تائید شهادت یکی از فرماندهان حزبالله عراق
🔹ابوحسین الحمیداوی، دبیرکل گردانهای حزب الله شهادت وسام محمد صابر «ابو باقر الساعدی» از فرماندهان این جنبش را تائید کرد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
تصاویر ١٢رزمنده لشکر فاطمیون که در حمله جنگنده های آمریکایی به مقر تیپ ابوالفضل العباس در منطقه عیاش دیرالزور به شهادت رسیدند.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عیدشماهم مبارک آقاجان😍
🌹کسانیبه امامزمانشان خواهند رسید
که اهلِسرعت باشند؛
و اِلّا تاریخِکربلا نشان داده ،که قافلهٔ حسین معطلِ کسی نمیماند ..!
شهیدآوینی ✍🏻
#شهید_آرمان_علی_وردی
#یادشباصلوات.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«ما همواره به یاد امام زمان(عج) زنده بودیم...
#شهید_حاج_احمد_متوسلیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عیدمبعث🌺🌹
والا محمد است.. ❤️
✅ آیتالله سیدعلیقاضی (ره):
بهترین عمل در روز مبعث پیامبر اڪرم صل الله علیه واله، صلوات فرستادن است.
در این روز عید ، صلوات زیاد بفرستید ڪه صلوات گناهان را محو میڪند و انسان را به مقامات بالاے معنوے میرساند.
عیدتون مبارک 🌺🌼🌹❤️👏🥰
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صوت_الشهدا | 🎙
شهید حاج قاسم سلیمانی عزیز هروقت گزارشی میداد به مــا چه کتبی چه شفاهی از کـــارهایی که کــرده بود بنده قلبا و زبـــانا او را تحـــسین میکردم اما امروز بخاطر آنچهاو سرمنشأ آنشد و برای کشور بلکه برای منطقه به وجود آورد در مقابل او من تعظیم میکنم.
"امام خامنهای"
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
میگفت:من رومنمیشه تو سوریه پیش دوستام بهت بگم دوست دارم
بهش گفتم:تو بگو یادت باشه من خودم یادم میوفته که دوستم داری موقع اعزام از پله ها پایین میرفت و تند تند میگفت یادت باشه یادت باشه منممیگفتم یادم هست یادم هست
#شهید_حمید_سیاهکالی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
روزی که قرار بود محمد تقی را در امامزاده عقیل(ع) اسلامشهر دفن کنند، خانمی همراه همسر خود وارد امامزاده شد و پرسید این قبر را برای چه کسی آماده می کنید؟ به او گفتند: در این قبر قرار است شهیدی را دفن شود.
با شنیدن این سخن آنها شروع به بی قراری و گریه کردند علت را که جویا شدند یکی از آنها جواب داد دیشب خواب حضرت زهرا (س) را دیدم که می فرمود : فردا شهیدی را که برای دفاع از دخترم به شهادت رسید به امامزاده عقیل خواهند آورد ، حتما به پیشوازش برو
#سید_محمد_تقی_حسینی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
رمز خودسازی ما این است که برای هر عمل مان، برای هر چیزمان، برای هر حتی اندیشه مان، یک علامت سوال جلویش بگذاریم که
"چرا؟"
یک دلیلی برای کارهایمان، دلیلی برای اندیشه هایمان، دلیلی برای فکرمان و دلیلی برای زندگی مان پیدا کنیم.
#شهید_حاج_احمد_متوسلیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌼🌙🌼🌙🌼🌙🌼🌙🌼
📝بند 27 استغفار امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
(از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام")
🌼اَللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ مَدَحْتُهُ بِلِسَانِی أَوْ أَضْمَرَهُ جَنَانِی أَوْ هَشَّتْ إِلَیْهِ نَفْسِی أَوْ أَتَیْتُهُ بِفِعَالِی أَوْ کَتَبْتُهُ بِیَدِی فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ
بارخدایا! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که آن را با زبان تعریف کردم، یا در دل به فکر آن بودم، یا نفسم به آن مشتاق شد، یا با کردارم آن را انجام دادم، یا با دستم آن را نوشتم. پس بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و اینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان
🌼🌙🌼🌙🌼🌙🌼🌙🌼
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #انتخابات یعنی بیداری
🎙خوب گوش کنید رزمنده دفاع مقدس چه می گوید!؟
🚨امروز وقت خواب نیست!!!!
#رای_میدهم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
وقتی نماز می خواند با گردنی کج می ایستاد ...
بہ او می گفتیم : مگر گردنت شڪسته ...
چرا گردنت را راست نمی گیری ؟
می گفت : در درگاه خدا ، گردن ڪہ هیچ ،
تمام اعضاء و جوارح بدن باید شڪسته باشد ...!
#شهید_محمد_مهدی_خادم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
یاد خدا ۲۰.mp3
9.33M
مجموعه #یاد_خدا ۲۰
#استاد_شجاعی | #استاد_میرباقری
√ مکانیسم تأثیر «ذکر حقیقی» و اُنس با خدا، در کنترل علایق و امیال مختلف در درون انسان.
@ostad_shojae | montazer.ir
@shahidNazarzadeh
🌷شهید مهدی زین الدین:
هرگاه #شب_جمعه شهدا را یاد کنید
آنها شما را نزد اباعبدالله (ع) یاد می کنند🥀
یادکنیم شهدا را با ذکر صلوات و فاتحه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
seyedreza_narimani+CcvMgocoR2c+28235305103959730201.mp3
9.58M
گُنه کارَم . . .
ولے تو رو قلباً آقا دوستت دارم :)!🍃🍃
شب جمعهای بریم یه سر کربلا 🕊
چشماتو ببند و بین الحرمین رو تصور کن و مداحی رو گوش کن
اشکت جاری شد مارا هم دعا بفرمایید😭
التماس دعای فرج و شهادت🍃🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان_ادموند
#پارت_بیستوچهارم
چند روزی بود ملیکا حال دگرگونی داشت، احساسی مانند دلآشوبه و اضطرابی وصفنشدنی، گاهی حس میکرد از شدت ضعف در حال بیهوش شدن است اما با کسی در میان نمیگذاشت. بلند شد و به اتاق رفت، در را بست، سجادهاش را پهن کرد و مدتی به عبادت و راز و نیاز مشغول شد. از حسش مطمئن بود و انقلابی که درونش در حال شکلگیری بود، هرروز قویتر میشد. سرانجام چند ساعتی را با خود و خدایش خلوت کرد و تصمیمش را گرفت.
نزد بقیه برگشت و اعلام کرد که حاضر است از علی جدا شود و برای همیشه به کشور خود برگردد. او گفت خودش میتواند شوهرش را قانع کند که این بهترین راه است؛ بنابراین آرتور برای انجام مقدمات دیدار این زن و شوهر جوان بعد از ده روز راهی اسکاتلندیارد شد و ویلیام هم با سناتور تماس گرفت و نتیجه تصمیمشان را به او اعلام کرد.
روز دیدار دو دلداده طوفانزده فرارسید، ادموند نمیدانست چه کسی قرار است به دیدنش بیاید اما ملیکا آنچنان دلهرهای داشت که بهزور میتوانست بر خود مسلط باشد. او را به اتاقی راهنمایی کردند تا آنجا منتظر آمدن ادموند بماند.
ادموند مانند مرده متحرکی بود که ارادهای از خود نداشت و نمیدانست در اطرافش چه میگذرد! لحظه وداع دو دلداده یکی از تلخترین و سختترین لحظات زندگی است، ادموند همسرش را به سینه چسباند و در آغوش فشرد. هر دو به تلخی گریستند، شانههای ادموند از شدت گریه آنچنان تکان میخورد که ملیکا احساس میکرد هرلحظه ممکن است قلبش از تپش بایستد.
چندین بار وسوسه شد خبری را که در دلش نگه داشته بود، به او بگوید تا شاید آرام گیرد اما باز صلاح دید سکوت کند. در همین موقع آرتور وارد شد تا ملیکا را با خود ببرد، نگاهش با دوستش تلاقی کرد، درهمشکسته بود. آرتور در چهره ادموند یأس و شکست را بهوضوح میدید اما این تنها راهحل منطقی برای نجات جانش بود، شانههای او را بین دستانش گرفت و گفت: قوی باش رفیق، دوره سختیها به پایان می رسه. مطمئنم... و ادموند بهزور سری تکان داد. بعد از رفتن ملیکا و آرتور، او دیگر نمیتوانست روی پاهایش بایستد، گویی زانوانش تحمل پیکرش را نداشت. ادموند در هم شکست.
📚تالیف #آمنه_پازوکی
🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود..
#رمان_مهدوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان_ادموند
#پارت_بیستوپنجم🌹
ادموند بعد از رفتن آنها از شدت فشار عصبی بیهوش شده بود و تا الآن که حدود دو ساعت میگذشت هنوز تغییری در وضعش حاصل نشده بود. پلیس هم خیلی سریع او را به یکی از بیمارستانها منتقل کرده و اقدامات پزشکی را انجام داده بودند اما تلاششان بیفایده و تغییری در حالش ایجاد نشده بود. وقتی آرتور به بیمارستان رسید بازپرس پرونده جلو آمد و شرایط را توضیح داد اما او اصرار داشت که خودش با پزشک معالج او صحبت کند. پزشک خبرهای خوبی نداشت؛
- خب راستش آقای مردل ما هر کاری از دستمون برمیومد انجام دادیم ولی موکل یا بهتر بگم دوست شما دچار شوک عصبی شده و تب بسیار بالایی داره که به دارو تقریباً پاسخ نمیده، اگر این تب بیشتر از 48 ساعت ادامه پیدا کنه، حتی درصورتیکه بیمار زنده بمونه، ممکنه دچار آسیبهای داخلی زیادی بشه مثل نارسایی کلیوی، یا حتی کبدی... نمیدونم! باید منتظر شد و دید چه اتفاقی میفته، توصیه میکنم سعی کنید ازلحاظ روحی ایشون رو تقویت کنید تا بتونه با بیماری یا مشکلی که داره مبارزه کنه.
آرتور حال آدمی را داشت که در رینگ بوکس گوشهای گیر افتاده است و حریف از چپ و راست با مشتهای سنگین بر سرش میکوبد. بااینکه انسان نازک طبع و حساسی نبود اما وقتی دوستش را در آن حال دید که حرارت بدنش مانند کوره آجرپزی حتی در چند قدمی احساس میشد، دیگر نتوانست خود را کنترل کند و بالای سر او بهشدت گریست.
آنچنان تحت تأثیر وضعیت ادموند قرارگرفته بود که گویی همه این مصیبتها بر سر خودش نازل شده است. دست ادموند را در دستش فشرد اما هیچ واکنشی نشان نداد، بهشدت داغ بود. نمیدانست این خبر را چطور به خانواده او بدهد؟! هنوز یک ساعت نشده که بارقههای امید در قلب آنها زده شده بود و حالا دوباره باید خود را برای شنیدن خبر بدتری آماده میکردند.
تنها فکری که به ذهنش رسید این بود که بتواند پلیس و مسئولان بیمارستان را قانع کند تا اجازه دهند در این مدت همسرش پیش او بماند، شاید همین مسئله باعث شود که دوباره به زندگی برگردد. حدود یک ساعت طول کشید تا توانست با سناتور تماس بگیرد و از نفوذ او استفاده و پلیس را قانع کند که اجازه دهند همسر ادموند کنارش باشد تا زمانی که بهبود یابد و سپس در اسرع وقت کشور را ترک کند.
📚تالیف #آمنه_پازوکی
🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود..
#رمان_مهدوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh