روی صندلی بلند کرد، ادموند هم به‌ناچار دنبال دوستش رفت. در مسیر رستوران آرتور با زیرکی خاصی و از آنجایی‌که ادموند هم دوست داشت با یک نفر درد دل کند، او را وادار کرد همه‌چیز را برایش تعریف کند. - اِد! پسر، تو واقعاً این کار رو کردی یا داری شوخی می‌کنی؟ من هیچ‌وقت ندیدم که رفتارت از ادب و منطق خارج شده باشه حتی درباره الیزا! - نه شوخی نمی‌کنم آرتور. متأسفانه این عمل احمقانه از من سر زد! آرتور نگاهی به او انداخت و صندلی‌اش را باعجله به او نزدیک کرد و گفت: اِد، اول به من بگو تو اون کله ‌پوکت چی می‌گذشت که پیشنهاد کار با یه دختر مسلمون رو قبول کردی و حالا هم این‌جوری ترمز بریده اون قدر بهش علاقه‌مند شدی؟!گرچه خودم یه حدسهایی زده بودم ولی فکر نمی کردم که تا این حد جلو بری! - موضوع خیلی پیچیده است، خواهش می‌کنم سرزنشم نکن، من واقعاً این چند روز ظرفیتم تکمیل‌شده. الآن وقتش نیست که من همه ماجراهای قبل از آشنایی با ملیکا رو برات تعریف کنم،تازه اگه تعریف هم کنم تو آدمی نیستی که باور کنی تا همین‌جا هم که می‌دونی پس بهتره یا ساکت بشی یا اینکه یه راه درست جلوی پام بذاری. - من چه راهی جلوی پات بذارم آخه؟! اگه بگم ارتباطت رو با این دختر قطع کن، وگرنه کل زندگی‌ات به خطر میفته، قبول می‌کنی؟ - نه! من نمی‌تونم ارتباطم رو قطع کنم چون مطمئنم خواست خداست که ملیکا تو زندگی من وارد بشه. 📚تالیف 🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن‌ شود.. ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌹 ادموند خیلی سریع یک تاکسی برای ملیکا گرفت و او را راهی خانه کرد. مصطفی امروز نتوانسته بود دخترش را همراهی کند، بیماری تنفسی‌اش به دلیل سردی بیش‌ازحد هوا تشدید شده بود و به سفارش پزشک تا چند روز آینده باید در خانه می‌ماند و استراحت می‌کرد. ادموند هم پیش آرتور بازگشت که همچنان منتظر او بود. در طول مسیر تمامی وقایع را برای دوستش تعریف کرد؛ - ادموند، تو مطمئنی که به این دختر علاقه‌مندی؟ یعنی مطمئنی هوس نیست؟! نکنه چون این دختر با بقیه فرق داره، پس تو هم عقل و منطقت رو کنار گذاشتی و فقط میخوای اون رو به دست بیاری؟ ادموند نگاهی به آرتور انداخت اما پاسخ سؤالش را نداد. باید فکر می‌کرد و با خودش کنار می‌آمد. رابطه دوستی این دو نفر هر روز قوی‌تر از روز قبل می‌شد. آرتور کم‌کم ضعف‌های اخلاقی‌اش به نقاط قوتی تبدیل می‌شد که ادموند این تغییر را در دوستش به‌وضوح حس می‌کرد و در دل بسیار خوشحال بود اما از طرفی آرتور بسیار نگران ادموند و کارهای او بود بخصوص بعد از مسائلی که امروز از آنها آگاه شده و بیشترین نگرانی او هم از بابت پیگیری پرونده ویک فیلد بود. چاره‌ای نداشت جز این‌که به انتخاب او احترام بگذارد. آرتور او را تا آپارتمانش رساند، این‌قدر خسته و کلافه بود که دعوت او را برای شام نپذیرفت و ترجیح داد به خانه برود و کمی بیشتر روی موضوعی که ادموند برایش تعریف کرده بود تمرکز کند. بعد از گذشت یک ماه و نیم از آغاز همکاری و آشنایی ادموند و ملیکا، در پروژه مشترکشان پیشرفت‌های زیادی حاصل ‌شده و تمام مدارک و مستندات بی‌نقص آماده ‌شده بود اما هر دوی آن‌ها قصد نداشتند بی‌ محابا و بدون برنامه‌ ریزی دقیق آن‌ها را بر ملا کنند. سعی می‌کردند همچنان احتیاط‌های لازم را انجام دهند تا حساسیتی در اطرافشان برانگیخته نشود. در این مدت هر چه از آشنایی آن‌ها بیشتر می‌گذشت، ادموند کمتر آرام و قرار داشت. محبت بی‌سابقه‌ای را در دل نسبت به ملیکا احساس می‌کرد که امکان نداشت بتواند نسبت به آن بی‌ تفاوت باشد. روزها و شب‌های زیادی را به فکر کردن در این‌ باره مشغول بود، آیا می‌توانست با یک دختر مسلمان ازدواج کند؟ اگر پیشنهادی از طرف او مطرح میشد، واکنش اطرافیانش نسبت به این قضیه و از همه مهم‌تر واکنش خود ملیکا به آن چگونه بود؟! اگر به قول آرتور، نظر ملیکا نسبت به این عشق منفی بود آیا می‌توانست این شکست را بپذیرد؟ چند وقتی بود که همه فکر و ذکرش اسلام و قدم نهادن در این راه بود، ملیکا بهانه و انگیزه خوبی بود تا با اتکای به نیروی عشق بتواند عزمش را برای وارد شدن به این راه قوی‌تر کند اما اگر ملیکا قلب او را پس می‌زد، ادموند با این حس شکست باز هم تمایلی به مسلمان شدن داشت؟ آخرین پنجشنبه ماه فوریه سال 2013، روزی آفتابی و زیبا، جایی در نزدیکی بنای یادبود آتش‌سوزی بزرگ لندن در خیابان فیش هیل ساعت 3 بعدازظهر با قرار گذاشته بودند تا آخرین هماهنگی‌های لازم درباره جمع‌بندی و نتیجه‌گیری مطالعاتشان را با هم انجام دهند. 📚تالیف 🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن‌ شود.. ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣️امام رضا جان! ✨️می‌شود دست ما را هم به دامان بابایمان برسانی؟! 🌸ولادت با سعادت امام جواد علیه السلام بر امام زمان ارواحنا فداه و منتظران حضرتش مبارک باد 🎉 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
متأهل ها...! میخواین روابطتون با همسرتون بهتر بشه؟ 🤨 مجرد ها...! میخواین برای انتخاب همسر آگاهی لازم کسب کنید ؟! در کانالمون مطالبی درمورد.... 🖇 خودسازی 💪 🖇 مبازره با نفس✊ 🖇 مجردا_متأهلا 🧍‍♂~🧍‍♀ 🖇 آقایون_خانوما 🙆‍♂🙆‍♀ 🖇 گفتگو آنلاین با خانواده شهدا 🕊 و خیلی مطالب مفید دیگه که میتونی تو زندگی استفاده کنی 🙃 خوشحال میشیم یه سر به کانالمون بزنی.. ══⊱✿𝗝𝗢𝗜𝗡✿⊰══ ˹◉@dokhtaran_hajghasem_313 ♡"!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣❣﷽ از اشک مسیر گونه ها فرسوده ست انـگـار دعـاهـای هـمــه‌‌‍‌ بـیـهـوده ست یکـبـار تـو را نـدیـده ایـم از بـس کـه در شـهــر تمـام چشـم هـا آلـوده ست 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نهج البلاغه حکمت 21 - نکوهش ترس و کم رویی وَ قَالَ عليه‌السلام قُرِنَتِ اَلْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَةِ وَ اَلْحَيَاءُ بِالْحِرْمَانِ🌼 و درود خدا بر او، فرمود: ترس با نااميدى، و شرم با محروميّت همراه است وَ اَلْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ اَلسَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ اَلْخَيْرِ🌼 و فرصت‌ها چون ابرها مى‌گذرند، پس فرصت‌هاى نيك را غنيمت شماريد 🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
بر شادے پیغمبر و زهرا صلواٺ بر آینہ ی علے اعلے صلواٺ هم مولد اصغر اسٺ و هم روز جواد بر ڪرب و بلا و طوس یڪجا صلواٺ (ع)💫🌺 (ع)🌺 💫🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
اگـر مـی خـواهیـد نـذری کنید فقـط گناه نکنید مثلاََ نذر کنید یک روز گناه نمیکنم هدیه به آقا صاحب الزمان (عـج) «شهید مجید سلمانیان🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
جای خالی فائزه، خیلی ناراحتم اما برای خودش خوشحالم که با شهادت رفت. فائزه، اخلاق‌هایی داشت که حالا هرچه بیشتر به آن ویژگی‌ها فکر می‌کنم، بیشتر به این نتیجه می‌رسم که فائزه واقعاً لایق شهادت بود. مثلاً ما یک گروه در فضای مجازی داریم که اعضای فعال پویش‌مان که بیشتر از همه در اجرا‌ها شرکت می‌کنند و زحمت می‌کشند، در آن عضو هستند. باور می‌کنید فائزه با اینکه در اکثر اجرا‌ها حضور داشت، در آن گروه عضو نبود؟! یعنی آن دختر فعال با وجود تعهد و دغدغه‌مندی‌اش نسبت به پویش، خودش را آنقدر بزرگ و مهم نمی‌دانست که بخواهد در جمع اعضای فعال پویش قرار بگیرد! بس که این دختر، تمام کار‌هایش مخلصانه بود و دلش نمی‌خواست خودش را نشان بدهد. آن کاری که احساس می‌کرد وظیفه‌اش است را انجام می‌داد، بدون اینکه تلاش کند دیگران آن را ببینند. درست همان که حاج قاسم می‌گفت؛ «تلاش نکنید دیده شوید. کسی که باید ببیند، می‌بیند...» 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 مادر شهید: بچه‌هایم همگی قانع بودند و درخواست‌های زیادی از پدرشان نمی‌کردند. هیچ‌وقت ندیدم که یکی‌شان از پدرشان یا از من چیزی بخواهد که در توانمان نباشد. خودم هم همین‌طور بودم. حاجی همیشه می‌گفت: خانوم، شما خودت قانعی. برای همین، بچه‌ها هم به شما نگاه کردن و این‌طور قناعت می‌کنن. شهدا 🕊️ 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷 در جلسات قرآنی که داخل سپاه برگزار می شد می گفت: شما به صرف تلاوت قرآن اکتفا نکنید. در آخر هر جلسه تعدادی از آیات را برای ما معنا می کرد. بعد آن ها را با احادیث صحیح معصومان تطبیق می داد. بعد هم از کتب تفسیر، مختصری هم از تفسیر آیات برای حضار می گفت. طوری که پیچیدگی های ظاهری کلام وحی شفاف شود. و بعد دیگران را به انجام این روش توصیه می کرد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعدازجارےشدن عقد بامهریه۱۴سکه حضرت امام فرمودند: باهم خوب باشید💚 این سفارش درتمام لحظات زندگےمابود اگراختلاف سلیقه‌ای ایجاد میشد جمله امام راتکرارمیکردیم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
جزء اطلاعات و عملیات بودن یعنی بی نام و نشان شدن یعنی ساعت‌ها بعد از شهادت هم هنوز اسم دقیقت را کسی نمی‌داند! صادق ، یوسف ، حجت الله… فرمانده اطلاعات عملیات سپاه قدس در سوریه‌؛ طی یک ترور هدفمند توسط رژیم صهیونیستی به‌ درجه شهادت رسید. "هنیئا لک یا شهید " 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
اولین اعتکاف دانش آموزی مسجد المنتظر 💚 با همکاری نامدرسه پیشرفت جهت تامین هزینه های اعتکاف ۲۰ میلیون لازمه | یه بسم الله بگید 😍
6037997700902688
مجتبی آریانی دانش آموزی روی عدد بزنید کپی میشه • رسید لازم نیست هزینه های کارت ویژه اعتکاف هست ▫️مسجد متفاوت المنتظر را دنبال کنید ✋ @Almontazar_Mashhad