🌷شهید نظرزاده 🌷
لبریز یار گشتم و ترسم که مدعی در من کند نگاه و #تماشای او کند
0⃣7⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔹حاج محمد به نقطه ای رسیده بود که سکوتش لبریز #فریاد بود. نگاهش آتشفشان احساسات و عاشقانه ها💞 شده بود. من تا مدت ها نمی دانستم که #حاج_محمد وضعیت مالی💰 خوبی دارد. فکر می کردم او هم مثل خیلی از #پاسدارهای بازنشسته است و چرتکه زندگی خودش را می اندازد.
🔸دو عملیات را با هم بودیم. گل سرسبد🌷 جمع بود. #ثابت_قدم و مصر بود. در عملیات اول نشد که وارد شویم و مجبور به #عقب_نشینی↪️ شدیم.سرمای شدیدی حاکم بود و بارانی🌧 8 ساعته همه ارکان کار ما را متزلزل کرده بود.
🔹لرزه سرما به جان نیروها افتاده بود. ⚡️اما او نمی لرزید❌ خودم هم از آنها بودم که از سرما می لرزیدم, اما #حاج_محمد را که دیدم انگار روی آتش🔥 ایستاده بود, به روی خودش نمی آورد
🔸حتی به من گفت: مفید! اصلا نگران نباش🚫 ما پای #قولی که دادیم ایستاده ایم💪 #به_هیچ_وجه به فرماندهی نه نگید❌ #ما_مےتونیم. نمی توانستم لرزشم را کنترل کنم. سرما به عمق بدنمان نفوذ کرده بود.
🔸بی اختیار شده بودیم, #نمیشد دندان هایی را که از لرزه به هم می خوردند کنترل کرد. 8 ساعت⏰ زیر باران و در آن سرما زمان کمی نیست, یاد #والفجر8 یاد غواص های شب عملیات افتاده بودم. اسلحه دستم بود. خواستم ببینم می توانم ماشه را بکشم و شلیک کنم💥 دیدم #نمیشود!سبابه ام حرکت نمی کرد. همه چیز یخ زده❄️ بود! اشاره ها هم یخ زده بودند! تا اینکه #دستور آمد به موقعیت شب🌙 برگردید!
#شهید_محمد_شالیکار 🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh