eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.4هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ امیرالمومنین امام علی(علیه السلام) : سوگند به خدایی که هر صدایی را میشنود ، هر کس دلی را شاد کند ؛ خداوند از آن شادی برای او لطفی قرار می دهد که به هنگام مصیبت چون آب زلالی بر او باریدن گرفته و تلخی مصیبت را بزداید. 📒 نهج البلاغه ، حکمت ۲۵۷ 🌴 ۰ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
حضرت آيت الله هر كس مي خواهد بداند که اگر امام زمان (عج) ظهور فرمايد ، نسبت به ايشان چه موضعي خواهدداشت، ببيند الان با نائب بر حقش چگونه است، اگر توانست مطيع ايشان باشد، اطاعت از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هم مي تواند بكند . شادی روح و ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - بیابان بود و صحرا بود آنجایی که من بودم - میرداماد.mp3
5.38M
🕯 (ع) 🌴بیابان بود و صحرا بود 🌴آنجایی که من بودم 🎙 آجرک الله یا صاحب الزمان🏴🥀 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره استاد رائفی پور از توسل به شهید عباس دانشگر یادش گرامی وراهش پر رهرو🕊 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⭕️ انگلیسی‌ها در زمان قاجار، سوخته‌ی تریاک را از خود تریاک گران تر می‌خریدند و با این روش دوستداران پول مفت را به دام اعتیاد می‌انداختند. امروز هم برای حکمرانی سایبری، شرکت‌ها و دولت‌ها حاضرند پول مفت به دیگران بدهند تا آنها را در دام ذلت استعمار سایبری اسیر کنند. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 دلیل دلگیری عصرهای جمعه 🔵 از آیت‌الله بهاءالدینی پرسیدند: علت این‌که عصرهای جمعه دل انسان می‌گیرد و غمگین می‌شود چیست؟ فرمودند: چون در آن لحظه قلب مقدّس امام عصر (ارواحنا فداه) به‌سبب عرضه‌ی اعمال انسان‌ها، ناراحت و گرفته است، آدم و عالم متأثر می‌شوند. حضرت، قلب و مدارِ وجود است. 📚 شرح چهل حدیث ص ۴۳۲ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥|نماهنگ «داغ حرم» بمناسبت شهادت امام باقر علیه‌السلام🖤 🎤با صدای حسین حقیقی 🖋شاعر:ایوب پرنداور 🎼تنظیم کننده: امید روشن بین ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🖤 ◾️امام محمد باقر(ع): بهترین چیزی که دوست دارید دربارهٔ شما بگویند را دربارهٔ مردم بگویید. 🏴شهادت امام باقر علیه السلام تسلیت باد ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙حجت‌الاسلام دانشمند 🔸مبلغ باش👌 اگه خیرشو ندیدی به من لعن بفرست!!! ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 امام زمان وقتی ظهور می‌کنند، خودشان را چگونه معرفی می‌کنند؟ جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج صلوات ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
رفقا اگر به نگذره، ضرر کردیم. ما داریم تلف می‌شیم نپخته داریم با دنیا وداع می‌کنیم. تا فرصت داریم تا نفسی هست التماس کنیم برای رفع موانع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️امام باقر علیه‌السلام: 🔸️هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله در روز غدیر دست علی علیه‌السلام را بالا برد، شیطان فریاد زد: اگر این کار به سرانجام برسد، دیگر تا ابد خدا معصیت نخواهد شد... بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله، مردم غیر از علی علیه‌السلام را برای خلافت برگزیدند، شیطان به سربازانش گفت: شادی کنید که تا ظهور، خدا اطاعت نخواهد شد. 📚 الكافي، ج۸، ص ۳۴۴ ۱۱ روز تا عید هم‌عهدی (غدیر) ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌌 📝وایستید پای غدیر... ۱۱ روز تا جشن بزرگ ولایت عهدی مولا امیرالمومنین علیه السلام ❤️ نشر دهید به نیت ظهور و به عشق مولا امیرالمومنین💚 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁رمان عاشقانه برای تو🍁 قسمت_یازدهم از ایرانی های توی دانشگاه یا از قول شون زیاد شنیده بودم که امیرحسین رو مسخره می کردن و می گفتن: ماشین جنگیه ... بوی باروت میده ... توی عصر تحجر و شتر گیر کرده و ... . ولی هیچ وقت حرف هاشون واسم مهم نبود ... امیرحسین اونقدر خوب بود که می تونستم قسم بخورم فرشته ای با تجسم مردانه است ... اما یه چیز آزارم می داد ... تنش پر از زخم بود ... بالاخره یه روز تصمیم گرفتم و ازش سوال کردم ... باورم نمی شد چند ماه با چنین مردی زندگی کرده بودم ... توی شانزده سالگی در جنگ، اسیر میشه ... به خاطر سرسختی، خیلی جلوی بعثی ها ایستاده بود و تمام اون زخم ها جای شلاق هایی بود که با کابل زده بودنش ... جای سوختگی ... و از همه عجیب تر زمانی بود که گفت؛ به خاطر سیلی های زیاد، از یه گوش هم ناشنواست ... و من اصلا متوجه نشده بودم ... . باورم نمی شد امیرحسین آرام و مهربان من، جنگجوی سرسختی بوده که در نوجوانی این همه شکنجه شده باشه ... و تنها دردش و لحظه سخت زندگیش، آزادیش باشه ... . زمانی که بعد از حدود ده سال اسارت، برمی گرده و می بینه رهبرش دیگه زنده نیست ... دردی که تحملش از اون همه شکنجه براش سخت تر بود ... وقتی این جملات رو می گفت، آرام آرام اشک می ریخت ... و این جلوه جدیدی بود که می دیدم ... جوان محکم، آرام، با محبت و سرسختی که بی پروا با اندوه سنگینی گریه می کرد ... اگر معنای تحجر، مردی مثل امیرحسین بود؛ من عاشق تحجر شده بودم ... عاشق بوی باروت ... 🍁قسمت_دوازدهم این زمان، به سرعت گذشت ... با همه فراز و نشیب هاش ... دعواها و غر زدن های من ... آرامش و محبت امیرحسین ... زودتر از چیزی که فکر می کردم؛ این یک سال هم گذشت و امیرحسین فارغ التحصیل شد ... . اصلا خوشحال نبودم ... با هم رفتیم بیرون ... دلم طاقت نداشت ... گفتم: امیرحسین، زمان ازدواج ما داره تموم میشه اما من دلم می خواد تو اینجا بمونی و با هم زندگی مون رو ادامه بدیم ... . چند لحظه بهم نگاه کرد و یه بسته رو گذاشت جلوم ... گفت: دقیقا منم همین رو می خوام. بیا با هم بریم ایران. . پریدم توی حرفش ... در حالی که اشکم بند نمی اومد بهش گفتم: امیر حسین، تو یه نابغه ای ... اینجا دارن برات خودکشی می کنن ... پدر منم اینجا قدرت زیادی داره. می تونه برات یه کار عالی پیدا کنه. می تونه کاری کنه که خوشبخت ترین مرد اینجا بشی ... چشم هاش پر از اشک بود ... این همه راه رو نیومده بود که بمونه ... خیلی اصرار کرد ... به اسم خودش و من بلیط گرفته بود ... . روز پرواز خیلی توی فرودگاه منتظرم بود ... چشمش اطراف می دوید ... منم از دور فقط نگاهش می کردم ... من توی یه قصر بزرگ شده بودم ... با ثروتی زندگی کرده بودم که هرگز نگران هیچ چیز نبودم ... صبحانه ام رو توی تختم می خوردم ... خدمتکار شخصی داشتم و ... نمی تونستم این همه راه برم توی یه کشور دیگه که کشور من نبود ... نه زبان شون رو بلد بودم و نه جایگاه و موقعیت و ثروتی داشتم.نه مردمش رو می شناختم ... توی خونه ای که یک هزارم خونه من هم نبود فکر چنین زندگی ای هم برام وحشتناک بود ... هواپیما پرید ... من قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... 🍁شهید طاها ایمانی