eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
6.5هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ابراهیم می گفت: برای رفع گرفتاری ها با دقت تسبیحات حضرت زهرا (س)بگوید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥بسم الله الرحمن الرحیم ♥ قسمت پنجاه و چهارم سرمو انداختم پایین و: _خدا نکنه سایه شما کم شه از سرمون. چشم حواسم بهش هست شما خیالتون راحت باشه . هر زمان که حرف از نبودش میزد قلبم تیر میکشید . تیغاے ماهے و که برداشتم،ماهے و براش تو بشقاب ریختم. رفتم دستم و شستم و خواستم واسه خودم نیمرو درست کنم که فهمیدم نون نداریم. نمیخواستم بابا رو تنها بزارم برا همین سعے کردم خودمو سیر نشون بدم که بابا نگه چرا غذا نمیخورم. یه پرتقال برداشتم و نشستم پیش بابا ومشغول خوردن شدم که بابا گفت: _چرا غذا نمیخوری؟ واسه اینکه دروغ نگم گفتم _خب الان پرتقال خوردم . نگاهشو از روم برداشتو مشغولِ غذاش شد. تلویزیونو روشن کردم و در حال عوض کردن کانالابودم که بابا گفت +آروم بگیر بچه . سرم گیج رفت. مگه سرِ جنگ دارے با کنترل! _نه اقاجون . نیست خونه خودم تلویزیون ندارم عقده اے شدم! یه لبخند رو لباش نشست . غذاشو که تموم کرد ظرفارو جمع کردم و بردم تو آشپزخونه. آخ که چقد برا خونه خودمون دلم تنگ شده بود! رفتم تو اتاقم. میخواستم دراز بکشم که چشمم خورد به آلبوماے دوران بچگیم که کنار اتاق افتاده بود ‌ حتما ریحانه اینجا انداخته بودتشون یکیشو باز کردم. دونه دونه صفحه هاشو ورق زدم تا به عکس مامان رسیدم ناخودآگاه اشکِ چشام روونه شد. چند وقتے میشد که سر خاکش نرفته بودم. چرا یادم رفته بود مامانمو...! مگه میشه کارو زندگے انقد آدم و به خودش مشغول کنه که.... من که همه زندگیم تو مامانم خلاصه میشد چیشد که فراموش شد؟ عکس دست جمعیمون بود. مامان و بابا کنار هم بودن منم بینشون ایستاده بودم. ریحانه و علے هم کنار هم بودن. عکسو زنداداش انداخته بود. بیچاره زنداداش نرگس!! بعدِ مامان، خانمِ خونه شده بود. از پختن غذا بگیر تا شستن لباساے ما. به خاطر مشکلے هم که داشتن بعد چندین سال خدا بهشون فرشته رو هدیه داده بود‌. روصورت مامان دست کشیدم. چقدر دلم براش تنگ شده بود. دلم میخواست محکم بغلش کنم و دردامو براش بگم. تنها کسے که همیشه بهم گوش میداد با همه ے مشکلات و سختیاے زندگے با بابا کنار میومد چون عاشق زندگیش بود. به چهره خودم نگاه کردم . اون موقع تازه بیست و یڪ سالم شده بود. ینے دقیقا روزِ تولدم بود. دقیقا زمانے که لج کرده بودم واسم زن بگیرن... همون موقعے که سلما و خواهراش افتاده بودن به جونِ ما. همیشه بد دهنے و بے اخلاقیش وِردِ زبون مامان بود‌ برا همین نمیذاشت بریم خواستگارے سلما‌. دو سال ازم کوچیڪ تر بود. ولے .... از خامے و بچگے خودم خندم گرفت. چه پسر بچه ے تندے بودم . باورم نمیشد من با اون همه تند و آتیشے بودنم الان چطور روحیم انقدر آروم و آروم پسند شده. باورم نمیشد چطور مَنے که این همه به ازدواج کردن فکر میکردم6 سال منتظر موندم. چقد دیوونه بودم! به ریحانه پیامڪ زدم : _فردا بریم سر مزار مامان ،که بعد چند دقیقه گفت : +باشه‌. از اتاق بیرون رفتم.بابا جلو تلویزیون تو رخت خواب خوابش برده بود. تلویزیونو خاموش کردم و رو بابا پتو کشیدم‌. خودمم رفتم‌تو اتاق نشستم و لپ تاپ و روشن کردم و مشغول طراحے یه سرے از پوستراے برنامه هاے هیئت شدم. ___ ساعت دم دماے 12 بود‌ به سرم زد عکساے دوربینو منتقل کنم به گوشیمو و چند تا پست بزارم. دوربین و گوشیم وبه لپ تابم متصل کردم. عکساے شهدا و خوزستان وبه لپ تاپ منتقل کردم. چندتا عکس بهتر و انتخاب کردم و توگوشے کپے کردم. رسید به عکساے عقد ریحانه! عکساے خودمون که دادیم دوستش ازمون بگیره رو باز کردم. رو چهره ے ریحانه زوم کردم. چقدر ماه شده بود! زوم شدم رو خودم . چقدر نسبت به عکساے تو آلبوم بهتر شده بودم... درکل تو عکس خیلے خوب افتادم. عکسو عوض کردم عکس بعدے از من و روح الله و بابا و ریحانه بود. دقت که کردم متوجه شدم روح الله و ریحانه چقدر بهم میان! ان شالله همیشه بخندن و خوشبخت زندگے کنن. عکسو که عوض کردم عکسِ چهره ریحانه و همون دوستش بود. خواستم تند عکسو عوض کنم که با دیدن حجابِ دوستش منصرف شدم . روسرے سرش بود. صورت ریحانه بدجورے منو به خودش جذب کرد. با اینکه آرایش زیادے نداشت ولے خیلے خیلے قشنگ شده بود. بیچاره تا اون لحظه از عمرش بهش اجازه نداده بودم حتے اسم لوازمِ ارایشیو رو زبونش بیاره بنده خدا. چقدر سختے کشید از دست من. دلم میخواست عکسشو کات کنم بزارم تو گوشیم. پے سے و باز کردم و مشغولِ کات کردن و ادیت عکس شدم که ناخوداگاه چشم رفت سمت دوستش. اسمش چے بود ... اها فاطمه‌! فورے عکسُ بستم. ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥بسم الله الرحمن الرحیم♥ قسمت پنجاه و پنج با صداے آهنگ ملایم گوشیم از خواب بیدار شدم بعد از چند دقیقه از رخت خواب بلندشدم و به صورتم آب زدم . لباسام و عوض کردم و بابا رو بیدار کردم و تا وقتے آماده شه دوتا استکان چاے ریختم... بعد خوردن چای،نشستیم تو ماشین. 15 دقیقه بعد کنار مغازه نزدیڪ آرامگاه نگه داشتم و گلاب خریدم. بعد اینکه واسه شهداے گمنامے که تو آرامگاه دفن شده بودن فاتحه خوندیم رفتیم طرف قبر مامان، کنارش نشستیم و فاتحه خوندیم چند دیقه بعد ریحانه و روح الله هم اومدن. ریحانه یه نایلون پر از گلبرگاے سرخ دستش بود قران و گرفتم دستم و شروع کردم به خوندن بابا هم سرش پایین بود و ذکر میگفت ریحانه گلاب و ورداشت و ریخت رو قبر و با دستش سنگ قبر و پاڪ کرد روح الله هم بعد چند دقیقه خداحافظے کرد و رفت همه سکوت کردیم و فقط صداے گریه هاے ریحانه بود که این سکوت و میشکست! چند صفحه که خوندم قران و بستم. رفتیم تو ماشین و برگشتیم خونه. مثله همیشه،وقتایے که از پیش مامان برمے گشتیم دلم میگرفت...! هر کے به کاره خودش مشغول شد ریحانه میخواست ناهار درست کنه که بهش گفتم از بیرون سفارش میدم بره درسش و بخونه و وسایلش و جمع کنه رفتم سراغ لبتابم و مشغول شدم! زنگ زدم و قورمه سبزے سفارش دادم بعد یڪ ربع که سفارشمونو آوردن سفره رو گذاشتم و بقیه رو صدا زدم حوصله ام سر رفته بود ناهار و که خوردیم دیگه نتونستم تو خونه بمونم. ماشین وگرفتم و رفتم کنار دریا... نشستم روے سنگچیناے کنار ساحل. انقدر همونجا موندم تا آشوبے که تو دلم راه افتاده بود آروم شه! به ساعتم نگاه کردم.دیگه باید حرکت میکردیم برگشتم خونه.ریحانه و بابا آماده بودن نماز مغرب و که خوندیم وسایل و تو ماشین گذاشتیم و حرکت کردیم . سکوت بینمون آزار دهنده بود ولے به نظر میرسید کسے حال شکستنش و نداره. داداش علے و خانومش شاید یه هفته دیگه میومدن تهران. چون فرشته تازه به دنیا اومده بود، زن داداش میترسید ببرتش مسافرت! ریحانه رو صدا زدم جواب که نداد از تو آینه بهش نگاه کردم .بیهوش شده بود.برام سوال بود چطور میتونست تو ماشین انقدر راحت بخوابه؟ باباهم به جاده خیره بود تصمیم گرفتم با صداے قرآن سکوت ماشین و بشکنم ___ بعد 4 ساعتِ خسته کننده بلاخره رسیدیم ریحانه که تمام مسیر وخواب بود،بیدار کردم و به کمکش وسایل و از ماشین خالے کردیم وقتے وسایل و تو خونه مرتب کردیم رفتم و دوش گرفتم . 20 دقیقه بعد سرحال اومدم بیرون! حالم بهتر شده بود و خستگیم از تنم در رفت ریحانه با وسایلے که آورده بودیم شام درست کرد بعد اینکه شام خوردیم خودم ظرفا و جمع کردم و با وجود مخالفت ریحانه شستمشون بابا رو فرستادم بخوابه. واسه فردا صبح براش نوبت گرفته بودم. وقتے کارام تموم شد قرآنم و برداشتم .وقتایے که تنها و بیکاربودم چندتا آیه حفظ میکردم. این چندتا آیه روهم14جزء شده بود.ولے میخواستم بقیشم حفظ شم. رفتم کنار بابا که آروم خوابیده بود. پیشونیش و بوسیدم‌. نگاه کردن به چهره ے بابا بهم آرامش میداد. حس میکردم از نبودش خیلے میترسم. دستش و گرفتم و انقدر قرآن خوندم که وقتے به خودم اومدم ساعت از2 شبم گذشته بود. قران وبوسیدم و بستم. بدون اینکه رخت خوابے پهن کنم دراز کشیدم و خوابیدم ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴 📝 امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) (از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام") 🌹اَللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ مَثَّلَتْهُ فِی نَفْسِی اسْتِقْلَالًا لَهُ وَ صَوَّرَتْ لِی اسْتِصْغَارَهُ وَ هَوَّنَتْ عَلَیَّ الِاسْتِخْفَافَ بِهِ حَتَّى أَوْرَطَتْنِی فِیهِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ بارخدایا! و از تو آمرزش می‌طلبم برای هر گناهی که با کوچک شمردن آن در نفسم آن را تصور کردم، پس حقیر شمردن آن را برایم مجسم و خفیف شمردنش را بر من آسان کرد تا آنکه مرا در ورطه آن فرو برد. پس بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و این‌گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان 🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴 ‎‎‌ ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فرصتی برای شروع محاسبه نفس در عید بندگی و طبیعت، با دفترچه مراقبه و محاسبه نفس 📦محتوای دفترچه محاسبه نفس: ▫️توبه نامه و مراتب عرفانی آن ▫️عهد نامه با خدای متعال ▫️جدول جبران حق الله و حق الناس و... ▫️وصیت نامه ▫️جدول محاسبه روزانه با تاکید بر مباحث عرفانی ملاحسین قلی ✨دفترچه برای یکسال مراقبه می باشد ❌فرصت جهت سفارش بسیار محدود 🔰مشخصات دفترچه قطع : جیبی تعداد صفحات :۱۶۰ قیمت باتخفیف ۳۵٪ویژه ماه رمضان : ۵۵ ت «می تواند عیدی بی سابقه ای در بهار بندگی باشد» جهت سفارش کتاب به آیدی زیر پیام دهید: @shopava 📌کانال انتشارات موسسه آوای توحید جهت کسب اطلاعات بیشتر از کتاب https://eitaa.com/joinchat/1868955658Ca39e34c5db
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ... 🌱سلام بر گوشه‌ی روشن قبایت که آسمان را بر ما زمینگیران دوری‌ات می‌تکاند. سلام بر تو و بر ریسمان مهربان دستانت که تنها راه نزول ملکوت آسمان‌ها بر برهوت غفلت زمین‌اند... 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نهج البلاغه حکمت 86 - برتری فکر و تجربه بر قدرت وَ قَالَ عليه‌السلام رَأْيُ اَلشَّيْخِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ جَلَدِ اَلْغُلاَمِ وَ رُوِيَ مِنْ مَشْهَدِ اَلْغُلاَمِ🌹🍃 و درود خدا بر او، فرمود: انديشه پير در نزد من از تلاش جوان خوشايندتر است. (و نقل شده كه تجربۀ پيران از آمادگى رزمى جوانان برتر است) 🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹اللّهُمَّ لاتُؤَاخِذْنِی فِیهِ بِالْعَثَرَاتِ وَ أَقِلْنِی فِیهِ مِنَ الْخَطَایا وَ الْهَفَوَاتِ وَ لاتَجْعَلْنِی فِیهِ غَرَضا لِلْبَلایا وَ الْآفَاتِ بِعِزَّتِک یا عِزَّ الْمُسْلِمِینَ 🔸خدایا مؤاخذه نکن مرا در این روز به لغزشها 🔸و در این روز از خطاها و بیهودگی های من در گذر 🔸 و مرا در این روز نشانه تیر بلاها و آفات قرار مده 🔸 ای عزت دهنده مسلمانان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_293413254921716371.mp3
3.9M
جز ۱۴ قرآن کریم، استاد معتز آقایی 🌸
. 💥 نکات کلیدی جزء ۱۴ .
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 محل ولادت : قزوین تاریخ ولادت: ۱۳۶۸/۲/۴ تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۹/۴ محل شهادت: سوریه،جنوب غرب حلب مدت عمر: ۲۶ سال مزار : گلزار شهدای قزوین 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰زندگینامه شهید والامقام حمید سیاهکالی [🕊🌿🌼] 💐🍃حمید سیاهکالی مرادی ۴ اردیبهشت ماه ۱۳۶۸ در قزوین به دنیا آمد. این شهید بزرگوار دانشجوی مقطع کارشناسی حسابداری مالی بود. در تاریخ دهم آبان ماه سال ۱۳۹۱ ازدواج کرد. ایشان توسط سپاه صاحب الامر(عج) قزوین و به عنوان مدافع حرم و فرمانده مخابرات و بیسیم چی در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت. ⚡خصوصیات اخلاقی شهید سیاهکالی حمید مهربان و مودب بود و برای همه افراد خانواده سرمشق بود. در فامیل و آشنا، اخلاقش زبانزد بود و هرگز کسی را از خود نمی‌رنجاند. عاشق حفظ قرآن بود و تا زمان ازدواجش حدود ۶ جزء قرآن را در حافظه داشت و همسرش هم حافظ قرآن است؛همیشه عادت داشت قرآن را با معنی و تامل مطالعه می‌کرد. هیچ وقت در آزمون دانشگاه تقلب نمیکرد میگفت حقوقی که از سوادم میگیرم باید حلال باشه. همیشه عاشق کمک کردن به دیگران بود. با اخلاق و با ایمان بود و بسیار باحیا بود. نماز اول وقت میخوند و اگه ما دیرتر میخوندیم می گفت نماز اول وقت فوت نشه ها حواست جمع جمع... سنگ مزار شهید مرادی مزین به چند خط از وصیت نامه این بزرگوار است که تأکید می‌کند: «هیچ‌چیز بالاتر از حسن اخلاق و حسن رفتار نیست». ⚡نحوه ی شهادت شهید حمید سیاهکالی‌مرادی که از پاسداران تیپ ۸۲ سپاه حضرت صاحب الامر(عج) بود،در ۴ آذر ماه سال ۹۴ در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) و نبرد با تروریست‌های تکفیری داعش در سوریه به شهادت رسید. حمید سیاهکالی مرادی دومین شهید سرفراز مدافع حرم عقیله بنی هاشم از استان قزوین می باشد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 آیت‌الله مجتهدی برخواندن دعای«مُجیر»درروزهای 13،14،15ماه رمضان تأکیدداشتند، 💥زیرا هرکس این دعارابخواند،گناهانش آمرزیده می‌شود،هرچندبه عدددانه‏‌هاى باران،برگ‌ درختان وریگهاى بیابان باشد! التماس دعا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سالروز شهادت محمد صفایی حائری فرزند مرحوم استاد صفایی حائری(عین.صاد) 🌷این شهید گرامی در ۵ فروردین سال ۱۳۶۷ در سن ۱۷ سالگی در عملیات والفجر ۱۰ در منطقه حلبچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد. برای شادی روح این شهید بزرگوار و مرحوم استاد، بخوانید فاتحه مع الصلوات. 🌹سالروز شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh