#قسمت_هشتاد_و_نه
#ناحله✨🌱
بعداز ده دقیقه اومدم بیرون.
یه لباس مناسب جاده پوشیدم که دیدم مامان داره با خشم نگام میکنه
+دیر شد کی میخای حاضر شی؟؟
با این حرفش یه روسری گره زدمو چادرم رو سرم کردم.
رفتم تو حیاط و نشستم تو ماشین.
قیافه منتظر بابا رو که دیدم عذرخواهی کردم که حرکت کرد و از حیاط رفت بیرون.
مامان پشت سرش درو بست قفلش کردو دزدگیر و روشن کرد.
نشست تو ماشین که بابا پاش رو گذاشت رو پدال و راهی تهران شدیم.
من هم گوشیم رو از تو جیبم در اوردم و مشغولش شدم
____
تقریبا نزدیکای اذان مغرب بود.
همه خونه ی خاله جمع بودن.
مامان و بقیه خاله ها و دخترخاله ها رفته بودن آرایشگاه.
من و بابا و بقیه آقایون خونه خاله جون موندیم.
دستگاه بابلیسم رو در اوردم و در اتاق سارا رو قفل کردم که کسی نیاد تو.
موهام رو باز کردم و شونه کشیدم.
موهام تقریبا تا روی بازوم بود
دستگاه رو زدم به برق تا داغ شه.
____
آخرین دسته از موهام رو پیچیدم دورش تا حالت بگیره
روشو با تافت فیکس کردم
یه چادر انداختم روم و رفتم سمت دستشویی.
دوباره برگشتم تو اتاق .
یه لاک سبز آبی در آوردم و با دقت مشغول شدم.
خشک که شد آرایش صورتم رو شروع کردم که تلفنم زنگ خورد.
رفتم سمتش تا جواب بدم که دیدم ریحانست.
با ذوق جواب دادم و گفتم:
_ ریحون جون آخوند خودم سلام علیکم و رحمه الله و برکاه
خوبی ؟
خوشی؟
سلامتی؟
+سلام فاطمه جون
صدای گرفتش باعث شد نگران شم
که یک دفعه صدای گریش فرصت حرف زدن رو ازش گرفت.
_ریحانه چیشده؟
چیزی نگفت
_باتوام ها حرف بزن ببینم چی شده؟
+از داداشم یه هفته است هیچ خبری ندارم.به دوستاش هم زنگ میزنم چیزی نمیگن .از دلشوره آروم و قرار ندارم فاطمه
_کدوم داداش؟یعنی چی خبر نداری.کجا بود؟
+محمد
صدای هق هقش بلند شد
استرسش به منم منتقل شده بود
با عصبانیت گفتم:
_ریحانهه حرف بزنن.سکته کردم
+رفته بود مرز ماموریت.
یهو دلم ریخت ،یعنی...!
+یه ماه پیش اعزام شده بود قرار بود این هفته برگرده ولی هیچ خبری ازش نیست.فاطمهه من دیگه تحمل مصیبت ندارم.فاطمه اگه محمد چیزیش شده باشه من چیکار کنم؟
با اینکه خودم ازترس رو به هلاکت بودم گفتم:آروم باش ریحانه آروم باش عزیزم .
من...من چیکار میتونم بکنم ؟؟
+گفتی تهرانی اره؟
_آره تهرانم
+میتونی بری سپاه ازش خبر بگیری؟ من دارم دق میکنم تورو خدا کمکم کن.به خدا جبران میکنم
_این چه حرفیه؟بگو آدرس بده فردا میرم.
از ریحانه آدرس رو گرفتم ویخورده باهاش حرف زدم تا حالش بهتر شه
تماس رو قطع کردم
دلشوره مثه خوره افتاده بود به جونم.
نکنه واسش اتفاقی افتاده باشه؟
اون شب عروسی زهرمارم شد
هیچی نفهمیدم
فکرم خیلی مشغول شده بود
بعد از عروسی به مامانم گفتم که چه اتفاقی افتاده و راضی شد همراهم بیاد
فردا بخاطر ولادت پیامبر تعطیل بود
قرار شد تا فرداش بمونیم تهران.
شب رو به سختی گذروندم
____
آدرس رو به مامان دادم و رسیدیم به جایی که ریحانه گفته بود
ماشین رو پارک کرد و رفتیم داخل
چندتا سرباز کنار در بودن
سرگردون به اطرفمون نگاه میکردیم که راهنماییمون کردن به طبقه بالا
داشتم پله هارو بالا میرفتم
که چشمم خورد به محسن که داشت تو راهرو با یکی حرف میزد
بیشتر آقایون لباس سبز پاسداری پوشیده بودن
محسن هم همون لباس تنش بود
به مامانم گفتم:
_عه مامان این پسره رفیق محمده.
رفتیم سمتش
با دیدن من حرفش رو قطع کرد
چند ثانیه مات موند که گفتم:
_سلام
+علیکم السلام .بفرمایید؟
_میخواستم از آقای دهقان فرد خبر بگیرم.شما نمیدونین کجان؟ حالشون چطوره؟
محسن با تعجب بهم نگاه میکرد.
اخم کرد و گفت :
+شما نسبتتون با ایشون چیه که اومدین اینجا خبر بگیرین؟
مثل خودش اخم کردم با لحن محکم جواب دادم:
خواهرشون دوست صمیمیه بندست.ازم خواهش کردن از برادرشون براش خبر بگیرم
از نگرانی جونش به لب رسید.چرا چیزی نمگید بهش؟
+خود محمد اجازه نداد چیزی بگیم.
_الان ایشون کجان؟چیشده؟
مردد نگاهم کرد و بعد از چند ثانیه گفت:
+بیمارستان
وحشت زده پرسیدم:
+بیمارستان چرا؟
+تیر خورده.لطفا فعلا چیزی نگید به ریحانه خانوم .محمد بفهمه دلخور میشه.گفت خودش زنگ میزنه بهشون
حس کردم بهم شوک وارد شد نتونستم چیزی بگم
مامان که تا اون لحظه شاهد حرف زدن من و محسن بود گفت :
+کدوم بیمارستان؟
+بیمارستان سپاه.
دیگه توجه ای به حرف هاشون نداشتم فقط از خدا میخواستم محمد حالش خوب باشه
مامانم دستم رو گرفت
همراهش رفتم نشستیم تو ماشین.
پشت ماشین محسن حرکت کردیم
به بیمارستان ک رسیدیم پیاده شدیم
قدم هام جون نداشت و به نوعی مادرم منو باخودش میکشید
پله هارو گذروندیم.
محسن رفت تو یه اتاق
کنار در ایستادیم
دور تخت چندنفر ایستاده بود و میخندیدن
قیافه کسی که رو تخت بود از دیدم خارج بود.
فقط یه سری صدا میشنیدم:
+حاجی تا ۵ سانتی شهادت رفتی و برگشتیی اگه
گلوله یخورده پایین تر میخورد شهید میشدیا.
منتظر پارتای خفن بعدی باشین رفقا😎✌️🏻
🌸🍃#سلام_امام_زمانم 💚😍
🕊💖 السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَياةِ...
🍃🌸سلام بر تو ای مولایی که یادت زنده کننده قلبها و ظهورت سر آغاز حیات طیبه است.
عالم به امید یک نفر میپوید
نرگس ز کنار قدمش میروید
هر جمعه جهان به شوق، اللهم
عجل لولیک الفرج میگوید
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 103 - تضاد دنیاپرستى و علاقه به آخرت
وَ رُئِيَ عَلَيْهِ إِزَارٌ خَلَقٌ مَرْقُوعٌ فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ فَقَالَ يَخْشَعُ لَهُ اَلْقَلْبُ وَ تَذِلُّ بِهِ اَلنَّفْسُ وَ يَقْتَدِي بِهِ اَلْمُؤْمِنُونَ🌹🍃
و درود خدا بر او، فرمود: (پيراهن و صله دارى بر اندام امام بود شخصى پرسيد چرا پيراهن وصله دار مىپوشى؟) دل با آن فروتن، و نفس رام مىشود، و مؤمنان از آن سر مشق مىگيرند
إِنَّ اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ وَ سَبِيلاَنِ مُخْتَلِفَانِ فَمَنْ أَحَبَّ اَلدُّنْيَا وَ تَوَلاَّهَا أَبْغَضَ اَلْآخِرَةَ وَ عَادَاهَا🌹🍃
دنياى (حرام) و آخرت، دو دشمن متفاوت، و دو راه جداى از يكديگرند، پس كسى كه دنيا پرست باشد و به آن عشق ورزد، به آخرت كينه ورزد و با آن دشمنى خواهد كرد
وَ هُمَا بِمَنْزِلَةِ اَلْمَشْرِقِ وَ اَلْمَغْرِبِ وَ مَاشٍ بَيْنَهُمَا كُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ اَلْآخَرِ وَ هُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ🌹🍃
و آن دو همانند شرق و غرب از هم دورند، و رونده به سوى آن دو، هر گاه به يكى نزديك شود از ديگرى دور مىگردد، و آن دو همواره به يكديگر زيان رسانند
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📚| #کمی_از_تو_بگویم
📝|نذرچشمانت
توی شهر سوریه اصلا سرت را بالا نمیگرفتی. روز هایی که برای تهیه مایحتاج به شهر حلب میرفتید مدام سرت را پایین می انداختی. نمیخواستی چشمت به دختر های بی حجاب سوری بیفتد. آن ها هم که اکثرا بی حجاب بودند. هر چقدر هم آقاتقی شوخی کرده و گفته بود: بابا کله رو بیار بالا. اینا همشون اینجورین. تو باز هم سرت را بالا نمیگرفتی. یک بار هم داخل یک مغازه رفتی برای خرید وسایل نظامی. اما چشم بر هم زدنی برگشته و گفته بودی: اینجا چیزی که به درد ما بخوره نداره.
اما حرفت باور کردنی نبود. مگر میشد هیچ وسیله ی بدرد بخوری نداشته باشد. تو بخاطر دختری که داخل مغازه بود برگشته بودی.
چشمانت نذر کس دیگری بود. تهران، حلب یا دمشق برایت فرقی نداشت. چقدر حضرت صاحب الزمان براین نزدیک و در دسترس بود...
شهید محمدرضا دهقان امیری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بوقت_شهدا
برادران و خواهران!!
این دنیا، دنیاے آرامش است و همه میدانیم که هیچکدام ما ماندگار نیستیم و همه خواهیم رفت فقط مراقب باشیم پرونده مان سفید باشد.
شهید #محمود_ستوده🕊🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
آیت الله بهجت ره:
با تمام وجود گنـــاه کردیم؛
نه نعمت هایش را از مـــا گرفت
و نه گناهانمان را فاش کرد.
اگـــر بندگی اش را میکـــــردیم
چــه میکـــرد...؟
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#لحظہاےباشهدا🕊✨
اجرڪسانیڪهدرزندگیخود
مدامدرحالدرگیریبانفسهستندو
زمانیڪهنفسسرڪشخودرا،رامنمودند
خداوندبهمزداینجهاداڪبر
شهادتراروزیآنانخواهدڪرد.♥️'!
#شهیدمحمدمهدیلطفینیاسر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
-🌿💚🖇-
#شھیدانـه💔
•
میگفت:🗣️
منیكچیزیفهمیدهام
خُداشهادترا🩸🤲🏻
همیشهبهآدمهاییداده💚
کهدرکارسختکوشبودهاند..⛓️
#شهیدمحمودرضابیضایی🕊
️️🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 وصیتنامه شهید شیرازی نسبت به حجاب
🔏 خواهرم تو را سفارش میکنم به حجاب، که همانا حجاب سپر امن الهی است ...
شهید#رمضانعلی_شیرازی
#حجاب
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
برشی از خاطرات 📜
محمد رضا که از جبهه که می اومد و واسه چند روز خونه بود ماها خیلی از حضورش خوشحال بودیم. میدیدم نماز شب میخونه و حال عجیبی داره! یه جوری شرمنده خداست و زاری میکنه که انگار بزرگترين گناه رو در طول روز انجام داده. یه روز صبح ازش پرسیدم: چرا انقدر استغفار میکنی؟ از کدام گناه می نالی؟ جواب داد: همین که اینهمه خدا بهمون نعمت داده و ما نمیتونیم شکرش رو به جا بیاریم بسیار جای شرمندگی داره ...
شهید#محمدرضا_تورجی_زاده 🕊🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️سلام بر شهدای مقاومت...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای شنیدنی یک پدر شهید...😔
🔰 #استاد_پناهیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
- دیداری خصوصی
"نمازهایتراعاشقانهبخوانحتیاگر،
خستهاییاحوصلهنداریتکرارِهیچچیز،
جزنمازدرایندنیاقشنگنیست ..!
#شهید_دکتر_مصطفیچمران🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔴تلنگر
اگر میخواهی در آسمانها حسـابی
تحــویلت بگیـــرند، و راحـــت پای
برگه ی اعمالت امضـای تایید بزنند
اولبرو خدمت پدرومادر و حسابی
دلشان را بهدست بیاور! که رضایتِ
خــدا در لبخنــد آنهــاست!
دل مادرت را که خشنـود کنی، خدا
هم به پاداش این ڪارَت، قلـم عفو
میکشد روی گناهانت! و خیلیزود
بهشتـیات میڪنـد.
اراده خداوند همـہ چیز را به لبخندِ
مادر و رضایتِ پدرت گره زدهاست
زرنگ باش و تا میتوانـی برایشـان
نوڪـری ڪن🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯کاری که جلوی ظهور امام زمان(ع) را گرفته است و ما حاضر نیستیم آن را انجام دهیم‼️
🔸استاد پناهیان
اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارسال سلاح توسط سردار #قاسم_سلیمانی به فلسطین از جایی که فکرش را هم نمیتوانید بکنید!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ شهید مدافع حرم🕊🌹
#علی_بیات
دسته گلی ازجنس صلوات نثار شان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 وصیتنامه شهید شیرازی نسبت به حجاب
🔏 خواهرم تو را سفارش میکنم به حجاب، که همانا حجاب سپر امن الهی است ...
شهید#رمضانعلی_شیرازی
#حجاب
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
34.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سفر به سرزمین رازهای عاشقیِ اروند، شاهدِ خروشانِ ایثارهایِ بیصدا...
اینجا به وسعتِ دمشق و کربُبلا و ایران..
اندوه جاریاست.
اروندْ هر چیزی را که در مسیرش باشد می بَرَد، حتّی دل راـ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#نماز اول وقت
سیره #شهدا
#نماز_شهیدان
💧 محسن قبل از اینکه به سن تکلیف برسد بدون این که ما چیزی بگوییم صبح ها از خواب بلند می شد و نمازش را میخواند...
🍃 نسبت به #نماز_اول_وقت اهمیت زیادی قائل بود.
💧 #اذان که میدادند به هر مسجدی که سر راهش بود میرفت و نماز می خواند
🍃 در این زمینه پشتکار و جدیت داشت.
📚 کتاب زیر تیغ، خاطراتی از شهید #محسن_حججی ، خاطره مادر شهید، صفحه ۱۵ و ۱۶.
یادش گرامی وراهش پررهرو
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh