eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.4هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 ⃣7⃣ 💠 دعوای جنگی 🔸نمی دانم چه شد که کشکی کشکی، آر پی جی زن و تیر بارچی دسته مان شد و کم کم شروع کردند به تند حرف زدن و «من آنم که رستم بود » کردن. 😂 🔹اول کار نگرفتیمشان. اما کمی که گذشت و دیدیم که نه بابا قضیه است و الان است که دل و جگر همدیگر را به بکشند، با یک اشاره از مسئول دسته، افتادیم به کار.😁 🔸اول من نشستم پیش آر پی جی زن که کرده بود و موقع حرف زدن قطرات بزاقش بیرون می پرید. یک دادم دست تیربارچی و گفتم: «بگذار سرت خیس نشوی. هوا سرده می چایی!» تیربارچی کلاهخود را سرش گذاشت و حرفش را ادامه داد. 😐 🔹رو کردم به آر پی جی زن و خیلی جدی گفتم: «خوبه. خوب داری پیش می روی. اما مواظب باش . بارک الله.»😂😂 کم کم بچه های دیگر مثل دو تیم دور و بر آن دو نشستند و شروع کردن به بار کردن!😁 🔸 آره خوبه فحش بده. زود باش. بگو مرگ بر آمریکا! نه اینطوری دستت را تکان نده. نکنه می خواهی عقیق ات را به رخ ما بکشی؟!  آره. بگو تو موری ما سلیمان خاطر. بزن تو .😄😄 🔹آن دو هی می شدند و گاهی وقت ها با ما می زدند. 😉😀کمک آر پی جی زن جلو پرید و موشک انداز را داد دست آر پی جی زن و گفت: «سرش را گرم کن، گراش را بگیر تا را آماده کنم!» و مشغول بستن لوله خرج به ته موشک شد. 😉 🔸کمک تیربارچی هم بهش برخورد و پرید را آورد و داد دست تیربار چی و گفت: الان برات آماده می کنم. قلق گیری اسلحه را بکن که آمدم!» و شروع کرد به فشنگ فرو کردن تو نوار فلزی. 🔹آن قدر کولی بازی درآوردیم که یک هو آن دو یادشان رفت و زدند زیر خنده.😂😂 ما اول کمی گرفتیم و بعد گفتیم: «به. ما را باش که فکر می کردیم الانه شاهد یک مشتی می شویم. بروید بابا! از شماها دعوا کن در نمی آد!»😂😂 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷 ♨️زغال ها 🌸 انداختہ بود ؛ جوجہ 🐥ها توی آبلیمو🍋 و پیاز و زعفران حسابی قوام گرفتہ بود . تا آمدم ها را بگذارم روی منقل ، سروڪله اش پیدا شد ؛من زودتر نماز خوانده بودم ڪه رو روبہ راه ڪنم . ♨️ پرسید : داری میڪنی ⁉️ گفتم : میبینی ڪه می برای نهار جوجہ بزنیم ! گفت : با این دود و دمی ڪه راه می اندازی اگہ یہ دلش 💗خواست چی ؟اگه یہ زن حاملہ هوس ڪرد چی ؟!😒 ♨️مجبورمان ڪرد با گرسنہ بند و بساط را جمع ڪنیم و برویم جای خلوط تر .یڪ جنگلی🌳 پیدا ڪردیم ، تڪ و توڪ گوشه ڪنار فرش انداختہ بودند برای . ♨️ڪسب ڪردیم ڪه (آقا محسن اینجا مورد ؟)‌ با اجازه اش همان جا ڪردیم دور از چشم بقیہ .امیر حسین مهرابی ، دوستِ ... 🌷 📗برشی از ڪتاب سربلند 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh