eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
؟؟!! ● انقلابی آن نیست که غرور و خودخواهی بر او غلبه کند و حرف کسی را نشنود، ● انقلابی آن است که در کمال تواضع و فروتنی، هر حرف حقی را بپذیرد! ● انقلابی آن نیست که با شعارات تند بخواهد انقلابی‌گریِ خود را بر دیگران تحمیل کند، آن است که احتیاج به تصدیق کسی ندارد! 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📓📕📗📘📙📔📒📕 روزگار من (۴۵) محسن اومد جلو عباس و گرفت بغلش ...سلام داداشم خوش اومدی بابا این عباس رفیق جون جونیه منه😄😄 مامان ـ چقدر خوب محسن جان... اره زن عمو من همه جوره رفیقمو ضمانت میکنم ... مهمونا اومدن سر جاشون نشستن مراسم خاستگاری شروع شد حرفا زده شد قول و قرارو گذاشته شد اخرایه مراسم بود که عباس از محسن خواست که یه لحظه برن حیاط تو حیاط عباس دستشو رو شونه محسن گذاشت و گفت داداش هنوز دیر نشده من میتونم کنار بکشم خیلی شرمندم اصلا نمیدونم چی بگم محسن ـ اخه تو که تقصیر نداری هردومون بی خبر بودیم شاید قسمت نبوده ... نه محسن من نمیتونم این کارو بکنم الان میرمو همه چیزو میگم ... نه عباس مرگ من این کارو نکن اگه جای تو یه غریبه بود ناراحت میشدم ... اما حالا بهترین دوستمه خیلی خوشحال شدم اصلاهم ناراحت نیستم تازه این جوری فامیلم میشیم پسر 😉😉 عباس ـ اخهههه داداش اخه نداره بریم خونه بیشتر از این منتظرشون نزاریم انگشتر نشونو دستم انداختن و مهمونی تموم شد 💍💍💍💍💍 تا صبح نخوابیدم اصلا نمیتونستم باور کنم کی فکرشو میکرد عباس که جواب منفی داده بود اما با خاستگاری غافل گیرم کرد 😍😍😍😍😍😍 فردا بعد از ظهر وقت عقد گرفته بودیم چون اونا صلاح میدونستن که بهتره زودتر محرم بشیم مامان برام یه لباس بلند و شال و کفش سفید خریده بود لباس و که پوشیدم مامان گریه اش گرفت 😭😭وااای فرزانه شبیه فرشته ها شدی نادر کجایی که این روزو ببینی دختر کوچولومون داره ازدواج میکنه منم گریم گرفت 😭😭😢 مامان اشکامو پاک کرد گریه نکن عزیزم من از خوشحالی گریه کردم 😄😄😄😄 صدای زنگ خونه اومد مامان درو بازکرد زینب اینا بودن معصومه خانم از توی پاکت چادرو در اورد یه چادر سفید با گلای طلا کوب شده سرم انداخت و گفت فدای عروسم بشم که مثل یه تیکه جواهر میدرخشه 😘😘😘 رفتیم سوار ماشین شدیم تو محضرم که نشسته بودیم بازم باورم نمیشد اخهه همه چیز یه دفعه ای شد عاقد شروع کرد به خوندن خطبه منو عباس یه صفحه از قران و باز کرده بودیم بار اول جوابی ندادم مامان و معصومه خانم گفتن عروس رفته گل بچینه بار دومم از روی استرس جوابی ندادم زینب به دادم رسید گفت عروس رفته گلاب بیاره اما بار سوم که اومدم جواب بدم زینب گفت عروس و به جرم گل چیدن باز داشت کردن که من این دفعه به داده زینب رسیدم. گفتم با اجازه ی بزرگترهای مجلس ... مادرم و عموم که جای پدرم هستن بللللللللللله گل و نقل رنگی روی سرمون پاشیده میشد و من و عباس در حالی که لبخند به لبامون بود هم دیگرو نگاه میکردیم دیگه محرم شده بودیم وارد عشقی شدم که هیچ گناهی توش نبود وجود هیچ نامحرمی نبود تازه اون لحظه بود که متوجه جواب منفی عباس شدم اون از روی غیرت و حیا خودشو نامحرم میدونست و نمیخواست در اون شرایط ابراز علاقه کنه شاید میخواست پاکی عشق و با یه غفلت و از روی احساس الوده نکنه همه در حال تبریک و رو بوسی بودن من رو به عباس گفتم ازت ممنونم تو بزرگترین و بهترین هدیه زندگیمو بهم دادی که اونم عشق پاک بود 💞💞💞💞💞💞 عباس گفت :قابل شمارو نداره بانووو 😉😉😉😉 ادامه دارد .... نویسنده 📝 انارگل بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻 علاقه مردم برای کمک به جبهه‌ها ✍🏻 خوشا به حال ملتی که هشت سال تمام با تمام وجود از تمام هستی خود در برابر دشمنان قسم خورده که با تجهیزات مدرن ایستادگی نموده و سربلند از این آزمون بیرون اومدند و بدا به حال مسئولین بی کفایت و بی تدبیری که هشت سال همین ملت شریف و نجیب را با تموم وجود به ذلت و مشکلات اقتصادی مبتلا نمودند . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚سلام امام زمانم💚 پشت کوچه پس کوچه های انتظار همان جا که فاصله ها کمی بیشتر است، با شما، به امید نگاه مهربانی از سر لطف هستم...🥀 برای آمدن و رسیدن! السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَ الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَ الْغَوْثُ وَ الرَّحْمَةُ الْوَاسِعَةُ وَعْدا غَيْرَ مَكْذُوبٍ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
معامله‌ے‌پرسودے‌است... شهادت‌رامیگویم فانی میدهے⇦باقی میگیرے😍 میدهے⇦جان میگیرے میدهے⇦جانان میگیرے😍 چھ‌لذتےدارد 🍓✨ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در آخرین سفر محمد به کردستان، برای بد رقه تا نزدیکی ماشین رفتم. وقتی می خواستم او را ببوسم و خداحافظی کنم، با حجب و حیای خاصی سرش را پایین انداخته بود. این کار او مایه تعجب من شد ولی چیزی نگفتم. در کردستان به یکی از دوستانش گفته بود وقتی مادرم می خواست مرا ببوسد، به صورت مادرم نگاه نکردم. می ترسیدم محبت فرزند و مادر مانع از رفتنم شود و از راه خدا باز بمانم، چرا که این بار حتماً شهید خواهم شد... ✍به روایت مادربزرگوارشهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید امین سربندی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 🍃مصمم بودن را از چشم هایش می‌خوانی، گویا خیال این را در سر دارد که با چشم هایش و را فریاد بزند و با همان چشم ها، میان میدان دشمن کند. 🍃فرقی ندارد پا در بگذارد یا راهی شود؛ هر جا که باشد مرغ دلش، شوق دارد و همان برق رجز میان هایش کافیست تا تن لشکری را به لرزه درآورد. 🍃امین سربندی! الحق که نام وظیفه لایق اوست؛ هر کسی را توانِ به دوش کشیدن این نام نیست و او به خوبی در مسیری گذاشت که منتهی به پرستو شدنش بود. 🍃شهادتت مبارک سرباز وطن🍃 ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢١ مرداد ١٣٧۶ 📅تاریخ شهادت : ٢۴ آبان ١٣٩۶ 📅تاریخ انتشار : ٢٣ آبان ١۴٠٠ 🕊محل شهادت : شازند 🥀مزار شهید : روستای سرسختی سفلی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⭕️ دائم الذکر دائم الوضو دائم الاستغفار دائم الاشک دائم المراقبه این‌ها ابزار شهادت است... روحمان با یادت شاد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟حضور قلب در نماز 🌸مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی 👏حتما ببینید ღ꧁ღ╭⊱ꕥ َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک اَلفَرَجꕥ⊱╮ღ꧂ღ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید جلیل خادمی❤️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃نگاهش میکنم. نشسته و به آلبوم عکستان زل زده. حتم دارم لحظه های ثبت شده جلوی چشمانش، گرفتند و با او حرف می‌زنند. آخر می‌دانی که عکس ها جان دارند! اصلا خاصیت عکس همین است. با تو می‌زند، دست تو را در دست زمان می‌گذارد و با هم به عقب بَرِتان می‌گرداند. 🍃به زمانی که شاید برای اولین بار همدیگر را دیدید یا شاید ! مثلا زمانی که تو به آمدی... سال پنجاه و شش در روستای . فرزند ارشد خانواده بودی، نامت را جلیل گذاشتند. ! 🍃حالا کمی جلوتر می‌روید. می‌رسید به سال هفتاد و چهار وقتی که استخدام رسمی س.پ.ا.ه شدی. باز جلوتر می‌روید و به آنجایی که باید می‌رسید. در واقع از اولین و یکی شدنتان جلوتر می‌روید. یعنی به سال نود و چهار می‌رسید. پاییز نود و چهار که لحظه خداحافظی تو و رقم خورد. 🍃و چه خوب او، در ذهنش گام های و نسیمی که لبه کتت را به بازی گرفت ثبت کرد، تا بعد ها با همان خاطره بازی کند. مثل الان! که از روز با هم بودنتان تا آن لحظه که خبر در روز شهادت ارباب را شنید دوره می‌کند. 🍃خاطرات گاهی آدم را می‌گیرد از حجم ! گاهی میمیراند و زنده می‌کند... ♡سالگرد ♡ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۵ تیر ۱٣۵۶ 📅تاریخ شهادت : ٢۴ آبان ۱٣٩۴ 📅تاریخ انتشار : ٢٣ آبان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : سامرا 🥀مزار شهید : روستای امیر حاجیلو، گلزار شهدای امامزاده شهیدان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔴ادواردو فرزند یكی از ثروتمندان میلیاردر ایتالیا، بعد از مطالعه تصادفی قرآن، مسلمان شیعه شد و نام خود را مهدی گذاشت و پس از سفر به ایران با حضرت امام (ره) ملاقات كرد. بیست و سوم آبان سالگرد شهادت شهید آنیلی است. ✍️ نیلوفر تفلیسی ✍️بیداری ملت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💌 🔵شهید 🌼همرزم شهید نقل می‌کنند: پسر آرامی بود و چهره‌ای بسیار دلنشین داشت، اما آنچه او را از دیگر بچه‌های همسنّ و سالش متمایز می‌کرد، این بود که از زمان خودش بسیار جلو‌تر بود و افکار و ایده‌های بزرگی در سر داشت و من تا امروز پسری با این وسعت تفکر و توانمندی ندیده بودم. 🌼او هم از نظر فنی پسر بسیار ماهری بود و هم از نظر علمی و اعتقادی در مقام بالایی قرار داشت. مصطفی خیلی کتاب می‌خواند؛ یک روز کتاب «جستاری در خاطرات حاج قاسم سلیمانی» نوشته علی اکبری مزدآبادی را می‌خواند که سردار سلیمانی آمد و سید مصطفی از او خواست که کتاب را امضا کند اما سردار امتناع کرد و گفت: «درست نیست کتابی را که در مورد من نوشته شده امضا کنم و به شما که روح بزرگی دارید، اهدا کنم و پیشانی سیدمصطفی را بوسید.» 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔴ادواردو فرزند یكی از ثروتمندان میلیاردر ایتالیا، بعد از مطالعه تصادفی قرآن، مسلمان شیعه شد و نام خو
ادواردو آنیلی در ۹ ژوئن ۱۹۵۴ در نیویورک به دنیا آمد. او تحصیلات متوسطه را در دبیرستان ماسیمو دآتزلیو در شهر تورین گذراند و پس از آن به کالج آتلانتیک در بریتانیا رفت. سپس برای اخذ مدرک دانشگاهی در رشته ادبیات مدرن به دانشگاه پرینستون رفت.[۱] پدرش جیانی آنیلی که ادواردو را وارث احتمالی میراث خاندان آنیلی می‌دید، او را برای ادامه تحصیل در رشته‌های صنعتی تشویق می‌نمود، با این حال علاقه او بیشتر معطوف به مطالعات فلسفی و عرفانی بود. به گونه‌ای که در سن ۲۲ سالگی در یک گفتگو با مارگریتا هک، اختر فیزیک‌شناس ایتالیایی، به دفاع از طالع‌بینی پرداخت. او بعد از دانشگاه به هند سفر کرد تا در زمینه‌های مورد علاقه اش، یعنی عرفان و ادیان شرقی بیشتر تحقیق کند و در آنجا با ساتیا سای بابا ملاقات کرد. پس از آن به ایران رفت و در آنجا با سید روح‌الله خمینی آشنا شد. او گهگاه در مصاحبه‌هایش علیه سیاست‌های کاپیتالیستی یا کارخانه فیات حرف می‌زد و در مقابل از طبقات ضعیف جامعه حمایت می‌کرد و حتی عدم تمایل خود را برای به ارث بردن مجموعه فیات بیان می‌داشت[۲] و در عوض علاقه خود را در ادامه مطالعاتش در زمینه ادیان و خداشناسی اعلام کرده بود.[۳]
🌷شهید نظرزاده 🌷
ادواردو آنیلی در ۹ ژوئن ۱۹۵۴ در نیویورک به دنیا آمد. او تحصیلات متوسطه را در دبیرستان ماسیمو دآتزلیو
وی می‌گوید: در نیویورک که بودم یک روز در کتابخانه قدم می‌زدم و کتابها را نگاه می‌کردم چشمم افتاد به قرآن. کنجکاو شدم که ببینم در قرآن چه چیزی آمده‌است. آن را برداشتم و شروع کردم به ورق زدن و آیاتش را به انگلیسی خواندم، احساس کردم که این کلمات، کلمات نورانی است و نمی‌تواند گفته بشر باشد. خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم، آن را امانت گرفتم و بیشتر مطالعه کردم و احساس کردم که آن را می‌فهمم و قبول دارم
🌷شهید نظرزاده 🌷
وی می‌گوید: در نیویورک که بودم یک روز در کتابخانه قدم می‌زدم و کتابها را نگاه می‌کردم چشمم افتاد به
در ۱۵ نوامبر سال ۲۰۰۰ جسد ادواردو در بزرگراه تورینو - ساوونا زیر پل راه‌آهن «ژنرال فرانکو رومانو» شهر فوسانو پیدا شد.[۱۰][۱۱] این پل به «پل خودکشی» معروف بوده‌است.[۱۲] مطابق گزارش دکتر کالبدشکافی، علت مرگ وی «جراحات مرگبار ناشی از سقوط از ارتفاع ۸۰ متری» عنوان شد.[۱۳] گزارش همچنین عنوان می‌کند که وی مدت کمی پس از این که سقوط کرده و بدنش به زمین‌خورده همچنان زنده بوده.[۱۴] صورت، سر و سینه او آسیب دیده بود و همچنین کالبدشکافی‌اش آسیب‌هایی داخلی را نیز نشان می‌داد و چنان می‌نمود که تئوری خودکشی وی ثابت می‌شود.[۱۵] هیچ چیز غیرعادی‌ای در صحنه مرگ او پیدا نشد و پلیس در خودروی او جز تلفن، سیگار، عصا، دفترچه آدرس و بطری آب چیز دیگری پیدا نکرده بود.[۱۶] روند سریع تشییع‌جنازه او و همین‌طور گرویدنش به اسلام سبب پیداش شایعاتی در مورد مرگ او شد.[۱۷] سرانجام ریکاردو باوسونه، دادستان عمومی که روی پرونده ادواردو کار می‌کرد، پرونده مرگ را بست و نتیجه گرفت که مرگ آنیلی یک پرونده خودکشی است
🏴 یا فاطمة اشفعی‌لنا فی‌الجنة ▪️وفات خانم حضرت فاطمه معصومه(سلام‌الله علیها) رو محضر حضرت ولی عصر(عجل‌الله) و ولی نعمتمان حضرت رضا(ع) تسلیت عرض می‌کنیم. 📖 السلام عليكِ يا بنتَ وليِّ اللهِ السلام عليكِ يا أختَ وليِّ‌اللهِ السلام عليكِ يا عَمَّةَ وليِّ اللهِ السلام عليكِ يا بنتَ موسي بن جعفرٍ و رحمةُ اللهِ و بركاته ✍ بیداری ملت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📓📕📗📘📙📔📒📕 روزگار من (۴۶) خانواده ی عباس مخالف بودن که مدت نامزدی زیاد باشه برای ما هم فرقی نداشت و به نظرشون احترام گذاشتیم مدت نامزدی نهایتش ٤ماه قرار شد و ماهم تو این مدت مشغول خرید جهیزیه شدیم هردو خانواده بهم سخت نگرفتیم خوب همدیگرو درک میکردیم مثلا خانواده عباس از ما خواستن که تو خرید جهیزیه خیلی خودمون رو تو زحمت نندازیم و فقط گرفتن لوازم ضروری کافی بود ماهم در مقابل از تجملات خرید عروسی خود داری کردیم همه چیز خوب پیش میرفت هدف دو طرف خوشبختی من و عباس بود خدارو شکر از نظر خونه هم مشکلی نداشتیم به کمک دوستان بنگاهی عمو تونستیم یه خونه پیدا کنیم خونه یه خرده نیاز به تعمیر داشت اما در عوض خیلی بزرگ بود یه حیاط بزرگ با گل و درخت .... یه روز همگی دست به دست هم دادیمو رفتیم برای تمیز کاریه خونه ..ـ خانواده ما و عباس اینا و عمو اینا بودیم محسن و عباس دیوارارو رنگ میکردن من و زینبم پنجره هارو مامان و زن عمو و معصومه خانمم تو اشپزخونه مشغول تمیز کاری بودن ، عمو و احمد اقا بابای عباس هم کار حیاط و جاهایی که نیاز به تعمیر داشتن و به دست گرفته بودن ، مثل یه خانواده ی خوشبخت و بزرگ شده بودیم همه با هم همکاری میکردیم بالاخره کارا تموم شد واقعا هم خدا قوت داشت چون از یه خونه قدیمی یه خونه رویایی ساخته بودیم مامان به کمک عمو و زن عمو در عرض یک هفته تمام جهیزیه رو خریدن کارهای عروسیم انجام شد👍👍👍👍 این چهار ماه مثله برق و باد گذشت 💨💨💨💨⚡️⚡️ چون خانواده زینب مذهبی بودن قرار شد مراسم عروسی کاملا مختصرو ساده همراه با مولودی بر گزار بشه انقدر از رسیدن به عباس خوشحال بودم که برام تجملات اصلا مهم نبود لباس عروسم در عین پوشیدگی خیلی شیک و خوشگل بود عباس بادیدن من گفت : چقدر خوشگل شدی خانمیی ممنون عزیزم تو هم عالی شدی 👌👌👌👌 پیشونیمو بوسید دوتا دستامو گرفت و روبروم ایستاد با لبخندی که رو لباش بود و عشقی که تو نگاهش بود بهم اروم گفت فرزانه قول میدم خوشبختت کنم عزیز دلم تو زیباترین هدیه الهی من هستی😍😘😍😘😍 منم در جواب گفتم زیباترین مجنون من خوشبختی لیلی در کنار تو معنی میگیره 😍😘 مراسم عالی پیش رفت برای ماه عسلمون هم یه سفره ۵روزه به مشهد ترتیب دادیم شونه به شونه هم قدم به قدم هم هر روز چند بار برای پابوسی به حرم میرفتیم چقدر عشق واقعی لذت بخش بود به شیرینی عسل . ما خیلی هم دیگرو درک میکردیم و عباس هم تو زمینه های مختلف مذهبی کمکم میکرد بعد از برگشت از مشهدو گذشت چند روز همش دچاره دلشوره میشدم ... یه دفعه دلم میگرفت .. احساس خفگی میکردم استرس میگرفتم می ترسیدم که نکنه همه چیز تموم بشه و یه رویا باشه ... تا اینکه یه روز عباس ازم خواست که مامان و مامانش اینا رو برای شام دعوت کنم قبول کردم و تدارکات مهمونی رو دیدم.... هم جمع بودیم شام و خوردیم و مشغول حرف زدن شدیم زینب کمکم کرد تا برای مهمونا میوه و چایی بیارم عباس گفت امشب میخوام یه چیزی بهتون بگم که حتی فرزانه هم بی خبره ادامه دارد... نویسنده 📝 انارگل بامــــاهمـــراه باشــید🌹 📗📘📙📔📕📓📒📘 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻مائیم گدای حضرت معصومه محتاج عطای حضرت معصومه همراه رضا ز دیده خون می گرییم در روز عزای حضرت معصومه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا