خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تک ورها
#قسمت_صد_و_نود_و_سه_
ثمره ی خون شهدا را به وضوح می دیدیم تو چشمها همین طوراشک شوق بود که حلقه می زد.
در این بین،عبدالحسین هم سرازپا نمی شناخت خیلی ها می دویدند به طرف شهر،
یک آن اسلحه را تو دستم فشار دادم و من هم بنای دویدن گذاشتم داشتم می رفتم داخل شهر،یکدفعه کسی از پشت دستم را گرفت.کم مانده بود بیفتم ،برگشتم با حیرت نگاه کردم، عبدالحسین بود
«کجا؟»
تو آن لحظه ها هیچ چیز برام عجیب تر از این سؤال نبود با نگاه بزرگ شده ام گفتم «خب معلومه دارم میرم تو
شهر»
خونسردگفت:«باشه برای بعد»
یعنی چه؟منظورت رو نمی فهمم حاجی»
«باید بریم
گردان»
«حالا چه وقت شوخی کردنه؟!»
آمدم به راه خودم بروم دوباره گرفتم، از نگاهش فهمیدم تصمیمش كاملاً جدی است.معترض گفتم:«حالا دو ساعت دیگه می ریم حاج آقا،به قول خودت تو گردان همه چی خاطر جمع شده.»
یاد نکته ی دیگری افتادم
«تازه اگر مشکلی هم می خواست پیش بیاد تو تاریکی شب بودحالا که دیگه روز شده و مشکلی نداره.»
مثل معلمی که بخواهد شاگردش را نصحیت کند گفت:«نه من به فرماندهی تیپ قول دادم که بعداز تموم شدن عملیات تو اولین فرصت خودم رو برسونم گردان،یعنی ما از این به بعد دیگه اجازه نداریم هر چی بمونیم خلافه.»
ناراحت و دلخورگفتم:«حالا آقای کلاه کج که چیزی نمی گه اگه ما یک
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تک ورها
#قسمت_صد_و_نود_و_چهار_
ساعت هم دیرتر بریم
گفت: «ما به کسی کاری نداریم، وظیفه خودمون رو باید بشناسیم؛ منم خیلی دوست دارم برم خاک این شهر رو
بو کنم و ببوسم ولی باشه برای بعد»
سریع یک موتور جور کرد آمد کنارم ایستاد
«زود سوار شو که داره دیر میشه.»
هنوز باورم نمی شد با حسرت به طرف شهر نگاه کردم آهسته گفتم:« ما آرزو داشتیم حداقل مسجد جامع رو از
نزدیک می دیدیم.»
لبخند زد و گفت: «ان شاء الله بعداً به آرزوت می رسی.»
سوار شدم هزار فکر و خیال جورواجور اذیتم می کرد گاز موتور را گرفت و رفتیم طرف گردان
وقتی رسیدیم خط خودمان ،رادیو هنوز خبر آزادی خرمشهر را نگفته بود عبدالحسین هم بیکار ننشست تک تک سنگرهای گردان را رفت و خبر خوشحالی را به همه داد.
مدتی بعد رفتیم منطقه سومار و نفت شهر، بنا بود آن طرفها عملیاتی داشته باشیم " 1 ".
یک شب با خبر شدیم آهنی و چند تا دیگر از بچه های تیپ بیست و یک امام رضا سلام الله علیه نفوذ کردند توشهر مندلی عراق.
ظاهراً
برنامه ای داشتند. وقت برگشتن دشمن تازه متوجه ی آنها می شود مابین درگیری ،آهنی پاش می رود روی مین و انگار گلوله هم می خورد به هر حال شهید می شود و جنازه اش همان جا می ماند.
پاورقی
۱ بعدا به دلایلی این عملیات لغو شد
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد🦋🥀
اللهم صلی علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم🕊
#سلام_مولاجانم
🌱ای فاطمه را شمیم! کی میآیی؟
جانبخشتر از نسیم! کی میآیی؟
🌱"یَابنَ الشُّهُبِ الثاقِبَه" کی میتابی؟
"یَابنَ النَّبَإِ العظیم" کی میآیی؟
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
صبحتون امام زمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💢توصیه مهم شهید ابراهیم هادی:
به فکرِ مثلِ شهدا مردن نباشید
به فکرِ مثل شهدا زندگیگردن باشید.🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#اخــلاص
زمانی که مردم مشغول کثرت عمل هستند،
دعای کمیل می خوانند،
دعای ندبه، دعای سمات،
نماز شب و زیارت عاشورا می خوانند،
و به کارهای آخرتی مشغول هستند،
تو کاری کن که عملت خالص باشد.
مثلا دیده اید که بعضی ها پرخوری می کنند،
در عوض بعضی ها کــم ولــی مـقـوی می خورند؟
زمانی که مردم می خواهند.
عملی انجام دهند که همه بفهمند،
تو یک عمل خالص انجام بده.
📚آیت الله مجتهدی تهرانی (ره)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 242 - ارزش ترس از خداوند
وَ قَالَ عليهالسلام اِتَّقِ اَللَّهَ بَعْضَ اَلتُّقَى وَ إِنْ قَلَّ وَ اِجْعَلْ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اَللَّهِ سِتْراً وَ إِنْ رَقَّ🖤🌹
و درود خدا بر او، فرمود: از خدا بترس هر چند اندك، و ميان خود و خدا پردهاى قرار ده هر چند نازك
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
•『🕊️』•
↫#زندگینامه
نام ونام خانوادگی :شهید جواد علیزاده
نام پدر :میرزا احمد
تاریخ تولد :۱۳۴۶
تاریخ شهادت :۱۰/ ۴ /۱۳۶۵
محل شهادت :مهران
نام عملیات كربلا یك
محل دفن: گلزار شهدای جوادیه فلاح
قسمتی مناجات نامه شهید:
خدایا:من شمعم می سوزم تاراه راروشن كنم فقط ازتومیخواهم كه وجود مراتباه نكنی یااجازه ندهی تا آخر بسوزم وخاكستری ازوجودم باقی نماند.
خدایا :به میدان نبردآمده ام بادشمنانی قوی كه دولت های بزرگ پشتیبان آن هاهستند پنجه درافكنم درحالی كه از ضعف مادی خود آگاهی داشتم امابه اسلحه شهادت مجهز شدم وباقدرت ایمان وعشق به میدان آمدم عظمت روح رابرفرق ماده كوبیدم وازجان خودگذشتم تاازقید وبند های مادی آزاد گردم وبتوانم باعظمت روح سخن بگویم،باسوزندگی عشق روشنی بخشم ،بابرندگی حقیقت به پیش بتازم ،باغرش رعدكلمه حق برفرق منافقین وملحدین بكوبم،باتازیانه برق ظلمت این شب یلدارابدرم وشب پره های شب رابرای همیشه كوركنم ،بااسلحه شهادت به میدان بیابم باابدیت ،با ازلیت به درجه وحدت برسم ،جزءخداچیزی نبینم وجز خداچیزی نجویم ،وجزخداتسلیم چیزی نشوم .خدایا من دلسوخته ام وازدنیا وارسته ام ،ازهمه چیز دست كشیده ام ودیگر از كسی وچیزی بیمی ندارم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh