eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهدا 💞 _کجا میری؟!! +بگم،جیغ و داد راه نمیندازی؟ _بگو آقا مصطفی قلبم اومد تو دهنم. +عراق!
🐚🌼🐚🌺🐚🌼🐚 ➕شکر بی‌پایان خدایی را که محبت و امام شهدا🌷 را در دلم انداخت و به بنده توفیق داد تا در خادم باشم😍 ➕اگر می‌خواهید کارتان پیدا کند به سر بزنید زندگی نامه شهدا را بخوانید📖 سعی کنید در روحیه خود "شهادت طلبی" را پرورش دهید🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰عكسی بسيار شورانگيز و پر رمز و راز: 🔸اين عكس متعلق به كربلايی سيد مصطفی صادقی است كه يك بيت شعر هم با دست خطش✍ باقی مانده است: 🍃نرخ رفتن به چند است؟ 🍃قدر دل كندن از دو فرزند👥 است 🔹آخرین نفر پدرش با او روز سه شنبه صحبت کرده بود و ساعت ۴ صبح⏰ چهارشنبه شهید شده بود، خود من روز دوشنبه با مصطفی تلفنی☎️ صحبت کردم، چون تقریبا از رفتنش می‌گذشت خیلی دلتنگش بودم 🔸حرف که می‌زدیم گفتم: جان! مواظب خودت باش خیلی دلم برایت تنگ شده💔 گفت: مادر! من را به (س) بسپار، دلت آرام می‌شود. باور کنید الان هم با اینکه پسرم شده اما دل من آرام است چون پسرم را سپردم به خانم زینب(س)🌷 می‌دانم که این بهترین سرنوشت برایش بوده... 🔹مصطفی در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۵ به منطقه مقاومت اعزام و در تاريخ ۱۳۹۶/۳/۱۶ مصادف با يازدهم ماه مبارك رمضان🌙 در وقت افطار در حماء به دست تكفيری های جنايتكار به درجه رفيع نائل آمد🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📝خاطرات شهدا 💎شنبه آمد مرخصی، به او گفتم: مگر به شما مرخصی دادند⁉️ گفت: به خاطر آمدم پیشت، باید غروب به تهران برگردم، سکه💰 را گذاشت در دستم و گفت: مامان اگر به دیدار نایل شدی سلام من را برسان، دعا کن🤲 من هم به دیدار نایل بشوم. 💎یوسف یک -تیرانداز حرفه ای بود. از تمرکز بالایی برخوردار بود👌 در هر زمینه ای به خصوص در اعمال نظامی، میگفت: وقتی میخواهم تیراندازی کنم  " و ما رمیت اذ رمیت" را میخوانم و همیشه به هدف میخورد🎯 این یعنی قرآن را با جان و دل میخواند و میفهمید و به آن میکرد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 ♥️ ↲به روایت همسرشهید 1⃣ 💟بابام همیشه میگفت: تا جایی که بتونم شرایط تحصیلتونو فراهم میکنم دیپلمو که گرفتیداگه خوبی اومد، نباید بهونه بیارید❌ بعد ازدواج اگه شوهرتون راضی بود ادامه تحصیل بدید. مامانم هر از گاهی از زندگی ائمه(ع) برامون میگفت: تا راه و رسم رو یاد بگیریم 💟به تنها چیزی که فکرشم نمیکردم ازدواج بود☺️ اگه خواستگاری هم میومد ندیده و نشناخته ردش میکردم و می گفتم: میخوام درس📖 بخونم و به آرزوهام برسم. همون روزا بود که به خونه مون رفت و آمد میکرد خیلی سر به زیر و آقا بود 💟فصل امتحانات نهایی بود، تو حیاط بودم که زنگ🔔 در به صدا در اومد و آقا مهدی یا الله گویان وارد حیاط شد سریع گلدارمو سر کردم و رفتم جلو در و سلام دادم. آقا مهدی که دید من دسپاچه شدم سرشو انداخت پایین و با همون شرم و حیای همیشگیش جواب سلاممو داد. نگاش که به کتاب📕 تو دستم افتاد، گفت: امتحان ‌دارین ...؟ 💟نمیدونم چرا خشکم زده بود الان که یاد اون روز میفتم، خندم میگیره😅 با مِن و مِن کردن گفتم: "بله امتحان زبان..." واسم آرزوی موفقیت کرد. هنوز حرفاش تموم نشده بود که دویدم داخل خونه. یه بارم نزدیک ساعت امتحانم⌚️ بود وسایلمو جمع کرده بودم که برم مدرسه که یهو دیدم‌ با لباس دم دره، تازه اومده بود مرخصی 💟مثه همیشه با همون حیا و سرشو انداخت پایین و از جلو در رفت کنار تو مسیر مدام به این فکر میکردم که چقد ایشون مقید به سر زدن به فامیله. البته خودمو اینطور قانع میکردم که آقا مهدی . واسه همینم هست که میاد خونه مون. کم کم زمزمه علاقه به من♥️ تو خونواده شنیده شد ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚 ♥️ ↲به روایت همسرشهید 2⃣ 💟پدر بزرگم خیلی دوسش داشت و همیشه به پدر و مادرم میگفت: اگه این پسر اومد خواستگاری دخترت، نکنه جواب رد⛔️ بهش بدید. آقا مهدی که بالاخره دلو به دریا زده بود. موضوعو با در میون گذاشت. دایی هم به پدر و مادرم گفت و اونام به من این وسط همه راضی بودن ... بجز من...😬 💟که اصلا تو این چیزا نبودم و فامیلی رو هم کلاً دوست نداشتم. بابام میگفت: تو همه رو ندیده رد میکنی حداقل بذار اینا بیان اول خوب بسنج بعد جواب بده. بالاخره یه روز دمدمای ظهر بود، که با اومد خونه مون سربه زیر و با حیا اونقد به گلای قالی خیره شده بودیم که گردن درد گرفتیم من که از قبل تصمیممو واسه جواب منفی❎ دادن گرفته بودم 💟با یه قیافه بی تفاوت نشستم😐 هیچ شناختی ازش نداشتم با اینکه فامیل بودیم. احساس غریبی میکردم و معذب بودم. اضطراب و دلهره ی زیادی داشتم صحبتاشو با معرفی کلیات اخلاقی شروع کرد. از اخلاقیاتش گفت و توقعات که از ش داره، کم کم هر چی بیشتر از خودش میگفت دید من نسبت بهش عوض میشد 💟اصلا طوری شده بود که با اشتیاق تموم مجذوب حرفا و برنامه هاش شده بودم😍 تا جایی که دو ساعت از صحبت هامون گذشت و من اصلا متوجه گذشت زمان نشدم‌. در عرض این ، منی که هیچ شناختی ازش نداشتم و با کلی اضطراب پیشش نشسته بودم به شخصیتش علاقه مند شده بودم انگار سالهاست که میشناسمش☺️ .... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
4_5830463506419287058.mp3
1.62M
🎵 ✨میگم عاشقم ...💔 ✨اما خودم بهتر میدونم نالایقم ...😔 👌👌 🔔 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💥سرِ دوراهي گناه🔞 و ثواب ⇜به حُبّ فكر كن ⇜به نگاه امام زمانت♥️ فكر كن 💥ببين از گناه بگذری⁉️ ↵از كه گذشتی ↵از جـ❣ـانت هم می گذری 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🍂بی تو تر از برگ خزان 🌾بی تو کمرنگ تر از صورتِ آب💧 🍂 بی روح تر از قالب سنگ 🌾بی تو جان آمده تنگ💔 🍂نور خورشیـ☀️ـد متاب 🌾هست بر ساحل دل ماسه های و ماتم که به جا مانده ز دریای فراق💕 به بشتاب...! 🌸🍃 🍃🌹🍃🌹 @shahed_sticker
تمام راه ها را دوست دارم ڪوچه‌ها و خیابان‌ها با تو💞 همیشه به سمتی می‌روند ڪه در انتهایش یڪ دوست‌داشتنی😍 انتظارم را می ڪشد. باشی .. خرداد📆 پایان بهار نیست آغاز است. ...♥️ 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - داستان طلبه قلابی - حجت الاسلام عالی.mp3
5.38M
♨️داستان طلبه قلابی بسیار شنیدنی👌 🎙حجت الاسلام 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸هوش💭 خیلی بالایی داشت. آنقدر که بعد از چند جلسه کلاس درس را خوب یاد می‌گرفت و استاد به عنوان #کمک_م
🌷خلیل همیشه در تلاش بود که در برقراری کشور دخیل باشد و می‌گفت: که اگر ما نسبت به حضور در و مبارزه با داعش و تکفیری‌ها👹 کناره‌گیری کنیم باید در شهرهای کشور با آن‌ها بجنگیم 🌷که این امر کشور ما🇮🇷 را مختل می‌کند به همین دلیل نباید اجازه دهیم دشمن از مرزهای کشور ما عبور کند⛔️ و بهتر است این دشمنان قسم خورده ایران را در در نطفه خفه نماییم. 🌷خلیل با توجه به علاقه‌ای💖 که به داشت از زمان نوجوانی جذب پایگاه بسیج مسجد حضرت حمزه سیدالشهدا(ع) محله می‌شود✔️ راوی: پدر شهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh