🌷شهید نظرزاده 🌷
#وصـیّتـعـشـقـ💔 من براے #شهـادت، بہ اینجا (سوریه) نیامده ام❌ من وظیـفه ام، که #جهاد در راه خداست
#شـهیدابـوالفضـلی❤️
🌴میگفت: (میخواهم جوری شهید شوم که نیاز به #کفن نداشته باشم❌) عاشق روضه #حضرت_عباس(ع) بود..😍
🌴میگفت: (آدم تو خونش🏡 روضه بگیره، روضه عباس(ع) حتی اکر فقط #پنج_نفر شرکت کنند💔) روضه حضرت عباس(ع) دیوانه اش
می کرد😔
🌴جورے التماس ڪرد ڪه در #محرم سال گذشته بعد از انفجار💥 ماشینش در #حلب سوریه "بی دست" اربا اربا به شهادت رسید🌷...عاشقِ عباس باید هم کوه #غیرت باشد، باید فدایی زینب باشد، باید فانی در حسین باشد، شهیدِ ابالفضلی🕊 در محضر ارباب یاد ما هم باش.
#شهید_روح_الله_قربانی🕊
ولادت:۱۳۶۸/۳/۱💗تـهران، دولاب
شهادت:۱۳۹۴/۸/۱۳💔سوریه، حلب
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_تصویری
♦️ معجزه قبر #شهید_احمد_پلارک
بهشت زهرای تهران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #رمان #مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_سی_ودوم 2⃣3⃣ 🍂از لودگی جمع کلافه شده بودم سکوت کردن و نجابت به خرج د
❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_سی_وسوم 3⃣3⃣
🍂کوچه تاریک بود. چهره جلوی در را درست نمی دیدم👤 نزدیک تر رفتم آنچه را می دیدم باور باور نمی کردم جلوی در میخکوب شده بودم #غریبه_آشنای_من♥️ در خانه محمد را باز کرده بود. هر دو از دیدن هم شوکه شدیم فقط به هم نگاه میکردیم و هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمی شد. زبانم بند آمده بود باران به صورت من خورد موهایم آشفته شده بود و جلوی چشمم را گرفته بود.
🌿با تعجب پرسید:
_شما اینجا چه کار میکنید؟
آب دهانم را قورت دادم و گفتم:
_من دوست محمدم
همانطور که متعجب نگاهم می کرد گفت:
_محمد خانه نیست
پلکی زد و نگاهش را به زمین انداخت. صدایش را صاف کرد و ادامه داد:
_از شهرستان زنگ زدند که پدر بزرگم حالش بد شده. محمد رفته شهرستان.
🍂ناگهان صدای مادرش را از ایوان شنیدم:
_مادر جان کیه این وقت شبی؟! چرا نمیای تو؟ خیس شدی.
نگاهی به مادرش کرد و گفت:
_دوست محمد مادر. الان میام.
نمیتوانستم از او چشم بردارم. اما برای اینکه زیر باران معطل نشود گفتم:
_از اینکه پیداتون کردم خیلی خوشحالم😍
🌿بعد از کمی من من کردن بالاخره خداحافظی کردم و از کوچه خارج شدم. دیدن او، همه اتفاقات آن شب را از خاطرم برده بود. تازه فهمیدم چرا دلنشینی💗 نگاهش؛ لحن جملاتش، همه اش برایم آشنا بود. او #خواهرمحمد بود.
🍂جایی برای رفتن نداشتم. همانجا سر کوچه داخل ماشین نشستم. نمی دانستم چطور باید از خدا تشکر کنم. نذرهایم، دعاهایم، همه جلوی چشمم میآمد. به بزرگی خدا فکر میکردم. تا اذان صبح بیدار بودم باران بند آمده بود پیاده شدم و چند خیابان آن طرفتر امامزادهای🕌 پیدا کردم و نمازم را خواندم. دوباره به داخل ماشین برگشتم تا کم کم خوابم برد.
🌿چند ساعت بعد با صدای تق تق انگشتی که به شیشه ماشین هم می زد بیدار شدم. سرم را از روی فرمان بالا آوردم و چشم هایم را مالیدم. شیشه را پایین کشیدم یک خانم میانسال چادری که رویش را گرفته بود کنار پنجره ماشین ایستاده بود ... کمی عقب تر خواهر محمد را دیدم، حدس زدم که او باید مادرش باشد. گفتم:
_سلام بفرمایید
+سلام پسرم. صبحت بخیر. شما دوستمحمد منی؟
_بله
+دخترم میگه دیشب هم اومده بودی دم در. اومدم بگم اگر کار واجبی داری که هنوز این جا ماندی محمد فعلاً برنمیگرده. پدر بزرگش یعنی پدر شوهر من امروز صبح فوت کرد. منو فاطمه هم داریم میریم شهرستان.
🍂از فهمیدن اسمش قند توی دلم آب شد💖 " #فاطمه" اسم اسمش هم مثل خودش دلنشین بود سعی کردم چیزی بروز ندهم گفتم:
_تسلیت میگم، امیدوارم غم آخرتون باشه.
+ممنون پسرم ..سلامت باشید
_راستی ... اگر میخواین میتونم تا جایی برسونمتون
+نه مادر دستت درد نکنه. مزاحم نمیشیم
_باور کنید بدون تعارف میگم. مشکلی نیست هر جا برید میرسونمتون. منم مثل محمد
🌿بعد از کمی تعارف با اکراه قبول کرد فاطمه را صدا زد و سوار شدند. از چهره فاطمه مشخص بود که چقدر معذب است به جز سلامی که موقع سوار شدن و خداحافظی که موقع پیاده شدن گفت کلمه ای حرف نزد. آنها را به ترمینال رساندم بعد از اینکه اتوبوس شان حرکت کرد سوار ماشین🚗 شدم و به سمت #بهشت_زهرا رفتم ...
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_69857014.mp3
2.71M
داستان ملاقات با #امام_زمان(عج)
کسی که موفق به زیارت امام زمان نمیشد...
💔دلتݩــــگ امـــــام زماݩ عج💔
دیدن ممکن است باید تلاش کرد😭😭
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
Ali Lohrasbi - Atre Baroon.mp3
13.39M
🌾پر بغض #جمعه های
🍁ناگزیر و بی صدام
🌾خیلی #خسته ام
🍁باورم کن، دنیا زندون برام😞
🎤با صدای #علی_لهراسبی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰کمک کار حرفهای 🔸حامد در کمک کردن به دیگران بسیار حرفهای بود👌 از کمک به دوستان👥 و آشنایان بگیر ت
🔆فی المسافة بین #غیابک و حضورک
انکسر شیء ما،
لن یعود کما کان أبدً.
💠در فاصلهی میان
↵ #هجران تا
↵وصالت💞
در من چیزی میشکنــ⚡️ـد
که #هیچگاه ترمیم نخواهد شد 😔
#شهید_حامد_کوچک_زاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔆فی المسافة بین #غیابک و حضورک انکسر شیء ما، لن یعود کما کان أبدً. 💠در فاصلهی میان ↵ #هجران تا
5⃣8⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔻همسر شهید:
🔰شهید #حامد از دوستان صمیمی دامادمان بود که نخست به بنده معرفی شدند و چندبار باهم💞 صحبت کردیم و بعد با #خانواده صحبت کردند. 23 اردیبهشت 86📆 به همدیگر محرم و در 14 تیر 86 مصادف با روز میلاد #حضرت_زهرا(س) به عقد💍 هم در آمدیم
🔰حامد به قدری بزرگوار بود که همیشه در صحبتهای قبلی خودش را از #شهادت دور میدید و میگفت: ماها شهید نمی شویم🌷 حتی قبل از رفتن به #سوریه هم از شهادت حرفی نمیزد، یشتر از دغدغهمندیش صحبت میکرد که چکار باید کنیم و وضع #جامعه نامناسب است😔
🔰بزرگترین خصوصیت حامد #اخلاق و رفتار خوبش بود. ما 8 سال کنار هم💞 زندگی کردیم شاید در این مدت 8 بار #عصبانیتش را ندیدم، همیشه خودش را کنترل می کرد و موقع عصبانیت تند صحبت نمیکرد❌و سکوت میکرد. با اینکه خیلی سخت است که انسان #همیشه خوش اخلاق و شاد باشد👌
🔰چهارسال است که از رفتن #حامد میگذرد و من در این مدت خیلی تلاش کردم که شبیه او👥 شوم اما متاسفانه اصلا موفق نبودهام😞 گفتن این چیزها در سخن آسان است اما در #عمل بسیار سخت است، به نظرم یکی از دلایلی که خدا حامد را انتخاب کرد✅ به دلیل اخلاق و رفتار خوب او بود.
🔰در زمان رفتن حامد، با اشکهایم😭 او را بدرقه کردم، من میدانستم اگر حامد بماند و به #سوریه نرود بیشتر اذیت می شود و دلیل رضایتمم هم همین بود. حامد به این دلیل به سوریه رفت چون اعتقاد داشت کاری از دستش بر نمی آید و باید #تفنگ به دست بگیرد✊ همیشه تفنگ به دست گرفتن را جزء کارهای #آسان زندگی می دانست
🔰شهید معتقد بود اینکه اینجا بمانی و کار #فرهنگی انجام دهی خیلی اهمیتش بیشتر است و همیشه این موضوع را به دوستانش👥 که نتوانسته بودند #اعزام شوند میگفت. حامد 37 روز در سوریه ماند و سپس به #شهادت رسید، 4 دی 94 به سوریه اعزام شد و 12 بهمن 94 به مقام رفیع شهادت🕊 نائل امد.
#شهید_حامد_کوچک_زاده
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
صفحہ ۷۱ استاد پرهیزگار .MP3
992.4K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه آل عمران✨
#قرائت_صفحه_هفتاد_ویکم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸چند تا از بچه ها کنار آب جمع شده بودند. یکیشان برای #تفریح، تیراندازی💥 می کرد توی آب. #زین_الدین سر
°•🔰فرمانده بی ادعا
🔹توی تدارکات لشکر، یکی دو شب🌙، می دیدم #ظرف ها ی شام را یکی شسته. نمی دانستیم کار کیه‼️
🔸یک شب، مچش را گرفتیم. #آقامهدی بود. گفت «من روزها نمی رسم کمکتون کنم. ولی ظرف های #شب با من☺️»
#شهید_مهدی_زین_الدین
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📝دوبیت شعردروصف ابراهیم هادے: #گمنام شدن کہ ذات ابراهیـم است خودقسمتےازحیات🌷 ابراهیـم است هشیاری و
#الگو_برداری_از_شهید
🔻عزتی ابدی و ماندنی
🔸شهید هادی یکی از این مردان پاکیزه✨ شناخته شده چون از #نامحرم دوری کرد و پاکدامنی پیشه کرد👌
🔹و #خدا هم خوب پاداشی بهش داد هر چه گمنام تر🌷 کار کرد و از گناه دوری کرد خدا هم به وقتش، آن را برای مردم آشکارتر و پر رنگتر کرد، و عزتی #ابدی و ماندنی، در دنیــ🌍ـا و آخرت نصیبش کرد.
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
حوالی عصر.mp3
2.86M
🎧 #صوت_مهدوی
❤️ #دلنوشته_صوتی_مهدوی
📝 حوالی عصر
🔆 حوالی عصر به آرامی توی بازار قدم میزدم؛ ناخودآگاه به یاد شما افتادم...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بهانه_عشق
#غروب_جمعه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔺هر وقت منزل🏘 ميآمد بلافاصله بعد از ناهار با كامپيوتر💻 كار ميكرد. وقتي ميخواستم كمي #استراحت كند
🔹همواره در ایام #محرم به همراه پدر خود👥 مراسم شبیه سازی و تعزیه برگزار می نمود؛ میزان و شدت علاقه او به مراسم عزاداری🏴 #سیدالشهدا(ع) وصف ناپذیر بود.
🔸در جریان حضور تروریست ها👹 در #سوریه به این کشور سفر نمود و شجاعت و ایثارهای او هیچ گاه از ذهن رزمندگان اسلام پاک شدنی نیست❌ و
🔹سرانجام به پاس مزد این رشادت ها و #تعزیه خوانی ها برای امام حسین(ع)، در شهر #حلب در دفاع از حریم عقیله بنی هاشم و در روز اول آبان ماه سال 1394 همزمان با تاسوعای حسینی🏴 در سن 28 سالگی به آسمان بال گشود🕊
#شهید_روح_الله_طالبی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh