#اندکی_با_شهدا
🌾همین که بر مزارشانـ🌷 ایستاده ای ، یعنی تو را به حضور #طلبیده_اند
🌾همین که اشک هایت روان 😭میشود ، یعنی #نگاهت میکنند
🌾همین که دست میگذاری بر مزارشان ، یعنی #دستت را گرفته اند👌
🌾همین که سبک میشوی از ناگفته های غمبارت😔 ، یعنی وجودت را #خوانده_اند
🌾همین که قول #مردانه میدهی ، یعنی تو را به #همرزمی قبول کرده اند😍
♨️باور کن ، #شهید_دوستت_دارد
🌾که میان این شلوغی های دنیا🌍 هنوز گوشه ی خلوتی برای دیدار #نگاه_معنویشان داری....
✨اللهم الرزقنی توفیق شهادت فی سبیلک✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
این روزها عجیب نیازمند #نگاهت شده ایم! نگاه از قاب #چشم مردی که چشم هایش #خدا را منعکس می کند #شهی
معتقد بود برای #اهل_بیت نباید کـــــم گذاشت🚫
تا زمانی که اونها #دستت رو با بزرگواری میگیرند تو هم #شرمنده نباشی✘
که چرا #میتونستی و بیشتر انجام ندادی😔.
#شهید_امیر_سیاوشی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فرازی_از_وصیت 9⃣ 💢قسمتی از وصیت نامه #شهید_حسین_خرازی🌷 ⚜از مردم میخواهم كه پشتیبان #ولایت_فقیه
🔰تواضع
🔸رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف می زدند. پیرمرد می گفت «جوون! #دستت چی شده⁉️ تو #جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه؟» حاج حسین خندید😅 آن یکی دستش را آورد بالا✋
🔹گفت: این جای اون یکی رو هم پر می کنه. یه بار تو #اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه🍎 خریدم برای #مادرم. پیرمرد ساکت بود. حوصله ام سر رفت😕 پرسیدم: پدر جان! تازه اومده ای #لشکر⁉️ حواسش نبود.
🔸گفت: این، چه جوون #بی_تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟ #اسمش چیه این❓ گفتم #حاج_حسین_خرازی، راست نشست. گفت: حسین خرازی؟ #فرمانده لشکر؟😧
#شهید_حسین_خرازی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شبهای_جمعه_و_یاد_شهدا
🔰دست خدا
🔹عباس #نمازش را بسیار با آرامش و خشوع میخواند👌 بعضی وقت ها که فراغت بیشتری داشت آیه «أِیّاکَ نَعبُدُ وَ أِیّاکَ نَستَعین» را #هفت_بار با چشمانی اشک بار😭 تکرار میکرد. او همیشه نمازش را در #اول_وقت میخواند و ما را نیز به نماز اول وقت تشویق میکرد.
فراموش نمیکنم🗯 آخرین بار که به خانه🏡 ما آمد، سخنانش #دلنشینتر از روزهای قبل بود. از گفتههای او در آن روز یکی این بود که: وقتی اذان #صبح میشود، پس از اینکه وضوگرفتی، به طرف قبله بایست👤 و بگو: «ای خدا! این #دستت را روی سر من بگذار و تا صبح فردا بر ندار❌»
به شوخی دلیل این کار را از او پرسیدم. او در پاسخ چنین گفت: «اگر دست خدا روی سرمان باشد، شیطان👹 هرگز نمیتواند ما را #فریب دهد.» از آن روز تا به حال این گفتهی #عباس بیاختیار در گوش👂 من تکرار میشود.
#شهید_عباس_بابایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#ایام_اربعین_تو_ای_مآه 🌙
🕊 گاهی کِه دلم میگیرد، چون یتیمی زانوی غم را در آغوش میگیرم😔 و به #لبخندت چشم میدوزم..
آرام با تو نجوا میکنم
-حاج قاسمِ عَزیزِ مَن♥️
#پدرم..؟! با تو، آسمان نزدیک تر🌌 از همیشه است..
#سَردارِ مَن..؟
⇜چگونه باور کنم "چِهل روز" دست نوازش بر سر کودکان نکشیدی😭
⇜چِگونه تاب بیاورم سکوت را جای #خنده های تو..⁉️
هنوز هم نمی توان #شهید گفت
هنوز هم چشم انتظارم دوربین فیلمبردار🎥 خیره ی تو شود و #فیلمت را پخش کنند. منتظر صدای #قدم_هایت.
↵ای #بهترین
↵ای بالا نشین..
↵ای مه جبین💖
می نشینم و تک به تک #خاطراتت را مرور میکنم، نمیدانم کی خیس میشود خیابان خاطره ها😭
نمیدانم چطور داستان را به #دستت برسانم...
چِه دیر شناختمت😔
چه دیر ...
تورا برایِ #آسمان آفریده بودنت🕊
زمین، قفسی بیش نبود..
" #غمی در استخوانم میگدازد.. "
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷
#شهید_ابو_مهدی_المهندس🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✨🍃✨#کلام_شهید✨🍃✨ 🌱امروز مشق ما رو مولامون، رهبرمون، فرمانده مون مشخص کرده.... چه #افتخاری از این
🔰خاطره ایی از آزاده حاج مرتضی حاج باقری، آزاده اردوگاه 12 که از ناحیه دست راست جانبازهستند(قطع دست)
🔸یک روز در فرودگاه🛬 شهید حاج احمد کاظمی را دیدم. ایشان بعد از احوال پرسی از من پرسیدند: حاج مرتضی #دستت چطور است؟ مواظبش هستی❓ گفتم: بله یک دست مصنوعی گذاشته ام که به عصب های #قطع_شده دستم آسیبی نرسد و زیاد درد نکند.
🔹حاج احمد گفتند: خدا پدرت را بیامرزد این را نمیگویم😄 میگویم مواظبش هستی که با ماشینی، #درجه ایی، پست و مقامی تعویضش نکنی؟ سرم را به پایین انداختم😔 و سکوت کردم.
🔸ایشان ادامه دادند: اگر یک #سکه بهار آزادی در جیبت باشد و هنگام رانندگی🚘 یک مرتبه به یادت بیفتد سریعا #دستت را از فرمان بر نمیداری و روی جیبت نمیگذاری که ببینی سکه سر جایش هست یا نه⁉️
🔹آیا این دستی که در #راه_خدا داده ای ارزشش به اندازه یک سکه نیست که هر شب ببینی دستت را داری، دستت چطور است؟ سر جایش هست یا با چیزی #عوضش کرده ای؟ پس مواظب باش با چیزی عوضش نکنی❌
#شهید_احمد_کاظمی
#سالروز_ولادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨♥️✨♥️✨♥️
مرد #عراقی به پسرش گفت برود دست حاج قاسم را ببوسد، پسر رفت بین جمعیت، ولی نتوانست نزدیک حاجی بشود.
وقتی نشست توی ماشین، گفتم: مردم عراق این قدر دوستت دارند که پدری به پسرش امر کرد بیاید #دستت را ببوسد، ولی محافظها نگذاشتند❌
خواست ببیندشان؛ از ماشین پیاده شد🚗 پسر و پدرش را غرق #بوسه کرد.
#مثل_شهدا
#حاج_قاسم
#جان_فدا♥️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh