1_943163660.mp3
6.37M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۱۱۴
🎤 حجتالاسلام #عالی
🔸«نشانه آخرین امام»🔸
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹شهیدے ڪه به دلیل نورانیت چهره، منور نام گرفته بود
شهید عباسعلے ڪریم آبادے اینقدر نورانے بود ڪه وقتے وارد اتاق مے شد من چراغ را خاموش مے ڪردم دوستان همرزم اعتراض مے ڪردند ڪه چراغ را روشن ڪن !!! من مے گفتم تا وقتے منور هست چراغ لازم نیست .
🌹خداوند بدلیل معصومیت ایشان نورے در چهره او قرار داده بود ڪه بهش مے گفتیم " منور "
وقتے ایشان به درجه رفیع شهادت نایل آمد دوستان براے اعلام خبر شهادت به خانواده ایشان مراجعه ڪردند پدرشان گفته بود:
قبل از اینڪه چگونگے شهادت او را بیان ڪنید چند سوال مے پرسم
۱. عباس آیا سر به تن دارد ؟ گفتیم نه
۲. آیا دو دست دارد ؟ گفتیم نه
پدرشان با یک اطمینان خاطر گفت : خیالم راحت شد
پرسیدیم چطور؟؟!!
🌹گفت : دلیل انتخاب نام عباسعلے این بود قبل از اینڪه او بدنیا بیاید خواب آقا ابوالفضل العباس (ع) را دیدم و به همین دلیل نام او را عباسعلے گذاشتم و من اطمینان داشتم ڪه او نیز همانند آقا ابوالفضل العباس (ع) به شهادت مے رسد .
✍راوے جانبازتخریبچے اویس زڪے خانی
"شهید عباسعلے ڪریم آبادی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔴 شهید دکتر اردشیر حسین پور، اولین شهید هستهای ایران که توسط موساد با مسمومیت رادیواکتیوی در سال ۲۰۰۷ ترور شد، در حال نوشتن معادله شرودینگر برای اتم هیدروژن روی تخته سیاه.
شهید گرانقدر اینجا دارند درس کوانتوم در دانشگاه شیراز تدریس میکنند.
یادش گرامی باد.
✍️بیداری ملت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
May 11
از شهید بگو :
زندگی نامه شهید محمد مسرور
#قسمت_اول
✍ کاری از : کانال شهید نظرزاده _ مجموعه شهدا هیئت منتظران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #استوری
هیچ ثروتی چون عقل و هیچ فقری چون نادانی نیست...👌
☆نهج البلاغه؛ حکمت۵۴☆
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃طلبه بود، عشق را از وجود امام زمانش طلب میکرد. هر شب در کانال تلگرامیش #دعای_فرج را برای اعضای کانال میگذاشت و دل ها را به وقت بی قراری برای امام غریب میلرزاند. در سختی ها از امامش مدد میگرفت حتی وقتی به قزوین میرفت که برسد به هیئت حسین جان و بنزین ماشین داشت نفس های اخرش را میکشید؛ با ذکر یاصاحب الزمان به هیئت رسید.
🍃#مداح معروف قزوین بود، پای مداحی اش اشک ها و ناله ها ردیف میشدند.
"هوای این روزای من هوای سنگره
یه حسی روحم و تا زینیبه میبره"
از حرم میگفت، از اسارتِ عمه ی سادات، از گودال و تل زینبه، از سر بریده و دل مضطر خواهر و در اخر از آرزوی قلبی اش. "تا کی باید بشینم و خدا خدا کنم، به عکس صورت شهیدامون نگاه کنم"
🍃اشک میریخت و در آخر مجلس شعر مورد علاقه اش را زمزمه میکرد.
"میخانه را بستند، جام مرا شکستند
دیگر پس از شهیدان ، عمرم ثمر ندارد"
پانزده سال خادمی کرد، مداحی کرد تا قسمتش شد نامش در میان #مدافعان_حرم خواهر ارباب ثبت شود. از عکس های ارسالی برای همسرش که به یادگار مانده، یک عکس عجیب دل میبرد، آنقدر نزدیک ایستاده به حرم حضرت زینب که گویی دستش به حرم میخورد.
🍃دوستانش میگویند همان روز آخر بعد از همان عکس، پنجره اتاق را باز کرده و رو به حرم گفته: «پانزده سال نوکری کردم برایتان یک شب را بخرید و من در شب شهادت مادرتان شهید شوم...»
🍃مگر میشود کسی دست خالی از درگاه خواهر و برادر برگردد مخصوصا وقتی که نام مادرشان در میان باشد. #شهادت نامه اش امضا شد همان شب که انفجار در زینبیه رخ داد، رفته بود کمک زائرها و وقتی عامل انتحاری بعدی کار خودش را کرد، ترکش ها مهمان پهلویش شدند و همچون حضرت مادر، پهلو شکسته شهید شد. بازوی کبود و صورت نیلی اش روضه بود برای همه. حال یک هیئت حسین جان مانده و یاد و خاطره ی مداح شهید پهلو شکسته...
🍃آقا حجت ما که رو سیاهیم و دست پایمان در غل و زنجیر گناه اسیر، اما به حرمت آنان که همچون یعقوب در فراق یوسف زمان اشک میریزند و گریه میکنند. برای #فرج_امام_زمان دعا کن.
✨#تولدت_مبارک یارباوفای امام زمان
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_حجت_اسدی
📅تاریخ تولد : ٣۰ شهریور ۱٣۶۰
📅تاریخ شهادت : ٢ اسفند ۱٣٩۴
📅تاریخ انتشار : ٢٩ شهریور ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : زینبیه_سوریه
🥀مزار شهید : گلزار قزوین
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💕 #عاشقانه_دو_مدافع💕
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
بهش اقتدا کردم و نمازو باهم خوندیم
نمیدونم تو قنوت چی داشت میگفت که انقدر طول کشید...
بعد از نماز رفتم کنارش و سرمو گذاشتم رو پاش
- علی
جانم
- ببخشید
بابت چی
- تو ببخش حالا ...
باشه چشم ، دستی به سرم کشید و گفت: اسماء تا حالا بهت گفته بودم با
چادر نماز شبیه فرشته ها میشی
_ اوهووم
ای بابا فراموشکارم شدم ، میبینی عشقت با آدم چیکار میکنه
- سرمو از رو پاش برداشتم روبروش نشستم
اخمی کردم و گفتم: با چادر مشکی چی
دستشو گذاشت رو قلبش و گفت: عشق علی
حالا هم برو بخواب
بخوابم ؟دیگه الان هوا روشن میشه باید وسایالتو جمع کنیم
اسماء بیا بخوابیم حالا چند ساعت دیگه پامیشیم جمع میکنیم
قوووول ؟؟؟
قول
_ ساعت ۱۱ بود باصدای گوشیم از خواب بیدار شدم
مامان بود حتما کلی هم نگران شده بود
گوشیو جواب دادم صدامو صاف کردمو گفتم:الو
- الو سلام اسماء جان حالت خوبه مادر؟؟
بله مامان جان خوبم خونه ی علی اینام
- تو نباید یه خبر به ما بدی؟
ببخشید مامان یدفعه ای شد
- باشه مواظب خودت باش. به همه سلام برسون
چشم خدافظ
پیچ و تابی به بدنم دادمو علی رو صدا کردم
علی جان پاشو ساعت یازده
پاشو کلی کار داریم
پتو رو کشید رو سرشو گفت: یکم دیگه بخوابم باشه
پتو رو از سرش کشیدم.
- إ علی پاشو دیگه
توجهی نکرد
باشه پس من میرم
یکدفعه از جاش بلند شدو گفت کجا
- خندیدم و گفتم دستشویی
بالش رو پرت کرد سمتم جا خالی دادم که نخوره بهم
انگشتشو به نشونه ی تحدید تکون داد که من از اتاق رفتم بیرون
وقتی برگشتم
همینطوری نشسته بود
- إ علی پاشو دیگه
امروز جمعست اسماء نزاشتی بخوابما
- پوووفی کردم و گفتم: ببین علی من از دلت خبر دارم. میدونم که آرزوت بوده که بری الانم بخاطر من داری این حرفارو میزنی و خودتو میزنی به اون راه با این کارات من بیشتر اذیت میشم
_ پاشو ساکت رو بیار زیاد وقت نداریم
چیزی نگفت. از جاش بلند شد و رفت سمت کمد، درشو باز کردو یه ساک
نظامی بزرگ که لباس های نظامی داخلش بود رو آورد بیرون
ساک رو ازش گرفتمو لباس هارو خارج کردم
- خوب علی وسایلی رو که احتیاج داری رو بیار که مرتب بذارم داخل
ساک
وسایل ها رو مرتب گذاشتم
باورم نمیشد خودم داشتم وسایلشو جمع میکردم که راهیش کنم
- علی مامان اینا میدونن؟؟
آره. ولی اونا خیالشون راحته تو اجازه نمیدی که برم خبر ندارن که...
_ حرفشو قطع کردم. اردلان چی اونم میدونه؟
سرشو به نشونه ی تایید تکون داد
- اخمی کردم و گفتم: پس فقط من نمیدونستم
چیزی نگفت ...
اسماء جمع کردن وسایل که تموم شد پاشو ناهار بریم بیرون
قبول نکردم
- امروز خودم برات غذا درست میکنم...
پله هارو دوتا یکی رفتم پایین
بابا رضا طبق معمول داشت اخبار نگاه میکرد
وارد آشپز خونه شدم مادر علی داشت سبزی پاک میکرد
- سلام مامان
إ سلام دخترم بیدار شدی حالت خوبه؟؟
- لبخندی زدم و گفتم:بله خوبم ممنون
- مامان ناهار که درست نکردید؟...
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویری از عکس سردار قاسم سلیمانی وابومهدی المهندس ودیگر شهدای ایرانی وعراقی در یکی از موکب های شهر بصره 🏴🌹🌹🌹🌹🌹🏴
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سلام_امام_زمانم 💚
💚برخاتم اوصیاء،مهدے صلوات
💚برصاحب عصر ما،مهدے صلوات
💚خواهے ڪه خداوند بهشتت ببرد
💚بفرست تو بر حضرت مهدے صلوات
💚اَللّهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّدٍ
💚وَ آلِ مُحَمَّدٍ
💚وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
☆∞🦋∞☆
بارالهـا؛
یاریمان دہ ،
ڪه چون آنان باشیم ..
آنان ڪه خوبـــــ بودند
نه براے یڪ هـفته!!
بلڪه براے یڪ تاریخ ...
سلام
صبح زیباتون، شهدایـے🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید بهرام مهرداد🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨به نام حضرت یار...
🍃پای در هر راهی که بخواهی بگذاری، باید اول زیباییهایش چشمانت را مسحور خود کند. #شهدا همانهایی بودند که چشمانشان را با زمزم شستند و تربت #حسین(ع) بر آن کشیدند، آنگاه نگاهی متفاوت انداختند به سینه سپر کردن در برابر تیرهای سرگردان اطراف زینبیه، به شهادت و به خدا...!
🍃مخاطب اینبار نوشتههایم، بزرگ مردی است متولد سال ۱٣۵٢. از ۱۵ سالگی و بعد از شهادت داییاش، خودش، راهش و هدفش را یافت... شهادت🕊
🍃۲۰سال از عمر با برکتش را با خادمی در لباس سبز سپاه گذراند. در واپسین سالهای عمرش که نردبان آسمان را در عراق و سوریه مهیای صعود دید، عزم رفتن کرد. ۴سال پی در پی رفت و آمد؛ هر روز #عاشق تر از دیروز!
🍃هنگام آخرین سفرش، سفارش دخترانش، #زینب و ریحانه را، به همسرش کرد. گویا میدانست چند صباحی دیگر همین هواپیما، جنازهاش را باز میگرداند.
🍃با دو دوست دیگرش در ماشین بودند که موشکی مأمور شد تا آنها را به آرزویشان برساند. در اثر برخورد موشک با ماشین، دو دوست دیگرش به بیرون پرتاب شدند، اما او ۳روز در ماشین ماند و سوخت و سوخت و سوخت...😔
🍃او رفت تا شرمنده حضرت زینب(س) نشود و ما ماندهایم با کوله باری از #گناه و شرمندگی💔
✍نویسنده: #محدثه_کربلایی
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_بهرام_مهرداد
📅تاریخ تولد : ٣۰ شهریور ۱٣۵٢
📅تاریخ شهادت : ٢٢ تیر ۱٣٩۶
📅تاریخ انتشار : ۲۹ شهریور ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : تدمر
🥀مزار شهید : بهشت زهرا
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بیلبورد|شهیدان زائر کوی حسیناند...
◽️پاسداشت حماسه سربازان روح الله در اربعین حضرت سیدالشهدا (علیه السلام)
▫️مجری طرح: موسسه هنری آب و آینه
▫️سال تولید: ۱۴۰۰
#اربعین | #دفاع_مقدس
🔹ارسالی از خانهی طراحان انقلاب اسلامی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_999286543.mp3
4.78M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۱۱۵
🎤 استاد #شجاعی
استاد #رائفیپور
🔸«شب پیوند با امام زمان عج»🔸
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔴 وضو از شر شیطان
🌹 شهید مسلم خیزاب:
هر موقع می خواست از فضای مجازی استفاده کند، وضو میگرفت و معتقد بود که این فضا آلوده است و شیطان ما را وسوسه می کند.
❤️ شهید مسلم خیزاب
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⚘﷽⚘
روضه از زبان همسر شهید مهدی_نعمایی
کفن را بازنکردند برای بچه
ریحانه پرسید
اگردوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه
آرام در گوشش گفتم این بابا مهدی
یهو داد زد نه،این بابای منه
دوباره در گوشش گفتم ریحانه جان،یک کار برای من میکنی
با همان حال گریه گفت چه کار
بوسیدمش گفتم پاهای بابا را ببوس
پرسیدچرا خودت نمیبوسی؟گفتم همه دارند نگاهمان میکنند فیلم میگیرندخجالت میکشم
گفت من هم نمیبوسم
گفتم باشه ولی اگر خواستی یکی هم از طرف من ببوس
انگار دلش سوخته باشد.خم شد و پاهای مهدی را بوسید و دوباره بوسید
آمد توی بغلم و گفت مامان از طرف تو هم بوسیدم
حالا چرا پاهایش
گفتم چون پاهاش همیشه خسته بود درد میکرد
چون برای دفاع از حرم حضرت زینب و حضرت رقیه قدم برمیداشت
یهو ساکت شد و شروع کرد به لرزیدن.بدنش یخ یخ بود احساس کردم ریحانه دارد جان میدهد
همه حواسم به ریحانه بود
و از مهرانه سه ساله غافل بودم به برادرم التماس کردم ببردش گفتم
اگر سر بابایش را بخواهد من چه کار کنم
اگر بخواهد صورت بابا مهدی را ببیند چه طور نشانش بدهیم؟
اگر میدید طاقت میآورد؟نه،به خدا که بچهام دق میکرد
#شهید_مهدی_نعمایی
#یادش_با_صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_وعجل_الفرجهم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
از شهید بگو :
زندگی نامه شهید محمد مسرور
#قسمت_دوم
✍ کاری از : کانال شهید نظرزاده _ مجموعه شهدا هیئت منتظران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#تلنگرانه
#فضایمجازی
میگویند فضاے مجازے است...
ڪسے نمیبیند 😕
پـے وے میرویم...
حالا چه فرق دارد
پـے وے دختر یا پسر...
مگر اینجا همه چیز مجازی نیست...؟
چت میڪنیم
و راحت از همه چیز حرف میزنیم...
مگر اینجا همه چیز مجازے نیست...؟
عڪس هایش بر روے پروفایل را
ذخیره میڪنیم...
مگر اینجا همه چیز مجازے نیست...؟
آرے ... 📛
درست است
اینجا همه چیز مجازیست
فقط یڪ سوال؟ 😊
خدایمان هم مجازیست؟ ❌
ڪتاب قرآن چطور؟
آن هم در این فضا مجازیست...؟ 😕
💚 ألم یعلم بأن الله یرےٰ... 💚
نڪته...
حریم هاے مجازے را ڪه برداریم
آرام آرام حریم هاے حقیقے هم
برداشته میشود...
حریم نگاه ڪه برداشته شود
رنگ و بوے شهادت پاڪ میشود... 😔
و اینگونه...
آرام آرام ارزش هایت تغییر میڪند... 🙂
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh