eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.4هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️بدون اینکه به کسی بگه هر هفته می‌رفت سر خاک شهدا و ازشون طلب شهادت میکرد(شهید ) ‌‎‌‌‌‎ ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) (از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام") 🌹اَللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ یُدْنِی الْآجَالَ وَ یَقْطَعُ الْآمَالَ وَ یَبْتُرُ الْأَعْمَارَ فُهْتُ بِهِ أَوْ صَمَتُّ عَنْهُ حَیَاءً مِنْکَ عِنْدَ ذِکْرِهِ أَوْ أَکْنَنْتُهُ فِی صَدْرِی أَوْ عَلِمْتَهُ مِنِّی فَإِنَّکَ تَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ بارخدایا! و از تو آمرزش می‌طلبم برای هر گناهی که موجب نزدیکی مرگ و اجل و موجب قطع امیدها و آرزوها می‌شود و عمرها را کوتاه می‌کند، چه بر زبان آورده باشم یا هنگامی که آن را به یاد آوردم به خاطر شرمندگی از تو از آن دم فرو بستم، یا آن را در سینه پنهان کرده‌ام، یا من از آن بی‌خبرم و تو آن را می‌دانی، زیرا تو به هر سرّی و مخفی‌تر از آن آگاهی. پس بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و این‌گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
رمضان آمد و سرداد ندا، این دل من
بار الها!
به لب تشنه‌ی ارباب
الهی العفو...
‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
حلول‌ماه‌نزول‌رحمت‌ِخدا‌،ماه‌رمضان‌مبارک🤍!'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
، ماه دعا برای همه ... شفای کل مریض آزادی کل اسیر برطرف شدن کل مشکلات .... حلول ماه شریف ، مبارک . التماس دعای فرج . مرا نیز در گوشه ای از دعای خودتان ، جا بدهید . جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج صلوات ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🕊 نقاره نوازی حلول ماه مبارک رمضان در حرم مطهر رضوی ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥بسم الله الرحمن الرحیم♥ قسمت سے ام رمان ناحله دیگه از شدت گریه چشام جایے رو نمیدید که احساس کردم دستم به چیز زبرے برخورد کرد ! اشکامو با آستینم پاک‌کردم و با دستم خاڪ و از روش کنار زدم . یه چفیه و یه دفترچه ے تیکه تیکه شده. گذاشتمشون رو وسایلے که بقیه پیدا کردن. با دقت خاکا رو فوت کردم سمت دیگه. دستمو گذاشتم تو خاڪ که حس کردم دستم با یه استخون برخورد کرد ! سید مرتضے رو صدا زدم . خودم رفتم کنار . فرمانده هم نشسته بود یکے دو ساعتے گذشت و دقیقا دوازده تا شهید پیدا شد . هیچکے تو پوست خودش نمیگنجید خیلے گشتیم 12 تا شهید حتے دریغ از یه پلاڪ !! فورے با سپاه تهران تماس گرفتم و گزارش دادم . قرار شد در اسرع وقت شهدا رو ببریم معراج و بعدشم برن برا DNA. شهدا منتقل شدن معراج از بچه هاے شناسایے اومدن برا آزمایش! بعد اینکه کارشون تموم شد بچه هاے تفحص و به زور فرستادیم حسینیه. من و محسن موندیم و شهدا. منتظر جواب DNA شدیم ‌. انقدر وقت عشق بازے بود که تونستم از شهدا عکس و فیلم بگیرم و تو پیجم پست بزارم خیلیا التماس دعا گفتن . اصلا حال و هوامون دگرگون شده بود بین اون همه شهید . از اذان 4 ساعت میگذشت و من و محسن هنوز روزَمونو باز نکرده بودیم .‌ با ریحانه تماس گرفتم و بهش اطلاع دادم‌. از لرزش صداش فهمیدم‌که اونم گریش گرفته ‌. محسن از جاش بلند شد و +حاجے من برم یه چیزے بگیرم‌بخوریم میمیریم الان . سرمو تکون دادمو _باشه برو نفهمیدم چند دقیقه گذشت که با چندتا ساندویچ و نوشابه برگشت.اصلا میل خوردن نداشتم . دوتا گاز زدم و گذاشتمش کنار به معناے واقعے کلمه حالم خوب بود. از هیجان قلبم داشت کنده میشد. از تو جیبم قرصمو برداشتم و بدون آب گذاشتم تو دهنم . شبو پیش شهدا موندیم . خلاصه انقدر باهاشون حرف زدیم و از دلتنگیامون گفتیم که خالے شدیم از درد و غصه!!! و من مطمئن بودم اونا بهترین شنوندن . تلفنم زنگ خورد بعد چند ثانیه جواب دادم ____ اشڪ ازچشام‌جارے شد. بین این همه شهید هیچ‌کدوم نه نامے نه نشونی. خانواده هاشون چی.. تلفن و قطع کردم زنگ‌زدم به فرمانده و اطلاع دادم که همشون گمنامن . سریع خودشو رسوند به من . بعد تموم شدن کارا خیلے سریع شهدا رو منتقل کردن. ما هم قرار بود فردا صبح حرکت کنیم سمت تهران _ فاطمه: فردا عقد ریحانه بود ‌ خدا رو شکر مشکل لباس نداشتم. لباسے که مامان خریده بود برامو میپوشیدم ‌. تو این ده دوازده روز از این سال مضخرف همه ے توانمو گذاشته بودم رو درسام . چند بارے هم مصطفے بهم پیام داده بود ولے سعے کردم بے توجهے کنم . ولے درعوضش محو پیج داداشِ ریحانه شدم . چقدر از شخصیتش خوشم اومده بود . هر روز از اتفاقات اطرافش پست میذاشت و خاطره هاشو مینوشت. چه قلم گیرایے داشت . تو وقتاے استراحتم بقیه پُستاشم نگا میکردم و نظراتشو راجع به مسائل مختلف میخوندم مثلا حجاب یا مثلا ازدواج . حس میکردم پر بیراهم نمیگه . ولے هر چے هم بود نباید بے ادبے میکرد ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥بسم الله الرحمن الرحیم♥ قسمت سے و یکم رمان ناحله حوصلم سر رفته بود رفتم از تو کتابخونه یه کتاب که نخونده بودم و بردارم چشمم خورد به کتاب فاطمه فاطمه است راجع به حضرت زهرا بود به زور از لاے کتابا درش اوردم. ساعت 5 بود یهو یه چیزے یادم اومد وگل از گلم شکفت از جام پاشدم و پریدم تو آشپزخونه از تو کابینت کنار یخچال یه بسته چیپس فلفلے و پفڪ برداشتم یه ظرف گنده گرفتم و هر دو بسته رو توش خالے کردم کابینت بالایے و باز کردم یه بسته شکلات داغ گرفتم و تو لیوان صورتے خوشگلم خالیش کردم وقتے با ابجوش پر شد گذاشتمش تو سینے . از تویخچال شکلات تلخم و هم تو سینے اضافه کردم با ذوق همه رو برداشتم و گذاشتم رو میز جلو کاناپه دراز کشیدم رو کاناپه کتاب و باز کردم و مشغول خوندن شدم _ +فاطمه جون بد نگذره بهت ؟ با صداے مامان از خوندن کتابم دل کندم سرم و چرخوندم سمت ساعت . 8 شده بود با تعجب گفتم‌ _کے هشت شدددد؟؟ مامان جوابم وبا سوال داد +چے دارے میخونے که اینطور مدهوشِت کرده ؟ کلافه گفتم _هرچے هست کتاب درسے نیست همینش مهمه دست بردم و آخرین دونه چیپس و از ظرف خالے رو میز ورداشتم کتاب و بستم لیوان و ظرف و برداشتم و بردم آشپزخونه چون حوصلم نمیکشید تا دستشویے برم تو آشپزخونه وضوم و گرفتم نمازم و که خوندم دوباره رفتم سراغ خوندن کتابم خلاصه انقدر تو همون حالت موندم که صداے مامانم بلند شد + فاطمهههه همسن و سالاے تو دارن ازدواج میکنن فردا عقدِ دوستته خجالت نمیکشے دست ب سیاه سفید نمیزنیی؟؟؟ امشب شام با توعهه و تمام اینو گفت و رفت تو اتاقش پَکَر ب کتابم نگاه کردم چند صفحه مونده بود تا تموم شه محکم بستمش و رفتم آشپزخونه در کابینتا و هے باز و بسته میکردم آخرشم به این نتیجه رسیدم حالا که دارم زحمت میکشم و شام درست میکنم یه چیزے درست کنم که دوسش داشته باشم با شوق ورقاے لازانیا و از تو جعبه اش در آوردم و مشغول شدم تا کارم تموم شه دو ساعتے زمان برد خسته و کوفته نشستم رو صندلی لازانیام 10 دیقه دیگه آماده میشد رفتم بابا رو صدا کنم از وقتے اومد تو اتاقش بود در زدم و رفتم تو مامانم تو اتاق بود دوتا شون دنبالم اومدن .تا ظرفا و بزارم لازانیام اماده شد از محدود غذاهایے بود ڪ وقتے میزاشتیم رو میز بزرگترا باهاش کارے نداشتن شیرجه زدم و واسه خودم یه برش گنده برداشتم با ولع شروع کردم ب خوردنش که متوجه شدم مامان اینا هنوز شروع نکردن و دارن نگام میکنن چاقو وچنگال و ول کردم وگفتم _ببخشید بسم الله شروع کنین دوتاشون خندیدن و مشغول شدن منم با خیال راحت افتادم ب جون بشقابم کلا امروزم به بخور بخور گذشت ظرفا و سپردم به مامانم و جیم زدم تو اتاقم اون چند صفحه ایم که مونده بود و خوندم پلکم سنگین شده بود و زود خوابم برد ___ براے دومین بار با صداے آلارم گوشیم بیدار شدم کلافه قطع اش کردم و دست و صورتم و شستم مستقیم رفتم آشپزخونه با دیدن میز صبحانه خوشحال نشستم و یه لیوان شیر کاکائو واسه خودم ریختم‌همینطور مشغول لقمه گرفتن بودم که نگام به یادداشت رو یخچال افتاد رفتم جلو برش داشتم شیر کاکائوم زهرمارم شد مامانم گفته بود شیفته و من باید واسه خودم و بابا غذا درست میکردم امروزم کلے کار داشتم پریدم تو حموم دوش آب گرم تو این هواے سرد برام‌دلچسب بود 1 ساعت بعد اومدم بیرون تند تند ناهار و آماده کردم ونمازم و خوندم 20 تا تست فیزیڪ زدم که بابام اومد. رفتم استقبالش و دوباره برگشتم تو آشپزخونه خسته شدم بس که وول خوردم ظرفا و رو میز چیدم و منتظر بابا موندم .چند دیقه بعد بابا هم اومد داشتیم غذامونو میخوردیم که یهو گفتم _راستیے بابا منو میبرین امروز؟ +کجا ؟ _مگه نگفت مامان بهتون ؟عقد کنون دوستمه دیگه +آها کجاست؟ _خونشون +ساعت چنده ؟ _هفت دیگه چیزے تا تموم شدن غذاش نگفت بلند شد و +5ونیم بیدارم کن _چشمم پاشدم ظرفا و جمع کردم و شستم یه نگاه ب ساعت انداختم که عقربه کوچیکش و رو عدد 3 دیدم رفتم تو اتاقم پیراهنے که میخواستم بپوشم و انداختم رو تخت شلوار تنگ و لوله تفنگے سفیدمم کنارش گذاشتم البته بخاطر بلندیه پیراهنم مشخص نمیشد شال آبیم که طول خیلے بلندے داشت و هم کنارشون گذاشتم خب خداروشکر چیزے نیاز به اتو نداشت رفتم وضو گرفتم و بعدش یکے از لاکام که رنگش چند درجه از پیراهنم روشن تر و مات تر بود وبرداشتم و نشستم و با دقت ب ناخناے خوش فرمم کشیدم بعدشم منتطر موندم تا کاملا خشڪ شه و گند نزنه ب لباسام بعد لاکام میخواستم برم موهامو درست کنم که به سرم زد از مامانم بپرسم کے برمیگرده خونه . یه کدبانو بود از همه حرفه ها یه چیزے یاد گرفته بود .موهامم همیشه خودش درست میکرد زنگ زدم بهش خوشبختانه تا 6 خونه بود وقتے دیدم زمان دارم خیالم راحت شد دراز کشیدم رو تخت و چشمامو بستم.... ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥مبارزه با جریانات انحرافی در فتنه‌های مذهبی ⚡️رهبر معظم انقلاب: دشمن می‌خواهد از قم آنتی‌تز انقلاب را شروع کند 🔥تشیع‌انگلیسی 🔥اسلام‌آمریکایی 🔥اسلام رحمانی 🔥انجمن حجتیه 🔥بدعت در مناسک دینی 🔥اخباری‌گری و اشعری مسلکی 🔥ضد انقلاب‌های حوزه علمیه 🔥افراط و تفریط در بدئت یا وحدت 🔥دوقطبی سازی حوزه قم و نجف 🔥سکولاریسم حوزوی 🔥فتنه صورتی‌های مدعی انقلابی‌گری ✨با همراه باشید 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1361444884C8efff67e2b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📖 السَّلاَمُ عَلَى حُجَّةِ الْمَعْبُودِ وَ كَلِمَةِ الْمَحْمُودِ... 🌱سلام بر آن مولایی که آینه ی تمام نمای خداست. سلام بر او و بر روزی که تمام خلق در آینه وجود او، خدا را به تماشا خواهند نشست... 📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نهج البلاغه حکمت 74 - ضرورت ياد مرگ وَ قَالَ عليه‌السلام نَفَسُ اَلْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ و درود خدا بر او، فرمود: انسان با نفسى كه مى‌كشد، قدمى به سوى مرگ مى‌رود 🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔖 نام : حسنعلی نام خانوادگی : شمس‌‌آبادی نام پــــدر : رجبعلی تاریخ‌تولد: ۱۳۴۷/۰۴/۱۰ - سبزوار🇮🇷 دیـن و مذهب : اسلام ، تشیّع وضعیت تأهل : متأهل تعداد فرزندان : ۳ فرزند شـغل : پاسدار ملّیت : ایرانی تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۱۲/۱۷ - حلب🇸🇾 مزار : سبزوار ، گلزار روستای شمس‌آباد توضیحات : رزمنده دفاع مقدس، بازنشسته سپاه پاسداران، سردار دیده‌بان در حلب سوریه 🕊شهید ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
در وادیِ عشق عاقـلان مجنونند درمسلخِ عشق عاشقان درخونند 🌷سردار شهـید 🌷 شهـید ۲۱ساله ولادت ۲۱رمضان۱۳۴۶ شهــادت ۲۱رمضان۱۳۶۷ ،شلمچه ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
142669_751.mp3
4.28M
📖 ترتیل سریع جزء اول قرآن کریم 🎙 قاری محترم استاد معتز آقایی ❤️ 👌 💢 حجم: ۴ مگابایت ⏰ زمان: ۳۴:۲۳ 📥 @sticker_mazhabi 📥
سلام وعرض ادب،خدمت خواهران وبرادران عزیزوگرامی،ماه رمضان،بهارقرآن،ماه بندگی خدمتتون تبریک عرض میکنم،انشاالله خداتوفیق بندگی دراین ماه عزیزبه ماعطاکنه،درنظرداریم خطم قرآن باهمکاری شمابرای سلامتی وتعجیل درفرج آقاصاحب العصروزمان هدیه کنیم،انشاالله ازماقبول کنند،لطفاماراهمراهی بفرمایید،به آیدی زیرپیام بدین تاجزقرآن تقدیمتون بشه ،التماس دعا🌺🌺🌺🌺 @Golmohamadi5656
ضمنامیتونیدهمین قرآنی که روزانه تلاوت میکنیدرادرنظربگیرید
نکات کلیدی جزء اول ‌‌░
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسیجی واقعی همت بود و باکری سخنان شهید همت درباره اهمیت پیروی و اطاعت محض از ولی فقیه شهید ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh