eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
26.8هزار عکس
5.6هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
✨به نام خدا 🍃پس از پایان جنگ دفاع مقدس،مردم در گوشه کناره مینشستند و میگفتند اگر بار دیگر شود کسی حاضر نخواهد بود برای دفاع از کشور و راهی شود،با آغاز جنگ و عراق و حمله تروریست های داعشی به حریم آل الله(ع) دلاوران زیادی راهی میدان نبرد شدند و ثابت کردند که این حرف ها یاوه گویی بیش نیست و در هر شرایط و زمانی از اعتقادات مقدس خود دفاع میکنند. 🍃مدافعانی که نظر کرده بودند و غیرتشان اجازه نمیداد پای وحشی خویان به حرم عمشان زینب (س)باز شود.گویا میرفتند که باز قافله حسین(ع)را یاری کنند.همچو شهیدان پر شور و عشق؛و در این راه هیچ چیز مانعشان نبود. چنان که این راه،راه است♥️ 🍃تشدید درگیری بین جبهه اسلام و تکفیری ها در سوریه و ، قرار عاشقان بسیاری را ربوده بود و شهید ابوالفضل راه چمنی نیز یکی از این عاشقان بود🕊 🍃دلاوری که فرماندهی تیپ زینبیون را بر عهده داشت و در فرماندهی منش و رفتار موج میزد گویی همان ابراهیم است تنها با نامی دیگر. 🍃روحیه ی خستگی ناپذیر این شهیدان رد پاییست برای رسیدن به سعادت ابدی الگویی با باور های مقدس و آرمان زندگی بی ، ریاضت تدریجی برای رسیدن به است💔 ✍نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ٢ اسفند ۱٣۶۴ 📅تاریخ شهادت : ۱٨ فروردین ۱٣٩۵ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای ارمبویه تهران 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید محمد اینانلو 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃از همان ابتدای تولد، همه نام را بر تو گذاشتند و گویی خدا از همان اول تورا عزیز خود کرده بود🥰 🍃محجوبیتت تو را محبوب همه کرده بود و تو تنها عمه ی سادات را میدیدی. آنقدر خوب بودی که بوی شهادتت نه تنها پدرت را بلکه همه را مست کرده بود و دل کندن را آسان نمیدانستند. 🍃صحبت پدرت را خوب آموخته بودی، تنها از خدایت میترسیدی و به یاد داشتی که او بهترین حافظ است و چه زیبا تورا در آغوشش حفظ کرد🙃 🍃 معلوم است دیگر، نوکر که به مادرش برود همینگونه میشود، پیکری همیشه جاوید در کربلای . 🍃 آنقدر خوب بودی که خاک خان طومان نیز توان دل کندن از تورا نداشت. ما تورا در قلبمان داریم و تو نیز برای ما دعا کن...❤️ ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز تولد 📅تاریخ تولد : ۱۸ فروردین ۱۳۶۷ 📅تاریخ شهادت : ۲۱ دی ۱۳۹۴ 🥀مزار شهید : جاویدالاثر در کربلای خان طومان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید مجید مسگر طهران 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃 انتظار حس غریبی است اما وقتی مهمان قلب مادری شود، در تک تک لح‍ظاتش می توان را دید. 🍃 مادر به قاب عکس مجید می نگرد و با چشم هایش قربان صدقه پسر خوشتیپش می رود. دیوارهای خانه امید دارند که از سفر کرده خبری شود. 🍃مجید مسگر طهرانی، جوان ۱۷ ساله ای است که با یکبار رفتن به جبهه،دلش را جاگذاشت.با تلاش های فراوان و رضایت پدر و مادرش،برای بار دوم راهی جبهه شد و در عملیات کربلای ۸ گویان به آرزویش رسید.از او فقط خبر شهادتش به گوش مادر رسید و پیکرش هنوز هم مهمان خاک های است💔 🍃 حال سی و چند سال است که چشم های به در خانه دوخته شده تا شاید از پسرش نشانی برسد.مرهم دلتنگی هایش سنگ یابودی در بهشت زهراست که گاهی با رفتن به آنجا ، دلش را آرام می کند. 🍃‌اما او که در روزهای جنگ، برای رزمنده ها از شستن لباس هایشان تا دعا کردن کم نگذاشته، راضی به رضای خداست .به قول خودش پسرش امانت خدا بوده و اگر بخواهد پیکر او را بر می گرداند. 🍃 حُبِّ اباعبدالله (ع) در دل رزمنده های جبهه، جوانه ی عشق زده بود .همانگونه که شهید درقسمتی از وصیت نامه اش خطاب به مادرش گفته: «راستی مادر جان! اگر راه باز شد، حتما به آقایم بگو که خیلی دوست داشتم قبر شش گوشه اش را در بغل بگیرم.» 🍃 مجیدها السابقون السابقون شدند، کربلا ندیده ، کربلایی شدند. کاش نگاهی کنند به ما، ارباب دیدیم اما گرفتار گوشه گوشه ی دنیا شدیم😢 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ٢٢ فروردین ۱٣۴٩ 📅تاریخ شهادت : ۱٨ فروردین ۱٣۶۶ 🥀مزار شهید : یادبود شهید قطعه ٢٩ بهشت زهرا (س)
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید ولی الله چراغچی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃شرطش برای این بود که همسرش حضور همیشه او را در جبهه بپذیرد .بیشتر دنبال بود تا همسر ، از روزی که امام گفته بود جنگ در اولویت است درس و را رها کرده و خود را به جبهه رسانده بود. 🍃با خطبه ای که امام خواند شد هم رزمش تا او به نهایت آرزویش که بود برسد. چند روز بعد از عقد، راهی جبهه شد. به قول دوستانش گاهی از تلفن زدن به همسرش امتناع می کرد و عقیده داشت باید فکر و ذهنش به طور کامل در اختیار جنگ و جبهه باشد و به مردم خدمت کند. 🍃از زلزله طبس گرفته تا روزهای جنگ، همه وجودش را صرف خدمت کرده بود. در کارنامه اش سمت ، مسئول طرح و عملیات منطقه ۶ سپاه،مسئول طرح و عملیات نصر ۵ خراسان و ۵ به چشم می خورد. با فروتنی خاصی که داشت خیلی ها نفهمیدند او فرمانده است یا رزمنده معمولی... 🍃۶ سال روزهایش در جبهه شب شد و شب هایش شاهد و دعا برای رسیدن به کاروان دوستان شهیدش بود . سرانجام با اصابت گلوله ای که به سرش خورد مجروح شد و پس از گذشت ۲۱ روز در بیمارستان و به دور از جبهه، به خیل شهدا پیوست. 🍃از او دختری به نام به یادگار مانده که مونس مادر است. اندکی تفکر لازم است تا بدانیم چه اندازه مدیونیم به سردار چراغچی ها و خانواده هایشان. کاش به جای زخم زدن، مدیون بودن را یاد بگیریم و مسئول قطره قطره خونشان باشیم💔 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۱ مهر ۱٣٣٧ 📅تاریخ شهادت : ۱٨ فروردین ۱٣۶٣ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای بهشت رضا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند، شهدا هم او را نزد حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام یاد می کنند...✨🌺🕊 یاد شهدا باصلوات🌺 الهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❤️قسمت هشتاد❤️ . مدت کوتاهی شمال زندگی کردیم، ولی همه کار و زندگیمان تهران بود. برای عمل های ایوب تهران می ماندیم. ایوب را برای بستری که می بردند من را راه نمی دادند. می گفتند: "برو، همراه مرد بفرست" کسی نبود اگر هم بود برای چند روز بود. هر کسی زندگی خودش را داشت و زندگی من هم ایوب بود. کم کم به بودنم در بخش عادت کردند. پاهایم باد کرده بود از بس سر پا ایستاده بودم. یک پایم را می گذاشتم روی تخت ایوب تا استراحت کند و روی پای دیگرم می ایستادم. عصبانی می شدند: "بدن های شما استریل نیست، نباید این قدر به تخت بیمار نزدیک شوید." اما ایوب کار خودش را می کرد. کشیک می داد که کسی نیاید. آن وقت به من می گفت روی تختش دراز بکشم. ☺ ❤️قسمت هشتاد و یک❤️ . شب ها زیر تخت ایوب روزنامه پهن می کردم و دراز می کشیدم. رد شدن سوسک ها را می دیدم. از دو طرف تخت ملافه آویزان بود و کسی من را نمی دید. وقتی، پرز های تی می خورد توی صورتم، می فهمیدم که صبح شده و نظافت چی دارد اتاق را تمیز می کند. بوی الکل و مواد شوینده و انواع داروها تا مغر استخوانم بالا می رفت. درد قفسه سینه و پا و دست نمی گذاشت ایوب یک شب بدون قرص بخوابد. گاهی قرص هم افاقه نمی کرد. تلویزیون را روشن می کرد و می نشست روبرویش سرش را تکیه میداد به پشتی و چشم هایش را می بست. 😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❤️قسمت هشتاد و دو❤️ . قرآن آخر شب تلویزیون شروع شده بود و تا صبح ادامه داشت. خمیازه کشیدم. + خوابی؟ با همان چشم های بسته جواب داد _ نه دارم گوش می دهم + خسته نمی شوی هر شب تا صبح قرآن گوش می دهی؟ لبخند زد☺ _ "نمیدانی شهلا چقدر آرامم می کند." هدی دستش را روی شانه ام گذاشت از جا پریدم: "تو هم که بیداری!" - خوابم نمی برد، من پیش بابا می مانم، تو برو بخواب. شیفتمان را عوض کردیم آن طرف اتاق دراز کشیدم و پدر و دختر را نگاه کردم تا چشم هایم گرم شود. ایوب به بازوی هدی تکیه داد تا نیفتد. هدی لیوان خالی کنار ایوب را پر از چای کرد و سیگار روشنی که از دست ایوب افتاده بود را برداشت. فرش جلوی تلویزیون پر از جای سوختگی سیگار بود. 😔 # ❤️قسمت هشتاد و سه❤️ . ایوب صبح به صبح بچه ها را نوازش می کرد. آن قدر برایشان شعر می خواند تا برای نماز صبح بیدار شوند. بعضی شب ها محمد حسین بیدار می ماند تا صبح با هم حرف می زدند. ایوب از خاطراتش می گفت، از این که بالاخره رفتنی است. محمد حسین هیچ وقت نمی گذاشت ایوب جمله اش را تمام کند. داد می کشید: "بابا اگر از این حرف ها بزنی خودم را می کشم ها" ایوب می خدید: "همه ما رفتنی هستیم، یکی دیر یکی زود. من دیگر خیالم از تو راحت شده، قول می دهم برایت زن هم بگیرم، اگر تو قول بدهی مراقب مادر و خواهر و برادرت باشی. محمد حسین مرد شده بود. وقتی کوچک بود از موج گرفتگی ایوب می ترسید. فکر می کرد وقتی ایوب مگس را هواپیمای دشمن ببیند، شاید ما را هم عراقی ببیند و بلایی سرمان بیاورد. حالا توی چشم به هم زدنی ایوب را می انداخت روی کولش و از پله های بیمارستان بالا و پایین می برد و کمکم می کرد برای ایوب لگن بگذارم. ☺ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیا موعود هنگام قیام است ✨جهان مجروح یک جو التیام است زمان لبریز شوق‌و است ✨ بر رجعتت امّیدوار است بیا امروز روز عشق❤️است ما را ✨علمدار😍 تو در صدر است ما را ❣️✨ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🦋 رفیق! حواست‌ بہ‌ جوونیت‌ باشه، نکنہ‌ پات‌ بلغزه قرار‌ه‌ با‌‌ این‌‌ پاھا‌‌ تو‌ گردان‌ صاحب‌الزمان‌‌ باشۍ! 🌿 سلام صبحتون شهدایی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر زمانی به خواب رفتیم؛ بزرگی شهید شد و انقلاب به پا کرد... ۱.شهید حججی ۲. شهدای غواص ۳. شهید حاج قاسم ۴. شهید فخری‌زاده ۵. شهدای طلاب و... 👤 .: علی العین ره :. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید سید محمد باقر صدر 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃در شهر به دنیا آمد.در سه سالگی سایه پدر از سرش کم شد و با محبت مادر و برادرش بزرگ شد.از پنج سالگی بر اثر نبوغ عالی و هوش بسیار بالا به مدرسه رفت .دردوازه سالگی به همراه برادرش سید اسماعیل به رفت تا در حضور اساتید ، به تحصیلات عالی بپردازد. 🍃تا بیست سالگی به تحصیل مشغول شد و پس از آن به تدریس و تعلیم طلاب جوان پرداخت.سید محمد باقر نهضت در ایران را روزنه امیدی برای نجات امت اسلامی می دانست. 🍃هنگامی که امام خمینی از تبعیدگاه به نجف اشرف منتقل شد، آیت الله صدر به همراه عده ای از علمای دیگر در مراسم استقبال از امام شرکت کردند. در دورانی که امام خمینی در اقامت داشت طی نامه ای پشتیبانی خود را از ایشان و ملت انقلابی اعلام کرد. 🍃آیت الله صدر لحظه ای از مبارزه و تلاش برای سرنگونی رژیم بعثی عراق آسوده ننشست و با و فتواها و برخی عملیات عملی در برابر طرح های شیطانی حزب بعث می ایستاد. 🍃رژیم بعث ، در سال ۵۹، آیت الله سیدمحمدباقر صدر و خواهرش را دستگیر و به بغداد می برد. رئیس سازمان امنیت کشور عراق، آیت الله صدر را به مرگ تهدید می کند و از ایشان می خواهد که چند کلمه، علیه بنویسد تا از مرگ نجات یابد. اما آیت الله صدر مخالفت کرده و می گوید: «من آماده شهادتم.» 🍃این دو مجاهد در راه خدا با شکنجه های سخت، می شوند .پیکر مطهر شهید محمد باقر از قبرستان تا دروازه شهر نجف به منظور ایمن ماندن از خشم و کینه دشمنان چندبار جا به جا شد. 🍃در وصف شهید صدر همین بس که امام خمینی «ره» از ایشان به عنوان یاد کردند. "روحش شاد و یادش گرامی" 🌸به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۱۰ اسفند ۱٣۱٣ 📅تاریخ شهادت : ۱٩ فروردین ۱٣۵٩ 🥀مزار شهید : دروازه شهر نجف 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃شهیده بنت الهدی صدر پیشگام نهضت اسلامی زنان در عراق بود. 🍃آمنه( بنت‌الهدی)صدر،شاعر، ، معلم فقه و اخلاق بود که در اسفندماه سال ۱۳۱۶ در شهر به دنیا آمد. 🍃شهیده بنت الهدی صدر در سن ۱۱ سالگی همراه دو برادر خود یعنی سید اسماعیل و سید محمدباقر صدر به رفت و تحصیلات خود را در زمینه فقه، علم حدیث، اخلاق و نزد برادرش محمدباقر صدر دنبال کرد و به درجه رسید. 🍃او وظیفه‌ی پرورش دختران از طریق برپایی کلاسهای درس و همایش را بر عهده داشت.او سال ۱٣٣۶ فعالیت خود را آغاز کرد. 🍃داستانهایی که از وی به یادگار مانده میتوان به ای کاش می‌دانستم، و اشاره کرد. 🍃بنت الهدی سه روز در مدرسه‌های بغداد و سه روز در مدرسه‌های نجف تدریس میکرد. وقتی برادرش به دلیل فعالیت های سیاسی توسط دولت عراق دستگیر شد بنت الهدی در حرم (ع) به سخنرانی پرداخت و مردم را از دستگیری مرجع دینی‌شان اگاه ساخت. 🍃نتیجه این سخنرانی مردم نجف و آزادی شهید محمد‌باقر صدر بود. حکومت عراق با دیدن این تظاهرات شهید صدر و خواهرش را به زندان انداخت. 🍃آمنه و محمدباقر صدر در ۱۹ فروردین ۱۳۵۹ به دست رژیم بعث به رسیدند🕊 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۱ اسفند ۱٣۱۶ 📅تاریخ شهادت : ۱٩ فروردین ۱٣۵٩ 🥀مزار شهید :نجف قبرستان وادی السلام 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهیده بنت الهدی صدر 🌿🌸 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شھـٰادت‌یعنـۍ: متفـٰاوت‌بہ‌پـٰایـآن‌برسـید وگرنـہ‌مرگ‌پـٰایـآن‌همہ‌قصـہ‌هـٰاست!🖤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⚫️ شهید دارایی شهید دهه هفتادی🕊 🏴 دومین شهید حرم مطهر رضوی، حجت‌الاسلام والمسلمین محمد صادق دارایی متولد ۱۳۷۶ است .🌸✨🕊 🔹 ایشان متولد ۱۷/ ۰۲ / ۱۳۷۶ می باشد. یعنی درکمتراز۳۰سال توانست چنان برای خدادلبری کند که با لبان تشنه در ماه ضیافت خود خریدارش شد. یادشهدا وشهید دارایی باصلوات🌺✨🌱 🦋 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش یوسف هست🥰✋ *یڪ سجده تا بهشتــــ*🕊️ *شهید یوسف شریف*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۴۲ تاریخ شهادت: ۲۱ / ۱۱ / ۱۳۶۴ محل تولد: درب مزار،جیرفت،کرمان محل شهادت: فاو *🌹همرزم← در هور گرما بیشتر از پنجاه درجه بود☀️ آن‌ها که در هور بودند می‌دانند فقط عاشقان تحمل ماندن در آنجا را دارند🍂 یکی از بچه‌های مخابرات آنجا گفت: تا بحال چند بار به برادر شریف اصرار کرده‌اند که برای تجدید روحیه از اینجا برود🥀اما او گفته حداقل یک ماه به من فرصت بدهید تا روزه‌ام را بگیرم🌙او ۳۰ روز در گرمای شدید هور روزه گرفت🌙میگفت: « دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم »📿 همرزم ← در حال عکس گرفتن بودم📷 که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است🌷 فکر کردم نماز می‌خواند📿 اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و وقت نماز گذشته🥀جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم📷 دستم را که روی کتف او گذاشتم به پهلو افتاد🥀دیدم گلوله ای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده🥀صورتش که دیدم زانوهایم سست شد گفتم اینکه یوسف است🥀 ۱۵ روز بعد از شهادتش خودم را روی سینه اش انداختم🌷بوی عطر و گلاب میداد🌙مردم التماس میکردند که صورت نورانی اش راببینند.🌙 او با گلوله ای بر سینه‌اش🥀برخاک سجده کرد🍂 تا به آسمان برسد🕊️و چه زیبا به آرزویش رسید*🕊️🕋 *شهید یوسف شریف* *شادی روحش صلوات*
❤️قسمت هشتاد و چهار❤️ . آب و غذای ایوب نصف شده بود. گفتم: ایوب جان اینطوری ضعیف میشوی هاا اشک توی چشم هایش جمع شد.😢 سرش را بالا برد: "خدایا دیگر طاقت ندارم پسرم جورم را بکشد، زنم برایم لگن بگذارد." با اینکه بچه ها را از اتاق بیرون کرده بودم، ولی ملحفه را کشید روی سرش. شانه هایش که تکان خورد، فهمیدم گریه میکند. مرد من گریه می کرد، تکیه گاه من... وقتی بچه ها توی اتاق آمدند، خودشان را کنترل می کردند تا گریه نکنند. ولی ایوب که درد می کشید، دیگر کسی جلودار اشک بچه ها نبود. ایوب آه کشید و آرام گفت: "خدا صدام را لعنت کند" بدن ایوب دیگر طاقت هیچ فشاری را نداشت. آن قدر لاغر شده بود که حتی می ترسیدم حمامش کنم. توی حمام با اینکه به من تکیه می کرد باز هم تمام بدنش می لرزید، من هم می لرزیدم. دستم را زیر آب می گرفتم تا از فشارش کم شود. اگر قطره ها با فشار به سرش می خوردند، برایش دردناک بود. آن قدر حساس بود که اعصابش با کوچکترین صدایی تحریک می شد. حتی گاهی از صدای خنده ی بچه ها 😔 ❤️قسمت هشتاد و پنج❤️ . دیگر نه زور من به او می رسید نه محمد حسین تا نگذاریم از خانه بیرون برود. چاره اش این بود که بنیاد چند سرباز با آمبولانس بفرستد. تلفنی جواب درست نمی دادند،رفتم بنیاد گفتند: "اگر سرباز می خواهید، از کلانتری محل بگیرید." فریاد زدم: "کلانتری؟" صدایم در راهرو پیچید. + "شوهر من جنایتکار است؟ دزدی کرده؟ به ناموس مردم بد نگاه کرده؟ قاچاقچی است؟ برای این مملکت جنگیده، آن وقت من از کلانتری سرباز ببرم؟ من که نمی خواهم دستگیرش کنند. میخواهم فقط از لباس سرباز ها بترسد و قبول کند سوار آمبولانس شود. چون زورم نمی رسد. چون اگر جلویش را نگیرم،کار دست خودش میودهد، چون کسی به فکر درمان او نیست" بغض گلویم را گرفته بود. چند روز بعد بنیاد خواسته من را قبول کرد و ایوب را در بیمارستان بستری کرد. 😔 رمان های عاشقانه مذهبی @ بامــــاهمـــراه باشــید🌹