eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
💠همسرشهید همسرم در زندگی خیلی قناعت پیشه میکرد. همیشه مواظب این بود که ولخرجی و اسراف نکنیم. زندگی عالی هم داشتیم.حسرت هیچ چیزی را ندارم و جز درد دلتنگی😢،چیز دیگری نیست... آنقدر روی مسئله ی اسراف حساس بود که همیشه میگفت حیاط خانه را باید جارو زد. نباید با آب💧شست. آب مهریه‌ی مادرمان ، حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است🍃🌺.. #شهید_محمدجواد_قرباني 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💠همسرشهید 🌺🍃همسرم در زندگی خیلی #قناعت پیشه میکرد. همیشه مواظب این بود که ولخرجی و اسراف نکنیم. زندگی !عالی هم داشتیم.حسرت هیچ چیزی را ندارم و جز درد دلتنگی،چیز دیگری نیست... آنقدر روی مسئله ی #اسراف حساس بود که همیشه میگفت حیاط خانه🏚 را باید جارو زد. نباید با آب شست. آب #مهریه‌ی مادرمان، حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)است. #شهید_محمدجواد_قرباني🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
عاشقانه های همسرشهید❤️ قبل از آشنایی با محمد جواد به حضرت زینب(س) با خانواده ام رفته بودیم.🙂 روبروی گنبد حضرت زینب (س) بودیم و من با بی بی درد دل میکردم. از او خواستم که به من بدهد که به انتخاب خودش باشد...💓 البته آن روزها نمیدانستم که ای ویژه از طرف بی بی در انتظار من است و آن هم خود حضرت زینب(س)، قرار است مرد آسمانی و همسفر بهشتی من شود.😍😌 از سفر که برگشتیم، محمد جواد به من آمد.آن زمانها در یک کارخانه مشغول به کار بود.😊 پسر خانواده بود که روی پای خودش هم ایستاده بود. حتی از جوانی و زمانیکه بود، در تابستانهایش کار میکرد. تمام مخارج ازدواجمان از گل مجلس 💐خواستگاری تا خرج مراسم عروسی همه را خودش داد. بعد از آن شروع کرد به همین منزلی که خانهء من و فرزندانم هست. سر پناهی که ستونهایش را از دست داد.😔تک تک مصالح و نقشهء منزل و رنگ دیوارها و طرح کاشی ها همه وهمه به من بود.آخر محمد جواد همیشه میگفت که تو قرار است در این خانه بمانی...نه من....😔 آری همسر من بی تو در این خانه روزها را شب میکنم،تنها به دیدار تو در زمان ظهور (عج)😍😌 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
عاشقانه های همسرشهید❤️ قبل از آشنایی با محمد جواد به #زیارت حضرت زینب(س) با خانواده ام رفته بودیم.🙂
🔹خود محمدجواد میگفت: «در لحظه‌ای که صدای انفجار💥 بر اثر اصابت موشک یا دشمن بر گوشم طنین‌افکن شد ناگهان به مدت ۲۰ ثانیه⏱ خود را در مشاهده کردم 🔸و از بالا به بدن خود نگاه کردم و فهمیدم به رسیده‌ام که ناگهان به یاد همسر و فرزندانم👦 افتادم. 🔹به‌محض خطور این فکر💭 در من به ناگاه از آسمان در کنار پیکر خود کردم و دوباره درون پیکرم وارد شدم و را صدا زدم. 🌷 :سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹خود محمدجواد میگفت: «در لحظه‌ای که صدای انفجار💥 بر اثر اصابت موشک یا #خمپاره دشمن بر گوشم طنین‌افکن
💠همسرشهید 🔸همسرم در زندگی خیلی #قناعت پیشه میکرد. همیشه مواظب این بود که ولخرجی و اسراف نکنیم❌ زندگی عالی هم داشتیم. #حسرت هیچ چیزی را ندارم و جز درد دلتنگی💔 چیز دیگری نیست... 🔹آنقدر روی مسئله ی #اسراف حساس بود👌 که همیشه میگفت حیاط خانه را باید جارو زد. نباید با آب شست🚫 آب مهریه‌ی مادرمان ، حضرت #فاطمه_زهرا (سلام الله علیها) است. #شهید_محمدجواد_قربانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥️ 🔰قبل از آشنایی با محمد جواد به زیارت (س) با خانواده ام رفته بودیم. روبروی گنبد🕌 حضرت زینب(س) بودیم و من با بی بی درد و دل میکردم 🔰از او خواستم به من بدهد که به انتخاب خودش باشد👌 البته آن روزها نمیدانستم که هدیه ای ویژه🎁از طرف بی بی در انتظار من است و آن هَم خود حضرت زینب(س) قرار است مرد آسمانی و همسفر بهشتی💖 من شود 🔰از سفر که برگشتیم. به خواستگاری من آمد. آن زمانها در یک کارخانه مشغول به کار بود. تنها پسر خانواده بود که روی پای خودش هم ایستاده بود💪 حتی از جوانی و زمانیکه محصل بود در تابستانهایش کار میکرد ... 🔰تمام مخارج ازدواجمان از گل مجلس💐 خواستگاری تا خرج مراسم عروسی همه را خودش داد. بعد از آن شروع کرد به ساختن همین منزلی🏡 که خانه ی من و فرزندانم هست. سر پناهی که را از دست داد😔 🔰تک تک مصالح و نقشه ی منزل و رنگ دیوارها و طرح کاشی ها همه و همه به ی من بود. آخر محمد جواد همیشه میگفت که: قرار است در این خانه بمانی نه من😭 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌱 🌱محمدجواد تک پسر بود و اگر می‌خواست می‌توانست نرود، اما او بی‌تاب رفتن بود. من که از رفتن او کاملاً راضی بودم، اما نمی‌خواست به‌جز من، به کس دیگری بگوید که می‌خواهد سوریه برود، ولی به اصرار من به دنبال کسب اجازه از پدر و مادرش رفت. 🌱وقتی می‌خواست راهی شود حس عجیبی داشت و مطمئن بود که سالم برنمی‌گردد؛ من هم همان حس را داشته و حالم شبیه حال دفعات قبل نبود. یک‌شب گفت «بیا بشین باهم حرف بزنیم.» دلم لرزید و گفتم «می‌خواهی مأموریت بروی؟ و حتماً می‌خواهی سوریه بروی؟» خندید و گفت «آفرین عزیزم.» گفتم «من هم که نمی‌توانم و نمی‌خواهم مانع رفتنت شوم.» که در جواب گفت «به تو افتخار می‌کنم.» 🌱مهم‌ترین ویژگی محمدجواد توجه و حساسیت زیاد به مصرف بیت‌المال بود. به یاد دارم که یک روز ماژیکی از پایگاه بسیج به خانه آورد و به زینب تأکید کرد که از آن استفاده نکن و یا یک‌بار دیگر بنر و میخ آورده بود که به من تأکید کرد که نباید از آن استفاده کنم. تمام دغدغه‌اش پایگاه بسیج محله بود و می‌گفت: «پایگاه دست من امانت است.» چند سالی آنجا راکد بود و رونقی نداشت. تابلوی آنجا را رنگ کرد و برای جمع‌کردن بچه‌ها همه کاری کرد. خودش همیشه در پایگاه، حضور داشت و می‌گفت این حضور باعث دلگرمی بچه‌ها می‌شود. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh