eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
💖(فوق العاده زیبا) 5⃣5⃣ «صبحانه فانوسی» [رحیم اثنی عشری] بعد از مدتی حضور در دو کوهه اعلام شد که گردان سلمان برای پدافندی منطقه ی مهران اعزام می شود. خوب به یاد دارم که هفتم دی ماه ۱۳۶۴ 🗓 به منطقه سنگ شکن در اطراف مهران رفتیم. شبانه جایگزین یک گردان دیگر شدیم. من و احمد آقا و علی طلایی و چند نفر دیگر در سنگر بودیم. یادم هست که احمد آقا از همان روز اول کار خود را بیشتر کرد. او بعد از نماز شب به سراغ بچه ها می آمد. خیلی آرام بچه ها رو برای نماز صبح صدا می کرد. احمد آقا می رفت بالای سر بچه ها و با ماساژ دادن شانه های رفقا با ملایمت می گفت: فلانی، بلند میشی❓موقع نماز صبح شده. بعضی از بچه ها با اینکه بیدار بودند از قصد خودشان را به خواب می زدند تا احمد آقا شانه آن‌ها را ماساژ بدهد❗️ بعد از اینکه همه بیدار می شدند آماده نماز می شدیم. سنگر ما بزرگ بود و پشت سر احمد آقا جماعت برقرار می شد. بعد از نماز و زیارت عاشورا بود که احمدآقا سفره را پهن می کرد و می گفت: خوابیدن در بین الطلوعین است. بیایید صبحانه بخوریم. ما در آن روزها 《صبحانه فانوسی》 می خوردیم. صبحانه ای در زیر نور فانوس❗️ چون هوا هنوز روشن نشده بود. وقتی هم که هوا روشن می شد ☀️ آماده استراحت می شدیم. آن زمان دوران پدافندی بود و کار خاصی نداشتیم. فقط چند نفر کار دیده بانی را انجام می دادند. ☆☆☆ توی سنگر نشسته بودیم. یکدفعه صدای مهیب انفجار آمد. پریدیم بیرون. یک گلوله توپ مستقیم به اطراف سنگر ما اصابت کرده بود.☄💥 گفتم بچه ها نکنه دشمن می خواد بیاد جلو⁉️ در اطراف سنگر ما و بر روی یک بلندی، سنگر کوچکی قرار داشت که برای دیده بانی استفاده می شد. مسئول دسته ما به همراه دو نفر دیگر دویدند به سمت سنگر دیده بانی. احمدآقا که معمولاً انسان کم حرفی بود و آرام حرف می‌زد یکباره فریاد زد: بایستید. نرید اونجا‼️ هر سه نفر سر جای خود ایستادند❗️ احمدآقا سرش را به آهستگی پایین آورد. همه با تعجب به هم نگاه می کردیم❗️ این چه حرفی بود که احمدآقا زد⁉️ چرا داد زد⁉️ یکباره صدای انفجار مهیبی آمد.💥 همه خوابیدند روی زمین❗️ وقتی گرد و خاک ها فرو نشست به محل انفجار نگاه کردیم. از سنگر کوچک دیده بانی هیچ چیزی باقی نمانده بود❗️ یکبار از فاصله دور به سمت خط می آمدیم. یک خاکریز به سمت خط مقدم کشیده شده بود. احمدآقا از بالای خاکریز حرکت کرد. ما هم از پایین خاکریز می آمدیم. فرمانده گروهان از دور شاهد حرکت ما بود. یکدفعه فریاد زد: برادر نیّری، بیا پایین. الان تیر میخوری. احمدآقا سریع از بالای خاکریز به پایین آمد. همین که کنار من قرار گرفت گفت: من تو این منطقه هیچ اتفاقی برام نمی افته. من جای دیگری است❗️ چند روز بعد دیدم خیلی خوشحاله. تعجب کردم و گفتم: برادر نیّری، ندیده بودم این‌قدر شاد باشی⁉️ گفت: من تو تهران دنبال یک کتاب بودم ولی پیدا نکردم. اما این‌جا توانستم این کتاب رو پیدا کنم. بعد دستش را بالا آورد. کتاب 《سیاحت غرب》 در دست احمدآقا بود. ... 📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
باهم برای زیارت رفتیم #قم. جلوی #ضریح بهم گفت: احمد! آدم باید زرنگ باشه، ما از تهران اومدیم زیارت، باید یه هدیه🎁 بگیریم گفتم: چی میخوای⁉️ گفت: #شهــــادت... #شهید_عباس_دانشگر🌷 #ولادت:۷۲/۲/۱۸ #شهادت:۹۵/۳/۲۰ #محل_شهادت:حلب_سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
عاشقانه های همسرشهید❤️ قبل از آشنایی با محمد جواد به #زیارت حضرت زینب(س) با خانواده ام رفته بودیم.🙂
🔹خود محمدجواد میگفت: «در لحظه‌ای که صدای انفجار💥 بر اثر اصابت موشک یا دشمن بر گوشم طنین‌افکن شد ناگهان به مدت ۲۰ ثانیه⏱ خود را در مشاهده کردم 🔸و از بالا به بدن خود نگاه کردم و فهمیدم به رسیده‌ام که ناگهان به یاد همسر و فرزندانم👦 افتادم. 🔹به‌محض خطور این فکر💭 در من به ناگاه از آسمان در کنار پیکر خود کردم و دوباره درون پیکرم وارد شدم و را صدا زدم. 🌷 :سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⚘﷽⚘ 🌹: محمد غفاری 🍃 : حسین 🌷 : همدان 🌼: ۱۳۹۰/۶/۱۳ 🌸 : ۱۳۶۳/۱۰/۳۰ ☘: سردشت و در تپه جاسوسان 🌺: ۲۷ سال 💐 : گلزار شهدای همدان 📚: پرواز در سحرگاه 🍃 🌷شهید محمد غفاری در ۱۳ بهمن سال ۱۳۶۷ ( و چند روز بعد از ایام فاطمیه) به دنیا آمد. وقتی به تقویم نگاه می اندازیم او درست مصادف با شهادت (علیه السلام ) به دنیا آمد و بر همین اساس نام او را محمدهادی می گذارند. عجیب است که او و امام هادی (علیه السلام) شد.🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
کوچکترین سردار بی سر🌷 🔸حکایت شهدا حکایتی نیست که با یک بارخواندن ان سیراب شوی دفتری📖 است که برگ هایش به وسعت است که هر برگ ان را ورق می زنید تازه به آغاز فصل اولش می رسید همان آغازی که ما درآن 😔 👈جایگاه عکس این عزیزمان است ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
الگو برداری از شهداء 📣 🌸گوشه ای از خصوصیت اخلاقی شهید مدافع حرم از زبان خواهر شهید: 🌸 📌نمازشون اول وقت واکثرا به جماعت تومسجد بود اهل غیبت ودروغ نبودن فوق العاده صادق بود وحتی ازدروغگویی دیگران بهم میریخت 📌امربه معروف که میکردن اما معمولا تو خونواده غیرمستقیم بود 📌از مهربونی بینهایت بود ونه تنها خانواده هردوست وآشنایی خاطراتی دراین مورد داره وعاشق بچه ها بود و هربچه ای باهرخصوصیتی بهش جذب میشد وگاها بیشتر ازپدر و مادرشون دنبالش گریه میکردن 📌سخنور ومدیر بود، درعین قاطعیت وجذبه وابهت فوق العاده مودب و مهربون بود غیرت واقعی وشجاعتش زبانزد بود 📌همیشه وبرای هرموردی لبخند بخصوصی داشت اما به وقت عصبانیتش که بندرت بود واقعا قاطع بود ،خیلی راحت به خاطر اطرافیان از خودش میگذشت اولین تیر به قلب که شهید شدن :۱۳۶۴ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh با دوستات بیا اینجا👆🏻🥰